باسلامدوست گرامی استفاده ازروشهای مراقبه مفید است. برای هر جلسه مراقبه 20 دقیقه در زمان نسبتا ارام شبانه روز لازم است مثلا صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن یا پس از شام، یا در پایان روز کاری تا بدین طریق میان کار و زمان تجدید قوای تان فاصله بگذارید.برای مراقبه در جای ساکت و ارامی که چیزی یا کسی مزاحم تان نشود بنشینید. اگر موسیقی، گوش کردن به قران یا یک دعای خاص برای رسیدن به ارامش کمک تان می کند می توانید ان را به ارامی گوش دهید و عمیق و ارام، دم و بازدم کنید. هدف تان باید "بودن" خودتان باشد نه انجام کاری.در ضمن هر روز دست کم 2وقفه، برای رهایی ذهن تان از همه چیز، در نظر بگیرید. از این زمان برای گوش دادن به یک نوار ارام بخش، مطالعه یا تماشای تلویزیون و .. استفاده کنید. سعی کنید به طور منظم ورزش کنید و هنگامی که تحت فشارید، دست کم هفته ای یک بار یک برنامه ارامش درمانی عمیق مثلا گوش دادن به نوارهای مخصوص ارامش درمانی، یا رفتن به سونا و … ترتیب دهید.بهره مندی از ماساژ هم برای شما مفید است.کتابهای مخصوص ماساژ درمانی در بازار وجود دارد با کمک همسرتان از این روشها استفاده کنید.تقویت تمرکز حواس هم توصیه می شود. برای تقویت تمرکز حواس بر ان شوید که بر اساس برنامه معینی کار کنید. دست کم 30 دقیقه در نظر بگیرید و ذهن تان را درگیر فعالیتهایی مثل طراحی، نقاشی،حل جدول، حل پازلهای چند بعدی و .. کنید. این کار به شما کمک می کند در دراز مدت تمرکز حواس تان زیاد شود.مطالعه کتابهای خوب نیز برای تمرکز حواس بسیار مفید است.ضمنا توصیه می کنم برای کنترل استرسی که صرفا تحت تاثیر عوامل محیطی و فشار روحی تان است از روشهای بیوفیدبک استفاده کنید.این روشها به شما کمک می کند تا کنترل بیشتری بر علایم بدنی تان پیدا کنید.با تشکر از تماس شما
با عرض سلام مجدد به شما سرکار خانم دکتر عطاریان
خواسته بودید جزئی تر سوالم را مطرح کنم. من خیلی استرس دارم در اکثر موارد اینطور هستم مثلاً زمانی که در محل کار هستم تا زمانی که کار انجام شده توسط من از دست رئیس خارج نشود و نظر مثبت به آن نداشته باشد دچار استرس شدید می شوم تا جائیکه تمام بدنم یخ می کند و قادر به انجام کار دیگری نمی باشم . در زندگی شخصی نیز دلیل اصلی و خیلی مهم استرس من بچه دار نشدن من است این در حالی می باشد که پزشک به ما گفته است که ما هیجکدام هیچ مشکلی نداریم و فقط مشکل اصلی استرس و وسواس من و تمرکز من در روی این قضیه می باشد این در صورتی می باشد که من تمام فکر و ذکر زندگیم همین مسئله است . همین موضوع است که باعث گریه و عصبی شدن من هم می شود . زمانیکه می شنوم کسی بچه دار شده است تا مدتها افسرده و ناراحت هستم . رابطه ام با همسرم هم بد نیست همسرم بیشتر سر همین مسائل است که از من ناراحت می شود چون می گه تو همیشه استرس دارای و همیشه در حال گریه کردن هستی اصلاً تو افسرده هستی. بعضی وقتا دلم به حالش می سوزه . تو رو خدا کمکم کنید دیگه دارم دیوونه می شم .
باسلامدوست گرامی استفاده ازروشهای مراقبه مفید است. برای هر جلسه مراقبه 20 دقیقه در زمان نسبتا ارام شبانه روز لازم است مثلا صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن یا پس از شام، یا در پایان روز کاری تا بدین طریق میان کار و زمان تجدید قوای تان فاصله بگذارید.برای مراقبه در جای ساکت و ارامی که چیزی یا کسی مزاحم تان نشود بنشینید. اگر موسیقی، گوش کردن به قران یا یک دعای خاص برای رسیدن به ارامش کمک تان می کند می توانید ان را به ارامی گوش دهید و عمیق و ارام، دم و بازدم کنید. هدف تان باید "بودن" خودتان باشد نه انجام کاری.در ضمن هر روز دست کم 2وقفه، برای رهایی ذهن تان از همه چیز، در نظر بگیرید. از این زمان برای گوش دادن به یک نوار ارام بخش، مطالعه یا تماشای تلویزیون و .. استفاده کنید. سعی کنید به طور منظم ورزش کنید و هنگامی که تحت فشارید، دست کم هفته ای یک بار یک برنامه ارامش درمانی عمیق مثلا گوش دادن به نوارهای مخصوص ارامش درمانی، یا رفتن به سونا و … ترتیب دهید.بهره مندی از ماساژ هم برای شما مفید است.کتابهای مخصوص ماساژ درمانی در بازار وجود دارد با کمک همسرتان از این روشها استفاده کنید.تقویت تمرکز حواس هم توصیه می شود. برای تقویت تمرکز حواس بر ان شوید که بر اساس برنامه معینی کار کنید. دست کم 30 دقیقه در نظر بگیرید و ذهن تان را درگیر فعالیتهایی مثل طراحی، نقاشی،حل جدول، حل پازلهای چند بعدی و .. کنید. این کار به شما کمک می کند در دراز مدت تمرکز حواس تان زیاد شود.مطالعه کتابهای خوب نیز برای تمرکز حواس بسیار مفید است.ضمنا توصیه می کنم برای کنترل استرسی که صرفا تحت تاثیر عوامل محیطی و فشار روحی تان است از روشهای بیوفیدبک استفاده کنید.این روشها به شما کمک می کند تا کنترل بیشتری بر علایم بدنی تان پیدا کنید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] با سلام خدمت شما روحانی محترم من دو بار مشکلم را رو برای شما فرستادم و هر قدر منتظر جواب شدم خبری نشد و با خودم گفتم شاید به این خاطر بوده که به فارسی برای شما تایپ نکردم و تصمیم گرفتم یک بار دیگه امتحان کنم. داستان از اینجا شروع شد که من برای کنکور به یک آموزشگاه می رفتم و در اون آموزشگاه دختر خانمی بود که من با در نظر گرفتن ایشون متوجه شدم دختر خوبیه و به ایشون علاقه مند شدم ولی تا بعد از کنکور هم نتونستم خودم رو راضی کنم و با ایشون صحبتی بکنم و کم کم داشتم ایشون رو فرامش می کردم تا اینکه بعد از رفتن به دانشگاه متوجه شدم که ایشون هم درست همون رشته و همون دانشگاه رو قبول شده و این بار دیگه نتونستم این فرصت رو از دست بدم چون بعد از کنکور خیلی ناراحت بودم که چرا با ایشون حرف نزدم قضیه رو با خانوادم مطرح کردم و خانوادم هیچ مشکلی نداشتن و مادرم ایشون رو دید و از ایشون خوششون اومد و به من گفتن که با خودش هم صحبت کنم من هم با ایشون صحبت کردم و ایشون هم بعد از مدتی موافقت خودشون رو اعلام کردن و با خانوادشون مطرح کردن و اونها هم مخالفتی نداشتن و فقط گفتن باید درستون تموم بشه . ما هم برای اینکه گناهی مرتکب نشیم تصمیم گرفتیم بین خودمون عقد دائم بخونیم تا بعدا توسط پدر و مادرهامون رسمی بشه تا چند وقط بعد از این ماجرا مشکلی وجود نداشت ولی من کم کم متوجه شدم ایشون کمی در زمینه مسائل مذهبی سهل انگاری می کنن و اوایل با لطافت ازشون خواهش می کردم که به بعضی چیز ها بیشتر اهمیت بدن ولی بعدها که دیدم اعتنایی نمی کنن لحن تذکر دادنم تند تر شد و لحن خیلی بدی پیدا کردم و حتی از کوچکترین کارهای ایشون هم ایراد می گرفتم مثلا کافی بود تا یکی از پسرهای کلاس یک کلمه از ایشون سوال کنه و همین کافی بود تا چند روزی با ایشون صحبت نکنم و این روند حدودا 3 ترم ادامه پیدا کرد تا اینکه چندوقت پیش چند هفته ای برای امتحانات میان ترم تعطیل شدیم و همدیگرو ندیدیم و بعد از اولین امتحان ایشون گفتن که تو این چند وقت که همدیگرو ندیدیم من تازه متوجه شدم که تو چه بلایی سر من می آوردی و من حتی تو این مدت نمازم رو هم ترک کردم و به این نتیجه رسیدم که من به درد تو نمی خورم و تو باید صیقه طلاق رو بین خودمون بخونی من که واقعا شکه شده بودم به خونه رفتم و برای اینکه بتونم در مورد این مسئله تصمیم بگیرم سه بار استخاره کردم و هر سه بار استخاره به ادامه رابطه با ایشون تاکید داشت و می گفتن که خیلی خوبه ولی مشکلات خیلی زیادی در پیش داره من بعد از امتحان بعدی موضوع رو با ایشون مطرح کردم ولی ایشون باز هم اسرار به جدایی داشتن و من هم ناچارا قبول کردم و قرار شد بعد از امتحان بعدی همه چیز تموم بشه من با حال خیلی بدی به خونه برگشتم و بعد از خوندن نماز بلافاصله خوابم برد و درست ساعت 1:10 صبح با یک خواب در مورد خانومم از خواب پریدم درست آخر اون خواب یه صدایی که واقعا آرامش خاصی توش موج میزد وحتی باعث آرامش من هم شد به من گفت نگران نباش تو تا آخر امرت کنار این خانوم خواهی موند فقط ایشون رو آزاد بزار تا خودش در مورد اسلام و تو تصمیم بگیره روز قرارمون مسئله رو با خانومم مطرح کردم و ایشون هم به من گفت من هنوز هم به تو علاقه دارم ولی در مورد اسلام و زندگی مشترک دچار سر در گمی شدم و اول باید این مشکل رو با خودم حل کنم اگر موفق شدم خدا باز هم ما رو سر راه هم قرار میده و اگرقسمت نبود هرکدوم می ریم دنبال زندگی خودمون و من در عین ناباوری مجبور شدم که صیقه طلاق رو بین خودمون بخونم و بعد از اون هم پنج روزی هست که هیچ خبری از ایشون ندارم من خودم هم میدونم که اشتباهات زیادی مرتکب شدم و رفتار غلط من باعث شده ایشون حتی از اسلام هم زده بشن ولی واقعا نمی دونم برای جبران این اشتباه چه کار باید بکنم و تا کی باید منتظر ایشون باشم تا به نتیجه برسن و چون هنوز هم به ایشون علاقه ی خیلی زادی دارم واقعا درام دیوانه می شم حالا از شما خواهش می کنم من رو در این مورد راهنمایی کنید پیشاپیش واقعا ازتون ممنونم. محمد حسین