حدیثی شنیدم درباره داستان محبت و دوستی پیرمردی نسبت به امام باقر(ع)؛ متن آن حدیث را بیان کنید. و بفرمایید در چه کتابی آمده است؟
در منابع حدیثی شیعه روایتی نقل شده است که نشان از نقش تأثیرگذار تولّی و تبرّی (دوستی با دوستان اهل بیت و دشمنی با دشمنان آنها) در سرنوشت انسان دارد: حَکَم بن عُتَیبه می‌گوید: روزی در محضر امام باقر(ع) نشسته بودیم و اتاق نیز مملوّ از جمعیت بود، ناگهان پیرمردی که تکیه بر عصای بلندی کرده بود وارد شد؛ دم در ایستاد و گفت: سلام و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد ای فرزند رسول خدا! و پس از آن ساکت شد. امام باقر(ع) پاسخ داد: «و علیک السّلام و رحمة اللَّه و برکاته». پیرمرد رو به حاضران کرده و به آنان نیز سلام داد و هم‌چنان ایستاد تا همگی جواب سلامش را دادند، آن‌گاه روی خود را به سمت امام باقر(ع) کرده گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا نزدیک خود بنشان که به خدا سوگند من به شما و دوست‌دارانتان علاقه‌مندم. به خدا سوگند این دوستی‌ها برای دنیا نیست، و به خدا من دشمن دارم دشمنانتان را و از آنان بیزارم، به خدا این دشمنی و بیزاری به این دلیل نیست که آنان فردی از اطرافیانم را کشته باشند! به خدا سوگند من حلال شما را حلال می‌دانم و حرامتان را حرام می‌شمارم و چشم به فرمانتان دارم. قربانت گردم آیا [با این ترتیب] درباره من امید [سعادت و نجات] داری؟ امام باقر فرمود: «پیش بیا، پیش بیا»، سپس او را نزد خود نشانده و فرمود: «ای پیرمرد همانا مردی نزد پدرم علی بن حسین(ع) شرفیاب شد و همین پرسش را مطرح کرد. پدرم به او فرمود: اگر [با این حال] بمیری؛ به رسول خدا(ص)، علی، حسن، حسین و علی بن حسین(ع) وارد شوی و دلت خنک شود، قلبت آرام گیرد، دیده‌ات روشن گردد و به همراه نویسندگان اعمالت با روح و ریحان از تو استقبال شود، و این در وقتی است که جان به اینجای تو رسد- و با دست به گلویش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانی آنچه را موجب چشم روشنیت هست، ببینی و در بالاترین درجات بهشت با ما خواهی بود». پیرمرد گفت: چه فرمودی ای ابا جعفر؟! [پیرمرد با تعجب از امام خواست تا کلامش را تکرار کند] امام(ع) همان سخنان را برای او تکرار کرد. پیرمرد گفت: اللَّه اکبر! ای ابا جعفر! اگر بمیرم؛ به رسول خدا، علی، حسن، حسین و علی ابن حسین(ع) درآیم و دیده‌ام روشن گردد، دلم خنک شود، قلبم آرام گیرد، و به همراه نویسندگان اعمالم با روح و ریحان مورد استقبال قرار گیرم، هنگامی که جانم به این‌جا رسد! و اگر زنده بمانم ببینم آنچه را دیده‌ام بدان روشن گردد، و با شما باشم در بالاترین درجات بهشت؟ این جملات را گفت و آن‌قدر گریه کرد تا نقش بر زمین شد. حاضران نیز که حال پیرمرد را دیدند به گریه و زاری پرداختند. امام باقر(ع) [که چنان دید] با انگشت خود قطرات اشک را از گوشه‌های چشم آن پیرمرد پاک کرد. پیرمرد سربلند کرد و عرضه داشت: دستت را به من بده قربانت گردم! حضرت دستش را به پیرمرد داد، و او دستشان را می‌بوسید و بر دیده و رُخ خود می‌گذارد. سپس شکم و سینه خود را گشود و دست بر شکم و سینه‌اش گذارده برخاست، و خداحافظی کرده به راه افتاد، امام باقر(ع) نگاهی به پشت سر پیرمرد کرد، و رو به حاضران فرمود: «هر کس می‌خواهد مردی از اهل بهشت را ببیند به این مرد بنگرد».[1]   [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 8، ص 76، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
عنوان سوال:

حدیثی شنیدم درباره داستان محبت و دوستی پیرمردی نسبت به امام باقر(ع)؛ متن آن حدیث را بیان کنید. و بفرمایید در چه کتابی آمده است؟


پاسخ:

در منابع حدیثی شیعه روایتی نقل شده است که نشان از نقش تأثیرگذار تولّی و تبرّی (دوستی با دوستان اهل بیت و دشمنی با دشمنان آنها) در سرنوشت انسان دارد:
حَکَم بن عُتَیبه می‌گوید: روزی در محضر امام باقر(ع) نشسته بودیم و اتاق نیز مملوّ از جمعیت بود، ناگهان پیرمردی که تکیه بر عصای بلندی کرده بود وارد شد؛ دم در ایستاد و گفت: سلام و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد ای فرزند رسول خدا! و پس از آن ساکت شد.
امام باقر(ع) پاسخ داد: «و علیک السّلام و رحمة اللَّه و برکاته».
پیرمرد رو به حاضران کرده و به آنان نیز سلام داد و هم‌چنان ایستاد تا همگی جواب سلامش را دادند، آن‌گاه روی خود را به سمت امام باقر(ع) کرده گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا نزدیک خود بنشان که به خدا سوگند من به شما و دوست‌دارانتان علاقه‌مندم. به خدا سوگند این دوستی‌ها برای دنیا نیست، و به خدا من دشمن دارم دشمنانتان را و از آنان بیزارم، به خدا این دشمنی و بیزاری به این دلیل نیست که آنان فردی از اطرافیانم را کشته باشند! به خدا سوگند من حلال شما را حلال می‌دانم و حرامتان را حرام می‌شمارم و چشم به فرمانتان دارم. قربانت گردم آیا [با این ترتیب] درباره من امید [سعادت و نجات] داری؟
امام باقر فرمود: «پیش بیا، پیش بیا»، سپس او را نزد خود نشانده و فرمود: «ای پیرمرد همانا مردی نزد پدرم علی بن حسین(ع) شرفیاب شد و همین پرسش را مطرح کرد. پدرم به او فرمود: اگر [با این حال] بمیری؛ به رسول خدا(ص)، علی، حسن، حسین و علی بن حسین(ع) وارد شوی و دلت خنک شود، قلبت آرام گیرد، دیده‌ات روشن گردد و به همراه نویسندگان اعمالت با روح و ریحان از تو استقبال شود، و این در وقتی است که جان به اینجای تو رسد- و با دست به گلویش اشاره فرمود- و اگر زنده بمانی آنچه را موجب چشم روشنیت هست، ببینی و در بالاترین درجات بهشت با ما خواهی بود».
پیرمرد گفت: چه فرمودی ای ابا جعفر؟! [پیرمرد با تعجب از امام خواست تا کلامش را تکرار کند] امام(ع) همان سخنان را برای او تکرار کرد.
پیرمرد گفت: اللَّه اکبر! ای ابا جعفر! اگر بمیرم؛ به رسول خدا، علی، حسن، حسین و علی ابن حسین(ع) درآیم و دیده‌ام روشن گردد، دلم خنک شود، قلبم آرام گیرد، و به همراه نویسندگان اعمالم با روح و ریحان مورد استقبال قرار گیرم، هنگامی که جانم به این‌جا رسد! و اگر زنده بمانم ببینم آنچه را دیده‌ام بدان روشن گردد، و با شما باشم در بالاترین درجات بهشت؟ این جملات را گفت و آن‌قدر گریه کرد تا نقش بر زمین شد.
حاضران نیز که حال پیرمرد را دیدند به گریه و زاری پرداختند.
امام باقر(ع) [که چنان دید] با انگشت خود قطرات اشک را از گوشه‌های چشم آن پیرمرد پاک کرد.
پیرمرد سربلند کرد و عرضه داشت: دستت را به من بده قربانت گردم!
حضرت دستش را به پیرمرد داد، و او دستشان را می‌بوسید و بر دیده و رُخ خود می‌گذارد. سپس شکم و سینه خود را گشود و دست بر شکم و سینه‌اش گذارده برخاست، و خداحافظی کرده به راه افتاد، امام باقر(ع) نگاهی به پشت سر پیرمرد کرد، و رو به حاضران فرمود: «هر کس می‌خواهد مردی از اهل بهشت را ببیند به این مرد بنگرد».[1]   [1] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 8، ص 76، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.





1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین