با سلام. دوست خوبم اگر به امید پیدا کردن شادی در اینده باشی ممکنه هیچ گاه به اون دست پیدا نکنی. شادی رو همین الان می تونی در آغوش بگیری .زمانی فکر می کردی که با قبولی در دانشگاه بسیار شاد شده و دیگر هیچ ارزویی نخواهی داشت لذا شادی را به اون زمان موکول کردی در حالی که الان هم از داشتنش محرومی پس باید دانست که هر زمان بدون وجود یک عامل بیرونی باید شادی را تمرین کرد . اتفاق های زندگی تمومی نداره . اگر بخواهیم هر زمان خودمون رو درگیر و اسیر یکی از انها بکنیم پس از یک عمر خواهیم دید که برای خود زندگی نکرده ایم . باید یاد بگیری که در هر زمان از داشتن داشته ها لذت ببری و قدر دانی از اون رو در خودت نهادینه کنی. شما الان در وضعیتی هستی که بسیاری از هم سن و سال هات آرزوی اون رو دارن . پس خوشحال باش. و جمله های درونی ذهنت رو اصلاح کن . به جای غم و بیچارگی و کسالت و نا امیدی و ... بی خیال از همه چیز خوشی و امید و دوست داشتن و توکل رو پر رنگ کن . ما خدایی داریم که همه کار از دستش برمیاد چرا باید نگران باشیم ؟ این خدا نیازی به علل و اسباب نداره اگر اراده کنه همه چیز وجود پیدا می کنه پس به خودش بسپار .به داشته ها فکر کن و به هر چیزی که شادت می کنه و بخواه که شاد تر زندگی کنی.
باسلام.
من به تازگی بعد از دو سال پشت کنکور موندن در دانشگاه قبول شدم . فکر میکردم بعد از قبولی در دانشگاه خیلی از مشکلاتم حل میشه اما نه تنها مشکلات روحیم حل نشده بلکه هر روز این مشکلات در حال اضافه شدنه من قبل از دوران دبیرستانم در یه سری زمینه ها مثل درس خوندن آدم موفقی بودم درسته که مثل هر آدم دیگه ای در هر زمینه ای موفق نبودم اما به هر حال تا حدی از زندگیم راضی بودم بعد از سال دوم دبیرستان افت تحصیلی داشتم و همین باعث دو سال پشت کنکور موندنم شد فکر میکنم همین دو سال خونه نشینی و خیال پردازی باعث شد که اوضاع روحیم به شدت به هم بریزه با اینکه الان در دانشگاه خوبی قبول شدم اما نمیتونم خوب درس بخونم همین الان دوتا از واحدام و افتادم احتمالا بقیه شم بیفتم واقعا نمیدونم چطور به خانوادم بگم که احتمالا همه ی واحدام و میافتم . در ضمن اتفاق دیگه ای که به تازگی در زندگیم افتاده اینه که شخصی که فکر میکردم ازش خوشم میاومد ازدواج کرده و من احساس بدی دارم البته واقعا نمیدونم که به این آدم علاقه داشتم یا نه ولی این قضیه من و افسرده تر کرده.البته باید بگم که قبلا خانواده این شخص در مورد خواستگاری با خانواده من صحبت کرده بودند که خانواده من به خاطر خواهر بزرگترم با اومدن اونها مخالفت کرده بودند البته از این قضیه من وخواهرم اطلاعی نداشتیم و بعدا متوجه شدیم گر چه اگر من این مطلب رو میدونستم هم به خاطر خواهرم جواب مثبت نمیدادم .البته این رو بگم که خواهرم بعداز فهمیدن این قضیه گفت که با این مسئله مشکلی نداشته و بهتر بود که به اونها اجازه اومدن میدادیم.نمیدونم ایا میتونم این شخص رو فراموش کنم یانه .این مسائل زندگیم رو مختل کرده .در حال حاضر آدم بی انگیزه وبی هدفی هستم احساس سر گردونی و ناامیدی میکنم . با مسائلی که برام پیش اومده نمیدونم باید چه طور برخورد کنم .علاقه ای هم ندارم که به روانشناس مراجعه کنم .خواهش میکنم من رو راهنمایی کنید.
باتشکر
با سلام. دوست خوبم اگر به امید پیدا کردن شادی در اینده باشی ممکنه هیچ گاه به اون دست پیدا نکنی. شادی رو همین الان می تونی در آغوش بگیری .زمانی فکر می کردی که با قبولی در دانشگاه بسیار شاد شده و دیگر هیچ ارزویی نخواهی داشت لذا شادی را به اون زمان موکول کردی در حالی که الان هم از داشتنش محرومی پس باید دانست که هر زمان بدون وجود یک عامل بیرونی باید شادی را تمرین کرد . اتفاق های زندگی تمومی نداره . اگر بخواهیم هر زمان خودمون رو درگیر و اسیر یکی از انها بکنیم پس از یک عمر خواهیم دید که برای خود زندگی نکرده ایم . باید یاد بگیری که در هر زمان از داشتن داشته ها لذت ببری و قدر دانی از اون رو در خودت نهادینه کنی. شما الان در وضعیتی هستی که بسیاری از هم سن و سال هات آرزوی اون رو دارن . پس خوشحال باش. و جمله های درونی ذهنت رو اصلاح کن . به جای غم و بیچارگی و کسالت و نا امیدی و ... بی خیال از همه چیز خوشی و امید و دوست داشتن و توکل رو پر رنگ کن . ما خدایی داریم که همه کار از دستش برمیاد چرا باید نگران باشیم ؟ این خدا نیازی به علل و اسباب نداره اگر اراده کنه همه چیز وجود پیدا می کنه پس به خودش بسپار .به داشته ها فکر کن و به هر چیزی که شادت می کنه و بخواه که شاد تر زندگی کنی.