این نگرش و این سخن - که هیچ چیز معنایی ندارد، جز معنایی که تو به آن می‌دهی- در میان فلاسفه غرب از تاریخ باستان تا کنون دارای طرفدارانی بوده است. شاید اول نفری که به نوعی بتوان این نگرش را به او نسبت داد، شخصیتی به نام پروتاگوراس است، وی از فیلسوفان سوفسطائی است که در حدود قرن چهارم پیش از میلاد می‌زیست.[1] مشهورترین گفتار پروتاگوراس این است: «انسان مقیاس همه چیزها است».[2] در قرون بعدی به‌ویژه بعد از رنسانس نیز در میان برخی از مکاتب فلسفی غرب همین نگرش مشاهده می‌شود. در این دوره مکتب اومانیسم را می‌توان مکتب شاخص در این زمینه دانست که یکی از مبانی اساسی این مکتب همین است که انسان ملاک و معیار همه چیز است.[3] چنان‌که می‌توان گفت برخی مکاتب دیگر مانند اگزیستانسیالیسم و پوزیتویسم[4] نیز به نوعی مبتنی بر این نگرش هستند. اما در مورد جمله مورد پرسش؛ به اختصار می‌توان گفت: اگر این جمله را بدان معنا بدانیم که واقعیات جهان هستی تنها با اراده و اختیار انسان شکل می‌گیرد، و جهان، واقعیتی ورای فکر و ذهن انسان ندارد، این عقیده باطل است؛ زیرا این نگرش همان نگرش همان سوفسطایی‌گری و شکاکیت است.[5] اما اگر این جمله را بدین معنا بدانیم که انسان دارای موقعیتی برجسته در جهان هستی است که می‌تواند مقیاس برای حقایق و ارزش‌گذاری باشد، این مطلب درست است. توضیح این‌که: در مبحث هستی‌شناسی، انسان توان شناخت واقعیات را دارد و با مبانی عقلی و منطقی می‌تواند امور واقعی را از غیر واقعی تشخیص دهد و حکم کند چه اموری واقعی هستند و چه اموری غیر واقعی. چنان‌که در مباحث اخلاقی و ارزشی نیز انسان توان شناخت بد و خوب را دارد و می‌تواند بگوید چه عملی ارزش واقعی دارد و خوب و نیکو است و چه فعلی ضد ارزش و قبیح و زشت است، حتی ارزش و اعتبار اشیای خارجی نیز بسته به میزان فایده و نفع‌رسانی به انسان است و این‌که انسان برای چه چیزی ارزش و اعتبار قائل شود؛ مثلاً فرق میان طلا و خاک این است که طلا نسبت به خاک، احتیاج و نیازهای بیشتری را از انسان بر آورده می‌کند و اگر انسانی در جهان نباشد بین خاک و طلا فرقی نیست. [1] . کاپلستون، فرد ریک، تاریخ فلسفه، ترجمه، مجتبوی، سید جلال الدین، ج 1، ص 106، تهران، سروش، چاپ چهارم، 1380ش. [2] . همان، ص 105. [3] . اومانیسم در معنای رایج آن، نگرش یا فلسفه‌ای است که با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می‌دهد؛ ر. ک: بیات، عبدالرسول، فرهنگ واژه‌ها، ص 38 – 54، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ دوم، 1381ش. [4] . این مکتب که به نام پراگماتیسم اصالت عمل نامیده می‌شود، قضیه‌ای را حقیقت می‌داند که دارای فایده عملی باشد. به دیگر سخن؛ حقیقت عبارت است از معنایی که ذهن می‌سازد تا به وسیله آن به نتایج عملی بیشتر و بهتری دست ‌یابد. ر. ک: همان. [5] . رک: 27204، 25597، 4638 و 32735.
آیا نگاه یا نظریه یا مکتب فلسفیای وجود دارد که بر این باور باشد که هیچ چیز معنایی ندارد، جز معنایی که تو به آن میدهی. عبارت انگلیسیاش این میشود: nothing has any meaning except the meaning you give to it. اگر آری، نامش چیست؟ از نظر فلسفه و جهانبینی اسلامی، جمله بالا صحیح است؟ اگر میشود لطفاً نقدی بر این جمله بنویسید و شرح دهید که چگونه باطل و بیاساس است؟
این نگرش و این سخن - که هیچ چیز معنایی ندارد، جز معنایی که تو به آن میدهی- در میان فلاسفه غرب از تاریخ باستان تا کنون دارای طرفدارانی بوده است. شاید اول نفری که به نوعی بتوان این نگرش را به او نسبت داد، شخصیتی به نام پروتاگوراس است، وی از فیلسوفان سوفسطائی است که در حدود قرن چهارم پیش از میلاد میزیست.[1] مشهورترین گفتار پروتاگوراس این است: «انسان مقیاس همه چیزها است».[2]
در قرون بعدی بهویژه بعد از رنسانس نیز در میان برخی از مکاتب فلسفی غرب همین نگرش مشاهده میشود. در این دوره مکتب اومانیسم را میتوان مکتب شاخص در این زمینه دانست که یکی از مبانی اساسی این مکتب همین است که انسان ملاک و معیار همه چیز است.[3] چنانکه میتوان گفت برخی مکاتب دیگر مانند اگزیستانسیالیسم و پوزیتویسم[4] نیز به نوعی مبتنی بر این نگرش هستند.
اما در مورد جمله مورد پرسش؛ به اختصار میتوان گفت: اگر این جمله را بدان معنا بدانیم که واقعیات جهان هستی تنها با اراده و اختیار انسان شکل میگیرد، و جهان، واقعیتی ورای فکر و ذهن انسان ندارد، این عقیده باطل است؛ زیرا این نگرش همان نگرش همان سوفسطاییگری و شکاکیت است.[5] اما اگر این جمله را بدین معنا بدانیم که انسان دارای موقعیتی برجسته در جهان هستی است که میتواند مقیاس برای حقایق و ارزشگذاری باشد، این مطلب درست است. توضیح اینکه:
در مبحث هستیشناسی، انسان توان شناخت واقعیات را دارد و با مبانی عقلی و منطقی میتواند امور واقعی را از غیر واقعی تشخیص دهد و حکم کند چه اموری واقعی هستند و چه اموری غیر واقعی. چنانکه در مباحث اخلاقی و ارزشی نیز انسان توان شناخت بد و خوب را دارد و میتواند بگوید چه عملی ارزش واقعی دارد و خوب و نیکو است و چه فعلی ضد ارزش و قبیح و زشت است، حتی ارزش و اعتبار اشیای خارجی نیز بسته به میزان فایده و نفعرسانی به انسان است و اینکه انسان برای چه چیزی ارزش و اعتبار قائل شود؛ مثلاً فرق میان طلا و خاک این است که طلا نسبت به خاک، احتیاج و نیازهای بیشتری را از انسان بر آورده میکند و اگر انسانی در جهان نباشد بین خاک و طلا فرقی نیست. [1] . کاپلستون، فرد ریک، تاریخ فلسفه، ترجمه، مجتبوی، سید جلال الدین، ج 1، ص 106، تهران، سروش، چاپ چهارم، 1380ش. [2] . همان، ص 105. [3] . اومانیسم در معنای رایج آن، نگرش یا فلسفهای است که با نهادن انسان در مرکز تأملات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان میدهد؛ ر. ک: بیات، عبدالرسول، فرهنگ واژهها، ص 38 – 54، قم، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ دوم، 1381ش. [4] . این مکتب که به نام پراگماتیسم اصالت عمل نامیده میشود، قضیهای را حقیقت میداند که دارای فایده عملی باشد. به دیگر سخن؛ حقیقت عبارت است از معنایی که ذهن میسازد تا به وسیله آن به نتایج عملی بیشتر و بهتری دست یابد. ر. ک: همان. [5] . رک: 27204، 25597، 4638 و 32735.