با سلام . خدمت شما عرض کنم که من دارای یک خصوصیت اخلاقی شده ام و این است که هر کاری تو زندگیم می خواهم انجام بهم را دوست ندارم به دیگران بگویم مخصوصا خانواده شوهرم و من از زمانی این طور شدم که احساس کردم جلوی حرف ها و سوالات انها که در مورد روند زندگی من می پرسیدند و اظهار نظر های یبیجا می کردند نمی توانستم بایستم و اعصابم خورد می شد براتون مثال می زنم که من طوری شدم که حتی اگر کلاسی میروم در اموزشگاهی دلم نمی خواهد اطرافیانم بدانند چون فکر می کنند که شاید من باید این چیزها رو که مربوط به رشته ام می شود باید در دانشگاه می رفتم . یا وقتی مجبور نیز میشوم به گفتن میگویم آنها نیز به کسی نگویند. یا من پارسال برای کنکور درس می خواندم در طول این مدت فقط اطرافیان درجه یکم می گفتم. به بقیه نیز هیچ حرفی نمیزدم جز در مواردی خیلی حساس می گفتم که فقط درس می خوانم دیگه نه رشتمو نه کلاس کنکور هامو نه و نه چیزا های دیگه. با این حال وقتی کنکورم رو دادم در مهمانی ها تا حتی خاله شوهرم به من گفت که عروس خانم چه خبر؟ از درس ها چه خبر؟ من به این خاطر که اگر قبول نشوم ضایع نشوم نمی گفتم. ولی در کل احساس می کنم اطرافیانم خیلی دلشان می خواهد در کار یکدیگر دخالت کنند که من به خاطر این دوست دارم اصلا به انها نگویم که چه کاری انجام می دهم یا می خواهم انجام بدهم . و یک مدتی بود من دنبال کار میگشتم باور کنید هر جایی میرفتم انگار تو پیشونیه من نوشته بودن در حال جستجوی کار، وهمه همش از من می پرسیدن کار پیدا کردی؟ و این در بعضی مواقع من رو باز اذیت می کند. حال از شما می خواستم بپرسم که این احساس من غیر طبیعی است ؟ یعنی من نباید این طور باشم یا این در برخورد با انها درست است؟
سلام. دوست گرامی ، لزومی ندارد که شما مطالب زندگیتان را به دیگری بگویید اما توجه به دو نکته مهم است : 1. مراقب باشید که برای پنهان کردن آن ها ، به دروغ گفتن نیفتید چرا که پس از اندکی دروغ ها آشکار می گردند و آبروی شما خواهد رفت . 2. مراقب باشید به نحوی با دیگران برخورد کنید که احساس نکنند که شما خودتان را می گیرید ؛ احساس نکنند که شما با تکبر با آنها برخورد می کنید و این کار با صمیمانه برخورد کردن با دیگران قابل انجام است .موفق باشید .
عنوان سوال:

با سلام .
خدمت شما عرض کنم که من دارای یک خصوصیت اخلاقی شده ام و این است که هر کاری تو زندگیم می خواهم انجام بهم را دوست ندارم به دیگران بگویم مخصوصا خانواده شوهرم و من از زمانی این طور شدم که احساس کردم جلوی حرف ها و سوالات انها که در مورد روند زندگی من می پرسیدند و اظهار نظر های یبیجا می کردند نمی توانستم بایستم و اعصابم خورد می شد
براتون مثال می زنم که من طوری شدم که حتی اگر کلاسی میروم در اموزشگاهی دلم نمی خواهد اطرافیانم بدانند چون فکر می کنند که شاید من باید این چیزها رو که مربوط به رشته ام می شود باید در دانشگاه می رفتم .
یا وقتی مجبور نیز میشوم به گفتن میگویم آنها نیز به کسی نگویند.
یا من پارسال برای کنکور درس می خواندم در طول این مدت فقط اطرافیان درجه یکم می گفتم. به بقیه نیز هیچ حرفی نمیزدم جز در مواردی خیلی حساس می گفتم که فقط درس می خوانم دیگه نه رشتمو نه کلاس کنکور هامو نه و نه چیزا های دیگه.
با این حال وقتی کنکورم رو دادم در مهمانی ها تا حتی خاله شوهرم به من گفت که عروس خانم چه خبر؟ از درس ها چه خبر؟
من به این خاطر که اگر قبول نشوم ضایع نشوم نمی گفتم.
ولی در کل احساس می کنم اطرافیانم خیلی دلشان می خواهد در کار یکدیگر دخالت کنند که من به خاطر این دوست دارم اصلا به انها نگویم که چه کاری انجام می دهم یا می خواهم انجام بدهم .
و یک مدتی بود من دنبال کار میگشتم باور کنید هر جایی میرفتم انگار تو پیشونیه من نوشته بودن در حال جستجوی کار، وهمه همش از من می پرسیدن کار پیدا کردی؟
و این در بعضی مواقع من رو باز اذیت می کند.
حال از شما می خواستم بپرسم که این احساس من غیر طبیعی است ؟ یعنی من نباید این طور باشم یا این در برخورد با انها درست است؟


پاسخ:

سلام. دوست گرامی ، لزومی ندارد که شما مطالب زندگیتان را به دیگری بگویید اما توجه به دو نکته مهم است : 1. مراقب باشید که برای پنهان کردن آن ها ، به دروغ گفتن نیفتید چرا که پس از اندکی دروغ ها آشکار می گردند و آبروی شما خواهد رفت . 2. مراقب باشید به نحوی با دیگران برخورد کنید که احساس نکنند که شما خودتان را می گیرید ؛ احساس نکنند که شما با تکبر با آنها برخورد می کنید و این کار با صمیمانه برخورد کردن با دیگران قابل انجام است .موفق باشید .





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین