سلام- یک سال هستش که یه حالت خیلی بد بهم دست می ده این اواخر چند ماهی بیشتر شده خیلی می ترسم از همه چیز همین هم باعث شده که کم به غذام اهمیت بدم و بسیار لاغر شدم همه منو به خاطر وضعیت بدنیم یه جورایی مسخره می کنند بدون اینکه ازم بپرسن چرا اینطوری هستی تو زندگیم خیلی بهم سخت گذشته خیلی ها بهم بد کردن همه از پیشرفتم حسودی می کردند برای همین خیلی حرف بد پشت سرم گفتن همیشه تنها بودم کسی نبود باهاش درد دل کنم همش تو خودم ریختم و می ریزم داغون شدم به کسی اعتماد نمی کنم چون از اعتماد کردن ضربه خوردم بهتره بگم قصه زندگیم درازه نمی دونم می شه همش رو اینجا گفت یا نه یا همین اندازه که گفتم کافیه وسواس پیدا کردم یا بهتره بگم وسواس فکری شب ها هزار بار شیر گاز رو چک می کنم و یا اینکه فکر می کنم فلانی که رفته بیرون چرا دیر کرده حتما تصادف کرده یا ممکنه ماشینمون تو خونه منفجر بشه فکر زیاد دیوونم می کنه بدنم می لرزه احساس مرگ می کنم نمیدونم به خدا چکار کنم تو رو خدا کمکم کنید التماس می کنم یه راه چاره برام بزارید توی تمام زندگیم به تک تک دوستام فامیل خانواده کمک کردم که فکر نمی کنم کسی باشه که براشون چه ها کنند ولی در عوض تمام خوبیام اذیتم و عذابم دادن باور کنید راست گفتم حتی یه نفر جواب خوبی بهم نداده ولی من هم انتظاری ازشون ندارم و هیچوقت در مقابل بدی هاشون خوبیها رو رو نکردم و نمی کنم باورم کنیدلطفا!جواب بدید جوابی که تمام این مشکلات بارشون رو از رو دوشم بردارن بشن.
باسلامدوست گرامی علی رغم اینکه یادداشت نسبتا طولانی داشتید ولی به خوبی مشکل خود رابازگو نکردید. در حقیقت یادداشت شما بیشتر شبیه به گله و شکایت بود نه بیان مشکل و دریافت پاسخ روشن.ولی به طور کلی با توجه به توضیحاتی که دادید برداشت من این است که شما در دو حیطه بسیار مهم دچار مشکل هستید:1- طرز تفکر و نگرش2- توقعاتی که از اطرافیان دارید.در مورد طرز نگرش باید بگویم که شما محیط خود را بسیار منفی ارزیابی می کنید یعنی هر آنچه که در این فضا هست را منفی و بد و بدجنس و .. ارزیابی می کنید. توجه کنید در بدترین حالت، امکان دارد بخش کثیری از اطرافیان ما دارای خصلتهای منفی باشند اما همین افراد نیز دارای امتیازاتی هستند و از طرف دیگر افرادی در اطراف ما هستند که دارای شخصیت مثبتی هستند اما شما در یادداشت خود لفظ"همه" را به کار برده اید و این طرز صحبت نشان از این دارد که شما تنها سیاهی های اطرافیان را می بینید لذا ضروری است که در طرز نگرش خود اصلاحات اساسی ایجاد کنید. یعنی یادبگیرید که بخشهای سفید و روشن زندگی خود و رفتار دیگران را هم ببینید و دست از بدبینی بردارید. افرادی که نگرشی منفی به همه چیز دارند اولین آسیب را به خودشان می زنند.در مورد توقعات شما نیز باید بگویم که وقتی ما کاری برای دیگران انجام می دهیم این کار باید بی قید و شرط باشد یعنی نباید این توقع را داشته باشیم که این فرد حتما محبت مارا جبران کند. اگر چنین توقعی داشته باشیم و در مقابل با عدم جبران مواجه شویم ارزش کارمان ابتدا در نزد خودمان پایین می آید چون رفتار مثبت مان پاداش نگرفته. در حقیقت شما باید به دنبال پاداش درونی باشید یعنی رضایتی که از محبت کردن به دیگران عایدتان می شود نه اینکه منتظر تلافی و یا ابراز محبت دایمی اطرافیان باشید. اگر می توانید این گونه محبت کنید در غیر این صورت محبت نکردن بهتر از این است که توقع جبران داشته باشید زیرا ممکن است طرف مقابل شما هیچگاه فرصت جبران نیابد و از اینجاست که شما این گونه آسیب می بینید.ضمنا در مورد وسواستان، من خیلی احتمال اختلال وسواس نمی دهم بلکه این مشکل می تواند تحت تاثیر طرز تلقی شما باشد چون وسواس اختلالی بسیار سمج است در حالی که در یادداشت شما من چنین حالتی را دریافت نکردم. ولی بهتر است در مورد وسواس تان قدری بیشتر توضیح دهید تا بهتر راهنمایی تان کنم در غیر این صورت مراجعه حضوری نزد روان شناس را اکیدا توصیه می کنم. با تشکر از تماس شما
عنوان سوال:

سلام- یک سال هستش که یه حالت خیلی بد بهم دست می ده این اواخر چند ماهی بیشتر شده خیلی می ترسم از همه چیز همین هم باعث شده که کم به غذام اهمیت بدم و بسیار لاغر شدم همه منو به خاطر وضعیت بدنیم یه جورایی مسخره می کنند بدون اینکه ازم بپرسن چرا اینطوری هستی تو زندگیم خیلی بهم سخت گذشته خیلی ها بهم بد کردن همه از پیشرفتم حسودی می کردند برای همین خیلی حرف بد پشت سرم گفتن همیشه تنها بودم کسی نبود باهاش درد دل کنم همش تو خودم ریختم و می ریزم داغون شدم به کسی اعتماد نمی کنم چون از اعتماد کردن ضربه خوردم بهتره بگم قصه زندگیم درازه نمی دونم می شه همش رو اینجا گفت یا نه یا همین اندازه که گفتم کافیه وسواس پیدا کردم یا بهتره بگم وسواس فکری شب ها هزار بار شیر گاز رو چک می کنم و یا اینکه فکر می کنم فلانی که رفته بیرون چرا دیر کرده حتما تصادف کرده یا ممکنه ماشینمون تو خونه منفجر بشه فکر زیاد دیوونم می کنه بدنم می لرزه احساس مرگ می کنم نمیدونم به خدا چکار کنم تو رو خدا کمکم کنید التماس می کنم یه راه چاره برام بزارید توی تمام زندگیم به تک تک دوستام فامیل خانواده کمک کردم که فکر نمی کنم کسی باشه که براشون چه ها کنند ولی در عوض تمام خوبیام اذیتم و عذابم دادن باور کنید راست گفتم حتی یه نفر جواب خوبی بهم نداده ولی من هم انتظاری ازشون ندارم و هیچوقت در مقابل بدی هاشون خوبیها رو رو نکردم و نمی کنم باورم کنیدلطفا!جواب بدید جوابی که تمام این مشکلات بارشون رو از رو دوشم بردارن بشن.


پاسخ:

باسلامدوست گرامی علی رغم اینکه یادداشت نسبتا طولانی داشتید ولی به خوبی مشکل خود رابازگو نکردید. در حقیقت یادداشت شما بیشتر شبیه به گله و شکایت بود نه بیان مشکل و دریافت پاسخ روشن.ولی به طور کلی با توجه به توضیحاتی که دادید برداشت من این است که شما در دو حیطه بسیار مهم دچار مشکل هستید:1- طرز تفکر و نگرش2- توقعاتی که از اطرافیان دارید.در مورد طرز نگرش باید بگویم که شما محیط خود را بسیار منفی ارزیابی می کنید یعنی هر آنچه که در این فضا هست را منفی و بد و بدجنس و .. ارزیابی می کنید. توجه کنید در بدترین حالت، امکان دارد بخش کثیری از اطرافیان ما دارای خصلتهای منفی باشند اما همین افراد نیز دارای امتیازاتی هستند و از طرف دیگر افرادی در اطراف ما هستند که دارای شخصیت مثبتی هستند اما شما در یادداشت خود لفظ"همه" را به کار برده اید و این طرز صحبت نشان از این دارد که شما تنها سیاهی های اطرافیان را می بینید لذا ضروری است که در طرز نگرش خود اصلاحات اساسی ایجاد کنید. یعنی یادبگیرید که بخشهای سفید و روشن زندگی خود و رفتار دیگران را هم ببینید و دست از بدبینی بردارید. افرادی که نگرشی منفی به همه چیز دارند اولین آسیب را به خودشان می زنند.در مورد توقعات شما نیز باید بگویم که وقتی ما کاری برای دیگران انجام می دهیم این کار باید بی قید و شرط باشد یعنی نباید این توقع را داشته باشیم که این فرد حتما محبت مارا جبران کند. اگر چنین توقعی داشته باشیم و در مقابل با عدم جبران مواجه شویم ارزش کارمان ابتدا در نزد خودمان پایین می آید چون رفتار مثبت مان پاداش نگرفته. در حقیقت شما باید به دنبال پاداش درونی باشید یعنی رضایتی که از محبت کردن به دیگران عایدتان می شود نه اینکه منتظر تلافی و یا ابراز محبت دایمی اطرافیان باشید. اگر می توانید این گونه محبت کنید در غیر این صورت محبت نکردن بهتر از این است که توقع جبران داشته باشید زیرا ممکن است طرف مقابل شما هیچگاه فرصت جبران نیابد و از اینجاست که شما این گونه آسیب می بینید.ضمنا در مورد وسواستان، من خیلی احتمال اختلال وسواس نمی دهم بلکه این مشکل می تواند تحت تاثیر طرز تلقی شما باشد چون وسواس اختلالی بسیار سمج است در حالی که در یادداشت شما من چنین حالتی را دریافت نکردم. ولی بهتر است در مورد وسواس تان قدری بیشتر توضیح دهید تا بهتر راهنمایی تان کنم در غیر این صورت مراجعه حضوری نزد روان شناس را اکیدا توصیه می کنم. با تشکر از تماس شما





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین