پاسخ: این سخن ناتمام است، برای اینکه حکومت جزء علوم انسانی است اولاً؛ و علوم انسانی بدون ‌انسانشناسی میسر نیست ثانیاً؛ و انسانشناسی بدون جهانشناسی میسر نیست ثالثاً. پس اوّل باید ‌جهانبینی را به دینی و غیردینی تقسیم کرد و بعد انسانشناسی را به دینی و غیردینی تقسیم کرد و در ‌مرحلهٔ آخر حکومت را به دینی و غیردینی تقسیم نمود که البته حکومت دینی حتماً مردمی هم خواهد بود. ‌سرّ این ترتیب آن است که هرگز علوم انسانی بدون شناختن انسان میسر نیست و انسانشناسی هم سه ‌عنصر محوری خواهد داشت: 1. ساختار درونی انسان، 2. شناخت علل آفرینش، 3. هدف انسان. تا انسان را ‌نشناسیم کیست، سخن گفتن از حکومت، سیاست، آزادی، اخلاق، حرمت و کرامت او هیچ جایگاهی ندارد. ‌ آنکه میگوید انسان بین میلاد و مرگ خلاصه میشود (إن هی إلاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیی)(1). ‌او برای انسان یک نوع حرمت و کرامت و یک اخلاق و آزادی قائل است. و آن کس که میگوید: (هل أتی ‌علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً)(2) و بعد که راه افتاد (یا أیّها الإنسان إنّک کادح ‌إلی ربّک کدحاً فملاقیه)(3)، که دو سرش ناپیداست؛ او برای انسان سیاست، حکومت، اخلاق و آزادی ‌دیگری قائل است.‌ پس ما در بحث حکومت، سیاست و مانند آن همیشه با یک سری پیشفرضها و اصول موضوعه روبهرو ‌هستیم. تا حکومت را در درجهٔ اوّل به دینی و غیردینی تقسیم نکنیم، مردمی بودن و مردمسالاری بودن آن ‌مشخص نمیشود و مردمسالاری دینی بودنش هم معلوم نمیشود. هرگز ممکن نیست کسی در بین راه ‌وسط این رشته وارد شود و فتوا دهد. اگر گفته شود حکومت یا دموکراتیک است یا غیردموکراتیک، بحث به ‌پایان نمیرسد. هیچ ممکن نیست ما در مسألهٔ سیاست، حکومت و آزادی بدون تحلیل اصولی اساسیِ آن ‌بتوانیم به مقصد برسیم، مگر اینکه بفهمیم که (الإنسان ما هو و من هو؟) لذا انبیا (علیهمالسّلام) در درجهٔ ‌اوّل آمدند انسان را به خودش معرفی کردند و به او گفتند: که تو از راه دور آمدی و به راه دور میروی و تمام ‌عقاید و اخلاق و کردار تو (حیّ) است (لا یموت)، و اگر احیاناً جسد تو بمیرد و سرد شود، عقیده و اخلاق و ‌اعمال تو همیشه زنده و گرم است.‌ پس اگر بحث از اساس و مبنی شروع شود، تکلیف مباحث دیگر که روبنا هستند هم روشن میشود، ‌مردمسالاری معنای خودش را مییابد که مردمسالاری یعنی مردم نسبت به یکدیگر، رئیس و مرئوس، امیر و ‌وزیر و وکیل و سالارند. اما همگان نسبت به خداوند بنده هستند، که این خود شرف است که تا بنده شدم ‌‌(تابنده) شدم روح این بندگی شرف است نه کلفت و تشریف است نه تکلیف.‌ در خلال این مبحث مسألهٔ تکلیف و حق هم حل میشود که مسأله یک نزاع لفظی است، زیرا مانند این ‌است که گفته شود: آیا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعایت کند یا مکلّف است؟ اگر از عقل ‌بپرسی میگوید این حقی آمیخته با تکلیف است. انسان بایدخود را از خطر حفظ بکند. و البته بهترین راه ‌حفظ از خطر (شریعت) است. محتوای حکومت عقیده و اخلاق و اعمال است، حکومت قانون میخواهد و ‌اجرا و قضا از عقیدهٔ توحیدی اخلاق و اوصاف و اعمال توحیدی نشأت میگیرد.‌ در چنین قانونی افراد هیچ فضیلتی نسبت به هم ندارند و اگر فضیلت باشد به لحاظ تقوا میباشد و همه ‌در برابر قانون مساوی هستند، اگرچه قانونِ همه مساوی نیست. قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امین و ‌خائن مساوی نیست، ولی همه در برابر قانون مساوی هستند. اصلاً عدل این است که قانونها با هم تفاوت ‌داشته باشند: (هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون)(4) البته در چارچوبهٔ حکومت دینی مردم ‌آزاد هستند و آزادی غیر از رهایی و بیبندوباری است.‌ ‌ ‌(1) سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 37.‌ ‌(2) سورهٔ انسان، آیهٔ 1.‌ ‌(3) سورهٔ انشقاق، آیهٔ 6.‌ ‌(4) سورهٔ زمر، آیهٔ 9.‌ مأخذ: (فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 21، ص 63 65)‌
شبهه: دموکراتیک بودن و نبودن، تقسیم اولی حکومت است و دینی و غیردینی بودن، تقسیم ثانوی آن میباشد.
پاسخ: این سخن ناتمام است، برای اینکه حکومت جزء علوم انسانی است اولاً؛ و علوم انسانی بدون انسانشناسی میسر نیست ثانیاً؛ و انسانشناسی بدون جهانشناسی میسر نیست ثالثاً. پس اوّل باید جهانبینی را به دینی و غیردینی تقسیم کرد و بعد انسانشناسی را به دینی و غیردینی تقسیم کرد و در مرحلهٔ آخر حکومت را به دینی و غیردینی تقسیم نمود که البته حکومت دینی حتماً مردمی هم خواهد بود. سرّ این ترتیب آن است که هرگز علوم انسانی بدون شناختن انسان میسر نیست و انسانشناسی هم سه عنصر محوری خواهد داشت: 1. ساختار درونی انسان، 2. شناخت علل آفرینش، 3. هدف انسان. تا انسان را نشناسیم کیست، سخن گفتن از حکومت، سیاست، آزادی، اخلاق، حرمت و کرامت او هیچ جایگاهی ندارد.
آنکه میگوید انسان بین میلاد و مرگ خلاصه میشود (إن هی إلاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیی)(1). او برای انسان یک نوع حرمت و کرامت و یک اخلاق و آزادی قائل است. و آن کس که میگوید: (هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئاً مذکوراً)(2) و بعد که راه افتاد (یا أیّها الإنسان إنّک کادح إلی ربّک کدحاً فملاقیه)(3)، که دو سرش ناپیداست؛ او برای انسان سیاست، حکومت، اخلاق و آزادی دیگری قائل است.
پس ما در بحث حکومت، سیاست و مانند آن همیشه با یک سری پیشفرضها و اصول موضوعه روبهرو هستیم. تا حکومت را در درجهٔ اوّل به دینی و غیردینی تقسیم نکنیم، مردمی بودن و مردمسالاری بودن آن مشخص نمیشود و مردمسالاری دینی بودنش هم معلوم نمیشود. هرگز ممکن نیست کسی در بین راه وسط این رشته وارد شود و فتوا دهد. اگر گفته شود حکومت یا دموکراتیک است یا غیردموکراتیک، بحث به پایان نمیرسد. هیچ ممکن نیست ما در مسألهٔ سیاست، حکومت و آزادی بدون تحلیل اصولی اساسیِ آن بتوانیم به مقصد برسیم، مگر اینکه بفهمیم که (الإنسان ما هو و من هو؟) لذا انبیا (علیهمالسّلام) در درجهٔ اوّل آمدند انسان را به خودش معرفی کردند و به او گفتند: که تو از راه دور آمدی و به راه دور میروی و تمام عقاید و اخلاق و کردار تو (حیّ) است (لا یموت)، و اگر احیاناً جسد تو بمیرد و سرد شود، عقیده و اخلاق و اعمال تو همیشه زنده و گرم است.
پس اگر بحث از اساس و مبنی شروع شود، تکلیف مباحث دیگر که روبنا هستند هم روشن میشود، مردمسالاری معنای خودش را مییابد که مردمسالاری یعنی مردم نسبت به یکدیگر، رئیس و مرئوس، امیر و وزیر و وکیل و سالارند. اما همگان نسبت به خداوند بنده هستند، که این خود شرف است که تا بنده شدم (تابنده) شدم روح این بندگی شرف است نه کلفت و تشریف است نه تکلیف.
در خلال این مبحث مسألهٔ تکلیف و حق هم حل میشود که مسأله یک نزاع لفظی است، زیرا مانند این است که گفته شود: آیا انسان حق دارد سالم باشد و بهداشت را رعایت کند یا مکلّف است؟ اگر از عقل بپرسی میگوید این حقی آمیخته با تکلیف است. انسان بایدخود را از خطر حفظ بکند. و البته بهترین راه حفظ از خطر (شریعت) است. محتوای حکومت عقیده و اخلاق و اعمال است، حکومت قانون میخواهد و اجرا و قضا از عقیدهٔ توحیدی اخلاق و اوصاف و اعمال توحیدی نشأت میگیرد.
در چنین قانونی افراد هیچ فضیلتی نسبت به هم ندارند و اگر فضیلت باشد به لحاظ تقوا میباشد و همه در برابر قانون مساوی هستند، اگرچه قانونِ همه مساوی نیست. قانون عالم و جاهل، عادل و ظالم، امین و خائن مساوی نیست، ولی همه در برابر قانون مساوی هستند. اصلاً عدل این است که قانونها با هم تفاوت داشته باشند: (هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون)(4) البته در چارچوبهٔ حکومت دینی مردم آزاد هستند و آزادی غیر از رهایی و بیبندوباری است.
(1) سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 37.
(2) سورهٔ انسان، آیهٔ 1.
(3) سورهٔ انشقاق، آیهٔ 6.
(4) سورهٔ زمر، آیهٔ 9.
مأخذ: (فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 21، ص 63 65)