باسلامکاربر گرامی این مشکل شما ناشی از این است که این تصور را در ذهن خودتان پرورش داده اید که: من حتما باید موفق شوم... اگر موفق نشوم فلان اتفاق می افتد... اطرافیان قضاوت بدی در مورد من می کنند و.. و افکاری مشابه............داشتن اضطراب برای شروع یک کار جدید تا حدی طبیعی است اما اگر این افکار مسموم بوده و مانع از اقدام به کار در افراد شود باید فرآیند تفکر تحت کنترل درآید. بنابراین برای انجام هر کاری اول سعی کنید دایما اتفاقات و شکستهای احتمالی گذشته را در ذهن مجسم نکنید. شما باید بدانید که گذشته را نمی توان تغییرداداما آینده هنوز آفریده نشده است . آینده چیزی نیست جز اندیشه های شما وکوشش برای افریدن انها . منظور ما این است که در بند گذ شته نباشید نه اینکه از تجربیات ، خطاها وشکستهای گذشته درس نگیرید .پس باید عاقلانه به گذشته نگاه کرد و اند یشه و وقت خود را صرف چیزی کنیم که توان آفریدن ودگرگون ساختن آن را داریم .در ضمن درباره اهدافتان با خود گفتگو کنید .اهداف را به صورت جملا تی مشخص در اورید وبه خود بگویید ان هم به صورت جملات مثبت . اهداف باید واقعی ومعقول باشند نه بلند پروازانه که دسترسی به انها ممکن نباشد ونه پیش پا افتاده که ارزش کوشیدن را نداشته باشند . اهداف معقولی برای هرساعت ، روز ، هفته وماه وضع کنید . موفقیت در اهداف کوتاه شما را برای دست یافتن به اهداف بلند مدت تشویق می کند و انگیزه تلاش را در شما بیدار می سازد . همواره اهداف را یاداور شوید تا بخشی از ضمیر ناخوداگاه شما گردد. و در نهایت سعی کنید نتایجی را که می خواهید مجسم کنید .تصویر روشنی را از آنچه می خواهید به دست اورید ، داشته باشید این کار باعث می شود تا انرژی خودرا بران هدف متمرکز کنید . این برخورد تصویری باهمه آرمان ها و اهداف برای شما مفید است ویاری تان می دهد تا کم کم زمینه های -دست یابی به انها را فراهم سازید .با تشکر از تماس شما
باعرض سلام وخسته نباشید به مشاور محترم
اینجانب یه مشکل دارم من وقتی می خواهم کاری را انجام بدم دچار استر س زیادی می شم که همین موجب میشه فکر من را مشغول خودش کنه واگر ان کاررا درست انجام ندهم ذهن من را خیلی مشغول می کنه به طوری که نمی تون با ان کنار بیام وهمیشه درفکر من باقی می ماند وبعضی وقت ها با اتفاقاتی که برام رخ میدهد نمی تونم کنار بیام ودچار اضطراب میشم اگر اتفاق بد باشه در ظاهر به کسی نمی تونم بگم وصحبت کنم ولی درذهن خود هزار بار تکرار میکنم شما کمک که چگونه با مشکلاتم کنار بیام ومرا رهنمای می کنید دراین زمینه
باسلامکاربر گرامی این مشکل شما ناشی از این است که این تصور را در ذهن خودتان پرورش داده اید که: من حتما باید موفق شوم... اگر موفق نشوم فلان اتفاق می افتد... اطرافیان قضاوت بدی در مورد من می کنند و.. و افکاری مشابه............داشتن اضطراب برای شروع یک کار جدید تا حدی طبیعی است اما اگر این افکار مسموم بوده و مانع از اقدام به کار در افراد شود باید فرآیند تفکر تحت کنترل درآید. بنابراین برای انجام هر کاری اول سعی کنید دایما اتفاقات و شکستهای احتمالی گذشته را در ذهن مجسم نکنید. شما باید بدانید که گذشته را نمی توان تغییرداداما آینده هنوز آفریده نشده است . آینده چیزی نیست جز اندیشه های شما وکوشش برای افریدن انها . منظور ما این است که در بند گذ شته نباشید نه اینکه از تجربیات ، خطاها وشکستهای گذشته درس نگیرید .پس باید عاقلانه به گذشته نگاه کرد و اند یشه و وقت خود را صرف چیزی کنیم که توان آفریدن ودگرگون ساختن آن را داریم .در ضمن درباره اهدافتان با خود گفتگو کنید .اهداف را به صورت جملا تی مشخص در اورید وبه خود بگویید ان هم به صورت جملات مثبت . اهداف باید واقعی ومعقول باشند نه بلند پروازانه که دسترسی به انها ممکن نباشد ونه پیش پا افتاده که ارزش کوشیدن را نداشته باشند . اهداف معقولی برای هرساعت ، روز ، هفته وماه وضع کنید . موفقیت در اهداف کوتاه شما را برای دست یافتن به اهداف بلند مدت تشویق می کند و انگیزه تلاش را در شما بیدار می سازد . همواره اهداف را یاداور شوید تا بخشی از ضمیر ناخوداگاه شما گردد. و در نهایت سعی کنید نتایجی را که می خواهید مجسم کنید .تصویر روشنی را از آنچه می خواهید به دست اورید ، داشته باشید این کار باعث می شود تا انرژی خودرا بران هدف متمرکز کنید . این برخورد تصویری باهمه آرمان ها و اهداف برای شما مفید است ویاری تان می دهد تا کم کم زمینه های -دست یابی به انها را فراهم سازید .با تشکر از تماس شما
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.
- [سایر] به نام خدا سلام حاج آقا. 1=نمی دونم از کجا بگم ولی یک بیوگرافی مختصری از خودم میدم 2-دختری بیست وسه ساله ام.دانشجوی فوق رشته بیوتکنولوژی کشاورزی 3-دریک خانواده فرهنگی وبه اعتقاد خودمون مذهبی به دنیا آمدم 3-من از دوران دبیرستان نمی دونم یک چیزی در درونم بود ولی از حدودسه سال پیش یک تلنگر بیدارم کرد. 4-قبل از این سه سال برای قرآن،ائمه وامامان ارزش بیشماری قائل می شدم ولی انجام اعمال مذهبی وصرفا گریه برای امام حسین وبه فکر امام حسین بودن مخصوص محرم بود.برای مثال عرض کردم. 5-از سال آخر دانشگاه و حرف با بعضی از دوستای جدید وازهمه مهمتر خواست خدا تلنگر به من زده شد 6-خیلی چیزا به لطف خدا درمن تغییرکرد.سعی درتغییرافکاری داشتم که یک عمر در ذهن من خوانده می شد ومن به ظاهر فکر میکردم بی تفاوتم ولی قاعدتا در من تاثیر میگذاشت 7-بگم که خدایی نکرده قصد بدگویی از خانواده ام را ندارم که من اساسا مدیون پدرومادرم هستم،اگر بگویم که مثلا برایم هیچ کاری نکردند که دروغ محض است،چرا که باعث خیلی از شکل گیری های مثبت در من شدند،همینقدر که باعث به وجودآمدن من هستند،مدیون آنها هستم. 8-امااما،خوب دید من،نظرمن،دیدگاه من راجب مذهب،سیاست،با آنها فرق کرده،من فهمیدم که نماز وروزه صرف مسلمانی که مدنظراولیا وپیغمبرست،نخواهدبود.متوجه شدم که امام حسین فقط برای محرم نیست،امام علی مخصوص شبهای قدر. 9-فهمیدم اسلام برنامه زندگی است،همه چی من باید منطبق با اسلام باشد.ولی سر این مسائل با خانواده مشکل دارم،شکرخدا دراین مسائل مشکلاتم کمتر شده. 10-مثلا می گویند که همه چی سر وقت خودش،موسیقی به وقتش،امام حسین به وقتش!!!!!!! 11-این مسائل یک شبه برای من حادث نشد،طی این سه سال هربار تغییراتی. 12-حتی من رشته لیسانسم که خودم انتخاب نکرده بودم ومتاسفانه با علاقه نبود که در رشته کشاورزی مشغول به تحصیل بوده ام ،خواستم رشته ام را در فوق عوض کنم که با مخالفت شدید پدر مواجه شدم. 13-درنتیجه با مشورت با بعضی اساتید که مورد اعتماد بنده بودند،فرمودن دعای خیر پدرومادر بیش از اینها می ارزد که به لطف بینهایت خدا که همیشه شامل این بنده سروپاتقصیرشده ودعای آنها در دانشگاه رشته خودم همان کشاورزی قبول شدم. 14-اما درکنارآن کتابهایی که دوست دارم را مطالعه میکنم؛حتی در دانشگاه مجازی امام خمینی به طور مجازی رشته معارف را انتخاب و درحال تحصیلم البته خانواده ازآن خبرندارند!!لزومی نداردخبردارشوند. 15-اما درقبال سیاست،متاسفانه پدرم بدی های زیادی به قول خودشان از بقیه دیدن،پدرم به شدت امام خمینی را دوست داشتند ولی الن به علت اینکه میبیند یک عده ازاین موقعیتها به راحتی ها استفاده می کنند واسلام در برخی موارد ازحالت انقلابی به تشریفاتی تبدیل شده،ازهمه چی زده شدند. 16-به همه اعتماد ندارند وسرشان درلاک خوشان است اما این بی اعتمادی تا حدود خیلی کمی به من هم منتقل شده در واقع من خیلی چیزها ازسیاست ورهبری وولایت فقیه نمی دانستم،اما شکر،شکر که مسئله با کلی درگیری ذهنی که داشتم برایم حل شده. همین طور از انقلاب.راستی من همیشه خودم رو مدیون شهدا می دونستم ومی دونم.دلم براشون می تپه. 17-خودم با سخنرانی هایی از استادرحیم پورازغدی،مطاله کتب استاد مطهری به خیلی چیزا رسیدم.ولی هنوز نتونستم به همه چی اعتمادکنم وراحت سراغ هرکتابی برم که نکنه دروغ باشه وسرهم کردن مسائل باشه،یه جور میخوام که انگار به خانواده امم ثابت کنم چیزی که میخونم عالیه. 18-دیشب که توبرنامه بی نظیر پارک ملت،حرف از کتاب زدین به نظرم رسید این مشکل که چه عرض کنم را به شما بگم تا شما منوراهنمایی کنید که چه کنم؟؟ 19-اینکه چه کتابهایی بخونم به کی اعتمادکنم؟؟درضمن استاد من عاشق کتاب خوندنم،قبلا از دکتر شریعتی هم کتاب خوندم.ادبیات ایشونو خیلی دوست دارم نه دیدگاهشونو گرچه بعضی از دیدگاهشون درست بود 20-ودرضمن با فرمایش آقای شهیدی فر هم کاملا درمورد شریعتی با ایشون موافقم. 21-درآخرشرمنده طولانی شد.هم ازشما متشکرم.وتشکر من رابه آقی شهیدی فر هم منتقل کنید بابت برنامه فوق العاده شون،تواین بی برنامه گی تلویزیون،برنامه عالیه.وحال من را خیلی خوب می کند.چرا که ایشان هم دغدغه اصلیشان مذهب واخلاق است.