برای دست یابی به پاسخی مبرهن بیان چند نکته ضروری به نظر می رسد. 1. نخست باید ببینیم که هدف از آفرینش انسان چیست که اگر جای آن در زندگی خالی بود معنایش این است که زندگی ما عبث و بیهوده خواهد بود. 2. در تاریخ زندگی بشر نمونه هایی از انسان های والا سراغ داریم که توانستند مدارج عالیه کمالات را طی نموده و قله های انسانیت را فتح نمایند با اینکه ازدواج نکردند، و ما در پاسخ تفصیلی به چند نمونۀ آن اشاره کردیم. 3. دنیا بر اساس قوانین علیت (علت و معلول) استوار است؛ یعنی مثلاً اگر کسی سنگی را پرت کرده و به پیشانی کسی بزند طبعاً پیشانی او می شکند در این جا نمی شود طبیعت، روزگار، و ... را مقصر دانست، بلکه این سنت الاهی و قانون طبیعت است و همه با اختیار هستند و در قبال کارهای خود باید پاسخ گو باشند. در بسیاری از مواقع، اجتماع یا خانواده یا مدرسه یا پدر و مادر یا ... به دلیل برخی از آداب و رسوم و سنت های غلط و یا کم کاری، مانع رشد و یا انحراف بچّه ها می شوند که هیچ ربطی به دین و شریعت ندارد، بنابر این نباید اینها را به حساب دین گذاشت. به نظر ما دختران باید با حفظ عفت و کرامت اما با لباس مناسب در مجالس و نماز جمعه شرکت کنند و یا حتی با کمی آرایش و لباس زینتی در مجالس زنانه حاضر شوند که این خود باعث معرفی آنان به دیگران شده و سبب می شود که زنان یا دختران دیگری که ایشان را می بینند برای بستگان پسر خود مناسب دیده و اسباب ازدواج آنان را فراهم آورند. و در مورد نگاه نامهربان و معنا دار دیگران، اگر بتوانیم با بندگی و اطاعت نگاه و توجه خدا را به خود جلب کنیم و بندۀ خوب خدا باشیم و بر او توکل کنیم دیگر هیچ اهمیتی به نگاه های معنا دار دیگران نخواهیم داد.
دو ماه دیگر سی و یک سالم می شود و هنوز حتی یک خواستگار هم نداشتم و به همین دلیل فوق العاده عصبی و سرخورده شده و صادقانه بگویم دین و ایمان خود را از دست دادم؛ چون فهمیدم زندگی جبر مطلق است نه اختیار چون اختیار نداشتم آن گونه که می خواهم زندگیم را بسازم. از زندگی بیزارم و گاهی آن قدر از تنهایی و نیاز خسته می شوم که اگر جرأت داشتم خودم را بارها کشته بودم .این جا سن ازدواج پایین است و مورد سرزنش و حقارت اطرافیان قرار گرفتم و کاش اختیار مرگم دست خودم بود .با وجود تنهایی مطلقی که بعد از مرگ پدر و مادرم دارم و خواهران متأهل من آن را درک نمی کنند واقعاً زندگی سختی از لحاظ عاطفی میگذرانم. چه کنم تا از ملال و بی ایمانی و نگاه های ترحم برانگیز و گاهی سرزنش بار آنهایی خلاص بشوم که فکر می کنند من سخت گیرم و نمی دانند که اصلاً موقعیتی نداشتم.
برای دست یابی به پاسخی مبرهن بیان چند نکته ضروری به نظر می رسد.
1. نخست باید ببینیم که هدف از آفرینش انسان چیست که اگر جای آن در زندگی خالی بود معنایش این است که زندگی ما عبث و بیهوده خواهد بود.
2. در تاریخ زندگی بشر نمونه هایی از انسان های والا سراغ داریم که توانستند مدارج عالیه کمالات را طی نموده و قله های انسانیت را فتح نمایند با اینکه ازدواج نکردند، و ما در پاسخ تفصیلی به چند نمونۀ آن اشاره کردیم.
3. دنیا بر اساس قوانین علیت (علت و معلول) استوار است؛ یعنی مثلاً اگر کسی سنگی را پرت کرده و به پیشانی کسی بزند طبعاً پیشانی او می شکند در این جا نمی شود طبیعت، روزگار، و ... را مقصر دانست، بلکه این سنت الاهی و قانون طبیعت است و همه با اختیار هستند و در قبال کارهای خود باید پاسخ گو باشند.
در بسیاری از مواقع، اجتماع یا خانواده یا مدرسه یا پدر و مادر یا ... به دلیل برخی از آداب و رسوم و سنت های غلط و یا کم کاری، مانع رشد و یا انحراف بچّه ها می شوند که هیچ ربطی به دین و شریعت ندارد، بنابر این نباید اینها را به حساب دین گذاشت.
به نظر ما دختران باید با حفظ عفت و کرامت اما با لباس مناسب در مجالس و نماز جمعه شرکت کنند و یا حتی با کمی آرایش و لباس زینتی در مجالس زنانه حاضر شوند که این خود باعث معرفی آنان به دیگران شده و سبب می شود که زنان یا دختران دیگری که ایشان را می بینند برای بستگان پسر خود مناسب دیده و اسباب ازدواج آنان را فراهم آورند.
و در مورد نگاه نامهربان و معنا دار دیگران، اگر بتوانیم با بندگی و اطاعت نگاه و توجه خدا را به خود جلب کنیم و بندۀ خوب خدا باشیم و بر او توکل کنیم دیگر هیچ اهمیتی به نگاه های معنا دار دیگران نخواهیم داد.