الف. آن‌گونه که از آیات 25 تا 34 سوره طه استفاده می‌شود، حضرت موسی(ع) در راستای رسالتش درخواست‌های متعددی از پروردگار نمود که از آن جمله درخواست معاونت و وزارت حضرت هارون(ع) بود. این موضوع آن‌گاه شروع می‌شود که خداوند متعال بعد از مقام نبوتی که به موسی(ع) داد، وی را در مأموریت خطیری برای رساندن پیام توحید به سوی فرعون مأمور می‌کند: «اینک به سوی فرعون برو، که او طغیان و سرکشی کرده است»؛[1] تا این‌جا حضرت موسی(ع) به مقام نبوّت رسیده و معجزات قابل ملاحظه‌ای ارائه داده است، اما از این به بعد فرمان رسالت به نام او صادر می‌شود، رسالتی بسیار عظیم و سنگین؛ رسالتی که از ابلاغ فرمان الهی به زورمندترین و خطرناک‌ترین مردم محیط آغاز می‌شود.[2] این‌جا است که موسای کلیم برای این مأموریت از خداوند چیزهایی را می‌خواهد که در واقع همان نقشه و برنامه کار او است. از ظاهر آیات برمی‌آید که آنچه درخواست کرده، وسائلی بود که در امر رسالتش بدان محتاج بوده، نه در امر نبوّت؛ چراکه رساندن رسالت خدا به فرعون و درباریانش و نجات دادن بنی اسرائیل، و اداره امور آنان، آن وسائل را لازم داشته، نه مسئله نبوت. مؤید این احتمال این است که این درخواست‌ها را بعد از تمامیت نبوتش؛ یعنی دنبال آیات سه‌گانه سابق نیاورد، بلکه بعد از فرمان رسالتش، یعنی آیه: «اذْهَبْ إِلی‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی» آورد.[3] یکی از درخواست‌های موسی(ع) این بود: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی»؛ یار و یاوری برای من قرار ده که از خاندان خودم باشد، و مرا در رابطه با این مأموریتی که به من عطا فرموده‌ای کمک نماید. اگر درخواست وزیر کرد، بدین جهت بود که مسئولیت رسالت، کاری است وسیع و گسترده، و او به تنهایی نمی‌تواند به تمام جوانب آن برسد، ناگزیر وزیری می‌خواهد که در امر رسالت کمک و یاور او باشد، و بعضی از جوانب آن‌‌را اداره کند، تا بار او سبک شود، این است معنای آیات بعدی که به منزله تفسیر این آیه است: «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»؛[4] با او پشتم را محکم کن، و او را در کارم شریک ساز.[5] دعای موسی این نبود که اول «وزیری بخواهد» و بعد تعیین تکلیف کند که «آن وزیر هارون باشد»، بلکه از ابتدا مراد یکپارچه‌اش در دعا این بود که «هارون وزیر او شود». این به معنای تعیین تکلیف نیست، شبیه به درخواست حضرت ابراهیم است که از خدا خواسته بود امامت را در ذریه‌اش نیز قرار دهد. خداوند از آن‌جناب حکایت فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی»؛[6] پروردگارا! امامت را در ذریه‌ام نیز قرار بده. این نوع درخواست‌ها در راستای سخن خداوند متعال است که فرمود: «وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛[7] مرا بخوانید تا [دعای] شما را بپذیرم. و این امری پسندیده و ممدوح است؛ لذا این درخواست‌ها مورد اعتراض خداوند قرار نمی‌گیرد. ب . امّا درباره انتخاب زندان توسط حضرت یوسف(ع) باید گفت: خداوند می‌فرماید: «و هر دو به سوی در، دویدند [در حالی که همسر عزیز، یوسف را تعقیب می‌کرد] و پیراهن او را از پشت [کشید و] پاره کرد. و در این هنگام، آقای آن زن را دم در یافتند! آن زن گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک، چه خواهد بود؟!».[8] می‌بینیم حضرت یوسف(ع) بین چند راه مانده بود: الف. تسلیم خواسته‌های نامشروع زلیخا. ب. زندان. ج. عذاب دردناک که این عذاب می‌توانست مرگ هم باشد. در این میان یوسف پیامبر، آسان‌ترین آن؛ یعنی زندان را پسندید. البته گرچه همسر عزیز مصر، یوسف را بین این راه‌ها مخیّر نمود، امّا یوسف می‌دانست که خدای او تواناتر از زلیخا است؛ لذا می‌توانست با دعای مطلوب‌تری از خداوند بخواهد او را از هر سه راه برهاند چنانچه در برخی روایات نیز بدان اشاره شده است: امام رضا(ع) فرمود: «... آن‌گاه یوسف در زندان به خدای تعالی شکایت برد و گفت: پروردگارا! به چه سبب مستحقّ زندان شدم؟ خداوند به او وحی فرمود: تو خود زندان را برگزیدی، آن زمان که به درگاهم عرضه داشتی، پروردگارا! زندان نزد من محبوب‌تر است، از آنچه‏ این زنان مرا به سوی آن دعوت می‌کنند چرا نگفتی: سلامتی و رهایی برایم دوست داشتنی‌تر است از آنچه مرا بدان می‌خوانند؟»‏.[9] [1] . طه، 24: «اذْهَبْ إِلی‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی‏». [2] . ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج ‏13، ص 185، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1374ش. [3] . طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ‏14، ص 145، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق. [4] . طه، 31، 32. [5] . برگرفته از: «خواسته‌های حضرت موسی(ع) در امر رسالت»، سؤال 33104. [6] . بقره، 124. [7] . غافر، 60. [8] . یوسف، 25. [9] . قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج ‏1، ص 354، قم، دار الکتاب، چاپ چهارم، 1367ش.
در داستان حضرت موسی و هارون(ع)؛ چرا در مورد تعیین وزیر، موسی برای خدا تعیین تکلیف میکند که حتماً هارون وزیر من باشد؟! در صورتی که بهتر بود میگفت: خدایا برای من وزیر قرار ده؟ یعنی نعوذ بالله خدا نمیدانست چه کسی برای وزارت موسی بهتر است؟ مثل اشتباه یوسف(ع) در وقتی که با مکر زنان روبرو شد، از خدا زندان را خواست؟
الف. آنگونه که از آیات 25 تا 34 سوره طه استفاده میشود، حضرت موسی(ع) در راستای رسالتش درخواستهای متعددی از پروردگار نمود که از آن جمله درخواست معاونت و وزارت حضرت هارون(ع) بود.
این موضوع آنگاه شروع میشود که خداوند متعال بعد از مقام نبوتی که به موسی(ع) داد، وی را در مأموریت خطیری برای رساندن پیام توحید به سوی فرعون مأمور میکند: «اینک به سوی فرعون برو، که او طغیان و سرکشی کرده است»؛[1] تا اینجا حضرت موسی(ع) به مقام نبوّت رسیده و معجزات قابل ملاحظهای ارائه داده است، اما از این به بعد فرمان رسالت به نام او صادر میشود، رسالتی بسیار عظیم و سنگین؛ رسالتی که از ابلاغ فرمان الهی به زورمندترین و خطرناکترین مردم محیط آغاز میشود.[2]
اینجا است که موسای کلیم برای این مأموریت از خداوند چیزهایی را میخواهد که در واقع همان نقشه و برنامه کار او است. از ظاهر آیات برمیآید که آنچه درخواست کرده، وسائلی بود که در امر رسالتش بدان محتاج بوده، نه در امر نبوّت؛ چراکه رساندن رسالت خدا به فرعون و درباریانش و نجات دادن بنی اسرائیل، و اداره امور آنان، آن وسائل را لازم داشته، نه مسئله نبوت. مؤید این احتمال این است که این درخواستها را بعد از تمامیت نبوتش؛ یعنی دنبال آیات سهگانه سابق نیاورد، بلکه بعد از فرمان رسالتش، یعنی آیه: «اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی» آورد.[3]
یکی از درخواستهای موسی(ع) این بود: «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی»؛ یار و یاوری برای من قرار ده که از خاندان خودم باشد، و مرا در رابطه با این مأموریتی که به من عطا فرمودهای کمک نماید. اگر درخواست وزیر کرد، بدین جهت بود که مسئولیت رسالت، کاری است وسیع و گسترده، و او به تنهایی نمیتواند به تمام جوانب آن برسد، ناگزیر وزیری میخواهد که در امر رسالت کمک و یاور او باشد، و بعضی از جوانب آنرا اداره کند، تا بار او سبک شود، این است معنای آیات بعدی که به منزله تفسیر این آیه است: «اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی»؛[4] با او پشتم را محکم کن، و او را در کارم شریک ساز.[5]
دعای موسی این نبود که اول «وزیری بخواهد» و بعد تعیین تکلیف کند که «آن وزیر هارون باشد»، بلکه از ابتدا مراد یکپارچهاش در دعا این بود که «هارون وزیر او شود». این به معنای تعیین تکلیف نیست، شبیه به درخواست حضرت ابراهیم است که از خدا خواسته بود امامت را در ذریهاش نیز قرار دهد.
خداوند از آنجناب حکایت فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی»؛[6] پروردگارا! امامت را در ذریهام نیز قرار بده.
این نوع درخواستها در راستای سخن خداوند متعال است که فرمود: «وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛[7] مرا بخوانید تا [دعای] شما را بپذیرم. و این امری پسندیده و ممدوح است؛ لذا این درخواستها مورد اعتراض خداوند قرار نمیگیرد.
ب . امّا درباره انتخاب زندان توسط حضرت یوسف(ع) باید گفت:
خداوند میفرماید: «و هر دو به سوی در، دویدند [در حالی که همسر عزیز، یوسف را تعقیب میکرد] و پیراهن او را از پشت [کشید و] پاره کرد. و در این هنگام، آقای آن زن را دم در یافتند! آن زن گفت: کیفر کسی که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک، چه خواهد بود؟!».[8]
میبینیم حضرت یوسف(ع) بین چند راه مانده بود:
الف. تسلیم خواستههای نامشروع زلیخا.
ب. زندان.
ج. عذاب دردناک که این عذاب میتوانست مرگ هم باشد.
در این میان یوسف پیامبر، آسانترین آن؛ یعنی زندان را پسندید.
البته گرچه همسر عزیز مصر، یوسف را بین این راهها مخیّر نمود، امّا یوسف میدانست که خدای او تواناتر از زلیخا است؛ لذا میتوانست با دعای مطلوبتری از خداوند بخواهد او را از هر سه راه برهاند چنانچه در برخی روایات نیز بدان اشاره شده است:
امام رضا(ع) فرمود: «... آنگاه یوسف در زندان به خدای تعالی شکایت برد و گفت: پروردگارا! به چه سبب مستحقّ زندان شدم؟ خداوند به او وحی فرمود: تو خود زندان را برگزیدی، آن زمان که به درگاهم عرضه داشتی، پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است، از آنچه این زنان مرا به سوی آن دعوت میکنند چرا نگفتی: سلامتی و رهایی برایم دوست داشتنیتر است از آنچه مرا بدان میخوانند؟».[9] [1] . طه، 24: «اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی». [2] . ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 13، ص 185، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1374ش. [3] . طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 145، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق. [4] . طه، 31، 32. [5] . برگرفته از: «خواستههای حضرت موسی(ع) در امر رسالت»، سؤال 33104. [6] . بقره، 124. [7] . غافر، 60. [8] . یوسف، 25. [9] . قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج 1، ص 354، قم، دار الکتاب، چاپ چهارم، 1367ش.
- [سایر] چرا حضرت موسی(ع) به جای درخواست رفع مشکل گویش، از خدا درخواست کرد که حضرت هارون(ع) را معاون و شریک او قرار دهد؟
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.