سلام.وقت شما بخیر. من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده. خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه. لطفا کمکم کنید
با سلام.دوسا خوبم افرادی که به افکار و نگرشها و رفتارهای وسواسی روی می آورند دیدگاهی نادرست به خدا دارند . آنها خدا را از روی ترس عبادت و اطاعت می کنند و نگاه رحیمیت او را مد نظر ندارند . در حالی که به کرات توصیه شده خدا را به خاطر عشق و علاق های که به او داریم عبادت کنیم. خداوند دین و شرع را برای آسایش و راحتی ما وضع نموده و در حد توانمان از ما انتظار دارد آن وقت ما به دلیل وسواس قوانین شرع را به اصولی تبدیل می کنیم که جز عذاب و شکنجه چیز دیگری برای مان نمی اورد .دین ما دین راحتی است . و هر جا که دیدید در عمل به آ( به سختی افتاده اید به دنبال کجروی های ذهنی خود بگردید . وسواس های ذهنی و عملی در صورتی که مورد در ان قرار نگیرد روز بروز مزمن شده و دیگر حیطه های زندگی را نیز درگیر می کند .بنابراین هر زمان که برای درمان آن قدم بردارید بسیار مفید و سازنده است .درمان شما باید در درجه اول دارو درمانی باشد و در کنار آن رفتار درمانی هم داشته باشید .پس مراجعه به روان پزشک را در اولویت قرار دهید .نگاه خود را به خداوند تغییر دهید . خداوند رحیم و مهربان است و بارها قید نموده که لا یکلف الله الا وسعها . چه دلیلی دارد با ایجاد ترس افراطی از این خدای مهربان و حکیم خود را در معرض نابودی قرار دهید ؟در هنگام تصمیم گیری ها سعی کنید مد نظر داشته باشید که این تصمیم مختص شما نبوده و همه به نوعی با این تصمیم روبرو بوده اند پس ترس های بی مورد و بیجا فقط کار را سخت کرده و توانایی تصمیم درست را می گیرد . باید سعی کنید افکار نامربوط را که ایجاد ترس می کند حذف کنید و اجازه ادامه ندهید . اصلا آنها را روی کاغذ بیاورید و با تمرکز بر انها و منطقی فکر کردن به آنها پاسخ دهید . چه دلیلی داره در مورد خودمون این قدر منفی فکر کنیم به جای این سرکوب گری ها بهتر است نواقص خود را رفع کنیم تا شخصیت موثر تر و مفید تری شویم .در مشاوره های بعد منتظر دیگر نوشته های شما هستم .
عنوان سوال:

سلام.وقت شما بخیر.
من از بچگی به خاطر تربیت خانوادگی و تاثیر بد حسادت های اطرافیان همیشه با ضربات روحی(به تعبیر عامیانه ضد حال) و عدم توجه مواجه میشدم .در عین اینکه بچه ای فوق العاده پرهیجان و بازیگوش بودم و باید این هیجانات به نوعی تخلیه میشد ولی در سن 15 سالگی به محله ی جدیدی رفتیم که اصلا با هیچ کس نمیتونستم رابطه برقرار کنم و فقط برای رفتن به مدرسه از خونه بیرون می اومدم یا اگر کاری داشتم.تو مدرسه ام به دلیل اینکه می خواستم هیجاناتم خالی بشه هر کاری می کردم مثل زیاد حرف زدن که باعث دور شدن بچه ها ازم میشد.این شرایط کم کم من رو دچار افسردگی و وسواس کرد.مثلا برای یک غسل 1.5ساعت در حمام میماندم جون فکر میکردم آب به همه جا برسه! زندگی من به همین روال ادامه پیدا کرد تا وارد دانشگاه شدم.به دلیل نداشتن پول و بتدریج زیاد شدن وسواس های فکری دوران دانشجویی خوبی نداشتم.با همین روحیات شروع کردم به خوندن درس واسه فوق لیسانس که خوشبختانه قبول شدم و یکی از موفق ترین ادمها در رشته ی خودم و در شهر خودم یا حتی استان خودم هستم.توانایی های ذهنی و جسمی زیادی دارم.وقتی وارد دانشگاه ارشد شدم شرایطم از نظر روحی تا حدودی بهتر شده بود،ولی از وقتی به خاطر پایان نامه و دکتری اومدم خونه که کارهام رو انجام بدم باز شرایطم مثل اول شده شاید بدتر از قبل.مثلا ترس زیاد از خدا و شاید بشه گفت ترس افراطی هم به افکار وسواسی ومنفی و مضطربم اضافه شده.
خیلی از این قضیه ناراحتم چون تو زندگیم فقط راه راست رو رفتم و سعی کردم ادم خوبی باشم در هر زمینه ای.الانم ک تصمیم ب ازدواج گرفتم این وسواس ها و ترسه و افکار منفی بیشتر شده و مانع تصمیم درستم میشه.احساس میکنم ادم بدرد بخوری واسه طرف مقابلم نیستم.تنها چیزی هم که باعث ارامشم در این شرایط میشه خدا و نمازه.
لطفا کمکم کنید


پاسخ:

با سلام.دوسا خوبم افرادی که به افکار و نگرشها و رفتارهای وسواسی روی می آورند دیدگاهی نادرست به خدا دارند . آنها خدا را از روی ترس عبادت و اطاعت می کنند و نگاه رحیمیت او را مد نظر ندارند . در حالی که به کرات توصیه شده خدا را به خاطر عشق و علاق های که به او داریم عبادت کنیم. خداوند دین و شرع را برای آسایش و راحتی ما وضع نموده و در حد توانمان از ما انتظار دارد آن وقت ما به دلیل وسواس قوانین شرع را به اصولی تبدیل می کنیم که جز عذاب و شکنجه چیز دیگری برای مان نمی اورد .دین ما دین راحتی است . و هر جا که دیدید در عمل به آ( به سختی افتاده اید به دنبال کجروی های ذهنی خود بگردید . وسواس های ذهنی و عملی در صورتی که مورد در ان قرار نگیرد روز بروز مزمن شده و دیگر حیطه های زندگی را نیز درگیر می کند .بنابراین هر زمان که برای درمان آن قدم بردارید بسیار مفید و سازنده است .درمان شما باید در درجه اول دارو درمانی باشد و در کنار آن رفتار درمانی هم داشته باشید .پس مراجعه به روان پزشک را در اولویت قرار دهید .نگاه خود را به خداوند تغییر دهید . خداوند رحیم و مهربان است و بارها قید نموده که لا یکلف الله الا وسعها . چه دلیلی دارد با ایجاد ترس افراطی از این خدای مهربان و حکیم خود را در معرض نابودی قرار دهید ؟در هنگام تصمیم گیری ها سعی کنید مد نظر داشته باشید که این تصمیم مختص شما نبوده و همه به نوعی با این تصمیم روبرو بوده اند پس ترس های بی مورد و بیجا فقط کار را سخت کرده و توانایی تصمیم درست را می گیرد . باید سعی کنید افکار نامربوط را که ایجاد ترس می کند حذف کنید و اجازه ادامه ندهید . اصلا آنها را روی کاغذ بیاورید و با تمرکز بر انها و منطقی فکر کردن به آنها پاسخ دهید . چه دلیلی داره در مورد خودمون این قدر منفی فکر کنیم به جای این سرکوب گری ها بهتر است نواقص خود را رفع کنیم تا شخصیت موثر تر و مفید تری شویم .در مشاوره های بعد منتظر دیگر نوشته های شما هستم .





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین