من مدت 1سال و نیم هست که با دختری آشنا شدم که 1سال از من کوچکتره.اوایل دوستی به اون شخص هیچگونه حس و علاقه ای نداشتم و تا اینکه به مرور با چت کردنای شبانه که 1-2ماه بود یکم بهش وابسته شدم و البته یکبار هم که حالش بد بود گفت زنگ بزن حرف بزنیم که داشت گریه میکرد و صدای گریه هایش باعث شد هنوزم به گریه هاش حساسم.بعد اون قرار شد دیگه چت نداشته باشیم که وابستگی ازبین بره اون تا حدی وابسته بود که خواسته اش انیبود که محرم میبودیم اما اوایل آشنایی بود و من کاملا به دخترا بی اعتماد تا اینکه حدود 7-8 ماه گذشت و خواستم که اگه مایله مادرم رو ببینه و اون گفت فقط به مادرت بگو که قصدی نداشته باشه و دیدار هم اسفند 92 انجام شد و موقع برگشت تا مترو کمی تو فکر بود و بعدش بعد سال تحویل مادرم بهش سال جدید رو تبریک و گفت و اون هم اس داد به مادرم اما رسمی بعد اون حدود 3ماه ندیدمش تا اینکه قبل از ماه رمضون دیدمش و رفتیم بیرون تو کافی شاپ و حرف زدیم و خوش بودیم میگفت و میخندید حتا عکس بچگیش و خود و بردارش رو که تو جشن تولد بود رو بهم نشون داد.تو این مدت هم عکسش رو هربار که درخواست کردم ارسال کرد 1بار هم عکس با بردارش رو داد.دختر چادری و مودبی بود.هفته پیش روز 3شنبه خواستم بهش خواسته ام و بگم که میخامش و دوس ندارم از دستش بدم،توی کافه حدود 2ساعت نشستیم و حرف زدیم و شاد بودیم و آرامش داشتم حتا طبق برناممون عکس پدر و مادرش رو هم آورد و نشون داد اما در آخرش که پیشنهادم رو بیان کردم کاملا دگرگون شد و حتا تو مسیر برگشت تا پایانه تاکسیرانی هم یواشکی گریه میکرد و اشکاشو پاک میکرد که برای اولین بار تو عمرم بدترین لحظه ام بود هربار یادش میفتم گریه ام میگیره؛نمیدونم شاید جای انسانیت و مهربونی دیگه تو کشور ما نیست.2شب پیش هم بهش ایمیل دادم که کاملا توضیح بدم راجب پیشنهادم و گفتم هیچ حس بدی نداشتم و ندارم بهت و فقط نمیخام از دستت بدم که باتو حس خاصی رو داشتم"فقط تصویری که تو ذهنم میاد انگار تو یه اتاق سفید و نور پردازی ملایم سفید با هوای اکسیژن خالص هستم که تمام مشکل و غم و سختیا اون لحظه همه چی از بین میره و همشون ساکتن" اما با این حال امروز پاسخ ایمیلم رو داد و گفت تو که منو میشناختی برنامم نیست ازدواج کنم و میخام برم از ایران(بورسیه داره واسه کار و درس تو استرلیا برای 2 سال بعد) وگفت :حتی اگه از نظر بقیه کارت اشتباه نبوده از نظر من اشتباهه چون تو دوست من بودی و لا غیر و چون تو ایمیل گفته بودم حداقل یکدفعه نرو میترسم سست شم و کاری دستم بدم.نوشت:میتونم مثل قبل باشم ولی دیدار دیگه وجود نخواهد داشت. خواهش میکنم کمکم کنید،یعنی بخاطر 1خارج از ایران رفتن و آینده شغلی راحت بذارم بره؟!راهی جلو پام بذارید تورو مقدساتتون
سلام دوست عزیز دوست گرامی مورد شما، مورد عجیبی است. چرا باید چنین رابطه ای با درخواست ازدواج اینچنین به هم بریزد. شما بایستی بدانید علت اصلی ناراحتی ایشان چیست؟ چرا اینچنین به هم ریخته است. شما دراین مرحله تلاش کنید رابطه خود را ولو کم با ایشان حفظ کنید. شاید ایشان دختر آسیب پذیری باشد، پس بسیار در ارتباط با او با آرامش رفتار کنید. با او صحبت کنید، به او بگویید حاضرید تا استرالیا و یا برگشتن از آنجا با او بمانید و در نهایت با او ازدواج کنید، ببنید چه می گوید. خلاصه اینکه برای مدیریت این وضعیت و فهمیدن اصل ماجرا بایستی صبور باشید و با آرامش بسیار زیاد عمل کنید. این را بدانید که خدای نکرده منظورم از این حرفها این نیست که او با شما صادق نبوده است. بیشتر منظورم این است که ممکن است به سبب آسیب پذیر بودن زیاد، چنین پاسخهایی به شما می دهد و تلاش می کند، خیلی با شما صمیمی نشود. شما در رابطه خود خیلی سالم پیش رفته اید، اما ایشان از ابتدا به شما وابسته شده و وقتی شما پا پیش گذاشته اید، خود را عقب کشیده است. اگر حدس من درست باشد، ایشان به شدت آسیب پذیر است. مسئله هم الزاما ربطی به خارج رفتن ندارد. پیروز باشید
عنوان سوال:

من مدت 1سال و نیم هست که با دختری آشنا شدم که 1سال از من کوچکتره.اوایل دوستی به اون شخص هیچگونه حس و علاقه ای نداشتم و تا اینکه به مرور با چت کردنای شبانه که 1-2ماه بود یکم بهش وابسته شدم و البته یکبار هم که حالش بد بود گفت زنگ بزن حرف بزنیم که داشت گریه میکرد و صدای گریه هایش باعث شد هنوزم به گریه هاش حساسم.بعد اون قرار شد دیگه چت نداشته باشیم که وابستگی ازبین بره اون تا حدی وابسته بود که خواسته اش انیبود که محرم میبودیم اما اوایل آشنایی بود و من کاملا به دخترا بی اعتماد تا اینکه حدود 7-8 ماه گذشت و خواستم که اگه مایله مادرم رو ببینه و اون گفت فقط به مادرت بگو که قصدی نداشته باشه و دیدار هم اسفند 92 انجام شد و موقع برگشت تا مترو کمی تو فکر بود و بعدش بعد سال تحویل مادرم بهش سال جدید رو تبریک و گفت و اون هم اس داد به مادرم اما رسمی
بعد اون حدود 3ماه ندیدمش تا اینکه قبل از ماه رمضون دیدمش و رفتیم بیرون تو کافی شاپ و حرف زدیم و خوش بودیم میگفت و میخندید حتا عکس بچگیش و خود و بردارش رو که تو جشن تولد بود رو بهم نشون داد.تو این مدت هم عکسش رو هربار که درخواست کردم ارسال کرد 1بار هم عکس با بردارش رو داد.دختر چادری و مودبی بود.هفته پیش روز 3شنبه خواستم بهش خواسته ام و بگم که میخامش و دوس ندارم از دستش بدم،توی کافه حدود 2ساعت نشستیم و حرف زدیم و شاد بودیم و آرامش داشتم حتا طبق برناممون عکس پدر و مادرش رو هم آورد و نشون داد اما در آخرش که پیشنهادم رو بیان کردم کاملا دگرگون شد و حتا تو مسیر برگشت تا پایانه تاکسیرانی هم یواشکی گریه میکرد و اشکاشو پاک میکرد که برای اولین بار تو عمرم بدترین لحظه ام بود هربار یادش میفتم گریه ام میگیره؛نمیدونم شاید جای انسانیت و مهربونی دیگه تو کشور ما نیست.2شب پیش هم بهش ایمیل دادم که کاملا توضیح بدم راجب پیشنهادم و گفتم هیچ حس بدی نداشتم و ندارم بهت و فقط نمیخام از دستت بدم که باتو حس خاصی رو داشتم"فقط تصویری که تو ذهنم میاد انگار تو یه اتاق سفید و نور پردازی ملایم سفید با هوای اکسیژن خالص هستم که تمام مشکل و غم و سختیا اون لحظه همه چی از بین میره و همشون ساکتن" اما با این حال امروز پاسخ ایمیلم رو داد و گفت تو که منو میشناختی برنامم نیست ازدواج کنم و میخام برم از ایران(بورسیه داره واسه کار و درس تو استرلیا برای 2 سال بعد) وگفت :حتی اگه از نظر بقیه کارت اشتباه نبوده از نظر من اشتباهه چون تو دوست من بودی و لا غیر
و چون تو ایمیل گفته بودم حداقل یکدفعه نرو میترسم سست شم و کاری دستم بدم.نوشت:میتونم مثل قبل باشم ولی دیدار دیگه وجود نخواهد داشت.
خواهش میکنم کمکم کنید،یعنی بخاطر 1خارج از ایران رفتن و آینده شغلی راحت بذارم بره؟!راهی جلو پام بذارید تورو مقدساتتون


پاسخ:

سلام دوست عزیز دوست گرامی مورد شما، مورد عجیبی است. چرا باید چنین رابطه ای با درخواست ازدواج اینچنین به هم بریزد. شما بایستی بدانید علت اصلی ناراحتی ایشان چیست؟ چرا اینچنین به هم ریخته است. شما دراین مرحله تلاش کنید رابطه خود را ولو کم با ایشان حفظ کنید. شاید ایشان دختر آسیب پذیری باشد، پس بسیار در ارتباط با او با آرامش رفتار کنید. با او صحبت کنید، به او بگویید حاضرید تا استرالیا و یا برگشتن از آنجا با او بمانید و در نهایت با او ازدواج کنید، ببنید چه می گوید. خلاصه اینکه برای مدیریت این وضعیت و فهمیدن اصل ماجرا بایستی صبور باشید و با آرامش بسیار زیاد عمل کنید. این را بدانید که خدای نکرده منظورم از این حرفها این نیست که او با شما صادق نبوده است. بیشتر منظورم این است که ممکن است به سبب آسیب پذیر بودن زیاد، چنین پاسخهایی به شما می دهد و تلاش می کند، خیلی با شما صمیمی نشود. شما در رابطه خود خیلی سالم پیش رفته اید، اما ایشان از ابتدا به شما وابسته شده و وقتی شما پا پیش گذاشته اید، خود را عقب کشیده است. اگر حدس من درست باشد، ایشان به شدت آسیب پذیر است. مسئله هم الزاما ربطی به خارج رفتن ندارد. پیروز باشید





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین