اکثریت مردم افرادی هستند که این توان را ندارند تا با آموزش، تحقیق و جهد علمی یا بدون آن، به درجه ای از دانش برسند که بتوانند احکام الاهی و تکالیف شان را با استفاده از منابع اصلی (کتاب و سنت) به دست آورند؛ زیرا چنین امکانی وجود ندارد که همه مردم تکالیفشان را به نحو استدلالی یاد بگیرند نه چنین استعدادی در همه افراد وجود دارد نه چنین ذوقی هست و نه مصلحت اقتضا می کند؛ مثل این که بگوییم همه مردم باید نانوا یا پزشک شوند یا ... معلوم است که در چنین صورتی نظام اجتماعی بر هم می ریزد، بنابر این در چنین مواردی، چاره ای جز تقلید وجود ندارد و این قاعده در سایر شغل ها و تخصّص ها نیز جاری است و در حقیقت، این یک نوع تعامل و قرارداد نانوشته ای است که به طور طبیعی بین انسان ها وجود دارد و در واقع عنوان رجوع به متخصص را دارد. با توجه به این که هر روز مسائل جدیدی در تمام زمینه ها پیش می آید که طبعاً دانشمندان پیشین به آن نپرداختند؛ رجوع به فقیه متخصّص زنده در امور دینی ضروری به نظر می رسد، بر این اساس رجوع شما به مرحوم ملاصدرا در احکام دین توجیه عقلانی ندارد. با اندک تأملی روشن می شود که رجوع جاهل به عالم که همان تقلید است، پسندیده است و هیچ گونه تعارضی بین تقلید و آیه "لا اکراه فی الدّین" وجود ندارد؛ زیرا آیه شریفه در مورد اصل پذیرش اسلام است که بر اساس آموزه های دینی کسی را مجبور به پذیرش اسلام نمی کنند، امّا اگر کسی آگاهانه دین اسلام (یا هر دین دیگری) را پذیرفت طبعاً باید به تمام مبانی و اصول و فروعش نیز پای بند باشد. امّا در مورد خطبه 18 نهج البلاغه، امام در این بخش از سخنانش به یک استدلال متین و محکم برای ابطال مسئله اجتهاد به رأی است و اما با یک تقسیم دقیق که بر پنج پایه قرار گرفته، نادرستی این طرز فکر را به روشنترین بیان، تبیین میکند. و این ربطی به اجتهاد بر اساس مبانی و اصول ندارد.
با سلام من پیرو مکتب جعفری و احکام را به استناد آموزه های صدرائی به کار می بندم، لذا هیچ مرجعی را به رسمیت نمی شناسم و خود را نیازمند تقلید ندیدم و اولین سؤالم این است در قرآن خداوند فرمود: لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغیّ و الخ، چرا وقتی وارد فروعات دین که قابل آموزش و تحقیق است در مکتب شیعه الزام و اکراه تقلید پیش می آید؟ آیا این با دستور الاهی منافات ندارد؟ حال آن که در مورد مفتی ها که رعایت اصول اتحاد -که رکن اصلی اسلام است- را نمی کنند مولای متقیان در خطبه 18 نهج البلاغه فرموده که مورد مذمّت هستند، چرا باید اختلافات را از دستورات الاهی پذیرفت و از سخنان رهبری مولا تخطی کرد؟ چرا تقلید، نه تحقیق و آموزش؟
اکثریت مردم افرادی هستند که این توان را ندارند تا با آموزش، تحقیق و جهد علمی یا بدون آن، به درجه ای از دانش برسند که بتوانند احکام الاهی و تکالیف شان را با استفاده از منابع اصلی (کتاب و سنت) به دست آورند؛ زیرا چنین امکانی وجود ندارد که همه مردم تکالیفشان را به نحو استدلالی یاد بگیرند نه چنین استعدادی در همه افراد وجود دارد نه چنین ذوقی هست و نه مصلحت اقتضا می کند؛ مثل این که بگوییم همه مردم باید نانوا یا پزشک شوند یا ... معلوم است که در چنین صورتی نظام اجتماعی بر هم می ریزد، بنابر این در چنین مواردی، چاره ای جز تقلید وجود ندارد و این قاعده در سایر شغل ها و تخصّص ها نیز جاری است و در حقیقت، این یک نوع تعامل و قرارداد نانوشته ای است که به طور طبیعی بین انسان ها وجود دارد و در واقع عنوان رجوع به متخصص را دارد. با توجه به این که هر روز مسائل جدیدی در تمام زمینه ها پیش می آید که طبعاً دانشمندان پیشین به آن نپرداختند؛ رجوع به فقیه متخصّص زنده در امور دینی ضروری به نظر می رسد، بر این اساس رجوع شما به مرحوم ملاصدرا در احکام دین توجیه عقلانی ندارد. با اندک تأملی روشن می شود که رجوع جاهل به عالم که همان تقلید است، پسندیده است و هیچ گونه تعارضی بین تقلید و آیه "لا اکراه فی الدّین" وجود ندارد؛ زیرا آیه شریفه در مورد اصل پذیرش اسلام است که بر اساس آموزه های دینی کسی را مجبور به پذیرش اسلام نمی کنند، امّا اگر کسی آگاهانه دین اسلام (یا هر دین دیگری) را پذیرفت طبعاً باید به تمام مبانی و اصول و فروعش نیز پای بند باشد. امّا در مورد خطبه 18 نهج البلاغه، امام در این بخش از سخنانش به یک استدلال متین و محکم برای ابطال مسئله اجتهاد به رأی است و اما با یک تقسیم دقیق که بر پنج پایه قرار گرفته، نادرستی این طرز فکر را به روشنترین بیان، تبیین میکند. و این ربطی به اجتهاد بر اساس مبانی و اصول ندارد.