سلام دوست عزیز شما مسئول احساسات یا خودکشی ایشون نیستید. البته منظورم این نیست که باید دست روی دست بگذارید. اما اگر به خاطر چنین رفتارهایی به خواسته هاش جواب مثبت بدید، رابطه بدتری رو خواهید داشت. شما بهترین کاری که می تونید انجام بدید همین هست که اصلا جوابش رو ندید و حتما حتما موضوع رو به خاله خودتون اطلاع بدید. بالاخره ایشون بایستی در جریان تمام مسائل باشه. ممکنه کمی با شما بدرفتاری کنن، اما بهتر از این هست که خدای ناکرده اتفاقی بیفته و اونوقت شما از یک طرف عذاب وجدان داشته باشید و از طرف دیگه توی خانواده مسئول اون اتفاق شناخته بشید. پس توصیه من به شما اینه که موضوع را کاملا جدی بگیرید و اول با خانواده خودتون مطرح کنید. بعد موضوع بایستی از طریق مادرتون به خواهرش منتقل بشه. حتی اگر لازم باشه خانواده ها مدتی همدیگه رو نبینن. خاله تون هم بایستی حتما پسرش رو پیش روان شناس ببره. دو نشانه ذکر کردید که نشون دهنده ارتباطات بیمار در این خانواده هست؛ یکی اینکه با شما مثل مادرش رفتار می کنه و یکی اقدام به خودکشی. تحقیقات نشون داده به طور کلی خانمها بیشتر از آقایون دست به خودکشی می زنن، ولی این کار برای جلب توجه هست و معمولا به مرگ منجر نمی شه. اما آقایون کمتر دست به خودکشی می زنن اما احتمال مردنشون بیشتره. چون هدفشون جلب توجه نیست، بلکه دنیا براشون تمام شده و مهارتهای لازم برای مواجهه با سختی های دنیا رو ندارن. پس حتما بایستی چنین کسی به صورت اورژانسی به روان شناس خبره ای نشون داده بشه. پیروز باشید
سلام!
دختری 21 ساله هستم،پسرخالم طبق ادعای خودش از بچهگی بهم علاقه داشته،2 سال از من کو چکتر هست.پسر خوبی هست،اما ازدواج فامیلی کلا تو خونواده ما جواب نمیده،و چند مورد داشتی که خوب نبودن،البته صادقانه بخوام بگم علاقم به پسرخالم واقعا مثل داداشم هست،واقعا اون رو مناسب ازدواج با خودم نمیبینم،رفتارایی هم که اون باهام داره انگار رفتار 1 بچه با مامانش،اگر 1 کاری بگه انجام ندم،دیوونه میشه!
ضمن اینکه گفت اگر من باهاش ازدواج نکنم خودکشی میکنه،1بارم اینکار رو انجام داد!راستش من خیلی دوسش دارم و دوست ندارم که بلایی سرش بیاد، اما هرجورم فکر میکنم نمیتونم باهاش ازدواج کنم،هم بخاطر سنش همم 1سری موضوعات دیگه،ولی واقعا دوست ندارم آسیب ببینه!
تنها کاری که تونستم لنجام بدم برای از بین بردن احساسش جواب ندادن به پیامک هاش از یک سال پیش بود که تا حالا نتیجه نداده.راستش احساس میکنم تا قبلش که جواب میدادم انگار با احساساتش بازی می کردم.
شما نظرتون چی هست؟چکار کنم؟لطفا راهنمایی کنید!
سلام دوست عزیز شما مسئول احساسات یا خودکشی ایشون نیستید. البته منظورم این نیست که باید دست روی دست بگذارید. اما اگر به خاطر چنین رفتارهایی به خواسته هاش جواب مثبت بدید، رابطه بدتری رو خواهید داشت. شما بهترین کاری که می تونید انجام بدید همین هست که اصلا جوابش رو ندید و حتما حتما موضوع رو به خاله خودتون اطلاع بدید. بالاخره ایشون بایستی در جریان تمام مسائل باشه. ممکنه کمی با شما بدرفتاری کنن، اما بهتر از این هست که خدای ناکرده اتفاقی بیفته و اونوقت شما از یک طرف عذاب وجدان داشته باشید و از طرف دیگه توی خانواده مسئول اون اتفاق شناخته بشید. پس توصیه من به شما اینه که موضوع را کاملا جدی بگیرید و اول با خانواده خودتون مطرح کنید. بعد موضوع بایستی از طریق مادرتون به خواهرش منتقل بشه. حتی اگر لازم باشه خانواده ها مدتی همدیگه رو نبینن. خاله تون هم بایستی حتما پسرش رو پیش روان شناس ببره. دو نشانه ذکر کردید که نشون دهنده ارتباطات بیمار در این خانواده هست؛ یکی اینکه با شما مثل مادرش رفتار می کنه و یکی اقدام به خودکشی. تحقیقات نشون داده به طور کلی خانمها بیشتر از آقایون دست به خودکشی می زنن، ولی این کار برای جلب توجه هست و معمولا به مرگ منجر نمی شه. اما آقایون کمتر دست به خودکشی می زنن اما احتمال مردنشون بیشتره. چون هدفشون جلب توجه نیست، بلکه دنیا براشون تمام شده و مهارتهای لازم برای مواجهه با سختی های دنیا رو ندارن. پس حتما بایستی چنین کسی به صورت اورژانسی به روان شناس خبره ای نشون داده بشه. پیروز باشید
- [سایر] الا بذکر الله تطمئن القلوب. با سلام و عرض ادب و خسته نباشید خدمت حاج آقای مرادی. نمی خوام زیاد وقت شریفتون رو بگیرم ، سر ِ یه دوراههیه بزرگم و به این امید که دری به روم باز کنین مزاحمتون شدم . 23 سال از خدای مهربونم عمر گرفتم. توی یه خونواده ی متدین و با ایمان بزرگ شدم . خونواده ای که سرمایشون مهر و محبت و عاطفه ایه که نسبت به همدیگه دارن و هر گز ، هرگز اونو از هم دریغ نمی کنن.نمی گم تمام عمرمو و نمی گم خیلی خوب و کامل ولی سعی کردم بیشتر وقتمو صرف عبادت همون خدایی بکنم که همیشه بهترینهاشو برام خواسته . و همیشه از بابت چیزایی که بهم داده ممنون دارش بودم و بابت چیزایی که از سر حکمتش نداده ، شکر گذارش . دو سال از تحصیلم توی دانشگاه میگذره.توی این 2 سال خیلی عوض شدم، سعی کردم هر روز خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم تا صداشو بشنوم، تا بتونم راهی رو که توش قدم گذاشتم به سر منزل مقصود برسونم. هیچ وقت چه توی این 2سال و چه قبل از اون به هیچ پسری هم صحبت نشدم ، نه اینکه موقعیتش برام پیش نیاد ، نه ، همیشه باورم بر این بوده که ارزش احساساتم خیلی بیشتر از این حرفاس که بخوام اونو بدم به دست کسی که معلوم نیست قدرش رو بدونه یا نه تا اینکه یکی از همکلاسی های پسرم نظرم به خودش جلب کرد ، من با وجود اینکه توی شهر کاملاً مذهبی و خونواده ی خیلی متدینی بزرگ شدم و لی کمتر پسری رو دیدم با این اعتقادات، پاک ، ساده ، با ایمان ، با خدا، سر به زیر .از طریق اون با مسجد و مراسم امام زمان انس گرفتم ، ازم نخواس که چادر بزنم ولی وقتی برام از خوبی های چادر گفت ، با عشق به بی بی فاطمه چادری شدم . اینقدر برام از ارزش زن گفت که حتی الان دیگه حاضر نیستم یک تار از موهام رو هم نا محرم ببینه حاج آقا منو دلبسته ی اعتقاداتش کرد. تا اینکه تقریباً یکسال پیش به من پیشنهاد ازدواج داد ، با تمام مشکلاتی که داشتیم . اون 1.5 از من کوچیکتره و خونوادش هم نسبت به خونواه ی من نسبتاً مذهبی تر. وقتی که خونوادش رو در جریان قرار داد تقریباً همه مخالفت کردن ، به خاطر اختلاف سن و .. ولی ما تصمیممون واسه ازدواج بر مبنای 2-3 سال آینده بود ، چون ایشون واقعاً الان شرایط ازدواج رو ندارن ، سربازی ، کار و .. ولی خدایی داره که وقتی بهش توکل میکنه هر چیزی رو که بخواد بهش میده و این برای من خیلی مهمه .این ایمانی که داره برام قابل ِ ستایشه . ارتباط زیادی با هم نداشتیم گاهی تلفنی به خاطر اینکه از حال همدیگه با خبر بشیم . و گاهی ایمیل. یه رابطه ی کاملاً سالم بر پایه ی اعتقادات دینیمون برای شناخت بیشتر همدیگه . ما حتی همدیگه رو با اسم کوچیک هم صدا نزدیم . یه بار هم تو چشمای همدیگه نگاه نکردیم . نیت ما از اول با همدیگه به خدا رسیدن بود . ولی اون همش میگه که از این ارتباط احساس گناه میکنه ، حاج آقا ما هیچ کاری نکردیم که حتی زمینه ای برای ارتکاب به گناه باشه . به من بگید کجای این رابطه گناهه؟ آیا گناه که انسان با انگیزه برای رسیدن به کسی که قلباً دوسِش داره تلاش کنه و به هدفش برسه؟ کجای قرآن نوشته شده اگه یکی رو دوس داشته باشی و برای رسیدن بهش تلاش کنی گناه کردی؟ تا اینکه چند روز پیش تماس گرفته و با بغض میگه که یه اتفاقی افتاده که باید همدیگه رو فراموش کنیم . هرچه اصرار میکنم که چی شده جواب نمیده و میگه نمیشه بگم.قسمم میده که بدون اینکه چیزی بپرسم فراموشش کنم. من میدونم ، میدونم که اون اگر خواستار جدایی شده فقط به خاطر خودمه . چون همیشه میگه که ارزش تو بیشتر از منه ... به نظر شما من باید چیکار کنم ؟ مگه 2سال حرف کمیه ؟ مگه احساس چیز بی ارزشیه؟ حاج آقا من نمی تونم . من توی عمرم هیچ کسی رو به اندازه ی ایشون دوس نداشتم . به خاطرش پا روی خیلی چیزا گذاشتم . تمام سختیها رو حاضرم به جون بخرم ولی بدونم اون در کنارمه . به نظرتون اگه اختلاف سن 1.5 خیلی مهمه پس چطور بی بی فاطمه ثمره ی یه ازدواج با اختلاف سن 25 ساله؟ اکثر جوابهایی رو که به پیامهای مشابه داده بودین مطالعه کردم . میدونم که شما هم بر این عقیده هستین که اختلاف سن ممکنه دردسر ساز بشه ولی حاج آقا وقتی یکی عاقله و منطقی چه فرقی میکنه کوچیکتر باشه یا بزرگتر ؟ وقتی دو نفر در کنار هم میتونن به آرامش برسن و در سایه ی آرامش به اوج کمال ، چرا اینقدر مسئله ی اختلاف سن باید مهم باشه؟ چرا خونواده ها این چیزا رو درک نمیکنن ؟ چرا به جای اینکه دست جوونا رو بگیرن و کمکشون کنن اینقدر سر هر مسئله ای بهانه میگیرن و مخالفت میکنن ؟ حاج آقا کمکم کنید. یا علی .
- [سایر] سلام حاج اقا.. اولا ممنون بابت پاسخی که بابت نامه اولم دادین ... راستش حاج اقا دوباره به کمکتون نیاز دارم... همون طوری که گفتم اون اقا اومد مشهد و همو دیدم...از نظر ظاهر و عقیدتی هم کاملا مثل هم بودیم ... راستش قصد این اقا جدایی بود ولی با دیدن من وحرفام نظرش عوض شد..ما خیلی راجب ازدواج و شدنش حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که میشه ولی سختی و مشکلات زیاد داره.... و زمانشم خوب.. شما گفتید ایشون تو رودربایستی مونده ولی خودش میگه نه... راستش از وقتی ایشون برگشتند زندگی برای جفتمون هدف دار و معنی دار شده و یا به قول خودش مسئولیتمون سنگین تر....حاج اقا اگه میشه از اینجا به بعد خصوصی باشه...ممنون ایشون 21 ساله وی ... یک اتاق کوچولو با امکانت اولیه... توکل و ایمان و تلاش باید داشت... راستش من هم 21 سالمه و دانشجو ام... حاج اقا خودتون میگید که موقعیت ازدواج از دست ندید..منم نمی خوام....می دونم خانواده من ایشون تایید می کنند چون مثل خودم و خودمون هستند و فردی نجیب و مذهبی... شاید بگید این شناخت سطحیه ولی حاج اقا خودتون گفتین نماز خوندن طرف و دعا خوندنشو ببنید...منم دیدم..ایشون نماز شب می خونند و مسجد هم زیاد میرند و قران هم الگوش می دونه...راستش نمی نوتم بگم کاملا مذهبی ولی مذهبیه...ایشون به قول خودش تو این خط نبوده ولی حالا که این اتفاق براش افتاده و این موقعیت پیش اومده مونده چی کار کنه و چطوری باهاش کنار بیاد...چطوری همه چیو جمع کنه.... حاج اقا به نظر من ایشون یکی از بهترین موقعیتایی که برام پیش اومده و ممکنه که دیگه پیش نیاد..به خاطر اینکه کاملا و جدا همونی هست که همیشه می خواستم و ازروم بوده و تمام کردار و رفتارمون شبیه هم هست...حتی نوع سختی هایی که کشیدیم...واسه همین تصمیمو گرفتم تا بهترین موردی که دارم برسم... حاج اقا من خودمو خوب می شناسم و خانوادمو و موقعیتمو...من شکر خدا فرد صبوری هستم در قبال مشکلاتی که تا حالا داشتم...ولی می دونم که هم چین موردی پیش نمی یاد برام... راستش شاید باورتون نشه ولی من ایشون هدیه خدا می دونم و تمامی لحظات ایشونو از خدا خواستم و توکلمو کردم...راستش به این نتیجه رسیدم هدیه خداست... راستش امروز از من خواست تا مشورت کنیم،مطالعه کنیم تا اولا ببینیم این کار میشه ..خوبه که بشه یا نه..به نفعمونه...راستش من مطمئنم که به نفعمه..چون در کنار کسی زندگی می کنم که دوسش دارم و همیشه منتظرش بودم و تمام کارهاش مثل خودمه...و اینکه چطوری میشه سریع تر بهم رسید..شرایط زودتر مهیا کرد..در رابطه با رابطمون قبل ازدواج..اسون تر شدن سختی هاش..کوتاه تر شدنش...و در واقع شدنش.. حاج اقا ما همو دوست داریم وهمو می خوایم..د. من به شخصه حاضرم هر گونه سختی تحمل کنم و می دونمم که سخته ..ولی چون معتقدم خدا باهامه و توکلم به اوست کممکون می کنه..این اقا همینو میگه..میگه خدا تو کاری که خودش گقته تنهامون نمی زاره...حاج اقا اینکه چطوری خانواده ها در جریان بزاریم؟؟؟؟بهشون بگیم؟؟؟؟؟؟؟؟راستش مشکل بزرگ ما الان مشکلات مالیه... راستش از شما مطمئن تر و بهتر پیدا نکردم...شما هم تجربتون زیاده و حتما مورد هایی مثل ما دیدید...و کمکشون کردید... حالا منم ازتون می خوام که بهمون کمک کنید .سختی هاشو قبول کردیم...1-.اینکه میشه یا نه؟؟؟ 2-چطوری راه شو بهتر و سریع تر فراهم کنیم.چطوری سختی ها تحمل کنیم..تلاشمون بیش تر کنیم....تا هم خدا راضی باشه و هم خودمون...تا به هدفمون که کماله و با ازدواج میسر تر میشه برسیم. 3-اصلا حاج اقا به نظر تون تو این شرایط الان همین حالا میشه یا نه؟؟؟؟؟من که امادگیشو دارم ولی ایشون فکر نکنم... 4-کسایی بودن مثل ما؟؟؟؟..چی کار کردند؟؟؟؟ .به دو تا جوون که فقط خدا دارند و دستاشون خالیه ولی همو دوست دارند و می دونند بهترینند برای هم و می دونند سختی پیش رو شونو کمک کنید....ممنون...واقعا..در ضمن محتاج دعا تونم هستیم...خیلی زیاد..ببخشید طولانی شد ولی جدا به کمکتون نیاز داریم..ایشالله با دعا تو حرم اقا جبران کنم....ممنون