معنای حقیقی وحدت وجود، این است که "وجود" حقیقتی است، واحد و ازلی، و آن جز خدا نیست و غیر از او، وجود حقیقی ندارد، و هر چه به نظر می‏آید، در حقیقت، مظاهر گوناگون آن حقیقت واحده است که به صورت اشیا تجلی یافته است، و اینها همه تجلی آن وجود حقیقی واحد هستند. این به این معنا نیست که وجود کثرات و ممکنات همان عین وجود خدا باشد، یا خدا در این ممکنات حلول کرده باشد، بلکه نسبت این کثرات به خدا؛ مانند نسبت سایه است با صاحب سایه. اما مواردی که در سؤال به آن اشاره شده، از قبیل شطحیات است که نباید ظاهر آن را معنا کرد، بلکه باید معنای باطنی آن را لحاظ کرد؛ زیرا این سخنانی است که عارف در مقام فنا می گوید، نه در حالت عادی. از طرفی، نباید عرفای واقعی که توحید صمدی قرآنی را قبول دارند، با جهله صوفیه و افرادی که فقط ادعا دارند، و مورد رد امامان معصوم بوده اند، در یک ردیف به حساب آورد.
ابیات مشهور زیر و سخنان دیگر مدعیان وحدت وجود دارای چه توجیهی است؟
یکی هست، و هیچ نیست، جز او
هر دو عالم ،یک فروغ روی اوست،
گفتمت پیدا، و پنهان نیز هم
گویند که کنه ذات حق نتوان یافت،
ما یافته ایم، که کنه ذاتش ماییم
ای قوم به حج رفته؛ کجائید؟ کجائید؟
معبود، همین جاست ،بیائید، بیائید
آنان که طلب کار خدائید، خود آئید،
حاجت به طلب نیست ،خدائید ،خدائید
آنان که ادعای به خدایی رسیدن می کنند؛ مانند کسی که گفت: گر به خودآئی به خدائی رسی. یا آن که گفت: خود به خود گوینده ایاک نعبد نستعینم. حتی قادر نبودند خود را از مردن برهانند. حضرت ابراهیم (ع) در برابر آن شخصی که ادعای خدائی می کرد فرمودند: خدای من آن کسی است که خورشید را از مغرب بر می آورد و در مشرق فرو می برد آیا تو می توانی عکس آن را انجام دهی. ما از آنها نمی خواهیم آنچه که حضرت ابراهیم (ع) از نمرود خواست را انجام دهند؛ یعنی جهت گردش وضعی زمین را تغییر دهند. آیا می توانند یک سلول را، که اگر علوم غربی نبود از وجود آن هم بی اطلاع بودیم، به گونه ای علمی تشریح کنند و بگویند چگونه عمل می کند؟ آنها خدا هستند! و محاط بر هر آنچه هست! بنابراین باید علم آنها در حد کمال باشد.
چرا در این دیدگاه وقتی می خواهند خالق و مخلوق را به هم نزدیک کنند، یا خالق را در حد نازل ترین درجات مخلوق پایین می آورند و جلوه می دهند؟ مانند آن شخصی که بر سگی سجده کرد و گفت: چیزی جز خدا ندیدم. و یا خود را به اندازه خالق بالا می برند؟ مانند آن که گفت:
گویند که کنه ذات حق نتوان یافت
ما یافته ایم که کنه ذاتش مائیم
یا آن که گفت: "لیس فی جبتی سوی الله".
معنای حقیقی وحدت وجود، این است که "وجود" حقیقتی است، واحد و ازلی، و آن جز خدا نیست و غیر از او، وجود حقیقی ندارد، و هر چه به نظر میآید، در حقیقت، مظاهر گوناگون آن حقیقت واحده است که به صورت اشیا تجلی یافته است، و اینها همه تجلی آن وجود حقیقی واحد هستند. این به این معنا نیست که وجود کثرات و ممکنات همان عین وجود خدا باشد، یا خدا در این ممکنات حلول کرده باشد، بلکه نسبت این کثرات به خدا؛ مانند نسبت سایه است با صاحب سایه. اما مواردی که در سؤال به آن اشاره شده، از قبیل شطحیات است که نباید ظاهر آن را معنا کرد، بلکه باید معنای باطنی آن را لحاظ کرد؛ زیرا این سخنانی است که عارف در مقام فنا می گوید، نه در حالت عادی. از طرفی، نباید عرفای واقعی که توحید صمدی قرآنی را قبول دارند، با جهله صوفیه و افرادی که فقط ادعا دارند، و مورد رد امامان معصوم بوده اند، در یک ردیف به حساب آورد.