باسلامدوست گرامی انسان ها ادم های پیچیده ای هستند که نمی توان همیشه از روی ظاهر پی به دورنیات انها برد اینکه شما برای یک بار به شخصی اعتماد کردید بد نیست اتفاقا این قضیه برای شما می تواند تجربه خوبی باشدهمیشه قرار نیست انتهای تمام خواستکاری ها به وصلت منجر شود گاهی باید از انها به عنوان شرایطی جهت شناخت بیشتر جنس مقابل استفاده کرد و نحوه برخودمان سوالاتمان و ...را روی این افراد به بوته ازمایش بگذاریم که در تجربه های بعدی بتوانیم بهتر عمل کنیمشما بهتر است سعی کنید این اتفاق را به فال نیک بگیرید شاید اگر همان هفته اول همه چیز به این سرعت انجام شده بود شما شخصیت اصلی این فرد را به خوبی نمیشناختید و در زندگی دچار مشکل می شدید اینکه ایشان قبل از هرگونه اقدام جدی این رفتارش را بروز داد خیلی باید برای شما شانس خوبی باشدپس به هیچ وجه نه خودتان را سرزنش کنید و نه منتظر دریافت محبت دوباره ای از ایشان باشیدسعی کنید تنها به عنوان تجربه به این ارتباط نگاه کنید تا در برنامه های بعدی ان شاء الله به یاری خدا موفق باشید
سلام من دوست ندارم برای من خواستگار بیاید اصلاکلا از خواستگاری هایی که سنتی است و اول مادر میاید سپس بعد از پسند مادرپسر میایدمتنفرم ولی مسله اولی که هست من از ان دخترهایی نیستم که در بیرون یا در مهمانی های شبانه و یا انچنانی باشم پس اولین ایراد این است که من را راهنمایی کنیدچیکار کنم.من حدود3ماه قبل بالاخره تسلیم اصرار مادرم شدم و به یک خواستگار اجازه ورود دادم ان هم به شرط امدن پسر در اولین دیدار انها امدند و پسند کردند و ما حدود 2 ماه بایکدیگر صحبت کردیم و قرارمان براین شدکه درعید جواب بدهیم در این مدت مادرش به مادرم از علاقه او به من می گفت و من هم در رفتار و گفتارش تا حدودی می دیدم در حدود1 هفته قبل ازعیدبه او 2 مسله ای که من را اذیت می کرد و به نظرم عیب بود را قبلش مختصر گفته بودم ولی این بار خواستم رک هم بگویم و گفتم که من دختر پر مویی هستم و این ارثی است وهم در بیشتر مواقع جوش می زنم بعد از این مطالب به هم فرصت چند روزه دادیم که از هم فاصله بگیریم و فکر کنیم بعد از حدود 2 روز تماس گرفت و من بیشتر برایش از مشکلاتم گفتم و توضیح دادم و او هم قبول کرد و گفت مسله ای نیست او گفت مادرش می خواهند انگشتر بیاورند اماسفر لعنتی من باعث شدکه این قضیه عقب بیافتددر تهران بودم خبردادکه نمی تواند وارد زندگی مشترک با من شود وقتی علتش را پرسیدم گقت که حیف ان 2 هفته اول عید که به هم فرصت دادیم باید انجاتمام می کردیم ومن تو را دوس ندارم و تو در این 2 هفته چرا نفهمیدی که من سرد شدم ومن دوس ندارم روی توعیب بگذارم ولی فکرو خیالاتم زیادشده ونمی تونم واردزندگی مشترک شوم من واقعا ان لحظه مردم کلا ماندم ان همه عشق اوکه می گفت قبل ازعید انگشتر بیاوریم کجااین حرف ها کجاالان هم باور نمی کنم من به او دل بسته ام ولی او من را رد کرد ما از هر لحاظ با یکدیگر هم کفو و هماهنگ بودیم به حدی که به مادرم می گفتم من به قدری که با این خواستگارم هماهنگی دارم با برادرم ندارم الان 2 هفته است که خانواده ها و او از من خداحافظی کرده است و من مانده ام با سوالات بی شماربی پاسخ چرا من را رد کردمشکلات من قابل حل بودن اگر دوستم داشت می ماندمن همچنان به امید بازگشت دوباره او هستم و روزوشب فقط ازخدا می خواهم او دوباره من را بخواهدو من هم در جلو خانواده ام نقش بازی می کنم که برایم مهم نیست ولی واقعا دوستش دارم چطور می توانم خاطراتش را پاک کنم و به کس دیگری فکرکنم
باسلامدوست گرامی انسان ها ادم های پیچیده ای هستند که نمی توان همیشه از روی ظاهر پی به دورنیات انها برد اینکه شما برای یک بار به شخصی اعتماد کردید بد نیست اتفاقا این قضیه برای شما می تواند تجربه خوبی باشدهمیشه قرار نیست انتهای تمام خواستکاری ها به وصلت منجر شود گاهی باید از انها به عنوان شرایطی جهت شناخت بیشتر جنس مقابل استفاده کرد و نحوه برخودمان سوالاتمان و ...را روی این افراد به بوته ازمایش بگذاریم که در تجربه های بعدی بتوانیم بهتر عمل کنیمشما بهتر است سعی کنید این اتفاق را به فال نیک بگیرید شاید اگر همان هفته اول همه چیز به این سرعت انجام شده بود شما شخصیت اصلی این فرد را به خوبی نمیشناختید و در زندگی دچار مشکل می شدید اینکه ایشان قبل از هرگونه اقدام جدی این رفتارش را بروز داد خیلی باید برای شما شانس خوبی باشدپس به هیچ وجه نه خودتان را سرزنش کنید و نه منتظر دریافت محبت دوباره ای از ایشان باشیدسعی کنید تنها به عنوان تجربه به این ارتباط نگاه کنید تا در برنامه های بعدی ان شاء الله به یاری خدا موفق باشید