یک ساله ازدواج کردم. مشکلم محل زندگیم و شغل همسرمه. ما با پدر مادر و برادر همسرم تو یه آپارتمانیم. من اونا رو اصلا دوست ندارم. به خاطر همین خونمونم دوست ندارم.فکر کردن به اونا و دیدن اونا منو آزار میده. بنابراین هیچ وقت آرامش فکری ندارم.دایم صداشون میاد. هر لحظه ممکنه بیان تو خونت یا دستور بدن بیا پایین. به همه کار ادم کار دارن.همیشه تنم میلرزه. از وقتی ازدواج کردم اضطرابم زیاد شده.یه مشکل دیگه اینکه شوهرم با برادرش شریکن. ولی میزان کارشون و حتی خرجی که بر میدارن عادلانه نیست. برادرش بیشتر با زن و بچه اش هست و شوهر من از صبح تا شب سر کار . اونا بیشتر خرج میکنن و ما نه. وقتی اونا پول بر میدارن من به شوهرم میگم خوب ماهم به همون اندازه برداریم ولی اون انگار از برادرش و پدرش میترسه . همیشه وقتی من تو خونه تنهام و تنهام و صدای گپ و گفت برادرش و خانومش از پایین میاد کلی دلم میسوزه و غصه میخورم. تو رو خدا کمکم کنین کارم شده گریه و غصه خوردن. دیگه حتی زندگیم و شوهرم و دوست ندارم. دارم همه چیر و به خاطر آبروی خانوادم تحمل میکنم.آخه من تک فرزندم نمیخوام به خاطر من غصه دار شن. حالم خیلی بده راهنماییم کنین آروم شم. ممنون.
سلام. دوست گرامی ، نا امیدی بلای زندگی است . اگر شما از حل کردن مشکلات زندگی نا امید شوید و شکست را بپذیرید ، زندگی را باخته اید . زندگی مملو از مشکلات است و کسی از زندگی اش لذت می برد که با مشکلات رودر رو شود و به دنبال حل کردن آنها باشد . خود مبارزه ی با مشکلات و حل کردن آن ، شیرینی خاصی دارد . در قدم اول ، سعی کنید زمانهایی که با شوهرتان هستید را زنده کنید ؛ سعی کنید که برای آن زمانها برنامه داشته باشید و بیشترین لذت را از بودن باهم ببرید . رابطه های شبانه ی خود را زیاد کنید و ... . اگر این زمانها زنده شود ، انرژی کافی برای بقیه ی روز به شما می دهد . در ضمن در طی روز نیز از صحبتهای تلفنی عاشقانه با همسرتان و تأثیری که می تواند بر شما بگذارد ، غافل نشوید . اگر این ها اصلاح شود ، تحمل اقوام همسر برای شما ساده خواهد شد . موفق باشید .
عنوان سوال:

یک ساله ازدواج کردم. مشکلم محل زندگیم و شغل همسرمه. ما با پدر مادر و برادر همسرم تو یه آپارتمانیم. من اونا رو اصلا دوست ندارم. به خاطر همین خونمونم دوست ندارم.فکر کردن به اونا و دیدن اونا منو آزار میده. بنابراین هیچ وقت آرامش فکری ندارم.دایم صداشون میاد. هر لحظه ممکنه بیان تو خونت یا دستور بدن بیا پایین. به همه کار ادم کار دارن.همیشه تنم میلرزه. از وقتی ازدواج کردم اضطرابم زیاد شده.یه مشکل دیگه اینکه شوهرم با برادرش شریکن. ولی میزان کارشون و حتی خرجی که بر میدارن عادلانه نیست. برادرش بیشتر با زن و بچه اش هست و شوهر من از صبح تا شب سر کار . اونا بیشتر خرج میکنن و ما نه. وقتی اونا پول بر میدارن من به شوهرم میگم خوب ماهم به همون اندازه برداریم ولی اون انگار از برادرش و پدرش میترسه . همیشه وقتی من تو خونه تنهام و تنهام و صدای گپ و گفت برادرش و خانومش از پایین میاد کلی دلم میسوزه و غصه میخورم. تو رو خدا کمکم کنین کارم شده گریه و غصه خوردن. دیگه حتی زندگیم و شوهرم و دوست ندارم. دارم همه چیر و به خاطر آبروی خانوادم تحمل میکنم.آخه من تک فرزندم نمیخوام به خاطر من غصه دار شن. حالم خیلی بده راهنماییم کنین آروم شم. ممنون.


پاسخ:

سلام. دوست گرامی ، نا امیدی بلای زندگی است . اگر شما از حل کردن مشکلات زندگی نا امید شوید و شکست را بپذیرید ، زندگی را باخته اید . زندگی مملو از مشکلات است و کسی از زندگی اش لذت می برد که با مشکلات رودر رو شود و به دنبال حل کردن آنها باشد . خود مبارزه ی با مشکلات و حل کردن آن ، شیرینی خاصی دارد . در قدم اول ، سعی کنید زمانهایی که با شوهرتان هستید را زنده کنید ؛ سعی کنید که برای آن زمانها برنامه داشته باشید و بیشترین لذت را از بودن باهم ببرید . رابطه های شبانه ی خود را زیاد کنید و ... . اگر این زمانها زنده شود ، انرژی کافی برای بقیه ی روز به شما می دهد . در ضمن در طی روز نیز از صحبتهای تلفنی عاشقانه با همسرتان و تأثیری که می تواند بر شما بگذارد ، غافل نشوید . اگر این ها اصلاح شود ، تحمل اقوام همسر برای شما ساده خواهد شد . موفق باشید .





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین