یا معین المتوکلین باسلام خدمت استاد مهربان (برای چندمین باراماامیدوار) 1-27ساله ام با مدرک کارشناسی ازخانواده ای مومن 2-همسرم30ساله ودیپلمه 3- دو سال است عقدیم(9سال سابقه آشنایی داشتیم-بیشتر تلفنی-خانواده ام ناراضی وموقعیتهای زیادی داشتم که--) 4-دو ماه بعد ازعقد بیکار شدوخانواده اش به روی خود نیاوردند(حتی درحد ضمانت وام و یکبار دلجویی از من وخانواده ام) 5-مادرش 58 ساله- بی منطق-مادیاتی- به طرز وحشتناکی ظاهر ساز-دروغگو-چند بار تظاهر به خودکشی نموده-مدام درحال مقایسه افراد-نسبت ناروا می دهد- وابسته به ماهواره– اغلب غذا نمی پزد- بارها به ما بددهنی نموده ومن وهمسرم با چشم گریان از خانه شان بیرون رفته ایم یا پشت سرمن به همسرم بد گویی می نمودیا پشت سر ایشان به من تا رابطه ما را به هم بزند که موفق نبود 6-انتظار دارند همه در موردشان بگویند که حرف ندارند وانتقاد از ایشان یعنی مرگ تدریجی(کل اقوامشان با آنها قطع رابطه نموده اند) 7-پدرش مادروهمسروفرزندان راکتک می زده وبارهاقصد طلاق داشتند (برادرانش با نماز وروزه بیگانه -بیکار-مادر وهمسرشان رامیزنندومغرورندوتندخو) 8-به مادرش محبت می کردم به خانواده اش احترام می گذاشتم اما قدر شناس نبودندوخود را گم کردند(ازرفتارشان دچارناراحتی قلبی وشب بیداری شدم اما بالا خره اعتراض کردم و7ماه است با آنها رابطه ندارم- مادرجاریم می گوید تاعقدی جداشوکه مادرش فاجعه است وپسرها بی حامی) 9-بیکاری همسرم بافروش طلاهایم وحمایت خانواده ام حل شداوازفساداخلاقی-سیگارواعتیاد متنفر-باصداقت بوده وهرروزتماس گرفته ابرازعلاقه می کند-همیشه مدافعم بوده توهین به من راتوهین به خود می داندواختلافاتمان راهیچ کجا مطرح نمی کنداما 10- به دلیل افسردگی در سربازی معافیت اعصاب دارد(خودش می گوید تمارض بوده) 11- به دنبال انتقادواصراربه جا بد جورعصبی می شود-زود جوش وکم صبراست(به علت خانه متشنج-شرایط کاری از صبح تا آخر شب ووراثت)-کارهایش محکم وباشتاب است-ظاهربین است-گاهی حس میکنم خیلی شبیه پدر ومادرش می شود (با اینکه از رفتارشان بیزار است) گرسنگی وکم خوابی تندخویش می کند- کاهل نمازاست وریاست طلب 12-وقتی ناراحتم به جای اینکه آرامم کندبارفتارهای نسنجیده آتشم را تندترمی کند همیشه ازمن انتظارلبخند دارد ولحن آرام ولی من هم آدمم 13-به خا طر بی حرمتی به من وپدرم متا سفانه چند باربه او سیلی زدم ودستش را به روی خودم باز کردم(آخرین بارخیلی بد- طوری که شکایت کردم وبه کلی از چشم خانواده ام افتاد) 14- اینبارهم مثل همیشه با گریه قول اصلاح دادو فرصت خواست تا به کلاس اخلاق عالمی رودکه نرفت (زیاد اشتباه میکند وزود پشیمان می شودکاش از اول خطا نمیکرد) 15-عاشق بعضی از رفتارهایش هستم و متنفر از بعضی دیگر-بعد از شکایت حق طلاق راگرفته ام-زیاد می گویم جدا می شوم برایش عادی شده می گوید به سلامت (چون هر بار با خواهش راضیم میکند) 16 -سه بار مشاوره رفته ایم ولی بعد از فوت ناشی از سرطان پدرش تندخوترشدومتاسفانه در حوزه دیانت وسیاست شبیه پدرش 17-هنوزخیلی بدهی داردونمیتوانیم زندگیمان راشروع کنیم 18- نمی توانم با خانواده بی دینش ارتباط داشته باشم (به خاطرسلامت روح وجسم هردویمان)ولی فامیل من اهل صله رحمندوعلت عدم حضورشان رامی پرسند 19- بزرگتری ندارد که حامی و راهنمایش باشد ومونس من 20- فاصله محل کارش تا منزل ما1ساعت است چون تک دخترم بایدخانه ام نزدیک مادرم باشد وشوهرم پذیرفته ولی با توجه به کم صبری ایشان مشکل ساز خواهد شد 21- از فرط استرس در این 2سال برای قبولی ارشد تمرکزی بر درس نداشتم 22-پدرم می گویند خودت تصمیم بگیر وبدان من در هر صورت حامی ات هستم با توجه به اینکه در دوران عقد این اتفاقات رخ داده و به این شناخت ها رسیده ام لطفا بفر مایید چاره ام چیست آیااین حالات شوهرم ممکن است به طور ارثی در اینده به فرزندان منتقل شود؟- یاعلی-
سلام/ دو سوال را پاسخ بده: 1.چرا عروسی نمی کنید؟ زندگی خود را زیر یک سقف شروع نمی کنید؟ 2. چرا طلاق نمی گیری؟ و کار را تمام نمی کنی؟ شما ایراد و مشکل و نقصی در خودت سراغ داری؟! یا فقط شوهرت و خانواده اش بد روزگار هستند؟ در مورد شماره 22 ؛ تو با همان عقل و خردی که پس از 9 سال! آشنایی با سماجت تصمیم گرفتی الان باید تصمیم بگیری، حتما اعتماد نکن نه مثبت نه منفی و حتما مشاوره حضوری با یک مشاور که شما و همسرت را ببیند. در مورد امثال شماره 10 توصیه اکید می کنم مسئله را جدی بگیرید و سوابق را بخواهید با پزشکش و یکی دو روان پزشک دیگر مشورت باید کرد. هرچند تمارض هم ناشی از ضعف شخصیت و ترس از مسئولیت و ... است که هیچ یک فضیلت نیست.
عنوان سوال:

یا معین المتوکلین باسلام خدمت استاد مهربان (برای چندمین باراماامیدوار) 1-27ساله ام با مدرک کارشناسی ازخانواده ای مومن 2-همسرم30ساله ودیپلمه 3- دو سال است عقدیم(9سال سابقه آشنایی داشتیم-بیشتر تلفنی-خانواده ام ناراضی وموقعیتهای زیادی داشتم که--) 4-دو ماه بعد ازعقد بیکار شدوخانواده اش به روی خود نیاوردند(حتی درحد ضمانت وام و یکبار دلجویی از من وخانواده ام) 5-مادرش 58 ساله- بی منطق-مادیاتی- به طرز وحشتناکی ظاهر ساز-دروغگو-چند بار تظاهر به خودکشی نموده-مدام درحال مقایسه افراد-نسبت ناروا می دهد- وابسته به ماهواره– اغلب غذا نمی پزد- بارها به ما بددهنی نموده ومن وهمسرم با چشم گریان از خانه شان بیرون رفته ایم یا پشت سرمن به همسرم بد گویی می نمودیا پشت سر ایشان به من تا رابطه ما را به هم بزند که موفق نبود 6-انتظار دارند همه در موردشان بگویند که حرف ندارند وانتقاد از ایشان یعنی مرگ تدریجی(کل اقوامشان با آنها قطع رابطه نموده اند) 7-پدرش مادروهمسروفرزندان راکتک می زده وبارهاقصد طلاق داشتند (برادرانش با نماز وروزه بیگانه -بیکار-مادر وهمسرشان رامیزنندومغرورندوتندخو) 8-به مادرش محبت می کردم به خانواده اش احترام می گذاشتم اما قدر شناس نبودندوخود را گم کردند(ازرفتارشان دچارناراحتی قلبی وشب بیداری شدم اما بالا خره اعتراض کردم و7ماه است با آنها رابطه ندارم- مادرجاریم می گوید تاعقدی جداشوکه مادرش فاجعه است وپسرها بی حامی) 9-بیکاری همسرم بافروش طلاهایم وحمایت خانواده ام حل شداوازفساداخلاقی-سیگارواعتیاد متنفر-باصداقت بوده وهرروزتماس گرفته ابرازعلاقه می کند-همیشه مدافعم بوده توهین به من راتوهین به خود می داندواختلافاتمان راهیچ کجا مطرح نمی کنداما 10- به دلیل افسردگی در سربازی معافیت اعصاب دارد(خودش می گوید تمارض بوده) 11- به دنبال انتقادواصراربه جا بد جورعصبی می شود-زود جوش وکم صبراست(به علت خانه متشنج-شرایط کاری از صبح تا آخر شب ووراثت)-کارهایش محکم وباشتاب است-ظاهربین است-گاهی حس میکنم خیلی شبیه پدر ومادرش می شود (با اینکه از رفتارشان بیزار است) گرسنگی وکم خوابی تندخویش می کند- کاهل نمازاست وریاست طلب 12-وقتی ناراحتم به جای اینکه آرامم کندبارفتارهای نسنجیده آتشم را تندترمی کند همیشه ازمن انتظارلبخند دارد ولحن آرام ولی من هم آدمم 13-به خا طر بی حرمتی به من وپدرم متا سفانه چند باربه او سیلی زدم ودستش را به روی خودم باز کردم(آخرین بارخیلی بد- طوری که شکایت کردم وبه کلی از چشم خانواده ام افتاد) 14- اینبارهم مثل همیشه با گریه قول اصلاح دادو فرصت خواست تا به کلاس اخلاق عالمی رودکه نرفت (زیاد اشتباه میکند وزود پشیمان می شودکاش از اول خطا نمیکرد) 15-عاشق بعضی از رفتارهایش هستم و متنفر از بعضی دیگر-بعد از شکایت حق طلاق راگرفته ام-زیاد می گویم جدا می شوم برایش عادی شده می گوید به سلامت (چون هر بار با خواهش راضیم میکند) 16 -سه بار مشاوره رفته ایم ولی بعد از فوت ناشی از سرطان پدرش تندخوترشدومتاسفانه در حوزه دیانت وسیاست شبیه پدرش 17-هنوزخیلی بدهی داردونمیتوانیم زندگیمان راشروع کنیم 18- نمی توانم با خانواده بی دینش ارتباط داشته باشم (به خاطرسلامت روح وجسم هردویمان)ولی فامیل من اهل صله رحمندوعلت عدم حضورشان رامی پرسند 19- بزرگتری ندارد که حامی و راهنمایش باشد ومونس من 20- فاصله محل کارش تا منزل ما1ساعت است چون تک دخترم بایدخانه ام نزدیک مادرم باشد وشوهرم پذیرفته ولی با توجه به کم صبری ایشان مشکل ساز خواهد شد 21- از فرط استرس در این 2سال برای قبولی ارشد تمرکزی بر درس نداشتم 22-پدرم می گویند خودت تصمیم بگیر وبدان من در هر صورت حامی ات هستم با توجه به اینکه در دوران عقد این اتفاقات رخ داده و به این شناخت ها رسیده ام لطفا بفر مایید چاره ام چیست آیااین حالات شوهرم ممکن است به طور ارثی در اینده به فرزندان منتقل شود؟- یاعلی-


پاسخ:

سلام/ دو سوال را پاسخ بده:
1.چرا عروسی نمی کنید؟ زندگی خود را زیر یک سقف شروع نمی کنید؟
2. چرا طلاق نمی گیری؟ و کار را تمام نمی کنی؟
شما ایراد و مشکل و نقصی در خودت سراغ داری؟! یا فقط شوهرت و خانواده اش بد روزگار هستند؟
در مورد شماره 22 ؛ تو با همان عقل و خردی که پس از 9 سال! آشنایی با سماجت تصمیم گرفتی الان باید تصمیم بگیری، حتما اعتماد نکن نه مثبت نه منفی و حتما مشاوره حضوری با یک مشاور که شما و همسرت را ببیند.
در مورد امثال شماره 10 توصیه اکید می کنم مسئله را جدی بگیرید و سوابق را بخواهید با پزشکش و یکی دو روان پزشک دیگر مشورت باید کرد. هرچند تمارض هم ناشی از ضعف شخصیت و ترس از مسئولیت و ... است که هیچ یک فضیلت نیست.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین