سلام دوست عزیز متاسفانه بعضی وقتا یکی از بچه ها فدا می شه تا پدر و مادرها بفهمن که تفکرات اشتباه و غلطی دارن و این موضوع در مورد شما هم صدق می کنه. شما حق دارید که ناراحت باشید، بالاخره حرفهای مسخره و بی مورد جلوی ازدواجتون رو گرفته. با این حال شما درست می گید که آدم نباید برای فرار از مجردی ازدواج کنه. بالاخره دنیای متأهلی مشکلات خودشو داره که و نمی شه اینطوری واردش شد. اگر واقعا فکر می کنید که ایشون براتون مناسب نیست به هیچ عنوان تحت فشار خانواده ها قرار نگیرید. این رو بدونید که بعد از ازدواج خانواده ها مثل امروز توی قضایا حضور ندارن. خلاصه اینکه هرکسی پی کار خودش می ره و شما می مونید و زندگی ای که ممکنه ازش راضی نباشید. با این همه توصیه من به شما اینه که به خودتون و ایشون فرصت بدید که کمی بیشتر همدیگه رو بشناسید. می تونید چند جلسه ای باهم صحبت کنید و ببنید آیا از نظر مسائل مختلف به هم می خورید یانه. خیلی نگران تحصیلات نباشید. اگر اخلاق و منش خوبی داشته باشه خیلی مسئله مهمی نیست، ضمن اینکه بالاخره از این نظر شما ازش سر هستید. این رو دریابید که آیا واقعا شما رو دوست داره یا نه. می تونید دست کم دو جلسه با هم صحبت کنید ببنید چی می شه. پیروز باشید
باسلام
دختری هستم 28 ساله در خانواده مذهبی بزرگ شده ام ما با والدین 11 نفریم همه حتی خواهر کوچکترم ازدواج کرده اندبه جز من و برادر کوچکترم که ازدواج نکرده ایم از سن راهنمایی خواستگارها پا به خانه مان گذاشتند اوایل بدلیل اینکه کوچکترم و خواهر بزرگتر در خانه بود والدینم مخالفت میکردند چون در روحیه اوو تاثیر بد نگذارد ولی نوبت به من رسید این قانون برداشته شد خنده داره ،ناراحت نیستم به نظرم این فکر غلط است خواهر کوچکترم یک فرزند دارد که عاشقش هستم حتی خواهر کوچکترم را هم دوست دارم بیشتر از همه،بالاخره تا موقع دیپلم که فردی واقعا منو میخواست ولی بیان نمیکرد ولی از حرکاتش مطمئن بودم رفت سربازی و اومد هر موقع مرخصی داشت خبر میگرفت ازدواج نکرده باشم منم کاردانیمو خوندم تا اینکه ترم آخر بودم اومد خواستگاری خانواده ای مذهبی بودند به دلیل رفتار مادرش مادرم مخالف بود و بدون اینکه نظر منو بپرسن پدرم گفت دخترم داره درس میخونه و از سرش رد کردش داداش بزرگم وقتی ماجرا رو فهمید خیلی ناراحت شد چون میشناختش پسر بدی نبود به هر حال ان شاءالله خوشبخت باشه.حالا در سن 28 سالگی پسر عمه ام با سن 25 اومده خواستگاری همه خانوادم میگن این فرصت طلایی واقعا کجاش طلایی افکارمون به هم نمیخوره از نظر اعتقادی متفاوتیم نه اینکه نماز و روزه نگیره نه مسائل دیگه رو میگم تحصیلا اون دیپلم شاید مخالفم ولی منتظر حادثه ای تلخ برای خودم نمیدونم چیکار کنم آخه قبلا پسرعموهام پا پیش گذاشتن پدرم شدید موافق بود و من مخالف تا مدتی روم کار میکردنو و هی میگفتم اونا معتادن و کسی باور نمیکرد حالا که ازدواج کردن همه چیز بر ملا شده کمکم کنید ازدواج برای فرار از مشکل مجردی به نظرم خوب نیست.
سلام دوست عزیز متاسفانه بعضی وقتا یکی از بچه ها فدا می شه تا پدر و مادرها بفهمن که تفکرات اشتباه و غلطی دارن و این موضوع در مورد شما هم صدق می کنه. شما حق دارید که ناراحت باشید، بالاخره حرفهای مسخره و بی مورد جلوی ازدواجتون رو گرفته. با این حال شما درست می گید که آدم نباید برای فرار از مجردی ازدواج کنه. بالاخره دنیای متأهلی مشکلات خودشو داره که و نمی شه اینطوری واردش شد. اگر واقعا فکر می کنید که ایشون براتون مناسب نیست به هیچ عنوان تحت فشار خانواده ها قرار نگیرید. این رو بدونید که بعد از ازدواج خانواده ها مثل امروز توی قضایا حضور ندارن. خلاصه اینکه هرکسی پی کار خودش می ره و شما می مونید و زندگی ای که ممکنه ازش راضی نباشید. با این همه توصیه من به شما اینه که به خودتون و ایشون فرصت بدید که کمی بیشتر همدیگه رو بشناسید. می تونید چند جلسه ای باهم صحبت کنید و ببنید آیا از نظر مسائل مختلف به هم می خورید یانه. خیلی نگران تحصیلات نباشید. اگر اخلاق و منش خوبی داشته باشه خیلی مسئله مهمی نیست، ضمن اینکه بالاخره از این نظر شما ازش سر هستید. این رو دریابید که آیا واقعا شما رو دوست داره یا نه. می تونید دست کم دو جلسه با هم صحبت کنید ببنید چی می شه. پیروز باشید