سلام . دوست گرامی ، آنچه که باعث ایجاد مشکل در فرزندان ما می شود ، رفتار اشتباه ما می باشد . حساسیت هایی که در ما می باشد ، اگر قرار باشد در نوع رفتارمان با فرزندانمان اثر بگذارد ، نتیجه اش نه تنها حل شدن مشکل نیست ، بلکه مشکل را خود ما در آنها زنده می کنیم . در سنین کمتر از 6 سال ، هیچگونه محدودیت رابطه ای بین دختر و پسر از نظر شرع وجود ندارد و از منظر روانشناسی اصلا نوع نگاه بچه ها به همدیگر ( دو جنس مخالف ) مانند نگاه بزرگتر ها نیست و لذا نه تنها جای نگرانی نیست ، بلکه اگر شما نگران باشید و این نگرانی را به دخترتان منتقل کنید ، او هم مشکل دار می شود ( وابستگی بیش از اندازه ی او به پدرش و گریه کردن در خواب ، شاید نشانه ی همین حساسیت شما باشد ) حجب و حیاء در دختران به نحو تعجب بر انگیزی قبل از بلوغ اتفاق می افتد مشروط بر این که ما قبل از آن دوران با دخالت های بیجا خرابش نکرده باشیم. حتی در خصوص حجاب دختران روایت داریم که قبل از بلوغ آنان را وادار به این کار نکنید ( اگر خودش دوست داشت حجاب داشته باشد و اگرنه ، نه ) . خواهید دید که در نزدیکی بلوغ ، خود او حجاب را بر می گزیند . نکته ی آخر این که بسیار مراقب باشید به خداوند متعال از طرف خودتان نسبت دوست داشتن یا نداشتن را ندهید ( فلان کار را خدا دوست دارد یا دوست ندارد) . حتما باید مطمئن باشید تا بتوانید نسبت دهید . این نسبت دادن در خصوص واجبات و محرمات یا مستحبات و مکروهات روشن است و فراتر از آن دلیل می خواهد .تازه این مطلب در خصوص افراد بالغ است و کسانی که هنوز به بلوغ نرسیده اند ، معلوم نیست که خدا انجام واجبات یا ترک محرمات را در آنها حتما دوست داشته باشد ( نیاز به دلیل جدای شرعی داریم ) ؛ مثلا در خصوص نماز به نحوی خاص و از سنی خاص توصیه ی به فرزندان مطلوب شرع می باشد و اگر خلاف آن عمل کنیم معمول نیست که رضایت خدا در آن باشد . این که شما به دخترتان بگویید که دستت را در گردنت نگذار چون خدا دوست ندارد ، نسبت دادنی بدون دلیل است . اگر این دقت در تربیت صورت نگیرد ، خطر این را دارد که بچه ها آن طور که دوست دارند ، دین داری بکنند ، نه آنطور که خدا گفته.در تربیت ، بیشتر باید مراقب خود باشیم تا فرزندانمان ؛ نکند که تربیت فطری خدا را خراب کنیم !موفق باشید .
با سلام بنده دو فرزند دارم یک دختر که چهار سال و هفت ماه سن دارد و پسری دارم که 7 ماه سن دارد . به دلیل وضع کاری شوهرم سه سال است در واحد آپارتمانی به دور از اقوام در شهری زندگی می کنیم البته فاصله شهر مورد نظر تا محل زندگی قبلی امان زیاد نیست و بیست دقیقه راه بیشتر نیست و معمولا هفته ای یک بار به آنان سر می زنیم و به آنجا می رویم . از مدتی است که در اینجا زندگی میکنیم نمی دانم چرا رفتار دخترم کلا عوض شده است . با توجه به اینکه من و پدرش وسواس زیادی نسبت به مسائل جنسی دخترم داریم اما نمی دانم رفتارش چرا تغییر کرده است . البته نسبت به مسائل واسواس زیادی هم نداریم . دخترم آنقدر به باباش وابسته شده که شب ها در آغوش او می خوابد و خوابش می برد و اگر باباش بیدار باشد او هم نمی خوابد و نتوانسته ایم این رفتار را از او دور کنیم . وقتی می خوابد دست در گردن باباش می کند و می خوابد و تازگی ها تا حدی توانسته ایم این رفتار ها را از او دور کنیم . با وجود این شب ها وقتی می خوابد دست زیر گلویش می کند تا خوابش بگیر بارها به او گفته ایم این رفتار تو زشت است خدا دوست ندارد ولی از رفتارش دور نشده است . حتی او را تشویق کرده ایم باز هم نتوانسته ایم از طریق تشویق او را از این کار منع کنیم . در مواقعی که به منزل دوست و آشنایان می رویم با بچه ها بازی دکتری می کند . بارها از سوی من تذکر داده ام ولی باز هم به سوی این کار می رود و من از آینده اش می ترسم . و فکر می کنم خدای نا کرده در آینده مشکل اخلاقی پیدا نکند . بیشتر پسرها را دوست دارد و وقتی در جمعی بچه ها از دخترها و پسرها ی هم سن و سالش حضور دارند دور و بر پسرها می رود و با آنها بازی می کند و کاری به دخترها ندارد . پدرش کارمند است و اکثر من در خانه پیش او هستم نمی دانم چکار کنم حتی بعضی مواقع او را تبیه هم کرده ام . پدرش تا حدی هر چه او خواسته در اختیارش قرار داده است . خیلی بی نظم شده است وسایلش را پرت می کند و اصلا حرف گوش نمی کند . خیالی نازک نارنجی است و زود احساسی و گریه می کند . شب ها هم بعضی مواقع نیمه شب از توی خواب حرف می زند و گریه می کند .
سلام . دوست گرامی ، آنچه که باعث ایجاد مشکل در فرزندان ما می شود ، رفتار اشتباه ما می باشد . حساسیت هایی که در ما می باشد ، اگر قرار باشد در نوع رفتارمان با فرزندانمان اثر بگذارد ، نتیجه اش نه تنها حل شدن مشکل نیست ، بلکه مشکل را خود ما در آنها زنده می کنیم . در سنین کمتر از 6 سال ، هیچگونه محدودیت رابطه ای بین دختر و پسر از نظر شرع وجود ندارد و از منظر روانشناسی اصلا نوع نگاه بچه ها به همدیگر ( دو جنس مخالف ) مانند نگاه بزرگتر ها نیست و لذا نه تنها جای نگرانی نیست ، بلکه اگر شما نگران باشید و این نگرانی را به دخترتان منتقل کنید ، او هم مشکل دار می شود ( وابستگی بیش از اندازه ی او به پدرش و گریه کردن در خواب ، شاید نشانه ی همین حساسیت شما باشد ) حجب و حیاء در دختران به نحو تعجب بر انگیزی قبل از بلوغ اتفاق می افتد مشروط بر این که ما قبل از آن دوران با دخالت های بیجا خرابش نکرده باشیم. حتی در خصوص حجاب دختران روایت داریم که قبل از بلوغ آنان را وادار به این کار نکنید ( اگر خودش دوست داشت حجاب داشته باشد و اگرنه ، نه ) . خواهید دید که در نزدیکی بلوغ ، خود او حجاب را بر می گزیند . نکته ی آخر این که بسیار مراقب باشید به خداوند متعال از طرف خودتان نسبت دوست داشتن یا نداشتن را ندهید ( فلان کار را خدا دوست دارد یا دوست ندارد) . حتما باید مطمئن باشید تا بتوانید نسبت دهید . این نسبت دادن در خصوص واجبات و محرمات یا مستحبات و مکروهات روشن است و فراتر از آن دلیل می خواهد .تازه این مطلب در خصوص افراد بالغ است و کسانی که هنوز به بلوغ نرسیده اند ، معلوم نیست که خدا انجام واجبات یا ترک محرمات را در آنها حتما دوست داشته باشد ( نیاز به دلیل جدای شرعی داریم ) ؛ مثلا در خصوص نماز به نحوی خاص و از سنی خاص توصیه ی به فرزندان مطلوب شرع می باشد و اگر خلاف آن عمل کنیم معمول نیست که رضایت خدا در آن باشد . این که شما به دخترتان بگویید که دستت را در گردنت نگذار چون خدا دوست ندارد ، نسبت دادنی بدون دلیل است . اگر این دقت در تربیت صورت نگیرد ، خطر این را دارد که بچه ها آن طور که دوست دارند ، دین داری بکنند ، نه آنطور که خدا گفته.در تربیت ، بیشتر باید مراقب خود باشیم تا فرزندانمان ؛ نکند که تربیت فطری خدا را خراب کنیم !موفق باشید .
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] سلام علیکم ، احتراما\" اینجانب مردی میانسال هستم که حدود 20 سال پیش ازدواج و سه فرزند دخترو پسر دارم مشکل من مربوط به رفتار همسرم میباشد من ازهمان اوایل زندگی همراهی و همدلی از او در مورد کمک به مشکلاتم نمی دیدم وحتی اوقاتی که بعلت فشار عصبی حتی حال خوردن نهار نداشتم و اول در اتاق خواب کمی استراحت و سپس غذا می خوردم بجای دلداری و روی خوش از من فاصله می گرفت و بارها در مورد قضاوتهایش به او میگفتم که فقط خودت را می بینی وبه فکر خودت هستی وهر کاری را از منظر خوشامد خودت تفسیر و موافقت یا مخالفت میکنی ولی وی اهمیتی نمیداد از رفتارهای غلط وی در مواقعی بود که همراه من به بازار یا جایی میرفتیم هی میگفت که تو چشم چرانی میکنی و با عکس العمل های غلطش مرا غیر مستقیم به اینکار حریص می کرد و زمانی به خودم آمدم دیدم که واقعا\" به این عادت زشت آلوده شده ام . او همیشه سعی داشته خودش را بین من وبچه ها قرار دهد و هر وقت با آنها صحبت میکنم زودتر از آنها به من جواب دهد و من دلیل این کارها را چندی قبل و پس از گلایه ازهمسرم به یکی از برادرانش ( که در سفرعید اعصابم را خرد کرده بود ) از صحبت بین آنها متوجه شدم که خانواده ایشان زن سالاری بوده و رفتار همسرم در همین راستا و مشابه با آن است ( رفتاری که موجب دق کردن پدرشان واز هم پاشیدن خانواده شان شد ) و عبوس بودنش را که موروثی وکاری منفی است به اوگوشزد کرد وبا اشاره به وضع فعلی مادرش او را نصیحت میکرد تا کاری نکند با این رفتارش به مکافات دچار شود . من کارمند یک شرکت هستم و بعضی مواقع با فشار کار پر مسئولیتم دچارحالت استرس و عصبی میشوم ولی چون هدف من راحتی خانواده است و به لطف خداهم از نظر مالی توانسته ام خانواده ام را تأمین کنم با مشکلات مختلف می سازم و هیچ وقت هم نخواسته ام با انتقال مشکلات بیرون ازخانه آنها را نگران نمایم ولی نتیجه طوری شده بود من که عادت به بیرون رفتن غیر ضروری از خانه و دوست بازی ندارم برای رفتن به خرید چیزی یا موقع برگشتن از شرکت یا بازار به هر علتی تأخیر میکردم باید توضیح میدادم . این دمل وقتی سرباز کرد که من درتماس تلفنی شبانه ام با یکی از همکارانم در درب منزل به او گفتم : جانم ،(البته به این نوع خطاب عادت دارم و خودش هم میداند) که همسرم با شنیدن آن داد و هوار براه انداخت و خطاب به بچه ها فریاد می کشید که دیدید من درست می گفتم و او با زنان هرزه رابطه دارد و بی توجه به این که من گوشی را در اختیارش گذاشتم و گفتم بیا خودت زنگ بزن و از فلانی بپرس که تو بودی ؟ چرا اینوقت شب زنگ زدی ؟ تا ببینی راست میگویم یا نه ، ولی بجای اینکار آنقدر به من و خانواده ام فحاشی کرد که خسته شد وبه یک تماس تلفنی هم اشاره کرد که بله انوقت به من گفت تو با هرزه هاارتباط داری . فردای آن به محل کارم آمد وبا وقاحت کشوهای میزم و فایل های کامپیوتر را بازرسی کرد و به تلفن ارباب رجوع جواب میداد تا شاید بهانه و مدرکی برای توجیه حرفها وفحاشیهایش پیدا کند و من هیچ نگفتم فقط از همکارم خواستم اتاق را ترک کند و به او هم گفتم که اگر تمام شد برویم خانه . او در این مدت پسرم را وادار به خبرچینی از من کرده و میکند و بعضی مواقع حتی حین مکالمه با موبایل کنارم می آمد به صدای طرف مقابل گوش میکرد که زن است یا مخاطبم همان است که می گویم . من اهل فسق وفجور نیستم و دوستان و فامیل های هر دو ما این را بارها اظهار کرده اند وحتی وقتی که من با برادربزرگش در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردم خانواده اش میگفت که ما از تو مطمئن هستیم و زندگی شما را چشم زده اند و آن برادر دیگرش را ( که قبلا\" او را نصیحت کرده بود ) برای حل مشکل فرستادند و او که همراه یکی دیگر از اقوامشان به خانه ما آمده بود از حرفها و طرز فکرهمسرم جدا\" ناراحت شده بودند و من همچنین به ایشان گفتم که اگر روزی احساس نیاز کنم دنبال گناه نمیرم و همسر جدیدی اختیار میکنم که خلاف شرع هم نیست ومطمئن باشید دنبال خلاف وگناه نمیروم وبشماهم اطلاع می دهم . او دراین مدت که بطور متناوب و چند روز یکبار بگو مگو داشته ایم بارها گفته کاری میکنم تا دق کنی . در این مدت چند ماهه او اصرار دارد که تو ارتباط نامشروع با دیگران داری یا مثلا\" با هم اتاقیت در شرکت با هم اینکاره هستید یا با فلان دوستت که آن روز به جایی رفتی برای کار خلاف بوده و چون میداند من در زندگی ام اهل قسم نیستم بارها از من خواسته که اگر اینطور نیست به قرآن قسم بخور یا وقتی خانواده را به مشهد بردم تا حال و هوایشان عوض شود آنجا اصرار شدید داشت باید برویم حرم و تو قسم بخوری ومن فقط حرفم این بوده که تو این ادعا ها کردی و به من و خیلی ها تهمت و بهتان زده ای اگرمطمئن هستی خودت قسم بخور . از او خواسته ام پیش یک روا نشناس خانواده برود ولی میگوید من از خودم مطمئنم تو برو تا سال شوی ، در نهایت هم که به هیچکاری جز اعتراف من به فسق و زنا و گناه راضی نمی شود به خودش و برادرانش گفته ام : مگر من آدم خلافکار و اهل گناه و هوسران نیستم ؟ در اینصورت اصلا\" شایسته زندگی با انسان صالحی مثل تو نیستم پس طلاق بگیر ، آنوقت هم می گوید این زندگی و خانواده که وجود دارد مال من است اگر تو ناراحتی برو خوش آمدی . من در این موقعیت مانده ام چون علاوه بر ما سه فرزند ما ناراحتند نمی دانم که چکارکنم اقدام به دادخواست طلاق کنم ؟گاهی هم بخودم میگویم برای اینکه ادعاهای همسرم دروغ نشود و ( یا شاید انتقام ) بروم دنبال زندگی جدید و بی خیال اینها بشوم و می بینم آنهم دردسرهای خودش را دارد . او به برنامه ها و سخنرانی شما در تلویزیون نگاه میکند حالا از شما می خواهم راهنمایی بفرمایید . با نهایت احترام و التماس دعا - عبدی