آنچه در توضیح این مطلب براساس سخنان استادحسن زاده می‌توان گفت این است که نظریه‌ی وجود ذهنی بر این اساس استوار است که انسان صورت حقیقی اشیاء را درک می‌کند نه اشباح آنها را؛ همچنین در بحث اتحاد عاقل و معقول، صورت حقیقی اشیاء که همان صورت معقول آنها است درک می‌شود. بنابر نظریه مُثُل، درک حقیقی اشیا فقط از طریق درک مُثُل ممکن است؛ زیرا بر اساس این نظریه ماهیات نوعی علاوه بر افراد عرضی دارای افراد طولی نیز هستند؛ یعنی دارای افراد مادی و مجردند؛ افرادی که در این جهان از ماهیات نوعیه وجود دارند و ما با آنها ارتباط داریم افراد مادی و طبیعی ماهیت نوعی خودشان هستند؛ افراد مجرد آنها را مُثُل می‌گویند. اکنون می‌گوییم: صورت معقول و حقیقی اشیاء را نمی‌توان از افراد مادی و طبیعی به دست آورد؛ زیرا آنها مادی و محسوس هستند؛ در نتیجه ما اگر صورت حقیقی و معقول چیزی را درک کردیم (چه در باب وجود ذهنی و چه در باب اتحاد عاقل و معقول) حتماً با فرد مجرد آن ماهیت نوعی؛ یعنی با مثل ارتباط برقرار کردیم یا به نوعی با آن متحد شدیم. نتیجه این‌که، اگر کسی اعتقاد به عالم مُثُل نداشته باشد در حقیقت صورت معقولی از اشیاء ندارد تا این بحث مطرح شود که آیا با عاقل اتحاد دارد یا نه؟ چنان‌که در بحث وجود ذهنی به ناچار باید نظریه اشباح را بپذیرد.
استاد حسنزاده در مورد مُثُل الهیّه (مثل افلاطونی) میفرماید: (أنّ المُثُل موضوعاتٌ حقیقیّة للعلوم أی صور علمیّة حققة للأشیاء کما یعتنی و یهتمّ بها فی البحث عن الوجود الظّلّی الذّهنی، و فی البحث عن اتّحاد عاقل بمعقوله، و لا یتمّ البحثا الاّ بنیل ما هو مکتومٌ فی المُثُل الإلهیّة) (شرح المنظومة سبزواری، نشر ناب، ج 3 ص 704، پاورقی شمارۀ 5 از غرر 91). اینجا 2 مدّعا وجود دارد: یکی اینکه مبحث وجود ذهنی مبتنی بر مثل الهیّه است، و دیگر اینکه مبحث اتّحاد عاقل و معقول نیز چنین است. هر کدام از این دو مبحث چگونه با مثل الهیّه مربوط میشوند، و از چه رو است که برای تمام بودن این دو مبحث نیاز به مثل الهیّه است؟
آنچه در توضیح این مطلب براساس سخنان استادحسن زاده میتوان گفت این است که نظریهی وجود ذهنی بر این اساس استوار است که انسان صورت حقیقی اشیاء را درک میکند نه اشباح آنها را؛ همچنین در بحث اتحاد عاقل و معقول، صورت حقیقی اشیاء که همان صورت معقول آنها است درک میشود. بنابر نظریه مُثُل، درک حقیقی اشیا فقط از طریق درک مُثُل ممکن است؛ زیرا بر اساس این نظریه ماهیات نوعی علاوه بر افراد عرضی دارای افراد طولی نیز هستند؛ یعنی دارای افراد مادی و مجردند؛ افرادی که در این جهان از ماهیات نوعیه وجود دارند و ما با آنها ارتباط داریم افراد مادی و طبیعی ماهیت نوعی خودشان هستند؛ افراد مجرد آنها را مُثُل میگویند. اکنون میگوییم: صورت معقول و حقیقی اشیاء را نمیتوان از افراد مادی و طبیعی به دست آورد؛ زیرا آنها مادی و محسوس هستند؛ در نتیجه ما اگر صورت حقیقی و معقول چیزی را درک کردیم (چه در باب وجود ذهنی و چه در باب اتحاد عاقل و معقول) حتماً با فرد مجرد آن ماهیت نوعی؛ یعنی با مثل ارتباط برقرار کردیم یا به نوعی با آن متحد شدیم. نتیجه اینکه، اگر کسی اعتقاد به عالم مُثُل نداشته باشد در حقیقت صورت معقولی از اشیاء ندارد تا این بحث مطرح شود که آیا با عاقل اتحاد دارد یا نه؟ چنانکه در بحث وجود ذهنی به ناچار باید نظریه اشباح را بپذیرد.