اولاً: باید در نظر داشت دقیقاً نمی‌توان برای خداوند مثال و نمونه پیدا کرد؛[1] تا با تصور مثال به طور دقیق به تصور خداوند رسید. ثانیاً: در میان مخلوقات آنچه به عنوان مثال و نمونه برای تصور این مسائل، می‌توان مطرح کرد، نفس انسان و حالات نفسانی است، که تا حدودی می‌تواند حقایق موجود در خالق را نشان دهد. انسانی که دانش‌ها و فنون مختلف را فراگرفته همه‌ی این علوم در مرتبه‌ی ذات او به وجود جمعی موجودند و از هم جدا نیستند؛ در مرحله‌ی تفصیل مثلاً هنگامی که با پرسشی روبرو می‌شود این علوم از هم جدا می‌شوند. چنان‌که در مرتبه‌ی ذات علم، قدرت، خشم، محبت و دیگر صفات او از هم جدا نیستند؛ بلکه در مرحله ظهور و بروز تجلی خشم غیر از تجلی علم است؛ بنابراین در مورد خداوند نیز می‌توان گفت در مرحله ذات خداوند بین ذات و صفات و نیز بین صفات جدایی و امتیاز وجود ندارد، یک وجود است که عین صفات است. اما در مرتبه ظهور و تجلی تجلیات محبت غیر از تجلیات خشم است. البته در مرتبه ظهور و بروز نیز این‌گونه نیست که خشم، چیزی از علم و قدرت را نشان ندهد. در هر صورت نفس انسانی و حالات نفسانی می‌تواند مثال و نمونه خوبی برای درک صفات خداوند باشد. منتها باید در نظر داشت نفس انسان از آن جهت که ماهیتی جدای ماهیت علم، قدرت، خشم و... دارد؛ یا به بیان بهتر انسان موجودی است که کمالات وجودی را به تدریج در اثر سعی و تلاش به دست می‌آورد و در ابتدای خلقت فقط از قابلیت محض برخوردار است؛ به همین جهت دقیقاً نمی‌توان برای خداوند مثال و نمونه پیدا کرد. برای آگاهی بیشتر در باره‌ی توحید صفاتی می‌توانید پاسخ 7086 را مطالعه کنید. در مورد سند حدیث امام علی(ع) که فرمود: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه»؛ می‌گوییم این جمله بخشی از خطبه اول نهج البلاغه است. کتاب نهج البلاغه از کتاب‌هایی است که نزد اندیشمندان شیعی مقبول و معتبر است و مؤلف آن سید رضی از دانشمندان بزرگ شیعه است. در این باره، پاسخ 6929 «نظر دانشمندان در باره نهج البلاغه» را مطالعه کنید. .[1] «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ». شوری، 11.
توحید صفاتی آنطور که بنده فهمیدهام به این صورت است که اگر من خشمگین شده و ناسزا گفتم اینجا این اثر خشم مرا نشان میدهد و از این جهت دیگر علم و شجاعت و محبت مرا نشان نمیدهد، اما در خداوند: 1. صفات عین هماند و در ضمن که فعل حق علم حق را نشان میدهد از همان جهت قدرت و خیرخواهی و محبت حق و .. را نشان میدهد؛ یعنی تمام صفات حق را نشان میدهد. 2. در ضمن میگویند عینیت صفات با ذات یعنی صفات به حمل (هو هو) بر خدا حمل میشوند؛ یعنی خیرخواهی حق، علم حق، قدرت حق و... عین ذات حقاند. در هر دو مورد هیچ تصوری از مسئله نمیتوان ارائه کرد. نظر حضرتعالی چیست؟ در ضمن سند حدیث مولی علی(ع): (کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه...) چگونه است؟ چون گفته میشود از مجعولات معتزله است؟
اولاً: باید در نظر داشت دقیقاً نمیتوان برای خداوند مثال و نمونه پیدا کرد؛[1] تا با تصور مثال به طور دقیق به تصور خداوند رسید.
ثانیاً: در میان مخلوقات آنچه به عنوان مثال و نمونه برای تصور این مسائل، میتوان مطرح کرد، نفس انسان و حالات نفسانی است، که تا حدودی میتواند حقایق موجود در خالق را نشان دهد. انسانی که دانشها و فنون مختلف را فراگرفته همهی این علوم در مرتبهی ذات او به وجود جمعی موجودند و از هم جدا نیستند؛ در مرحلهی تفصیل مثلاً هنگامی که با پرسشی روبرو میشود این علوم از هم جدا میشوند. چنانکه در مرتبهی ذات علم، قدرت، خشم، محبت و دیگر صفات او از هم جدا نیستند؛ بلکه در مرحله ظهور و بروز تجلی خشم غیر از تجلی علم است؛ بنابراین در مورد خداوند نیز میتوان گفت در مرحله ذات خداوند بین ذات و صفات و نیز بین صفات جدایی و امتیاز وجود ندارد، یک وجود است که عین صفات است. اما در مرتبه ظهور و تجلی تجلیات محبت غیر از تجلیات خشم است. البته در مرتبه ظهور و بروز نیز اینگونه نیست که خشم، چیزی از علم و قدرت را نشان ندهد. در هر صورت نفس انسانی و حالات نفسانی میتواند مثال و نمونه خوبی برای درک صفات خداوند باشد. منتها باید در نظر داشت نفس انسان از آن جهت که ماهیتی جدای ماهیت علم، قدرت، خشم و... دارد؛ یا به بیان بهتر انسان موجودی است که کمالات وجودی را به تدریج در اثر سعی و تلاش به دست میآورد و در ابتدای خلقت فقط از قابلیت محض برخوردار است؛ به همین جهت دقیقاً نمیتوان برای خداوند مثال و نمونه پیدا کرد. برای آگاهی بیشتر در بارهی توحید صفاتی میتوانید پاسخ 7086 را مطالعه کنید.
در مورد سند حدیث امام علی(ع) که فرمود: «کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه»؛ میگوییم این جمله بخشی از خطبه اول نهج البلاغه است. کتاب نهج البلاغه از کتابهایی است که نزد اندیشمندان شیعی مقبول و معتبر است و مؤلف آن سید رضی از دانشمندان بزرگ شیعه است.
در این باره، پاسخ 6929 «نظر دانشمندان در باره نهج البلاغه» را مطالعه کنید. .[1] «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ». شوری، 11.