صاحب نظران در ادبیات عرب دست کم چهار راه برای انحصار و اختصاص بیان کرده‌اند که یکی از آنها «تقدیم ما هو حقه التأخیر» است؛ یعنی آنچه معمولاً آخر جمله ذکر می‌شود را در ابتدای آن ذکر کنیم.[1] در زبان عربی تقدیم و تأخیر اجزای جمله، گاه به منظور انحصار در أمری است؛ مانند: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» که با «نعبدک و نستعینک» فرق دارد. معنای جمله‌‏های اول این است: تو را، تنها تو را بندگی می‌کنیم و تنها از تو یاری می‌جوییم. اما معنای جمله‌‏های دوم این است: بندگی می‌کنیم تو را و یاری می‌جوییم از تو. فرق اینها این است که در جمله‌‏های دوم ممکن است دیگری هم شریک باشد؛ یعنی بندگی و یا یاری جستن از دیگری هم در کار باشد، برخلاف جمله‌‏های اول.[2] بر این اساس، عبارت «أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، اگر به صورت «أَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ بِذِکْرِ اللهِ» آمده باشد، معنایش فرق خواهد کرد. اما به دلیل آنکه جار و مجرور (بذکر الله) که معمولاً در پایان جمله ذکر می‌شود را در ابتدای آن آورده‌ایم، این خود نشانگر نوعی انحصار است. معنای عبارت اول چنین است: «تنها با یاد خدا دل‌ها آرام می‌گیرد»، امّا معنای جمله دوم این است: «با یاد خدا دل‌ها آرام می‌گیرد». در این معنا اختصاص و انحصار وجود ندارد؛ یعنی دل‌ها با یاد خدا آرام می‌گیرد، همان‌طور که ممکن است با یاد غیر خدا نیز آرام گیرد. امّا در پاسخ به این‌که ما انسان‌‌ها در زندگی‌مان با خیلی چیزها احساس آرامش می‌کنیم، باید گفت؛ آرامش واقعی و پایدار تنها با یاد خدا به دست می‌آید و اثبات این مطلب منافات با آن ندارد که با روش‌های دیگری، برخی از آرامش‌های موقت، ظاهری و ناپایدار برای انسان‌ها به وجود آید. دل‌های آدمیان که همان نفوس مدرکه باشد، هیچ هدفی جز رسیدن به سعادت و امنیت ندارد؛ و به همین جهت است که دست به دامن اسباب می‌زند و چون هیچ سببی از اسباب نیست، مگر آن‌که از جهتی غالب و از جهتی مغلوب است، و تنها سبب غالب و غیر مغلوب، خدای سبحان و خدای غنی و ذو الرحمه است، پس تنها به یاد او دل‌ها آرامش می‌یابد، و اگر دلی به یاد غیر او آرامش یابد، دلی است که از حقیقت حال خود غافل است، و اگر متوجه وضع خود شود، بدون درنگ دچار رعشه و اضطراب می‌گردد.[3] و به اصطلاح کسی که به غیر خدا آرامش گرفته، آن سراب است و صاحب آن خیال می‌کند که به آب رسیده است! [1] . «و للقصر طرق أربع مشهورة و طرق کثیرة غیر مشهورة، أما الأربع المشهورة فهی: الف. النفی و الاستثناء و هنا یکون المقصور علیه ما بعد أداة الاستثناء مثل: لا یفوز إلا المجد فالفوز مقصور و المجد مقصور علیه و هو قصر صفة علی موصوف. ب. «انما» و یکون المقصور علیه مؤخرا وجوبا و قد تقدم کلام عبد القاهر علی انما نحو: انما الحیاة تعب فالحیاة مقصورة و التعب مقصور علیه و هو قصر موصوف علی صفة. ج. العطف بلا أو بل أو لکن فإن کان العطف بلا کان المقصور علیه مقابلا لما بعدها نحو: الأرض متحرکة لا ثابتة و إن کان العطف ببل أو لکن کان المقصور علیه ما بعدهما نحو ما الأرض ثابتة بل متحرکة و ما الأرض ثابتة لکن متحرکة. ه. تقدیم ما حقه التأخیر و هنا یکون المقصور علیه هو المقدم نحو علی الرجال العاملین نثنی. و هناک طرق أخری للقصر غیر هذه الأربع منها ضمیر الفصل نحو علی هو الشجاع و منها التصریح بلفظ «وحده» الحالیة أو لیس غیر نحو أکرمت علیا وحده و لکنها لا تعدّ من طرقه الاصطلاح». درویش، محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، ج ‏5، ص 520 و 521، سوریه، دار الارشاد، چاپ چهارم، 1415ق. [2] . بلاغی، سید عبد الحجت، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ص 391 و 392، قم، حکمت، 1386ش. [3] . طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج‏ 11، ص 487، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
در آیه 28 سورهی رعد، خداوند میفرماید: (أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)، در برخی از ترجمهها نوشته شده است: (آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مییابد). سؤال این است که در ترجمه از کلمه (تنها) استفاده شده است؛ در صورتی که ما انسانها در زندگیمان با خیلی چیزها احساس آرامش میکنیم. این چگونه قابل توجیه است؟
صاحب نظران در ادبیات عرب دست کم چهار راه برای انحصار و اختصاص بیان کردهاند که یکی از آنها «تقدیم ما هو حقه التأخیر» است؛ یعنی آنچه معمولاً آخر جمله ذکر میشود را در ابتدای آن ذکر کنیم.[1]
در زبان عربی تقدیم و تأخیر اجزای جمله، گاه به منظور انحصار در أمری است؛ مانند: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» که با «نعبدک و نستعینک» فرق دارد.
معنای جملههای اول این است: تو را، تنها تو را بندگی میکنیم و تنها از تو یاری میجوییم. اما معنای جملههای دوم این است: بندگی میکنیم تو را و یاری میجوییم از تو. فرق اینها این است که در جملههای دوم ممکن است دیگری هم شریک باشد؛ یعنی بندگی و یا یاری جستن از دیگری هم در کار باشد، برخلاف جملههای اول.[2]
بر این اساس، عبارت «أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»، اگر به صورت «أَلَا تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ بِذِکْرِ اللهِ» آمده باشد، معنایش فرق خواهد کرد. اما به دلیل آنکه جار و مجرور (بذکر الله) که معمولاً در پایان جمله ذکر میشود را در ابتدای آن آوردهایم، این خود نشانگر نوعی انحصار است.
معنای عبارت اول چنین است: «تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد»، امّا معنای جمله دوم این است: «با یاد خدا دلها آرام میگیرد». در این معنا اختصاص و انحصار وجود ندارد؛ یعنی دلها با یاد خدا آرام میگیرد، همانطور که ممکن است با یاد غیر خدا نیز آرام گیرد.
امّا در پاسخ به اینکه ما انسانها در زندگیمان با خیلی چیزها احساس آرامش میکنیم، باید گفت؛ آرامش واقعی و پایدار تنها با یاد خدا به دست میآید و اثبات این مطلب منافات با آن ندارد که با روشهای دیگری، برخی از آرامشهای موقت، ظاهری و ناپایدار برای انسانها به وجود آید.
دلهای آدمیان که همان نفوس مدرکه باشد، هیچ هدفی جز رسیدن به سعادت و امنیت ندارد؛ و به همین جهت است که دست به دامن اسباب میزند و چون هیچ سببی از اسباب نیست، مگر آنکه از جهتی غالب و از جهتی مغلوب است، و تنها سبب غالب و غیر مغلوب، خدای سبحان و خدای غنی و ذو الرحمه است، پس تنها به یاد او دلها آرامش مییابد، و اگر دلی به یاد غیر او آرامش یابد، دلی است که از حقیقت حال خود غافل است، و اگر متوجه وضع خود شود، بدون درنگ دچار رعشه و اضطراب میگردد.[3] و به اصطلاح کسی که به غیر خدا آرامش گرفته، آن سراب است و صاحب آن خیال میکند که به آب رسیده است! [1] . «و للقصر طرق أربع مشهورة و طرق کثیرة غیر مشهورة، أما الأربع المشهورة فهی:
الف. النفی و الاستثناء و هنا یکون المقصور علیه ما بعد أداة الاستثناء مثل: لا یفوز إلا المجد فالفوز مقصور و المجد مقصور علیه و هو قصر صفة علی موصوف.
ب. «انما» و یکون المقصور علیه مؤخرا وجوبا و قد تقدم کلام عبد القاهر علی انما نحو: انما الحیاة تعب فالحیاة مقصورة و التعب مقصور علیه و هو قصر موصوف علی صفة.
ج. العطف بلا أو بل أو لکن فإن کان العطف بلا کان المقصور علیه مقابلا لما بعدها نحو: الأرض متحرکة لا ثابتة و إن کان العطف ببل أو لکن کان المقصور علیه ما بعدهما نحو ما الأرض ثابتة بل متحرکة و ما الأرض ثابتة لکن متحرکة.
ه. تقدیم ما حقه التأخیر و هنا یکون المقصور علیه هو المقدم نحو علی الرجال العاملین نثنی.
و هناک طرق أخری للقصر غیر هذه الأربع منها ضمیر الفصل نحو علی هو الشجاع و منها التصریح بلفظ «وحده» الحالیة أو لیس غیر نحو أکرمت علیا وحده و لکنها لا تعدّ من طرقه الاصطلاح». درویش، محیی الدین، إعراب القرآن و بیانه، ج 5، ص 520 و 521، سوریه، دار الارشاد، چاپ چهارم، 1415ق. [2] . بلاغی، سید عبد الحجت، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، ص 391 و 392، قم، حکمت، 1386ش. [3] . طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج 11، ص 487، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1374ش.
- [سایر] سلام. بعد از مدتی با خوندن وبلاگ شما آرامش گرفتم. مگه نمی گن ال بذکر الله تطمئن القلوب؟ مگه آرامش شما با همین یاد خدا نیست؟ من دچار افسردگی شدم. بی هیچ دلیلی. خدا ازبهترین نعمت هاش به من داده از خانواده خوب بگیرید تا هر چیز. از 2 سال پیش غصه میخوردم که چرا ازدواج نکردم. الان یک ماهه که حتی به اونم فکر نمی کنم. از خودم می ترسم.از افکارم. رفتم دکتر. به نظر شما افسردگی درمان قطعی داره؟ شما رو به جان فاطمه زهرا برام دعا کنید تا به زندگی قبلیم برگردم.
- [سایر] خداوند در سوره رعد میفرماید: (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ)؛ بنا بر این آیه برای هرکس محافظانی است که از او محافظت میکنند. سؤال اینکه پس این اتفاقات و حوادثی که برای بشر رخ میدهد و حتی ممکن است منجر به مرگش بشود چگونه توجیه میشود؟ اگر بگویید او خودش مقصر بوده و مثلاً با بی احتیاطی رانندگی کرده و تصادف کرده؛ میگویم اگر احتیاط کند و تصادف نکند هم باز خودش عامل مهم بوده و فرشتگان نقشی نداشتند؟ پس مقصود آیه شریفه چیست؟
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552