رسول خدا(ص) از مردی اعرابی شتری به چهارصد درهم خریداری کرد. چون اعرابی پول را تحویل گرفت بانگ برآورد درهم‌ها و شتر مال من است و پیامبر حقی بر من ندارد. اتفاقاً ابوبکر از راه می‌گذشت، پیامبر(ص) به ابوبکر فرمود: بین من و اعرابی قضاوت کن، ابوبکر گفت: اعرابی از شما گواه می‌خواهد. عمر نیز از راه گذشت و سخنان ابوبکر را تکرار کرد. در این موقع علی(ع) از دور نمایان شد، پیامبر(ص) به اعرابی فرمود: قبول داری این جوان بین ما قضاوت کند؟ گفت: بله! چون علی(ع) آمد اعرابی ادعای خود را اظهار کرد، امیرالمؤمنین به اعرابی گفت: شتر را به پیامبر تسلیم کن، اعرابی اعتنا نکرد تا این‌که آن‌حضرت سخن خود را سه مرتبه تکرار فرمود، ولی نتیجه‌ای نداشت، در این هنگام حضرت علی(ع) اعرابی را با یک ضربت شمشیر دور کرد. و آن‌گاه خدمت پیامبر(ص) عرضه داشت: یا رسول الله! ما شما را در وحی تصدیق می‌کنیم چگونه ممکن است در چهارصد درهم تکذیب نماییم؟! و در خبری آمده است پیامبر(ص) به ابوبکر و عمر رو کرد و به آنها فرمود: این حکم خداست نه آنچه شما حکم کردید! آیا این روایت حقیقت دارد؟
در برخی از منابع، روایتی نقل شده که کمی محل تأمل است: ابن عبّاس می‌گوید: رسول خدا(ص) از منزل عائشه بیرون شد و با مردی اعرابی روبرو گشت که با او ماده شتری بود و گفت: ای محمّد! این ناقه را از من می‏خری؟ آن‌حضرت فرمود: «آری، به چند می‏فروشی؟» گفت: به دویست درهم، پیامبر فرمود: «ارزش آن زیادتر است»، همچنان می‏گفتند تا حضرت آن‌را به چهار صد درهم خریداری کرد، و چون رسول خدا(ص) تمام مبلغ را یک‌جا پرداخت، اعرابی وجه را دریافت کرده مهار ناقه را کشید و گفت: ناقه و قیمت هر دو از آن من است و اگر تو ادّعایی داری باید اقامه بیّنه کنی و شاهد بیاوری. مردی از آن‌جا می‏گذشت رسول خدا به اعرابی گفت: «آیا به داوری این پیرمرد راضی هستی؟» گفت: آری، رسول خدا از پیرمرد پرسید: «آیا میان من و این اعرابی حکم می‌کنی؟» پیرمرد گفت: یا رسول اللَّه سخنت را بگو، آن‌حضرت فرمود: «این ناقه از آن من است و پول‌ها از آن أعرابی»، أعرابی گفت: ناقه و پول هر دو از من است، اگر محمّد ادّعائی دارد بیّنه بیاورد و ثابت کند. پیرمرد گفت: یا رسول اللَّه حکم در این قضیّه بسیار روشن است؛ چون متصرّف که اعرابی است از مدّعی که شما باشید دلیل می‏خواهد، پیامبر به پیرمرد گفت: «بنشین»، مرد نشست. آن‌گاه مرد دیگری از دور نمایان شد و رسول خدا(ص) به اعرابی گفت: «آیا تو به این شخص که از دور می‏آید راضی هستی که داور باشد؟» اعرابی گفت: آری، چون آن مرد نزدیک شد رسول خدا به او گفت: «میان من و این مرد عرب حکم کن»، مرد گفت: شما سخن خود را بگوئید، رسول خدا فرمود: «این ناقه از آن من است و پول‌ها برای أعرابی»، أعرابی گفت: هرگز، ناقه و درهم‌ها همه از آن من است و اگر محمّد ادّعایی دارد شاهد بیاورد، آن مرد نیز گفت: داوری در این قضیّه آسان است و حکم واضح؛ چون متصرّف از مدّعی طلب بیّنه می‏کند بر اوست که اقامه حجّت کند، حضرت او را نیز فرمود: «بنشین تا کسی پیدا شود و حکم خدا را میان من و اعرابی بگوید»، آن مرد نیز نشست و حضرت علی(ع) در این هنگام به سمت رسول خدا(ص) می‏آمد، رسول خدا از اعرابی پرسید: «به داوری این جوان راضی هستی؟» گفت: آری، چون علی(ع) رسید رسول خدا فرمود: «یا ابا الحسن میان من و این مرد داوری بنما»، گفت: شما بگوئید مطلب چیست؟ رسول خدا(ص) فرمود: «این‏ ناقه از من شده است و درهم‏ها از این مرد»، اعرابی گفت: نه، بلکه هر دو از آن من است و اگر محمّد ادّعایی دارد بیّنه و شاهد بیاورد. حضرت علی(ع) رو به اعرابی کرده و گفت: «ای مرد مهار ناقه را رها کن و به رسولش بسپار»، اعرابی گفت: چنین کاری نخواهم کرد تا زمانی که دلیل بیاورد و اقامه بیّنه کند. ابن عبّاس گفت: در این هنگام علی به خانه رفت و شمشیر به دست بیرون شد و به اعرابی گفت: «ناقه را رها کن و به پیغمبر بسپار»، اعرابی امتناع کرد و گفت: باید اقامه شهادت و بیّنه کند، پس علی ضربتی بر او کوفت که حجازیان گفتند: سرش پرید و کوفیان گفتند: عضوی از اعضایش برید، رسول خدا از علی پرسید: «چه تو را بر آن داشت که با او چنین کردی؟» گفت: «ای رسول خدا ما تو را در وحی الهی تصدیق کرده‏ایم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم».[1] در نقل دیگری شبیه به این روایت که البته هیچ سندی برای آن ذکر نشده، در قسمت انتهایی این‌گونه آمده: «حضرت علی(ع) فرمود: «ای مرد رسول خدا راست می‏گوید؟» گفت: نه، چیزی از قیمت به من نپرداخته است، در این هنگام حضرت علی دست برد و شمشیر خود را بیرون کشید و گردن آن مرد را بیافکند. رسول خدا(ص) پرسید: «یا علی چرا چنین کردی؟» گفت: «یا رسول اللَّه ما تو را به امر و نهی و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و وحی خداوند تصدیق کرده‏ایم چگونه در پرداخت هفتاد درهم قیمت شتر این مرد بیابانی تصدیق نکنیم، و من از این جهت او را کشتم که پرسیدم آیا رسول خدا آنچه گفت راست می‏گوید؟ او پاسخ داد نه، چیزی به من نداده است»، پس رسول خدا (ص) فرمود: «حکم به درستی کردی ای علی امّا دیگر در این موارد تکرارش منما»، سپس رو به مرد قرشی کرده که به همراه ایشان بود و فرمود: «این حکم خداوند بود نه آنچه تو کردی».[2] روایت را شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه خود نقل کرده و منابع دیگر نیز به ایشان استناد داده‌اند.[3] بنابر گفته منابع، شیخ اول، ابوبکر و دوم، عمر بوده است.[4] در مورد این روایت و تصدیق یا تکذیب آن باید به این نکات توجه داشت: 1. این روایت به لحاظ سندی، قابل اطمینان نبوده و غالب راویان آن از اهل سنت هستند؛[5] لذا این روایت جزو روایات ضعیف است و نمی‌توان به این سند اعتماد و اکتفا کرد. 2. در این‌گونه روایات معمولاً در ابتدا خلیفه اول، سپس دوم و بعد امام علی(ع) حاضر می‌شوند و کسی غیر از آنها در این نوع وقایع حضور ندارند که این خود تأمل بر انگیز است! در هر صورت اشکالات محتوایی بر این روایت وارد است که ما را در قبول آن دچار شک و تردید می‌کند: الف. این قسمت از روایت را توجه کنید: «رسول خدا (ص) از علی پرسید چه تو را بر آن داشت که با او چنین کردی؟ گفت: ای رسول خدا ما تو را در وحی الهی تصدیق کرده‏ایم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم» به نظر این استدلال امام علی(ع) هیچ ارتباطی با سؤال پیامبر ندارد و این دلیل به هیچ وجه توجیه کشتن شخص مخالف نمی‌شود و تنها چیزی که استفاده می‌شود این است که حق را به پیامبر داده و شتر را به او می‌داد. ب. حداقل سیره خلیفه دوم و امام علی(ع) با آنچه در این روایت از این دو نقل شده متفاوت است. خلیفه دوم عموماً شمشیر به دست بوده و همیشه اجازه برای زدن گردن می‌خواسته است، اتفاقاً در مواردی امام علی(ع) در مقابل او ایستاده و او را از کشتن بر حذر داشته است؛[6] حال چگونه می‌توان باور کرد که خلیفه دوم با خون‌سردی تمام، براساس قواعد حکم کرده و در مقابل، امام علی با خشونت تمام،‌ سر او را بریده است. ج. قسمت مهم و اصلی اشکال این است؛ آیا کشتن آدمی هرچند بد و دروغ‌گو در یک محفل قضاوت درست است؟! آیا با عدالت سازگار است؟! یکی از طرفین که هر چند، ظواهر به نفع او است، اما می‌دانیم که محق نیست را بکشیم و از همه بدتر امامی دست به این عمل زده که اسوه عدالت است! و اگر آن شخص دروغ گفته که گفته، جُرم آن مشخص است، ولی قطعاً سزایش، گرفتن جانش با این علت بیان شده، نیست. د. البته باید به این نکته توجه داشت که؛ قضاوت اولیای الهی با قضاوت عادی متفاوت است و کشته شدن فردی هر چند به ظاهر بی‌گناه نیز در قرآن یاد شده است: «فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»؛[7] پس رفتند تا به نوجوانی برخوردند. [بنده ما] او را کشت. [موسی به او ] گفت: «آیا شخص بی‌گناهی را بدون این‌که کسی را به قتل رسانده باشد کشتی؟ واقعاً کار ناپسندی مرتکب شدی».   [1] . شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 3،‌ ص 107،‌ قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق. [2] . «فَقَالَ یَا أَعْرَابِیُّ أَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ فِیمَا قَالَ قَالَ لَا مَا وَفَّانِی شَیْئاً فَأَخْرَجَ عَلِیٌّ سَیْفَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِمَ فَعَلْتَ یَا عَلِیُّ ذَلِکَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ نُصَدِّقُکَ عَلَی أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ وَ عَلَی أَمْرِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ وَ وَحْیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا نُصَدِّقُکَ فِی ثَمَنِ نَاقَةِ هَذَا الْأَعْرَابِیِّ وَ إِنِّی قَتَلْتُهُ لِأَنَّهُ‏ کَذَّبَکَ‏ لَمَّا قُلْتُ‏ لَهُ‏ أَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ فِیمَا قَالَ فَقَالَ لَا مَا أَوْفَانِی شَیْئاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَصَبْتَ یَا عَلِیُّ فَلَا تَعُدْ إِلَی مِثْلِهَا ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْقُرَشِیِّ وَ کَانَ قَدْ تَبِعَهُ فَقَالَ هَذَا حُکْمُ اللَّهِ لَا مَا حَکَمْتَ بِه‏»؛ همان، ج ‏3، ص 106؛‌ ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محقق، مصحح، عراقی، مجتبی، ج 3،‌ ص 519،‌ قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق. [3] . محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 17، ص 382، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1408ق؛ طباطبایی بروجردی، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة، ج 30، ص 230، تهران، انتشارات فرهنگ سبز، چاپ اول، 1429ق؛ کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ج 1،‌ ص 262،‌ نشر دانشگاه مشهد، 1348ش. [4] . مجلسی اول، محمد تقی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، موسوی کرمانی، سید حسین، اشتهاردی، علی‌پناه، طباطبائی، سید فضل الله، ج 6،‌ ص 256، ‌قم، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانپور، چاپ دوم، 1406ق. [5] . روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج ‏6، ص 256. [6] . برای نمونه ر.ک: 35133؛  امام علی(ع) و گرفتن نامه‌ مربوط به حمله به مکه [7] . کهف، 74.
عنوان سوال:

رسول خدا(ص) از مردی اعرابی شتری به چهارصد درهم خریداری کرد. چون اعرابی پول را تحویل گرفت بانگ برآورد درهم‌ها و شتر مال من است و پیامبر حقی بر من ندارد. اتفاقاً ابوبکر از راه می‌گذشت، پیامبر(ص) به ابوبکر فرمود: بین من و اعرابی قضاوت کن، ابوبکر گفت: اعرابی از شما گواه می‌خواهد. عمر نیز از راه گذشت و سخنان ابوبکر را تکرار کرد. در این موقع علی(ع) از دور نمایان شد، پیامبر(ص) به اعرابی فرمود: قبول داری این جوان بین ما قضاوت کند؟ گفت: بله! چون علی(ع) آمد اعرابی ادعای خود را اظهار کرد، امیرالمؤمنین به اعرابی گفت: شتر را به پیامبر تسلیم کن، اعرابی اعتنا نکرد تا این‌که آن‌حضرت سخن خود را سه مرتبه تکرار فرمود، ولی نتیجه‌ای نداشت، در این هنگام حضرت علی(ع) اعرابی را با یک ضربت شمشیر دور کرد. و آن‌گاه خدمت پیامبر(ص) عرضه داشت: یا رسول الله! ما شما را در وحی تصدیق می‌کنیم چگونه ممکن است در چهارصد درهم تکذیب نماییم؟! و در خبری آمده است پیامبر(ص) به ابوبکر و عمر رو کرد و به آنها فرمود: این حکم خداست نه آنچه شما حکم کردید! آیا این روایت حقیقت دارد؟


پاسخ:

در برخی از منابع، روایتی نقل شده که کمی محل تأمل است:
ابن عبّاس می‌گوید: رسول خدا(ص) از منزل عائشه بیرون شد و با مردی اعرابی روبرو گشت که با او ماده شتری بود و گفت: ای محمّد! این ناقه را از من می‏خری؟ آن‌حضرت فرمود: «آری، به چند می‏فروشی؟» گفت: به دویست درهم، پیامبر فرمود: «ارزش آن زیادتر است»، همچنان می‏گفتند تا حضرت آن‌را به چهار صد درهم خریداری کرد، و چون رسول خدا(ص) تمام مبلغ را یک‌جا پرداخت، اعرابی وجه را دریافت کرده مهار ناقه را کشید و گفت: ناقه و قیمت هر دو از آن من است و اگر تو ادّعایی داری باید اقامه بیّنه کنی و شاهد بیاوری.
مردی از آن‌جا می‏گذشت رسول خدا به اعرابی گفت: «آیا به داوری این پیرمرد راضی هستی؟» گفت: آری، رسول خدا از پیرمرد پرسید: «آیا میان من و این اعرابی حکم می‌کنی؟» پیرمرد گفت: یا رسول اللَّه سخنت را بگو، آن‌حضرت فرمود: «این ناقه از آن من است و پول‌ها از آن أعرابی»، أعرابی گفت: ناقه و پول هر دو از من است، اگر محمّد ادّعائی دارد بیّنه بیاورد و ثابت کند. پیرمرد گفت: یا رسول اللَّه حکم در این قضیّه بسیار روشن است؛ چون متصرّف که اعرابی است از مدّعی که شما باشید دلیل می‏خواهد، پیامبر به پیرمرد گفت: «بنشین»، مرد نشست. آن‌گاه مرد دیگری از دور نمایان شد و رسول خدا(ص) به اعرابی گفت: «آیا تو به این شخص که از دور می‏آید راضی هستی که داور باشد؟» اعرابی گفت: آری، چون آن مرد نزدیک شد رسول خدا به او گفت: «میان من و این مرد عرب حکم کن»، مرد گفت: شما سخن خود را بگوئید، رسول خدا فرمود: «این ناقه از آن من است و پول‌ها برای أعرابی»، أعرابی گفت: هرگز، ناقه و درهم‌ها همه از آن من است و اگر محمّد ادّعایی دارد شاهد بیاورد، آن مرد نیز گفت: داوری در این قضیّه آسان است و حکم واضح؛ چون متصرّف از مدّعی طلب بیّنه می‏کند بر اوست که اقامه حجّت کند، حضرت او را نیز فرمود: «بنشین تا کسی پیدا شود و حکم خدا را میان من و اعرابی بگوید»، آن مرد نیز نشست و حضرت علی(ع) در این هنگام به سمت رسول خدا(ص) می‏آمد، رسول خدا از اعرابی پرسید: «به داوری این جوان راضی هستی؟» گفت: آری، چون علی(ع) رسید رسول خدا فرمود: «یا ابا الحسن میان من و این مرد داوری بنما»، گفت: شما بگوئید مطلب چیست؟ رسول خدا(ص) فرمود: «این‏ ناقه از من شده است و درهم‏ها از این مرد»، اعرابی گفت: نه، بلکه هر دو از آن من است و اگر محمّد ادّعایی دارد بیّنه و شاهد بیاورد. حضرت علی(ع) رو به اعرابی کرده و گفت: «ای مرد مهار ناقه را رها کن و به رسولش بسپار»، اعرابی گفت: چنین کاری نخواهم کرد تا زمانی که دلیل بیاورد و اقامه بیّنه کند. ابن عبّاس گفت: در این هنگام علی به خانه رفت و شمشیر به دست بیرون شد و به اعرابی گفت: «ناقه را رها کن و به پیغمبر بسپار»، اعرابی امتناع کرد و گفت: باید اقامه شهادت و بیّنه کند، پس علی ضربتی بر او کوفت که حجازیان گفتند: سرش پرید و کوفیان گفتند: عضوی از اعضایش برید، رسول خدا از علی پرسید: «چه تو را بر آن داشت که با او چنین کردی؟» گفت: «ای رسول خدا ما تو را در وحی الهی تصدیق کرده‏ایم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم».[1]
در نقل دیگری شبیه به این روایت که البته هیچ سندی برای آن ذکر نشده، در قسمت انتهایی این‌گونه آمده: «حضرت علی(ع) فرمود: «ای مرد رسول خدا راست می‏گوید؟» گفت: نه، چیزی از قیمت به من نپرداخته است، در این هنگام حضرت علی دست برد و شمشیر خود را بیرون کشید و گردن آن مرد را بیافکند. رسول خدا(ص) پرسید: «یا علی چرا چنین کردی؟» گفت: «یا رسول اللَّه ما تو را به امر و نهی و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و وحی خداوند تصدیق کرده‏ایم چگونه در پرداخت هفتاد درهم قیمت شتر این مرد بیابانی تصدیق نکنیم، و من از این جهت او را کشتم که پرسیدم آیا رسول خدا آنچه گفت راست می‏گوید؟ او پاسخ داد نه، چیزی به من نداده است»، پس رسول خدا (ص) فرمود: «حکم به درستی کردی ای علی امّا دیگر در این موارد تکرارش منما»، سپس رو به مرد قرشی کرده که به همراه ایشان بود و فرمود: «این حکم خداوند بود نه آنچه تو کردی».[2]
روایت را شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه خود نقل کرده و منابع دیگر نیز به ایشان استناد داده‌اند.[3] بنابر گفته منابع، شیخ اول، ابوبکر و دوم، عمر بوده است.[4]
در مورد این روایت و تصدیق یا تکذیب آن باید به این نکات توجه داشت:
1. این روایت به لحاظ سندی، قابل اطمینان نبوده و غالب راویان آن از اهل سنت هستند؛[5] لذا این روایت جزو روایات ضعیف است و نمی‌توان به این سند اعتماد و اکتفا کرد.
2. در این‌گونه روایات معمولاً در ابتدا خلیفه اول، سپس دوم و بعد امام علی(ع) حاضر می‌شوند و کسی غیر از آنها در این نوع وقایع حضور ندارند که این خود تأمل بر انگیز است! در هر صورت اشکالات محتوایی بر این روایت وارد است که ما را در قبول آن دچار شک و تردید می‌کند:
الف. این قسمت از روایت را توجه کنید: «رسول خدا (ص) از علی پرسید چه تو را بر آن داشت که با او چنین کردی؟ گفت: ای رسول خدا ما تو را در وحی الهی تصدیق کرده‏ایم چگونه در چهار صد درهم تصدیق ننمائیم» به نظر این استدلال امام علی(ع) هیچ ارتباطی با سؤال پیامبر ندارد و این دلیل به هیچ وجه توجیه کشتن شخص مخالف نمی‌شود و تنها چیزی که استفاده می‌شود این است که حق را به پیامبر داده و شتر را به او می‌داد.
ب. حداقل سیره خلیفه دوم و امام علی(ع) با آنچه در این روایت از این دو نقل شده متفاوت است. خلیفه دوم عموماً شمشیر به دست بوده و همیشه اجازه برای زدن گردن می‌خواسته است، اتفاقاً در مواردی امام علی(ع) در مقابل او ایستاده و او را از کشتن بر حذر داشته است؛[6] حال چگونه می‌توان باور کرد که خلیفه دوم با خون‌سردی تمام، براساس قواعد حکم کرده و در مقابل، امام علی با خشونت تمام،‌ سر او را بریده است.
ج. قسمت مهم و اصلی اشکال این است؛ آیا کشتن آدمی هرچند بد و دروغ‌گو در یک محفل قضاوت درست است؟! آیا با عدالت سازگار است؟! یکی از طرفین که هر چند، ظواهر به نفع او است، اما می‌دانیم که محق نیست را بکشیم و از همه بدتر امامی دست به این عمل زده که اسوه عدالت است! و اگر آن شخص دروغ گفته که گفته، جُرم آن مشخص است، ولی قطعاً سزایش، گرفتن جانش با این علت بیان شده، نیست.
د. البته باید به این نکته توجه داشت که؛ قضاوت اولیای الهی با قضاوت عادی متفاوت است و کشته شدن فردی هر چند به ظاهر بی‌گناه نیز در قرآن یاد شده است: «فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»؛[7] پس رفتند تا به نوجوانی برخوردند. [بنده ما] او را کشت. [موسی به او ] گفت: «آیا شخص بی‌گناهی را بدون این‌که کسی را به قتل رسانده باشد کشتی؟ واقعاً کار ناپسندی مرتکب شدی».   [1] . شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 3،‌ ص 107،‌ قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1413ق. [2] . «فَقَالَ یَا أَعْرَابِیُّ أَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ فِیمَا قَالَ قَالَ لَا مَا وَفَّانِی شَیْئاً فَأَخْرَجَ عَلِیٌّ سَیْفَهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ لِمَ فَعَلْتَ یَا عَلِیُّ ذَلِکَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ نَحْنُ نُصَدِّقُکَ عَلَی أَمْرِ اللَّهِ وَ نَهْیِهِ وَ عَلَی أَمْرِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ الثَّوَابِ وَ الْعِقَابِ وَ وَحْیِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا نُصَدِّقُکَ فِی ثَمَنِ نَاقَةِ هَذَا الْأَعْرَابِیِّ وَ إِنِّی قَتَلْتُهُ لِأَنَّهُ‏ کَذَّبَکَ‏ لَمَّا قُلْتُ‏ لَهُ‏ أَ صَدَقَ رَسُولُ اللَّهِ فِیمَا قَالَ فَقَالَ لَا مَا أَوْفَانِی شَیْئاً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ أَصَبْتَ یَا عَلِیُّ فَلَا تَعُدْ إِلَی مِثْلِهَا ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْقُرَشِیِّ وَ کَانَ قَدْ تَبِعَهُ فَقَالَ هَذَا حُکْمُ اللَّهِ لَا مَا حَکَمْتَ بِه‏»؛ همان، ج ‏3، ص 106؛‌ ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محقق، مصحح، عراقی، مجتبی، ج 3،‌ ص 519،‌ قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق. [3] . محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 17، ص 382، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1408ق؛ طباطبایی بروجردی، آقا حسین، جامع أحادیث الشیعة، ج 30، ص 230، تهران، انتشارات فرهنگ سبز، چاپ اول، 1429ق؛ کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، ج 1،‌ ص 262،‌ نشر دانشگاه مشهد، 1348ش. [4] . مجلسی اول، محمد تقی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق، مصحح، موسوی کرمانی، سید حسین، اشتهاردی، علی‌پناه، طباطبائی، سید فضل الله، ج 6،‌ ص 256، ‌قم، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانپور، چاپ دوم، 1406ق. [5] . روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج ‏6، ص 256. [6] . برای نمونه ر.ک: 35133؛  امام علی(ع) و گرفتن نامه‌ مربوط به حمله به مکه [7] . کهف، 74.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین