سلام آقا مصطفی عزیز 1) شرایط و حداقلها برای ازدواج خیلی فرد ویژه است. شما خود در امر حقوقی تبحر دارید بهتر است برای دانستن خیلی مسائل سری به دادگاه خانواده بزنید، آنجا خود را نه جای مردان که جای زنانی بگذارید که به آنها ظلم شده است. آنجا خیلی چیزها درباره حداقل و حداکثرها دستگیرتان می شود. 2) اگر خانم دانشجو باشند مشکلی ندارد. به شرط آنکه خانواده ایشان راضی باشند 3) ازدواج با کوچکتر از خود، به خودی خود اشکال خاصی ندارد. 4) عقد سه ساله هم بستگی به همسرتان و خانواده دارد که قبول کنند یا نه. ازدواج در خانه دانشجویی هم بسیار دیده شده است. اما اولا بایستی همسر شما مطمئن باشد که شما آدم مهربان و درستکار و حمایتگری هستید و ارزشش را دارید که این کار را بکند، ثانیا باید مطمئن باشد که این سختی سه ساله سالهای گشایشی در پی دارد. 5) برای پرسیدن سؤالات خواستگاری همین کلیدواژه را در اینترنت و سابت تبیان جستجو کنید اطلاعات مفصلی خواهید یافت. 6) بستگی به سؤال دارد اما خیلی توصیه نمی شود، بالاخره قرار است یک رابطه عاطفی شکل گیرد، به همین خاطر بایستی خیلی مواظب شخصیت و احساسات طرف مقابل باشید و ذره ای از احترام نباید خدشه دار شود. پیروز باشید
با سلام بنده مجرد و در حال گذراندن دوره کارآموزی قضاوت هستم.(استخدام قوه قضاییه)قصد ازدواج دارم.در این مورد سوالاتی دارم، که ممنون میشوم پاسخ گو باشید.1.شرایط و حداقل ها برای ازدواج چیست؟ 2.تا سه سال دیگر دوره کارموزی من طول می کشد، با این شرایط تا آن زمان ماهیانه 700 هزار تومان درآمد دارم و آمادگی عروسی گرفتن و رفتن به خانه خود را ندارم.اکنون یا شما توصیه به عقد کردن با دختر خانمی که دانشجو هستند می کنید یا نه؟(محل کارآموزی با تحصیل همسر یکی باشد و متفاوت با محل زندگی خانواده)3.ازدواج با کسی که چند ماه از من کوچک تر است ، موردی دارد؟4. دوره عقد سه ساله مضرر است؟ اگر طرف مقابل دانشجو باشد و در خوابگاه متاهلی زندگی کنیم چه طور؟5.در جلسه خواستگاری چه سوالاتی مطرح کنم؟6. سوال پرسیدن به صورت غیر مستقیم چه طور است؟(مشابه سوالات مطرح شده در مصاحبه های دانشگاه ها)
سلام آقا مصطفی عزیز 1) شرایط و حداقلها برای ازدواج خیلی فرد ویژه است. شما خود در امر حقوقی تبحر دارید بهتر است برای دانستن خیلی مسائل سری به دادگاه خانواده بزنید، آنجا خود را نه جای مردان که جای زنانی بگذارید که به آنها ظلم شده است. آنجا خیلی چیزها درباره حداقل و حداکثرها دستگیرتان می شود. 2) اگر خانم دانشجو باشند مشکلی ندارد. به شرط آنکه خانواده ایشان راضی باشند 3) ازدواج با کوچکتر از خود، به خودی خود اشکال خاصی ندارد. 4) عقد سه ساله هم بستگی به همسرتان و خانواده دارد که قبول کنند یا نه. ازدواج در خانه دانشجویی هم بسیار دیده شده است. اما اولا بایستی همسر شما مطمئن باشد که شما آدم مهربان و درستکار و حمایتگری هستید و ارزشش را دارید که این کار را بکند، ثانیا باید مطمئن باشد که این سختی سه ساله سالهای گشایشی در پی دارد. 5) برای پرسیدن سؤالات خواستگاری همین کلیدواژه را در اینترنت و سابت تبیان جستجو کنید اطلاعات مفصلی خواهید یافت. 6) بستگی به سؤال دارد اما خیلی توصیه نمی شود، بالاخره قرار است یک رابطه عاطفی شکل گیرد، به همین خاطر بایستی خیلی مواظب شخصیت و احساسات طرف مقابل باشید و ذره ای از احترام نباید خدشه دار شود. پیروز باشید
- [سایر] سلام. 1-مجرد،23 ساله،دانشجو 2-بین اقوام یک نفر رو دوست داشتم اما تو،توهم عاشقی نبودم. 3-زمستان سال قبل همون شخص از علاقه ی چند سالش به من گفت و خواست که منتظرش بمونم تا شرایط کارش مشخص بشه. 4-بعد از 2هفته برام خواستگار اومد و اونم خواست که همه چیز رو فعلاً فراموش کنیم. 5-دلیلش:از دست دادن موقعیت های بهتر برای من و عوض شدن نظر هرکدوم از ما تا سال دیگه که نتیجه ی خوبی برای طرف مقابل نداره. 6-خواستم که این مسأله بین خانواده ها مطرح بشه اما قبول نکرد بخاطر شرایط کارش و قسمت اول مورد 5. 7-قانع کننده بودن دلایلش و قطع ارتباط بعد از 2هفته چون ما اهل دوستی نبودیم وراهمون رو اشتباه انتخاب کردیم. 8-پدرم با خواستگارم مخالفت کرد بخاطر فرهنگ متفاوت. 9-خواهری دارم که 2سال از من بزرگتره و مجرد. 10-میخوام که اول خواهرم ازدواج کنه. 11-مادرم اصرار به ازدواج ما داره چون میترسه سن ما زیاد بشه و ازدواج نکنیم. 12-هنوز هم بعد از چند ماه بهش علاقمندم وفعلاً هم خواستگاری ندارم ومیخوام که تا یکسال دیگه صبر کنم تا درسم تموم بشه و بخاطر مورد 10. اگه تا یکسال دیگه هیچ اتفاقی نیافته بازم ناراحت نمیشم چون یادگرفتم منطقی باشم.اشکالی داره که بخوام یکسال صبر کنم؟ 13-مشکل اصلیم اصرار مادرم هستش. 14-و از همه مهمتر اینکه یه نفر تمام اتفاقات رو برای من با گرفتن فال گفته بوداز این موضوع حتی خواهرم هم خبر نداشت. 15-فال رو قبول ندارم برای کنجکاوی گرفتم اما نمیدونم چرا تمام حرفهایی که گفته بود برای من اتفاق افتاد. خواهش میکنم که راهنماییم کنید مخصوصاً درمورد 14 چون تمام فکر و زندگی من رو مشغول کرده. حلالم کنید بخاطر طولانی شدن حرفهام.
- [سایر] سلام حاج آقا آنقدر گفتید کوتاه بنویسید که مجبورم همه اش را فاکتور بگیرم ولی 1- حتما لطف خاص خدا همراهتان است که افرادی که همواره از روحانیت فراری بوده اند و آنها را قبول نداشته اند(از اقوام نزدیک) حالا شما را آقا شهاب گل می خوانند و مشتاقانه برنامه هایتان را می بینند، پس لطفا مهمات امور دین را هم تذکر دهید نماز خواندن و دروغ نگفت و... 2- در مورد مسجد: من از بچگی به خاطر اهمیتی که پدرم به مسجد می داد خیلی به مسجد علاقه مند بوده ام و خواندن نماز فرادی برایم کاری سخت بود، اما پس از ازدواج همسرم که به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دهد، از مسجد گریزان است و با اکراه و با درخواست دخترم به مسجد می آید. او می گوید مسجد برای بیکارها خوب است نه من و تو که دانشجوی دکتری هستیم، وسط نماز بسیار طول می کشد، ... خلاصه .. 3- سمت راست امام جماعت بیشترین ثواب را دارد ولی قسمت نماز خواهران اغلب سمت چپ محل امام جماعت است. فرشهای قسمت بانوان تفاوت زیادی با قسمت آقایان دارد. خانمها اکثرا پادرد دارند ولی محل نماز بانوان در طبقات دوم با پله های با طول و عرض کم است و در برخی مساجد برای خانمهایی که پادرد دارند در طبقه دوم میز و صندلی گذاشته اند. اکثر طبقات مساجد، حسینیه است و لذا ثواب مسجد را ندارد. دربهای مساجد بسیار کوچک است و به سختی دو نفر باهم می توانند باهم وارد شوند خلاصه اینها را هم من گفتم تا اگر خواستید در برنامه مردم ایران سلام مطرح کنید. در پایان حاج آقا خیلی برای همه دعا کنید برای من هم دعا کنید که بتوانم در انجام پروژه دکترایم موفق باشم. راستی به طور مخصوص این را بگویم که اگر توانستید جایی مطرح کنید. متاسفانه تعداد دختران مجرد دانشجوی دکترا در دانشکده های فنی _مهندسی (مثالهایش دوستانم در دانشگاه امیرکبیر) رو به ازدیاد است و با توجه به پر مشقت بودن این دوره اگر کسی قبل از دوره ازدواج نکرده باشد، باید حداقل تا حدود 30 سالگی صبر کند. (4 سال کارشناسی + 2 سال ارشد + حداقل 4 تا 6 سال برای دکترا ) و نتیجه اینکه قشر تحصیل کرده زندگی بهم ریخته خانوادگی خواهند داشت. ببخشید طولانی شد بسیار بسیار التماس دعا. امیدوارم این برنامه تان مثل برنامه تانیایش که در اوجش تمام شد نباشد و همیشه ما مذکِری (تذکر دهنده ای) مثل شما را داشته باشیم.
- [سایر] سلام حاج آقا وقت شما بخیر... 1- من دختری 29 ساله و فوق لیسانس هستم.. 2- چهار سال پیش عقد ناموفقی داشتم که بنا به دلایل خودش به هم خورد و من از نامزد سابق جدا شدم در طول 8 ماهی که عقد بودم به هیچ وجه رابطه ی جنسی با هم نداشتیم و بنده از لحاظ فیزیولوژیکی " دختر " هستم . 3- حدودا 4 ماه قبل آقایی به خواستگاری من اومدن که با هم نزدیک به 15 سال اختلاف سنی داشتیم..ایشون هم فوق لیسانس بود و کارمند یه اداره دولتی و جدیدا هم دکترا قبول شدن... 4- پدر و مادرش بنا به دلایلی که صحتش هیچوقت مشخص نشد برای من و خانواده م چند سال قبل از هم جدا شده بودن و این آقا با مادر و سه خواهرشون زندگی میکنن و نان آور خانواده شون هستن و به شدت هم خانواده روی ایشون حساس بودن 5- از نظر ظاهری هم ایشون چاق بود و هرچقدر هم بنده میگفتم باید لاغر بشی تمایلی نشون نمی داد و میگفت که چاقی مشکلی بوجود نمیاره ولی بالاخره با اصرارهای زیاد من با اکراه تمام شروع به ورزش کرد و مدام می نالید و غر میزد 6- اوایل من با سن و سالشون مشکلی نداشتم چون با خودم میگفتم که ایشون پخته و با تجربه ست و بچه نیست و خیلی هم خوبه ..اما حاج آقا مشکل اینجا بود که به دلیل اینکه ایشون ساکن یه شهرستان دیگه ای بودن ما مجبور بودیم به مدت یک ماه اون هم فقط از طریق تلفن و اس ام اس همدیگه رو بشناسیم ..!! علی رغم میل باطنی ، پذیرفتم این شیوه رو...حاج آقا اوایل من خیلی مشتاق بودم به این رابطه و ازدواج با این آقا اما ایشون خیلی زود رنج بود و تا کوچکترین اختلاف نظری پیش میومد بشدت ناراحت میشد و حتی قهر میکرد و یکی دو روز اصلا خبری ازش نبود بعد هم که پیداش میشد بهانه می آورد که گوشیم بدهی داشته و یه طرفه بوده و از این حرفها که من مطمئن بودم راست نمی گه ...روحیه ی فوق العاده حساسی داشت و کلا باید نازک تر از گل به ایشون کسی نگه و جالب این بود که تقریبا هر اختلاف نظری که پیش میومد می گفت که تو داری به من بی احترامی میکنی ...تو داری منو تحقیر میکنی و...به قول امروزی ها یخورده زیادی ( پاستوریزه ) بود !!..جالبه که حتی دو سه بار پشت تلفن بغض کرد و من واقعا داشتم شاخ در می آوردم ! من هم واقعا خسته شده بودم و بالاخره به ایشون جواب رد دادم ...اما این جواب رد به قدری به ایشون برخورد و ناراحتش کرد که احساس کردم انگار بهش فحش دادم ! ایشون به من گفت که تو به من مدیونی و باید جوابگوی خدا باشی .. اما حاج آقا به نظر شما من کار درستی کردم که ردش کردم ؟ من واقعا به ایشون مدیونم ؟ ضمنا خانواده ام می گن که چون شرایطش خوب بوده اشتباه کردی که ردش کردی و به اخلاقاش زیاد سخت گرفتی چون همه همینطوری ان ! ممنونم میشم از راهنمایی تون ..
- [سایر] سلام خلاصه و دسته بندی کردم، بیش تر نمی تونم ، شرمنده. منتظرم ، لطفا این بار جواب بدید، خواهش می کنم ، ممنون. 1- پسری هستم مشغول تحصیل در ترم 2 دانشگاه ... (ادامه تحصیل برام واقعا مهمه و یکی از اهدافمه) 2- خانواده ام مذهبی هستن ، خودم هم همین طور 3- تک فرزندم ولی به نظر خودم و بقیه وابستگیم به خانوادم زیادی نیست 4- قبل از عید از ( اوایل ترم 2 از یکی از دختر های هم کلاسیم خوشم اومد ولی هیچ عکس العملی در مقابلش نشون ندادم ( همیشه با ایشون سنگین برخورد کردم و یه جاهایی با ایشون بد برخورد کردم که باعث علاقه در ایشون نشه و رابطمون شکل دیگه ای نگیره) 5- می دونستم و می دونم و مطمئنم که الان شرایط ازدواج رو ندارم و اگه الان ازدواج کنم به نظر خودم ازدواجم موفق نخواهد بود و همه اهداف من و طرف مقابلم از بین میره 6- ایشون هم کاملا مذهبی هستن و خانوادشون هم مذهبی هستن. ( اشتراکات بین خانوادهامون زیاده ) 7- یکی دو ماه پیش واقعا خیلی اتفاقی و واقعا ناخواسته این مسئله بروز پیدا کرد (ما هرگز حضوری با هم در این رابطه صحبت نکردیم، با ایمیل و چت و دوبار با مشورت بقیه با تلفن ) 8- به نظرم یه مقدار بعد از بروز این مسئله رابطمون زیادی پیش رفت ( حالا هر جفتمون پشیمونیم ) 9- بعد از حدود سه هفته رابطمون رو با تصمیم هر دومون قطع کردیم ( خانواده هامون رو در جریان گذاشتیم، به طور کامل، و باهاشون مشورت کردیم) (ایشون پیش مشاور رفته و من هم با چند نفر مشورت کرده بودم که نتیجه قطع این رابطه شد ) 10- چون می دونستم که آینده رو نمی شه پیش بینی کرد به ایشون هرگز نگفتم برای من صبر کنه و حتی به ایشون گفتم که به خواستگار هایی که براشون میان همین جوری جواب رد نده و درباره اون ها تحقیق کنه و اگه به معیارهاش نزدیک بودن ووو 11- این رابطه هم برای من اولین تجربه بود و هم برای ایشون. مطمئنم. 12- بعد از قطع این رابطه من درباره معیارهام برای ازدواج به طور جدی با چند نفر مشورت کردم و ایشون رو به معیارهام خیلی نزدیک می دونم ، فقط یه اشکال وجود داره که ایشون حسشون در مورد من رو به من گفتن که نباید می گفتن ولی از اون جایی که مطمئنم این اولین و آخرین باری هست که این اتفاق برای ایشون افتاده به نظرم مشکلی نیست.( من خودم رو واقعا خیلی بیش تر از ایشون تویه این رابطه مقصر می دونم ) 13- سوالام : همون طور که گفتم ایشون به معیار هام واقعا نزدیک هستن و بعلاوه این رابطه بین ما به وجود اومده بود و واقعا من به ایشون حس خوبی دارم ، حالا من باید چی کار کنم ؟ هم خودم گفتم فقط برای من صبر نکنید (مطمئنم حرف درستی زدم) هم به نظرم واقعا برای من خیلی ایده آل هستند! من می دونم که حداقل تا دو سه سال دیگه نمی تونم شرایطم رو برای ازدواج کاملا فراهم کنم و باید تویه این مدت تویه یه کلاس با ایشون باشم، خودم رو چه طور کنترل کنم که اتفاق بدی نیافته و برخوردم رو چه طوری کنم؟ می ترسم تویه گناهی بیافتم که خدا نبخشدم. ( می دونم واقعا اشتباه بزرگی کردم ولی می خوام درستش کنم، رضایت خدا برام واقعا مهمه) اگه خصوصی بمونه متشکر می شم ولی اگه خواستید بذاریدش اسم رشته و دانشگاهم رو هرگز نذارید. ممنون التماس دعا واقعا درگیرم، جواب قبلی رو که ندادید ، جواب این رو بدید. لطف می کنید. اگر جواب هم ندادید بازم ممنون ولی جواب بدید. التماس دعا
- [سایر] آقای مرادی سلام. وقتتون به خیر. عرض کنم حضورتون که بنده مدته 2 ساله که \"قراره\" با شخصی ازدواج کنم. با ایشون در دانشگاه آشنا شدم. دلیل اینکه تا حالا عقد نکردیم مخالفت خانواده ایشون به دلیل تفاوت سطح اقتصادی بوده.و البته پدر ایشون استاد دانشگاه و پدر من دوره ابتدایی (ششم ابتدایی) رو فقط گذروندن. خانواده ایشون این مخالفت رو از همون ابتدای امر عنوان کردن و دلیلشون این بوده که شما دو نفر نمی تونین با هم زندگی کنین و دوام زندگیتون به 1 سال هم نمی رسه.( با توجه به همون تفاوتها) توجه کنین که این نظر رو در صورتی صادر کردن که شناختی نسبت به من یا خانواده ام نداشتن و صرف وجود این تفاوتها مخالفت کردن. طبق قاعده ی \" هم کفو بودن\" که البته چون من و آقا پسر بر این عقیده بودیم که هم کفو بودن به لحاظ عقیده و ایمان و طرز تفکر در موارد مورد بحث در ازدواج و ... و نه در موارد اقتصادی و از این دسته؛ فکر می کردیم که کار اشتباهیه که ما هم با اونا هم آهنگ بشیم و قطعا ما رو هم در برابر این عکس العملمون باز خواست خواهند کرد، به همون اندازه که آنها رو به علت عذری که آوردن و در چارچوب اسلام نمی گنجه. می خوام بگم که ما این طور فکر می کنیم که اگه عرف جامعه با اونچه که پیغمبر ( ص )به ما دستور دادن نمی خونه، معنی اینکه در احکام موجود در رسالات نوشته شده \" عرفا و شرعا\" چیه؟ این شرع که پیامبر گذاشته بودن بر عرف موجود در جامعه غلبه نداره؟ اصولا منظور عرفی که بر پایه ی شرع باشه و در \" جامعه اسلامی \" عرف باشه مد نظر نبوده؟ صحبت دیگه ای که دارم اینه که در حدیثی از پیغمبر( ص ) خوندم که بدین مضمون بود : یاری کسی که به قصد دوری از محرمات و باعتماد به خدا و بامید ثواب ازدواج کند بر خدا لازم است. البته من نمی دونم شرایطی که اینو فرمودن چی بوده، ولی دیگه کم کم دارم شک می کنم که اگه ما داریک خیر رو انجام می دیم که پس چرا به نتیجه نمی رسیم! در واقع دارم شک می کنم که شاید باید این ازدواج را لغو کنم. ضمن اینکه این نکات رو هم خوبه بگم: 1- ما بعد از اینکه با کسانی که می شناختیم مشورت کردیم، دیدیم که درست فکر می کردیم و به اقدام بدون خانواده ایشون فکر کردیم( پدر ایشون بهشون گفتن که ما چون به صلاح نمی بینیم کاری برات انجام نمیدیم، تو هم هر کاری می خوای خودت انجام بده. از جانب ما محدودیتی از این نظر نداری، که احتمالا راضی به این امر نیستن ولی چاره دیگه ای هم ندیدن) 2- یه موردی که خیلی خانواده شون بهش اشاره می کنن اینه که : عشق چشم و عقلتونو کور کرده! من کتمان نمی کنم که بعد از 2 سال حتی احساس وابستگی ممکنه بوجود اومده باشه، ولی مطمئنم که کاملا حواسم بوده به احساساتم هیچ بهایی ندم، مگر در مواردی که می خواستم ببینم آیا فلان مدل احساسی آقا اذیتم می نه یا مواردی از این قبیل... که همه موارد سعی شده با قاعده های موجود در زندگی هر دومون ( دستورات اسلام +عقل) چک بشه. اینه که اولا مطمئنم شروع رابطه با احساسات نبوده و ادامه پیدا کردنش هم به این دلیل نبوده. 3- یه چیزی که خیلی نگرانم می کنه و باعث شده در مواردی که صبرم رو داشتم از دست می دادم، باز خودم رو ملزم به ادامه این رابطه بدونم این نکته بوده که من و ایشون نعمتهایی بودیم که خداوند به همدیگه نشونمون داده و اینکه بدون دلیل موجه پس بزنیمشون احتمالا عواقب سوئی هم در این دنیا و هم ان دنیا گریبانمون را خواهد گرفت. 4- خانواده ایشون و مخصوصا مادرشون کاملا درگیر تفاخر نژادی و تجمل زندگی و ... هستن و من احساس می کنم دلیل مخالفتشون هم دقیقن اینه که ما با این مدل مچ نیستیم، کما اینکه پسرشون هم از این مدل همواره ناراضی بودن. و اصولا هم چون بنده فکر می کنم که نارضایتیشون از این جهته، با تنها اومدن آقا پسر برای انجام مرسم موافقت کردم و چون همه دلایل بر پایه ی اصول و عقاید ایمانی و اسلامی مون بوده خانواده من هم به این امر راضی شدن و ازمون حمایت می کنن. نکته ای که هست اینه که خانواده ایشون علاوه بر اینکه برای پسرشون به خواستگری هم نمیان، اصولا این رابطه رو جدی نمی گیرن و اگر حرفی هم به میون بیاد مراسم رو به داد زدن یا مسخره کردن برگزار می کنن. وضعیتی که الان موجوده اینه که ایشون خارج از کشور مشغول به تحصیل هستن. بنا بر توافق 1 ماهه دیگه می خواست بیان که عقد کنیم، که مادرشون این طور گفتن که : من تا 1.5 ماهه دیگه مسافرتم و تو هم حوالی شهریور بیا که ما خودمون هر کاری لازمه بکنیم. با توجه به سابقه ای که در مورد این رابطه در طول این 2 سال و کلا در زندگی خانوادگیشون در طول 26 سال این آقا، حدس بر اینه که برنامه شون این خواهد بود که 1 ماهی هم که ایشون به ایران میان رو وقت کشی کنن که به تصور خودشون\" بالاخره یا من منصرف می شم از روی اذیت شدن ها، یا پسرشون سر عقل میاد!\" و من نمی دونم که موافقت کنم با اینکه تا شهریور هم صبر کنیم یا نه! ضمن اینکه اولا دلیل اینکه می خوایم سریعتر عقد کنیم اینه که \" بر ما که معلوم شده می خوایم با هم ازدواج کنیم، پس دیگه دلیل موجهی برای نا محرم بودن و با هم رابطه داشتن نداریم.\" از طرفی هم پدرم اینقدر آمادگی ذهنی برای هضم کردن اینکه بندا در چنین شرایطی با ایشون موقتا محرم باشیم ندارن. و من شدیدا در این باره هم نگرانم. و ثانیا احتمال اینکه ایشون بیانو تا روزهای آخر خانواده شون سر بدوننمون زیاده! کما اینکه قبل از سفر ایشون تا روز آخر پدر ایشون بهشون نگفتن که نظرشون چیه!(ایشون عید فطر سال گذشته رفتن)و اون روز هم دیگه هیچ کاری نمیشد کرد. فکر می کنم که زیاد صحبت کردم اگه راهنماییم کنین که هم ذهنم کمی شفاف تر شه نسبت به طرز فکرم و اون احادیث با توجه به اینکه در این زمینه علم لازم رو دارین ممنون میشم. چون واقعا احساس می کنم فلسفه زندگیم داره می پیچه به هم! و دیگه قدرت تصمیم گیری ازم گرفته میشه :cry مچکرم در پناه حق
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.