سلام اقای دکتر خسته نباشید حدود 5ماه از اغاز زندگی مشترک من وهمسرم میگذره اما هنوز اختلافاتی هست که دلخوری ایجاد میکنه...ایشون 10سال بامن اختلاف سن دارند هنوزم گاهی اوقات ازفکر کردن بهش ناراحت میشم که باوجودچند خواستگار چطور ایشونو انتخاب کردم درکل چون اشنا معرفیش کرده بود تو رودربایستی هم قرار گرفته م وجواب دادم اما بعدعقد که رفتاراشودیدم نظرم عوض شد خیلی مهربون بود خیلی کارا برام میکرد اواخر دوران عقد دیگه عاشق هم بودیم دوران عقدمون هم5 ماه بود اون موقع هم گاهی بحثمون میشد اما هیچوخت به دعوا وقهر نمیرسید...همسرم اینقدرمحبت میکرد که زود فراموش میکردم...من از خانواده نسبتا پولدار یاشاید بهتره بگم تاحالاهرچی خواستم مادروپدرم دراختیارم گزاشتن اما من همیشه قانع بودم حتی گاهی به والدینم چیزی که میخواستمو نمیگفتم خودم پس انداز میکردم ونیازمورفع میکردم مامانم به همه میگفت من خیلی قانع هستم ....حالا رسیدیم به زندگی مشترک...اماهمسر من نتونسته برخی از چیزا رو برام رفع کنه چطور بگم من از زندگیم راضی هستم اما ایشون میگه من لیاقت تورو ندارم نمیتونم نیازاتوبرطرف کنم نمیتونم راضیت کنم اینقدر سر برخی چیزایی که پیش اومده بود این حرفاروزد که به منم تلقین شد...مثلا مادرپدرم رفتن مسافرت شمال اما مانتونستیم باهاشون بریم چون ازحقوقش کم مونده بود ومیگفت نمیتونم بااین پول کم ببرمت باید زیاد تر داشته باشم تابتونیم بریم بالاخره خرید داریم نمیخوام مادرت اینا فکر کنن من نمیتونم نیازاتو رفع کنم اماعقیده من فقط باهم بودن بودن نه خرید ان چنانی همسرم اصلا به پدرمن حسودی نمیکنه باهم دوستن خیلی باهم خوبن اما نمیدونم چرا اینجوری شده .......من تاحالا بهش این حرفارونگفتم که ازت راضی نیستمو و....من خیلی از زندگیم راضیم اما ....ماه میگذره از عروسیمون اما هنوز نتونستیم عکس وفیلمامونو بگیریم چون 1000000تومن هزینه ش بود تواین مدت نزاشتم کسی پی ببره اما خواهرشوهرام وبقیه اینقداین اواخر پرسیدن که کلافه م کردن منم دیروز عصبی شده بودم نمیدونم چرا همسرمم چیزی بهم نگفته بود اما نمیدونم بالاخره وسط حرفام بهش گفتم من دیگه عکسامونمیخوام خسته شدم از حرفا پولشم جور کرده بود که گفتم اون پولم به قرضات...دیگه از دیشب زیاد باهم حرف نزدیم نمیدونم چیکار کنم همسرم انگار خودکم بینی داره اخه من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست عزیز خانم محترم خوشبختانه رابطه شما مشکلات خیلی زیادی ندارد. مشکل شما مشکلی است که برای هر زوج جوانی پیش می‌آید. شما دو نفر بایستی در حل مشکلات با همدیگر همکاری و همدلی داشته باشید. همان‌طور که خودتان هم در انتهای مطلب نوشته‌اید، همسرتان تا حدی خودش را از شما و خانواده شما پایین‌تر می‌داند و این موضوع در روحیه او تأثیر زیادی گذاشته است. اما راه حل این موضوع این نیست که شما از خواسته‌های معقول خود کوتاه بیایید. از سویی سعی کنید به ایشان دل‌داری بدهید و به او بگویید که آنچه برای شما مهم است روابط خوب با خانواده و با او می‌باشد. بهتر بود سفر شمال را به هر قیمتی که شده بود می‌رفتید. بایستی پای خود را در یک کفش می‌کردید که من می‌خواهم با خانواده‌ام مسافرت برویم و آنجا لذت ببریم. قرار نیست آنجا چیزی خرید کنیم و مادر من هم روزی که مرا به تو داد، وضعیت تو را می‌دانست. بنابراین جای هیچ نگرانی وجود ندارد. از طرف دیگر بایستی برنامه‌ریزی دقیقی داشته باشید و بدانید همسرتان برای رفع نیازهای زندگی چه برنامه‌ای در سر دارد. اگر وضعیت این چنین پیش برود آرام‌آرام رابطه شما با خانواده تان قطع خواهد شد. چرا که همسرتان از سویی به‌اندازه کافی درآمد ندارد و سوی دیگر خودش را از آن‌ها پایین‌تر می‌بیند و بنابراین برای اینکه آزار نکشد، رابطه‌اش را بسیار کم خواهد کرد. شما نباید بگذارید چنین اتفاقی رخ دهد. پس در واقع دو کار بایستی انجام دهید. از یک طرف او را تشویق کنید که دست از چشم هم‌چشمی با خانواده شما بردارد و به روابط پایدار و با محبت بیندیشد و از سوی دیگر تلاش کنید با برنامه‌ریزی دو نفری آینده درخشانی برای خانوادة کوچک خود رقم بزنید. پیروز باشید
عنوان سوال:

سلام اقای دکتر خسته نباشید
حدود 5ماه از اغاز زندگی مشترک من وهمسرم میگذره اما هنوز اختلافاتی هست که دلخوری ایجاد میکنه...ایشون 10سال بامن اختلاف سن دارند هنوزم گاهی اوقات ازفکر کردن بهش ناراحت میشم که باوجودچند خواستگار چطور ایشونو انتخاب کردم درکل چون اشنا معرفیش کرده بود تو رودربایستی هم قرار گرفته م وجواب دادم اما بعدعقد که رفتاراشودیدم نظرم عوض شد خیلی مهربون بود خیلی کارا برام میکرد اواخر دوران عقد دیگه عاشق هم بودیم دوران عقدمون هم5 ماه بود اون موقع هم گاهی بحثمون میشد اما هیچوخت به دعوا وقهر نمیرسید...همسرم اینقدرمحبت میکرد که زود فراموش میکردم...من از خانواده نسبتا پولدار یاشاید بهتره بگم تاحالاهرچی خواستم مادروپدرم دراختیارم گزاشتن اما من همیشه قانع بودم حتی گاهی به والدینم چیزی که میخواستمو نمیگفتم خودم پس انداز میکردم ونیازمورفع میکردم مامانم به همه میگفت من خیلی قانع هستم ....حالا رسیدیم به زندگی مشترک...اماهمسر من نتونسته برخی از چیزا رو برام رفع کنه چطور بگم من از زندگیم راضی هستم اما ایشون میگه من لیاقت تورو ندارم نمیتونم نیازاتوبرطرف کنم نمیتونم راضیت کنم اینقدر سر برخی چیزایی که پیش اومده بود این حرفاروزد که به منم تلقین شد...مثلا مادرپدرم رفتن مسافرت شمال اما مانتونستیم باهاشون بریم چون ازحقوقش کم مونده بود ومیگفت نمیتونم بااین پول کم ببرمت باید زیاد تر داشته باشم تابتونیم بریم بالاخره خرید داریم نمیخوام مادرت اینا فکر کنن من نمیتونم نیازاتو رفع کنم اماعقیده من فقط باهم بودن بودن نه خرید ان چنانی همسرم اصلا به پدرمن حسودی نمیکنه باهم دوستن خیلی باهم خوبن اما نمیدونم چرا اینجوری شده .......من تاحالا بهش این حرفارونگفتم که ازت راضی نیستمو و....من خیلی از زندگیم راضیم اما ....ماه میگذره از عروسیمون اما هنوز نتونستیم عکس وفیلمامونو بگیریم چون 1000000تومن هزینه ش بود تواین مدت نزاشتم کسی پی ببره اما خواهرشوهرام وبقیه اینقداین اواخر پرسیدن که کلافه م کردن منم دیروز عصبی شده بودم نمیدونم چرا همسرمم چیزی بهم نگفته بود اما نمیدونم بالاخره وسط حرفام بهش گفتم من دیگه عکسامونمیخوام خسته شدم از حرفا پولشم جور کرده بود که گفتم اون پولم به قرضات...دیگه از دیشب زیاد باهم حرف نزدیم نمیدونم چیکار کنم همسرم انگار خودکم بینی داره اخه من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پاسخ:

سلام دوست عزیز خانم محترم خوشبختانه رابطه شما مشکلات خیلی زیادی ندارد. مشکل شما مشکلی است که برای هر زوج جوانی پیش می‌آید. شما دو نفر بایستی در حل مشکلات با همدیگر همکاری و همدلی داشته باشید. همان‌طور که خودتان هم در انتهای مطلب نوشته‌اید، همسرتان تا حدی خودش را از شما و خانواده شما پایین‌تر می‌داند و این موضوع در روحیه او تأثیر زیادی گذاشته است. اما راه حل این موضوع این نیست که شما از خواسته‌های معقول خود کوتاه بیایید. از سویی سعی کنید به ایشان دل‌داری بدهید و به او بگویید که آنچه برای شما مهم است روابط خوب با خانواده و با او می‌باشد. بهتر بود سفر شمال را به هر قیمتی که شده بود می‌رفتید. بایستی پای خود را در یک کفش می‌کردید که من می‌خواهم با خانواده‌ام مسافرت برویم و آنجا لذت ببریم. قرار نیست آنجا چیزی خرید کنیم و مادر من هم روزی که مرا به تو داد، وضعیت تو را می‌دانست. بنابراین جای هیچ نگرانی وجود ندارد. از طرف دیگر بایستی برنامه‌ریزی دقیقی داشته باشید و بدانید همسرتان برای رفع نیازهای زندگی چه برنامه‌ای در سر دارد. اگر وضعیت این چنین پیش برود آرام‌آرام رابطه شما با خانواده تان قطع خواهد شد. چرا که همسرتان از سویی به‌اندازه کافی درآمد ندارد و سوی دیگر خودش را از آن‌ها پایین‌تر می‌بیند و بنابراین برای اینکه آزار نکشد، رابطه‌اش را بسیار کم خواهد کرد. شما نباید بگذارید چنین اتفاقی رخ دهد. پس در واقع دو کار بایستی انجام دهید. از یک طرف او را تشویق کنید که دست از چشم هم‌چشمی با خانواده شما بردارد و به روابط پایدار و با محبت بیندیشد و از سوی دیگر تلاش کنید با برنامه‌ریزی دو نفری آینده درخشانی برای خانوادة کوچک خود رقم بزنید. پیروز باشید





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین