باسلامکاربر گرامی تجربه شخصی به من نشان داده که عمدتا مردانی که دچاراین دست مشکلات هستند، در کنترل نگاه مشکل دارند(که در اصطلاح عامیانه به ان چشم چرانی گفته می شود).توجه کنید وقتی شما بتوانید نگاه تان را کنترل کنید و به هر منظره دلخواهی نگاه نکنید قطعا دل تان هم پی ان منظره نمی رود.حتما ضرورتی داشته که در دین ما تا این حد به کنترل نگاه توجه جدی شده است. به طور کلی برای بروز این رفتار چند عامل مهم را می توان برشمرد:- تربیت دوران کودکی، نوجوانی و بزرگسالی- قدرت تجسم- جذابیتهای(محرکهای) محیطی- تغذیه های فکری شامل دوستان که یک کلاس آموزشی غیر رسمی به شمار می روند و خصوصا در دوران نوجوانی بسیار نقش دارد.- رسانه های گروهی، ماهواره، سایتهای اینترنتی- جو خانوادگی(مانند عدم رعایت شئونات رفتاری از جانب پدر و مادر و یا پوشش نادرست مادر در منزل- فیلمها و کتابهایی که در سنین نامناسب در اختیار کودک یا نوجوان قرار گیرد- محرومیتهای شخصی. - فقدان مدیریت ذهنمنظور از مدیریت ذهن این است که محتوای ذهن و فکرمان را خودمان انتخاب و کنترل کنیم. افراد مبتلا به چشم چرانی فاقد چنین توانایی مدیریتی هستند و وقتی انتخابی بر روی محتوای ذهن خود ندارند، خود ذهن محتواها را پیدا کرده و کار می کند که مسلما محتوای انتخابی ذهن ما تحت تاثیر آرزوها، نیازها، اضطراب، کمبودها و ناکامی ها و ... خواهد بود. وقتی ذهن ما درست کار نکند و تنها تحت تاثیر ناکامی ها باشد مسلما بر روی رفتار هم تاثیر نامطلوبی خواهد گذاشت.با این توصیفات توصیه می کنم به این نکات توجه داشته باشید:- این تعهد را در خودتان ایجاد کنید که به محض قرار گرفتن در موقعیت چشم چرانی، فرمان توقف یا "ایست" به خودتان بدهید. این تمرین را می توان از موقعیتهای خنثی آغاز کرد. مثلا وقتی مشغول تماشای تلویزیون، یک فیلم، یک شی و .. هستید این فرمان را به خودتان بدهید و خودتان را موظف کنید که مثلا پانزده دقیقه به تماشای آن صحنه نپردازید. از آن طریق می توانید بر روی نگاههای خود کنترل بیشتری بیابید و هنگامی که در موقعیت تحریک کننده قرار بگیرید بر روی رفتارتان تسلط بیشتری داشته باشید.- به طور قطع افرادی که دچار مشکل چشم چرانی هستند خوب می دانند که در چه موقعیتهایی و در مقابل چه افرادی بیشتر دچار این مشکل می شوند لذا توصیه می شود حتی الامکان این موقعیتها را شناسایی کرده و از قرار گرفتن در این موقعیتها احتراز کنند.- اگر ناخواسته در چنین موقعیتهایی قرار گرفتید(مثلا در یک اتاق انتظار و یا آسانسور با تعداد زیادی خانم رودر رو شدید) آرامش خودتان را حفظ کنید، چند نفس عمیق بکشید و سعی کنید فکرتان را متمرکز کنید. به خاطر داشته باشید که این یک موقعیت طبیعی است که هر کسی می تواند در معرض آن قرار بگیرد اما شما به خاطر مشکلی که داشته اید با این نوع موقعیتها دچار چالش می شوید. در هر حال سعی کنید نگاه خود را متوجه محرکهای خنثی محیط مانند مطالعه مجله، نگاه کردن به زمین و در صورت امکان به ترک موقعیت بپردازید.- موفقیتها و شکستهای خود و همچنین موقعیت هر کدام از آنها را ثبت کنید. ثبت این موارد و این خود نظاره گری، بر توانایی کنترل شما می افزاید.- زود تسلیم نشوید. احساس ناکامی، رنجش، اضطراب، خشم و تنفر و .. احساساتی است که مسلما با تلاشهای شما برای غلبه بر این مشکل توام می شود. بنابراین زود نا امید نشوید. اگر تمرکزتان را حفظ کرده و به تلاشتان ادامه دهید این احساسات زودگذر خواهد بود.- طرد افکار شیطانی. برای کنترل نگاه باید اندیشه را از نفوذ افکار شیطانی دور نگه داشت زیرا گام نخست در انحراف، فکر کردن درباره آن است.- تقویت اراده. چشم چرانی اگر به صورت عادت در آمده باشد همچون خصایص طبیعی و ذاتی، دامنه دار و پرنفوذ می گردد و به منزله طبیعت دوم در می آید. در این حال رهایی از این عادت ناپسند، نیاز به تصمیم و عزمی راسخ دارد. آنچه در شروع کار مهم است خواستن و انگیزه داشتن است. برای مبارزه با چشم چرانی باید دو کار انجام داد:• به خواسته نفس پاسخ داده نشود• عادت پسندیده ای جایگزین گردد و خود را به کارهای مناسب و مطلوب مانند مطالعه کتاب و ورزش مشغول ساخت.با تشکر ازتماس شما
با سلام خدمت شما. دکترمن یه مشکل دیگه هم دارم من با اینکه ازدواج کردم باز هم چشمم دنبال بعضی از خانمهاست مثلا اگه خوشم بیادازش دوس دارم باهاش ارتباط برقرارکنم چه اون خانم ازدواج کرده باشه.چه نکرده باشه دوست دارم ارتباط خیلی صمیمی باهاش برقرار کنم ارتباطی خیلی نزدیک تا حدی که دوس دارم باهم سکس داشته باشیم واین مورد خیلی اذیتم می کنه خیلی می خوام این حس رو از خودم دور کنم اما باز وسوسه میشم یا حتی در وقت هم بستر شدن با همسرم دوس دارم در مورد اون خانم صحبت کنه مثلا حرفهای سکسی درمورد اون شخص بگه تا بتونم خودم رو تخلیه کنم .خانم دکتراز این موضوع خیلی ناراحتم میخوام از خودم دورش کنم این حس نا شایستو اما نمی دونم از کجا شرو ع کنم .خواهش می کنم کمکم کنید . باتشکر از شما مشاور عزیز
باسلامکاربر گرامی تجربه شخصی به من نشان داده که عمدتا مردانی که دچاراین دست مشکلات هستند، در کنترل نگاه مشکل دارند(که در اصطلاح عامیانه به ان چشم چرانی گفته می شود).توجه کنید وقتی شما بتوانید نگاه تان را کنترل کنید و به هر منظره دلخواهی نگاه نکنید قطعا دل تان هم پی ان منظره نمی رود.حتما ضرورتی داشته که در دین ما تا این حد به کنترل نگاه توجه جدی شده است. به طور کلی برای بروز این رفتار چند عامل مهم را می توان برشمرد:- تربیت دوران کودکی، نوجوانی و بزرگسالی- قدرت تجسم- جذابیتهای(محرکهای) محیطی- تغذیه های فکری شامل دوستان که یک کلاس آموزشی غیر رسمی به شمار می روند و خصوصا در دوران نوجوانی بسیار نقش دارد.- رسانه های گروهی، ماهواره، سایتهای اینترنتی- جو خانوادگی(مانند عدم رعایت شئونات رفتاری از جانب پدر و مادر و یا پوشش نادرست مادر در منزل- فیلمها و کتابهایی که در سنین نامناسب در اختیار کودک یا نوجوان قرار گیرد- محرومیتهای شخصی. - فقدان مدیریت ذهنمنظور از مدیریت ذهن این است که محتوای ذهن و فکرمان را خودمان انتخاب و کنترل کنیم. افراد مبتلا به چشم چرانی فاقد چنین توانایی مدیریتی هستند و وقتی انتخابی بر روی محتوای ذهن خود ندارند، خود ذهن محتواها را پیدا کرده و کار می کند که مسلما محتوای انتخابی ذهن ما تحت تاثیر آرزوها، نیازها، اضطراب، کمبودها و ناکامی ها و ... خواهد بود. وقتی ذهن ما درست کار نکند و تنها تحت تاثیر ناکامی ها باشد مسلما بر روی رفتار هم تاثیر نامطلوبی خواهد گذاشت.با این توصیفات توصیه می کنم به این نکات توجه داشته باشید:- این تعهد را در خودتان ایجاد کنید که به محض قرار گرفتن در موقعیت چشم چرانی، فرمان توقف یا "ایست" به خودتان بدهید. این تمرین را می توان از موقعیتهای خنثی آغاز کرد. مثلا وقتی مشغول تماشای تلویزیون، یک فیلم، یک شی و .. هستید این فرمان را به خودتان بدهید و خودتان را موظف کنید که مثلا پانزده دقیقه به تماشای آن صحنه نپردازید. از آن طریق می توانید بر روی نگاههای خود کنترل بیشتری بیابید و هنگامی که در موقعیت تحریک کننده قرار بگیرید بر روی رفتارتان تسلط بیشتری داشته باشید.- به طور قطع افرادی که دچار مشکل چشم چرانی هستند خوب می دانند که در چه موقعیتهایی و در مقابل چه افرادی بیشتر دچار این مشکل می شوند لذا توصیه می شود حتی الامکان این موقعیتها را شناسایی کرده و از قرار گرفتن در این موقعیتها احتراز کنند.- اگر ناخواسته در چنین موقعیتهایی قرار گرفتید(مثلا در یک اتاق انتظار و یا آسانسور با تعداد زیادی خانم رودر رو شدید) آرامش خودتان را حفظ کنید، چند نفس عمیق بکشید و سعی کنید فکرتان را متمرکز کنید. به خاطر داشته باشید که این یک موقعیت طبیعی است که هر کسی می تواند در معرض آن قرار بگیرد اما شما به خاطر مشکلی که داشته اید با این نوع موقعیتها دچار چالش می شوید. در هر حال سعی کنید نگاه خود را متوجه محرکهای خنثی محیط مانند مطالعه مجله، نگاه کردن به زمین و در صورت امکان به ترک موقعیت بپردازید.- موفقیتها و شکستهای خود و همچنین موقعیت هر کدام از آنها را ثبت کنید. ثبت این موارد و این خود نظاره گری، بر توانایی کنترل شما می افزاید.- زود تسلیم نشوید. احساس ناکامی، رنجش، اضطراب، خشم و تنفر و .. احساساتی است که مسلما با تلاشهای شما برای غلبه بر این مشکل توام می شود. بنابراین زود نا امید نشوید. اگر تمرکزتان را حفظ کرده و به تلاشتان ادامه دهید این احساسات زودگذر خواهد بود.- طرد افکار شیطانی. برای کنترل نگاه باید اندیشه را از نفوذ افکار شیطانی دور نگه داشت زیرا گام نخست در انحراف، فکر کردن درباره آن است.- تقویت اراده. چشم چرانی اگر به صورت عادت در آمده باشد همچون خصایص طبیعی و ذاتی، دامنه دار و پرنفوذ می گردد و به منزله طبیعت دوم در می آید. در این حال رهایی از این عادت ناپسند، نیاز به تصمیم و عزمی راسخ دارد. آنچه در شروع کار مهم است خواستن و انگیزه داشتن است. برای مبارزه با چشم چرانی باید دو کار انجام داد:• به خواسته نفس پاسخ داده نشود• عادت پسندیده ای جایگزین گردد و خود را به کارهای مناسب و مطلوب مانند مطالعه کتاب و ورزش مشغول ساخت.با تشکر ازتماس شما
- [سایر] با سلام من 19 سالمه و برای اولین بارعاشق شدم من در دانشگاه عاشق همکلاسیم شدم که اون هم همسن منه چون تا حالا عشق رو تجربه نکرده بودم متوجه احساسم نشده بودم و سعی کردم اونو فراموش کنم اما یکسال گذشت و من نتونستم این کار رو بکنم تا این که این مسئله رو با همکلاس پسر کلاسمون(دوست صمیمیم) در میون گذاشتم من خیلی خجالتی بودم و گفتم نمبتونم رودرو برم جلو و ازش خواستگاری گنم دوستمم سعی کرد شمارشو بگیره تا تلفنی بهش بگم که دوسش دارم اما به هر دری زد نشد دیگه داشتم نا امید میشدم و از خدا خواستم که به یاری من برسه تا اینکه دوستم مشکل منو به یکی از همکلاسی های دختر کلاس گفت و اونم رفت با دختری که من دوسش دارم صحبت کرد و گفت که فلانی بهت علاقه مند شده و اومد بهم گفت که اون فقط لبخند زده وهیچی نگفته که منو دوست داره یا نه(اینو فهمیدم که شاید اون با این لبخند بهم علاقه داره) بنابراین خودم دل به دریا زدم و رفتم جلو وازش خواستگاری کردم اون اول به من گفت دوسم داره وبه چشم برادر بهم نگاه میکنه منم بهش گفتم هیچ وقت به یه پسر نگو به چشم برادر تو رو نگاه میکنم بدجور اذیت میشه اون گفت نمیخواد با هیچ پسری دوست بشه چون این کار آخر عاقبت نداره و منم درجا بهش گفتم اصلا قصد دوستی با شما رو ندارم و واقعا هم نداشتم من بهش گفتم شما که بلاخره باید ازدواج کنی خوب چرا نمیخوای با کسی که دوستون داره ازدواج کنی اون گفت الان قصد ازدواج نداره و هر وقت وقتش که بشه میاد و به من میگه و اینم بگم که این خانوم تو کلاس تا حالا با هیچ پسری حرف نزده ودر طول این مدت تنها پسری که باهاش حرف زده من بودم حتی منم صحبتو شروع نکرده بودم باهاش خودش باهام حرف زده بود و درباره مسائل درسی باهم صحبت کرده بودیم حالا سوال من اینه اگه این خانوم مثلا یه دو سه سال دیگه بیاد به من بگه که آمادگی ازدواج دارم منی که کار فعلا ندارم و مادرم هم همیشه میگه تو تا 25 سالت نشه برات زن نمیگیرم چی باید جوابش بگم من واقعا دوسش دارم و نمیخوام از دستش بدم میترسم اگه بهش بگم که آمادگی ازدواج ندارم و مجبوریم صبر کنیم دیگه فراموشم کنه و با یکی دیگه ازدواج کنه لطفا کمکم کنید بذارید اینا رو هم بگم من یه آدمی هستم که نماز میخونم و روزه هامم میگیرم اونم همین و با حجابه و در کل بگم از نظر دینی و مذهبی و فرهنگی به هم میخوریم
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.