باسلام کاربر گرامی در امر انتخاب همسر از یک طرف اختلاف سنی باید مور توجه قرار بگیرد و از طرف دیگر این مساله که هر یک از طرفین در چه سن و سالی هستند.برای مثال اگر این خانم یک دختر 20 ساله بودند و شما یک پسر سی ساله، به نظر مشکل و اختلاف کمتری در زمینه ازدواجتان وجود داشت. هر چند که باز هم اختلاف سنی تان یکسان بود اما در اینجا مساله این است که یک دختر 20 ساله و یک پسر 30 ساله هر دو در دوران جوانی هستند و تحولات و تغییرات نوجوانی را پشت سر گذارده اند اما در شرایط فعلی شما دو نفر ، این خانم هنوز در دوران نوجوانی هستند. از ویژگی های شاخص نوجوانی نیز تغییر و تحولات زیاد و همچنین رشد دایمی فکری و عقلایی و عاطفی و .. فرد است. یعنی با توجه به شرایط سنی که این خانم دارند احتمالا هنوز هدف گزینی روشنی در زندگی ندارند اما یک دختر 20 ساله این هدف گزینی را انجام داده است لذا توصیه من این است که برای ازدواج با ایشان بسیار بررسی کنید و سعی کنید خوب ایشان را بشناسید و صرف اینکه پاسخ مثبت به شما دادند به این ازدواج رضایت ندهید.ضمنا مساله اختلاف سطح زندگی و شرایط مالی تان هم مهم است.آیا شما می توانید نیازها و خواسته هایی را که این خانم در منزل پدری به راحتی تامین می کردند تامین کنید؟ آیا از پس درخواستهای ایشان و خانواده شان بر می آیید.؟اینها همه مسایلی است که اگر قصد ازدواج با این خانم را دارید باید به طور دقیق در موردش با این خانم و حتی با خانواده اش صحبت کنید تا هر دو طرف با دیدی باز و شناخت کامل از هم برای ازدواج اقدام کنید.با تشکر از تماس شما
با عرض سلام وخسته نباشید من25 سال دارم ومیخواهم ازدواج کنم شغلم اداری میباشد جدیدا خواستگاری یک دختر رفتم که متوجه شدم اون دختر 15 سال دارد ایا این ازدواج درست است من در خانواده پر جمعیت زندگی میکنم وجز یک ماشین مدل پایین چیزی ندارم ولی اون دختر تنها یک خواهر دارد ووضع مالی پدرش بسیار خوب است ولی مشکلی با وضع مالی ما ندارند ایا 10 سال سن بین زوج انها را به تفاهم می رساند و ایا اگر اشتباه می کنیم کدام یکی ازما اشتباه میکنند لطفا این اطلاعات محرمانه باشدخیلی متشکرم ازشما.....
باسلام کاربر گرامی در امر انتخاب همسر از یک طرف اختلاف سنی باید مور توجه قرار بگیرد و از طرف دیگر این مساله که هر یک از طرفین در چه سن و سالی هستند.برای مثال اگر این خانم یک دختر 20 ساله بودند و شما یک پسر سی ساله، به نظر مشکل و اختلاف کمتری در زمینه ازدواجتان وجود داشت. هر چند که باز هم اختلاف سنی تان یکسان بود اما در اینجا مساله این است که یک دختر 20 ساله و یک پسر 30 ساله هر دو در دوران جوانی هستند و تحولات و تغییرات نوجوانی را پشت سر گذارده اند اما در شرایط فعلی شما دو نفر ، این خانم هنوز در دوران نوجوانی هستند. از ویژگی های شاخص نوجوانی نیز تغییر و تحولات زیاد و همچنین رشد دایمی فکری و عقلایی و عاطفی و .. فرد است. یعنی با توجه به شرایط سنی که این خانم دارند احتمالا هنوز هدف گزینی روشنی در زندگی ندارند اما یک دختر 20 ساله این هدف گزینی را انجام داده است لذا توصیه من این است که برای ازدواج با ایشان بسیار بررسی کنید و سعی کنید خوب ایشان را بشناسید و صرف اینکه پاسخ مثبت به شما دادند به این ازدواج رضایت ندهید.ضمنا مساله اختلاف سطح زندگی و شرایط مالی تان هم مهم است.آیا شما می توانید نیازها و خواسته هایی را که این خانم در منزل پدری به راحتی تامین می کردند تامین کنید؟ آیا از پس درخواستهای ایشان و خانواده شان بر می آیید.؟اینها همه مسایلی است که اگر قصد ازدواج با این خانم را دارید باید به طور دقیق در موردش با این خانم و حتی با خانواده اش صحبت کنید تا هر دو طرف با دیدی باز و شناخت کامل از هم برای ازدواج اقدام کنید.با تشکر از تماس شما
- [سایر] یا عرض سلام و خسته نباشید خدمت شم من 27 سال سن دارم کارمند یه شرکت معتبر خصوصی هستم با حقوق و درآمد متوسط البته بیمه هم هستم مدتی هست که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم این موضوع رو هم با خانواده مطرح کردم و انتخاب یه همسر مناسب رو به مادرم سپردم البته این اطمینان رو دارم که با شناختی که مادرم روی من دارن گزینه مناسبی رو برام انتخاب میکنن ولی چند روزی هست که یه شخصی به من معرفی شده که یه دفعه به اتفاق خانواده منزل اون دختر خانوم هم رفتم که ظاهرا مشکلی ندارن خانواده ای متوسط شبیه به خود ما ولی الان که این موضوع یه مقدار جدی شده اون دختر خانوم تقریبا جواب مثبت داده و از ما خواستن برای بار دوم و صحبت ما دو نفر با هم بازم بریم منزلشون یه مقدار ترس و دلهره تو من ایجاد شده ترس از آینده که ایا میتونم تکیه گاه باشم برای یه نفر دیگه نیازهاشو بر طرف کنم یه چند مدتی هست فکرم رو مشغول کرده واحساس نگرانی میکنم من تا امروز با هیچ دختر ارتباط دوستی نداشتم به طور کلی هیچ شناختی روی جنس مخالف ندارم این موضوع هم باعث شده بیشتر نگران بشم ولی کلا با امر ازدواج مشکلی ندارم فقط نگرانم نمیخوام تصمیم غلط بگیرم اصلا میخواستم بدونم این استرس و نگرانی یه چیز همگیر هست یا نه به نظر شما من باید چیکار کنم ممنون میشم اگه منو راهنمایی کنید و بفرمائید چه معیار هایی رو باید در نظر بگیرم برای یک انتخاب درست .
- [سایر] سلام<br />ایران آذربایجان شرقی شهرستان مراغه زندگی میکنم.پسرم لیسانس کشاورزی دارم .پدرم دبیر بازنشسته فیزیکه مادرم سیکل خونده و خانه دار 5 خواهر و برادریم 2 خواهر بزگتربعد اونا یک برادر بزرگتر خودم و کوچکتر از من خواهر کوچکترمه همشون ازدواج کردن خواهر بزرگم متولد50دبیر دبیرستان زیستشناسی همسرش معلم مقطع راهنمایی کوچیکتر از اون متولد52همسرش دندانپزشک خودش مامایی خونده خانه دار وبرادرم فوق ژئوفیزیک همسرش فوق علوم آزمایشگاه و خودم لیسانس کشاورزی مدیر نمایندگی بیمه و خواهر کوچیکمم یه نمایندگی داره و همسرش هم مهندس کشاورزیه .<br />تصمیم بر ازدواج دارم (تشکر میکنم):D<br />وضعیت اقتصادی پدرم و خودم بد نیست یه ماشین دارم2 تا ارمند دفترمم هم اجاره ای خونه پدرم زندگی می کنم .<br />مشکلی که میخواستم مشورت کنم اینه که خودم یه دوست دختر دارم که خودش انتخابم کرده یعنی پسندیده و دوست شدیم و با اسکایپ در ارتباطیم سنش 14 سال از من کمتره میشناسمش هم خودشو و هم خانوادشو می دونید یخورده بچس تازه دیپلم گرفته . در عین حال از طرف خانواده هم مواردی پیشنهاد میشه که خوبن .موندم کدومو انتخاب کنم واسه مذاکره رسمی هر کدوم مزیتهای خودشونو دارن. موندم کلاً<br />این که خیلی منو دوست داره خوب ادامه تحصیل نمیده کتاب نمیخونه همش تو خونه میخابه کارش فقط گیر دادنه ولی خوب خانواده خوب و مرفهی دارن از نظر قیافه هم مورد تایید من هست ولی قدش 30سانت از من کوچیکتره.<br />اونایی که از طرف خانواده معرفی میشن استاد دانشگاه هست ،لیسانسیه هست،میترسم دوستمو انتخاب کنم بعد به مشکل بخورم از طرفی واسه صحبت بریم یه جوری که می ترسم تو رو در وایسی بمونم مجبور بشم بگیریم. خوب درکم کنین فقط یکی می خوام بیگیرم 2 تا که نخواهد بود ...<br />متشکرم
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما . من یک بار دیگر هم سوالم را مطرح کردم ولی هنوز پاسخی دریافت نکردم - من 25 ساله هستم و تازه ازدواج کردم همسر من قبلاً یک ازدواج ناموفق با دختر عمویشان داشتند که پس از یک سال در دوران عقد منجر به طلاق شده است- به گفته خود ایشان و اطرافیان دلیل جدائی از همسر قبلیشان این بوده که با هم تفاهم اخلاقی نداشتند و همدیگر را درک نمی کردند و اینکه همسرشان پس از مدتی اظهار کردند که به یک نفر دیگر علاقه مندند - الان حدود 2 سال از ازدواج قبلی ایشان گذشته و نزدیک یک ماه است که ما با هم ازدواج کردیم رابطه خانواده همسرم با خانواده عمویش کلا بعد از این اتفاق قطع شده و همسر قبلیشون هم با همون کسی که دوست داشتند ازدواج کردند . می خواستم لطف کنید راهنمایی کنید که من باید چه رفتارهایی با همسرم داشته باشم که منجر به تنش و مشکلات در زندگیم نشود و چگونه با ایشان رفتار کنم که خاطرات گذشته را فراموش کنند و چه رفتارهایی را داشته باشم که به خانواده خودم لطمه ای وارد نکنم چون پدر و مادرم به همین دلیل خیلی با این ازواج موافق نبودند ولی وقتی نظر من رو دیدند موافقت کردند و حتی هنوز هم گاهی مشکلاتی در خانواده خودم بخاطر این جریان دارم. همسرم هنوز در بعضی مواقع من رو با همسر قبلیشون مقایسه می کنند و همش یادآوری می کنند که چقدر آدمها با هم فرق دارند مثلاً اون اینکار رو می کرده ولی شما بخاطر من نمی کنی یا خیلی چیزهای دیگه و من دوست ندارم که اصلا هیچ حرفی از زندگی قبلی ایشون داشته باشیم . خواهش می کنم من رو راهنمایی کنید که چه مسیری را برم که زندگیم از همین اول محکم و پر از عشق و علاقه باشد . متشکرم
- [سایر] با سلام و خسته نباشید یک راست سوالم رو مطرح میکنم. من 5 سال پیش با یه دختری آشنا شدم و بمدت دو سال دوستیمون به صورت ساده ولی مستمری پیش رفت. منظورم از ساده یعنی اینکه خیلی کلمات عاشقانه و ... نداشتیم. ارتباط فیزیکی هم نداشتیم. بعدش موضوع ازدواج پیش اومد و من و اون به همدیگه فکر کردیم.شرایطمون بد نبود برای همین نزدیک 2 سال پیش ما رفتیم خواستگاری این دختر ولی بخاطر مشکلات عدیده (مسایل مالی و حال نامساعد مادر بنده و ...) بجایی نرسیدیم. الان نزدیک 7 ماهه که نادر من بخاطر بیماریش به رحمت خدا رفته و من مشکلاتم بیشتر هم شده. من 4 برادر دارم که همشون ازدواج کردند. و یه خواهر مجرد. پدرمم هم خیلی ساله که به رحمت خدا رفته. الان وضعیت مالی من اونطوری خوب نیست که بخوام پاپیش بزارم. از طرفی کل خانواده مون از لحاظ روحی به هم ریختیم . این رو هم بگم که من و اون دختر بعد از عدم نتیجه توی خواستگاری باز هم ارتباطمون رو ادامه دادیم(خوشبختانه یا متاسفانه). موضوع اینه که از یکی از بهترین دانشگاههای اروپا برای من دعوت نامه اومده که من برم. اما شرایط مالیم اجازه ی این رو نمیده که این خانم رو با خودم ببرم. ضمن انکه راضی کردن خانواده ی من و اون برای اینکه در ابتدا ما در عرض 4 ماه عقد کنیم و به سرعت از ایران خارج بشیم بسیار سخته. و اینکه اگه هم اجازه بدند من خودم میترسم اینکارو بکنم چون من تاحالا خارج از کشور نرفتم و نمیدونم چه در انتظارمه و اینکه چون برای کار نمیرم میترسم از لحاظ مالی کم بیارم. اگه بخاطر این دختر این شانس فوق العاده رو از دست بدم و از طرفی هم نتونم با این دختر خانم ازدواج کنم خیلی بد میشه. ضمن اینکه این خانم خودش خیلی مشتاقه که بیاد اروپا. ضمن اینکه هنوز من به این خانم نگفتم که من تونستم از اروپا پذیرش بگیرم. این خانم منو توی این راه کمکم کرد و تشویقم کرد. از طرفی اگه هم برم و اونو رو اینجا بزارم عذاب وجدان میگیرم. شرایطم سخت شده و نمیدونم تصمیم درست چیه. امیدوارم جوابی بمن بدید که یه جرقه ای توی ذهنم بوجود بیاد که بتونم کاری رو انجام بدم. خیلی خیلی سپاسگزارم
- [سایر] سلام . خسته نباشید توی اصفهان زندگی می کنم . سال آخر دانشگاه ( کارشناسی رشته ی IT). در خانواده 4 فرزند هستیم و من دختر دوم هستم. و البته خواهر بزرگترم هم هنوز ازدواج نکرده. وضعیت اقتصادی معمولی داریم و هیچ وقت از نظر مالی حسرت چیزی رو نداشتیم. پدرم باز نشسته ی آموزش پرورش و مادرم به خانه دار از نظر فرهنگی در سطح بالایی هستیم و اکثر عمه و عمو هام استاد دانشگاه هستند. خب حالا اصل موضوع: توی 2 سال گذشته خاستگارای زیادی داشتم از استاد گرفته تا فامیل . از بین این افراد یک پسر درخواست داد که یک یک ترم از من بالاتر بود.رشته ی مدیریت صنعتی و از شهرستان سمیرم.با وضعیت مالی متوسط تحقیقاتم توی دانشگاه: همه می گفتند خوب پسریه. ولی فقط یک نفر که بهش سپرده بودم تحقیق کنه گفت پسر خوبی نیست ولی اصلا نتونستم مطمئن بشم که راست می گه یا نه از طرف دیگه موقعیت این پسر در حال حاضر برای ازدواج مناسب نیست.نه کار مناسبی و نه ماشین و خونه ی خوب خودش می گه اگه بدونه من موافقم خیلی زود تمام شرایط رو درست می کنه ولی اصلا نمی خوام امیدوارش کنم که بعدا مشکلی پیش بیاد. خود من هم اصلا آدم احساساتی نیستم و دوست دارم تصمیمم کاملا عاقلانه ایی بگیرم هم این فرد خیلی داره اصرار می کنه و هم از طرفی نم خوام الکی امیدوارش کنم عمه ی من مشاور هستند و با این پسر ملاقاتی داشتند.به نظرشون برای من موقعیت های بهتری هست . ولی می ترسم که این فرد تا 2 سال دیگه موقعیتش خیلی خوب بشه و اون موقع پشیمون بشم واقعا نمی دونم.اگه ممکنه راهنماییم کنید
- [سایر] باسلام و عرض خسته نباشید من در این سن دچار مشکل بسیار بزرگی شدم در تابستان سال گذشته بدون قصد با دختری اشنا شدم من عاشقه پرواز بودم و او اطلاعاتی داشت و من برای همین با او شروع به صحبت کردم البته تمام اینها در اینترنت بوده است. بعد از مدتی ایشون گفتند علاقه مند به من شده است در صورتی که برحسب اتفاق عاشق یک خلبان که در فامیا او بوده است شده بود. کم کم وقتی زمانی که باهم چت میکردیم بیشتر شد و من به خاطر تنهایی و خلا عاطفی که داشتم قبول کردم ، بعد از ان یک بار به صورت تلفنی باهم حرف زدیم وبعدش او اصرار کرد که همدیگرو ببینیم من در دماوند هستم و او در تهران با این حال همدیگر را دیدیم کم شوکه شدم یه دختر قد کوتاه و کاملا با حجاب والبته(دوسال بزرگتر از من) در اونجا او یک رازی را به من گفت که پدرش دو تا زن دارد و انها در گذشته مشکلات خانوادگی بزرگی داشتند این موضوع خیلی او رو عذاب میداد . بعد از این ملاقات تقریبا اکثر ساعات روز رو باهم به صورت چت حرف میزدیم ایشون شیفته تمام عیار من و خودم الن احساس میکنم که بخاطر اقتضای سنم و خلا عاطفی من نیز احساس عاشقی کردم بعد از ام ملاقات دو یا سه بار دیگر باهم ملاقات داشتیم و در اخرین ملاقات خانواده او متوجه حضور شخصی من در زندگی او شدند و پس از مدتی خانواده من نیز متوجه شدند و بعد از اون پدرم برای اولین بار بصورت خصوصی با من حرف زد او طرح مشکلاتی کرد مثل :بزرگتر بودن اون یا اشناییمون در فضای مجازی یا مثلا قد کوتاه بودن او یا اینکه پدرش نظامی هس و بصورت فرهنگی یا مالی به ما نمیخوره و من هم تقریبا قبول کردم ولی با اینحال شماره اش رو به پدرم دادم تا با او حرف بزند ولی پدرم قبول نکرد و اون رابطه در اذر ماه با گرفتن گوشی من توقف کوتاهی کرد ولی اون به شهر ما امد برای ملاقات من و چندفعه دیگه حالا من مانده ام و یه دختر که زندگیشو سیاه کرده بخاطر من و من عذاب وجدان از ایجاد رابطه ام با او و شرمندگی پیش خدای خودم خواهشششششششششششششش کمکم کنید با تشکر
- [سایر] با سلام خدمت استاد عزیز حجت الاسلام شهاب مرادی خیلی سریع می رم سر اصل مطلب، من دختر عمه ای دارم که از بچکی تا سن 12 یا 13 سالگی با هم بزرگ شدیم. بعد از این سن هم به خاطر بزرگ شدن من و رسیدن به سن تکلیف و هم به خاطر دو خانواده مذهبی دیگر ارتباطی با هم نداشتیم. الآن هم نداریم. دیگر ارتباطمان سلام و علیک معمولی است. لذا هم اکنون شناختی از او ندارم. من همیشه نسبت به این دختر یه احساس خاصی داشتم و دارم نمی دونم چیه فقط می تونم بگم یه احساس خاصه. مثلاً وقتی می دونم اون توی جمع خانم هاست الکی ضربان قلبم بالا می ره ، حالا اینکه اون چه جوریه الله و اعلم ووو تا اون جایی که من می دونم ایشون دختر خوبیه ، نماز می خونه ، روزه می گیره، اعتکاف می ره ، پارسال هم توی دانشگاه تهران رشته ی زیست شناسی قبول شده، تازه خانواده ی مذهبی ای مثل خودمون دارن. هم خانواده نزدیک مذهبی و هم خانواده ی دور مذهبی، دختر پاکی است و بی شیله پیله. ولی چند اشکال وجود دارد که می خواهم از جناب عالی سؤال کنم : خانواده ی آن ها ولایت مدار نیستند... ولی آنطور که خانواده ی ما عاشق دلبسته هستند، نیستند. من متولد سال 66 و او متولد 69 یا 70 است. من سال 84 دانشگاه آزاد مکانیک قبول شدم و بعد از گذشت چهار سال از ادامه دادن آن صرف نظر کردم. چون علاقه ای به آن نداشتم الآن هم به دنبال گرفتن فوق دیپلم از این دانشگاه هستم. در راستای این چهار سال به انجام کار خبرنگاری و نوشتن مقاله و یادداشت و همچنین طراحی های گرافیکی پرداختم. در این راه تجربه ای خوب بدست آوردم و الآن هم دنبال ادامه دادن تحصیل در مجتمع فنی هستم. یعنی رفتن به کلاس های فتوشاپ و ... راستش او دانشجوی زیست شناسی تهران است و من ... من فرزند شهید هستم. مادرم بعد از شهادت پدرم ازدواج نکردند و سختی ها را با دل و جان خریدند. در این راه یکی از سختی ها وجود 5 خواهر شوهر بود. که یکی از این افراد مادر همین دختر عمه ی من و کوچکترین آن هاست. آن زمانی که پدر من شهید شده بود عمه کوچیکه ی من جوان بود، حدود 17 سال، از این رو زبان تندی داشتند و دل مادر ما رو آزرده خاطر کردند. ولی این حرف ها باعث اختلاف در خانواده بین ما و آن ها نشده است. منظور وجود زبان تند عمه است. از سویی دیگر مادر من ، فردی کم صحبت و آرام است که آزارش به مورچه ای نمی رسد. معرکه ی دو عالم است. اگر ازدواجی بین من و دختر عمه ام پیش آید اذیت نخواهد شد؟ چون می دانم که از عمه ام کمی واهمه دارد . از طرفی مادرم با ازدواج من تنها خواهد شد. چون خواهرم ازدواج کرده و من هم اکنون خانه هستم. خانواده ی من و دختر عمه ام پر جمعیت هستند و بساط حرف و گفتمان میانشان بسیار، فلانی رفت خواستگاری فلانی و فلان شد و بهمان. من از این قضیه خوشم نمی آد که بروم خواستگاری و مثل بمب تو خانواده بپیچه تا هم من نتونم تصمیم خوبی بگیرم و هم دختر عمه ام. این اتفاق در خانواده افتاده است. (بعلاوه همه فکر می کنند من و دختر عمه ام زوج خوبی می شویم) با تمام این حرفها دو سؤال داشتم : با چنین وضعیت خانوادگی و حرفها و درس ها و وضعیت مادر و این ها به خواستگاری ایشان بروم یا خیر ؟ فکری به ذهنم خطور کرده که می خواستم با شما مشورت کنم؛ نظرتون چیه که با هماهنگی خواهرم یا خودم قراری با دختر عمه ام بگذارم و با او در خصوص ولایت مداری و برخی مسائل مثل درس و اخلاق و نوع رفتار و نگرشش نسبت به زندگی صحبت کنم. و بعد اگر مناسب دیدم به خواستگاری اش بروم؟ (واقعاً نسبت به حرف فامیل واهمه دارم) قبلاً از زحمات شما متشکرم ببخشید طولانی شد یا علی
- [سایر] با سلام و عرض خدا قوت پدر و مادر من مدت 27 سال است که ازدواج کرد اند صاحب 5 فرزند دختر هستند و زندگی خیلی خوب و بدون مشکلات روانی داشتند.پدرم اخلاق خاصی دارد مثلا اینکه اصلا خیلی رفتار خشک پدرانه ای دارد و با ما که دختر هایش هستیم رابطه عاطفی و صمیمی و متقابلا ما نیز با پدرم صمیمی نیستیم و بیشتر با مادرم دم خورهستیم. البته پدرم را خیلی دوست داریم. پدرم در ظاهرا هیچ مشکلی با دختر بودن فرزندانش نداشت البته بسیاردوست داشت که پسری داشته باشد. ولی در کل زندگی شیرینی داشتیم تا ینکه حدود 9 سال پیش مادرم متوجه شد که پدرم خانمی را به عقد موقت خود دراورد البته این مساله هیچوقت اثبات نشد ولی باعث بدبینی و سو ء ظن مادرم شد و پس از ان به رفتارها و رفت و امد پدرم را خیلی کنترل می کرد و دائما به پدرم گوشزد میکرد که کی برود و کی بیاید و با کی نشست و برخاست کند که این مساله پدرم را خیلی ناراحت می کرد. تا اینکه از سه سال پیش رفتار پدرم خیلی عوض شده و دائما از خونه فراری هست و اهل رفیق بازی شده وحتی دو س شب منزل نمی امد، که باعث مشاجره و دعوابین انها و تشنج خاطر ما میشه. اوایل ما حق را به پدرم داده و رفتار نا مناسب مادرم را نکوهش می کردیم. تا اینکه 1سال پیش متوجه شدیم ک پدرم خانمی را عقد کرده ب بهانه پسر دار شدن و مدتیست گاهی که منزل نمی اید و منزل او می رود که با تهدید های مادرم برای طلاق و...پدرم او را با صرفه هزینه سنگینی طلاق داد. بعد از این اتفاق ما خیلی سعی می کنیم پدرم را به فضای منزل علاقمند کنیم و مادرم خیلی رفتارش را بهتر کرده و سعی در برقراری روابط عاطفی بهتر با پدرم دارد ولی متاسفانه پدرم با اینکه در تمام این قضایا مقصر هستند اولا سرکارنمی رن و دائما خودش رو با رفقا و زمین زراعی مشغول می کنه با اینکه درامدی نداره و بهان میکنه که من با 50 سال سن پیر شدم و توان کار کردن ندارم.دوما ب هیچ طریقی به خونه اومدن و با خانواده بودن ترغیب نمیشه و سوما جدیدا احساس میکنیم به مواد مخدر روی اورد و از لحاظ دینی اعتقاداتش ضعیف شده ( البته این رو احساس می کنیم مثلا ماه مبارک رمضون یکی دو بار گرمای هوا رو بهونه کرده و روزه خودش رو شکست) خیلی سپاسگذار میشم اگه راهنمایی کنید که با پدرم چکار کنیم و چه رفتاری درست و مناسب هست تا این رفتار های پدرم اصلاح بشه ودوباره فضای خوب خانواده خودمون رو پیدا کنیم.
- [سایر] با سلام و تشکر از شما و دست اندرکاران در تهیه این سایت. من حدود یک سال پیش تصمیم جدی به ازدواج گرفتم. با اینکه از نظر خیلی ها چون هنوز درسم تموم نشده بود و سربازی نرفته بودم، شرایط ازدواج و نداشتم ولی خودم احساس میکردم که آمادگیش و دارم. اگه بخوام به خاطر این چیزا ازدواجم و عقب بندازم اون دنیا که ازم سئوال کنن، این چیزا دلایل قانع کننده ای نیست. خیلی جاها رفتیم خواستگاری و به خاطر همین چیزا ردم میکردن (یا اینکه اونا معیارهای من و نداشتن). حتی خیلی جاها به خاطر اینکه خونه و ماشین نداشتم من و رد میکردن!! اصلا به نظر من منطقی نمیاد که پسر همه سختیها رو تنهایی تحمل کنه بعد که خونه زندگیی درست کرد، یک دختر بیاد شروع کنه به زندگی. اگه قراره که زن و شوهر شریک زندگی هم باشن، باید تو سختیها و خوشیها هر دو شریک باشن. همین که من شغل داشتم و دستم به دهنم میرسید از نظر بلوغ مالی کفایت میکنه. بالاخره خدا نصیب کرد و با همسر کاملا مناسبی ازدواج کردم و الان خیلی راضیم و خدا رو شکر میکنم. ما هر چه بیشتر میگذره به هم دیگه بیشتر علاقمند میشیم. طوری که اگه فقط نصف روز احوال هم و نپرسیم شدیدا دلتنگ هم میشیم. ولی حالا که داره به زمان رفتن من به سربازی نزدیک میشه مشکلی که پیش اومده اینه که روز به روز داره به نگرانی نامزدم از رفتن من اضافه میشه. با اینکه سعی میکنه خیلی بروز نده و مدام میگه که برو سربازی ولی نگرانیش کاملا مشخصه. گاهی اوقات که... میبینم که دور چشماش خیسه. حاج آقا من خیلی از این کاری که کردم ناراحتم. خدا میدونه هدفم از ازدواج امریه گرفتن و این چیزها نبوده، درسته که اینها رو هم داشته ولی من هدفم این بوده که ازدواجم و دو سال عقب نندازم و اینکه اگه همسرم میتونه، شرایطی رو برای من آسونتر بکنه، خوب این کار باید انجام بشه. حالا احساس میکنم من آدم خودخواهی بودم که به خاطر خودم دختری رو تا این حد ناراحت کردم. حالا شما بگین من اشتباه کردم؟ حالا که ازدواج کردیم و همه چیز تموم شده، گاهی اوقات با خودم میگم شاید خوب باشه از محبتم بهش کم کنم حتی یک کمی بدرفتاری هم بکنم تا راحتتر بتونه دوریم تو این سه ماه آموزشی تحمل کنه. ولی نمیدونم کار درستیه یا نه. به نظر شما این کار، منطقیه؟ راه بهتری هم هست؟
- [سایر] سلام علیکم خسته نباشید حاج آقا اگر اشتباه نکنم تا به حال 3 یا 4 تا پیام با همین مضمون براتون گذاشتم ولی پاسخی ندیدم. در ابتدا که پیام دادم و بعد پیام پیگیری را ارسال کردم گفتید (25 تیرماه) که با اسم واحد، اسم اولم را یادم نمی آید و با همان اسم واقعی ام یعنی اسم دوم پیام می فرستم. من دختری 20 ساله و حافظ قرآن (ان شاء الله) هستم و پایبند به اعتقادات و باور های اسلامی، خانواده خوبی دارم و آخرین (پنجمین) فرزند خانواده هستم . در حال حاضر خواستگاران زیادی دارم ولی در شرایط کنونی ام تمایلی به ازدواج ندارم شاید اصلی ترین آنها تنهایی پدر و مادرم بعد از رفتن من باشد. هم اکنون 4 ماهی است که من خواستگاری سمج دارم که تابه حال 15 بار به خواستگاری من آمده و هر 15 بار هم جواب منفی گرفته. اصرار خانواده و خود ایشان من را معذب کرده و حس بدی از این موضوع دارم. احساس گناه می کنم و نمی دانم نظر ایشان به من از چه چیز ناشی شده که با این همه غرور 15 بار با اصرار و پافشاری بیشتر به خواستگاری می آیند. از طرفی از پدر و مادرم هم خجالت می کشم که کسی را این چنین معطل خود کرده ام.من نظر خودم را هر 15 بار با قاطعیت و بدون شک و تردید داده ام . این وصلت با تفاوتهای موجود را از نظر عقلی و منطقاً مناسب نمی دانم با اینکه کیس مناسبی هستند. ایشان 27 سال سن دارند و یکی از دلایل من برای رد کردن ایشان تفاوت سنی زیاد است. و دیگر اینکه ایشان دانشجوی دکترای مهندسی دانشگاه شریف هستند و من دیپلمه، دیگر اینکه خانواده من از نظر اقتصادی در طبقه متوسط به بالای جامعه قرار دارد ولی آنها خیلی اوضاع مالی شان بالاتر از ماست (خیلی ، خیلی جوری که در تصور نمی گنجد). خوانواده ایشان و همچنین خودشان انسانهای متدین با باورهای سنجیده مذهبی هستند. از این لحاظ من بدم نمی آید که حتی طرف مقابلم کمی هم مثل ایشان اعتقاداتشان از من بالاتر باشد ولی بعضی نظراتشان علاوه بر اختلافات مالی و تحصیلی من را گنگ کرده و قدرت انتخاب را از من گرفته. ایشان حس مالکیت طلبی زیادی نسبت به همسر آینده شان دارند که من از این حس متنفرم. و همچنین با اینکه خود در دانشگاههای کشور تحصیل کرده اند ولی با تحصیل همسرشان در دانشگاه مخالف هستند (به نظر من خیلی عجیب است) و دیگر اینکه ایشان (شاید به خاطر دارا بودن چنین شرایط مالی، شغلی و تحصیلاتی) مغرور هستند. این را از حرکت های جلسات اولیه برداشت کردم. ایشان فکر می کردند که هر جا بروند باید در همان دم اول دختر را تقدیم او کنند. البته این را میدانم که جاهای دیگری هم به خواستگاری رفته اند و خود ایشان نپذیرفته اند. این را هم بگویم که پدر و مادر ما راضی به این وصلت هستند و علی الخصوص پدر و مادر ایشان همه تلاش خود را برای انجام این وصلت به کار برده اند. حاج آقا قبلاً از جواب مبسوط شما متشکرم خیلی دعایم کنید