باسلام من خانمی 30ساله هستم متاهل و5/3سال هست که ازدواج کردم.باشوهرم همکلاسی بودیم وبعد ازدواج کردیم من و همسرم خیلی به هم علاقه مندیم.مشکل من با مادروخواهر ایشان هست به نابه دلایل مالی ما تصمیم گرفتیم مدتی در طبقه بالایی پدرشوهرم زندگی کنیم من عروس اول خانواده شان هستم.از روز اول نامزدی من بیان کردم که زیاد اهل رفت وآمدنیستم ومیخواهم مستقل زندگی کنم وبااحترام رفتارکنم. البته قابل ذکر هست که خانواده من درشهردیگری هستندومن فامیلی اینجاندارم. مادرایشان خیلی خانم بامحبتی هست ازفردای روزی که مااز ماه عسل آمدیم فقط انتظارداره که ماهمش برا نهارشام پایین باشیم ازطرف دیگر خواهرشوهرم که2سال ازمن کوچکترهست ومجردازهمان اولین روز آشنایی همیشه درزندگیمان دخالت کرده اندهرجارفتیم باهم هرچی خریدم نظرش را تحمیل کرده وحتی درمواقعی که من باشوهرم حرف میزدم جبهه گیری کرده وبا دخالتهای بیموردآزارم میداد.من سریکی ازدخالتهای ایشان در2ماه گذشته باشوهرم بحث کردم وشوهرم خیلی حرفهای زشتی به من زددرحالی که مشکل ازایشان بودومن تاآن روزبه خاطرنمیدانم ترس ازخواهرش یا احترام یاترس ازخدابه خاطرمجردی خواهرشوهرم سرهمه دخالتهایش چیزی به خودش نگفتم تنها به شوهرم بازگوکردم که ایشان همیشه به من میگفت بی تفاوت باشم ولی اثری نداشت یااینکه قصدی ندارد آقای دکترایشان درکمال بی ادبی باشوخی هر چی میتوانست میگفت یا اجازه هردخالتی رابه خودمیداد.سربحث باشوهرم تصمیم گرفتم با خواهرش مستقیماصحبت کنم ولی باگفتن حرفهایم درکمال بی ادبی شروع به گریه ودادوبیدادکردوگفت من تااکنون مثل خواهرمیدیدم ازامروزبه بعدمثل عروس باهات رفت وآفتارمیکنموازاین حرفها.وبافریادواشک پایین رفت.من فکرنمیکردم مادرشوهرم اینقدرموضع بگیرد چون همیشه بی طرفی میکرددرمسائل.مادرشوهرم 3روزبعدآمدوهرچی میتوانست منت گذاشت من سال قبل هردوپایم شکسته بودوپدرمادرم 2هفته توانستندازمن مراقبت کنند ایشان ازمن مراقبت کردند حتی منت آن روزهاراهم برسرم گذاشتندو...وازمحسنات دخترش گفت و...خیلی دلگیرم چون من درطول این مدت هیچ بی احترامی نکرده بودم به هیچ کس.خلاصه اکنون ازبابت اینکه با خواهرشوهرم صحبت کرده ام خیلی خوشحالم چون لازم نیست خودم رابخورم یاشوهرم درموردش بحث کنم روابطمان بین من وشوهرم خیلی خوب شده و تصمیم گرفتم بدون شوهرم هرگزپایین نروم.منتهاچیزی که اذیتم میکنه اینه که هرازگاهی شوهرم باپیش کشیدن این موضوع میخواهد من رابه این نتیجه برساند که کاراشتباهی کرده ام میتوانستم بارفتارم نشان دهم ودرک نمی کند که من 3سال مدارا کردم ودررفتارم نشان دادم ولی اصلاح نشد.البته درحدسلام الیک ورسمی باخواهرشوهرم صحبت میکنم چون ظرفیت گرم شدن راندارد.چه رفتاری درقبال شوهرم وخانواده شان انجام دهم. ممنون
سلام . ان شاء الله خدا صبرتان دهد.مردم متفاوت هستند . در شرایط مختلف محیطی بزرگ می شوند و هر کدام خصوصیاتی منفی را با خود حمل می کند ( همانطور که وقتی به خود نگاه می کنیم می بیینیم که ما هم مشکلاتی داریم ؛ بعضی را می دانیم و بعضی را هم نمی دانیم) . وقتی که انسان نمی تواند روحیات منفی خودش را به راحتی تغییر دهد ، طبیعتا تغییر دیگران به مراتب سخت تر است خصوصا وقتی دیگران اصلا متوجه اشتباه بودن رفتار و خصوصیاتشان نیستند . عاقلانه ترین رفتاری که با دیگران در این شرایط می توان کرد این است که آنها را آنگونه که هستند بپذیریم ؛ اگر دیگران مریضی جسمانی داشته باشند و به خاطر آن مریضی مشکلاتی را برای انسان ایجاد کنند ، راحت تر می توانیم با آنها کنار بیاییم. همینطور نیز وقتی مرضهای روحی دارند ، اگر با چشم مریضی به آنها نگاه کنیم ، می توانیم مشکلاتشان را تحمل کنیم ( دست خودشان نیست ، اگر ما هم جای آنها بودیم ، همین کار را می کردیم)اگر شما مادر شوهر و خواهر شوهرتان را با خصوصیاتی که دارند بپذیرید ( بالاخره این طوری هستند و این صفات منفی را دارند) ، تحمل آنها برای شما راحت می شود . سعی کنید که با محبت کردن به آنها ، در جهت رفع بیماریشان ، به ایشان کمک کنید چرا که درمان اکثر بیماری های روحی محبت کردن است . مهمتر این که وقتی شما به ایشان محبت می کنید ، بیشترین اثر را بر خود شما خواهد داشت و احساس لذتی درونی خواهید برد و آرامشی به زندگی شما خواهد داد . در نتیجه زندگی مشترکان نیز گرمتر خواهد شد . از خدا کمک بگیرید.موفق باشید.
عنوان سوال:

باسلام
من خانمی 30ساله هستم متاهل و5/3سال هست که ازدواج کردم.باشوهرم همکلاسی بودیم وبعد ازدواج کردیم من و همسرم خیلی به هم علاقه مندیم.مشکل من با مادروخواهر ایشان هست به نابه دلایل مالی ما تصمیم گرفتیم مدتی در طبقه بالایی پدرشوهرم زندگی کنیم من عروس اول خانواده شان هستم.از روز اول نامزدی من بیان کردم که زیاد اهل رفت وآمدنیستم ومیخواهم مستقل زندگی کنم وبااحترام رفتارکنم. البته قابل ذکر هست که خانواده من درشهردیگری هستندومن فامیلی اینجاندارم.
مادرایشان خیلی خانم بامحبتی هست ازفردای روزی که مااز ماه عسل آمدیم فقط انتظارداره که ماهمش برا نهارشام پایین باشیم ازطرف دیگر خواهرشوهرم که2سال ازمن کوچکترهست ومجردازهمان اولین روز آشنایی همیشه درزندگیمان دخالت کرده اندهرجارفتیم باهم هرچی خریدم نظرش را تحمیل کرده وحتی درمواقعی که من باشوهرم حرف میزدم جبهه گیری کرده وبا دخالتهای بیموردآزارم میداد.من سریکی ازدخالتهای ایشان در2ماه گذشته باشوهرم بحث کردم وشوهرم خیلی حرفهای زشتی به من زددرحالی که مشکل ازایشان بودومن تاآن روزبه خاطرنمیدانم ترس ازخواهرش یا احترام یاترس ازخدابه خاطرمجردی خواهرشوهرم سرهمه دخالتهایش چیزی به خودش نگفتم تنها به شوهرم بازگوکردم که ایشان همیشه به من میگفت بی تفاوت باشم ولی اثری نداشت یااینکه قصدی ندارد آقای دکترایشان درکمال بی ادبی باشوخی هر چی میتوانست میگفت یا اجازه هردخالتی رابه خودمیداد.سربحث باشوهرم تصمیم گرفتم با خواهرش مستقیماصحبت کنم ولی باگفتن حرفهایم درکمال بی ادبی شروع به گریه ودادوبیدادکردوگفت من تااکنون مثل خواهرمیدیدم ازامروزبه بعدمثل عروس باهات رفت وآفتارمیکنموازاین حرفها.وبافریادواشک پایین رفت.من فکرنمیکردم مادرشوهرم اینقدرموضع بگیرد چون همیشه بی طرفی میکرددرمسائل.مادرشوهرم 3روزبعدآمدوهرچی میتوانست منت گذاشت من سال قبل هردوپایم شکسته بودوپدرمادرم 2هفته توانستندازمن مراقبت کنند ایشان ازمن مراقبت کردند حتی منت آن روزهاراهم برسرم گذاشتندو...وازمحسنات دخترش گفت و...خیلی دلگیرم چون من درطول این مدت هیچ بی احترامی نکرده بودم به هیچ کس.خلاصه اکنون ازبابت اینکه با خواهرشوهرم صحبت کرده ام خیلی خوشحالم چون لازم نیست خودم رابخورم یاشوهرم درموردش بحث کنم روابطمان بین من وشوهرم خیلی خوب شده و تصمیم گرفتم بدون شوهرم هرگزپایین نروم.منتهاچیزی که اذیتم میکنه اینه که هرازگاهی شوهرم باپیش کشیدن این موضوع میخواهد من رابه این نتیجه برساند که کاراشتباهی کرده ام میتوانستم بارفتارم نشان دهم ودرک نمی کند که من 3سال مدارا کردم ودررفتارم نشان دادم ولی اصلاح نشد.البته درحدسلام الیک ورسمی باخواهرشوهرم صحبت میکنم چون ظرفیت گرم شدن راندارد.چه رفتاری درقبال شوهرم وخانواده شان انجام دهم.
ممنون


پاسخ:

سلام . ان شاء الله خدا صبرتان دهد.مردم متفاوت هستند . در شرایط مختلف محیطی بزرگ می شوند و هر کدام خصوصیاتی منفی را با خود حمل می کند ( همانطور که وقتی به خود نگاه می کنیم می بیینیم که ما هم مشکلاتی داریم ؛ بعضی را می دانیم و بعضی را هم نمی دانیم) . وقتی که انسان نمی تواند روحیات منفی خودش را به راحتی تغییر دهد ، طبیعتا تغییر دیگران به مراتب سخت تر است خصوصا وقتی دیگران اصلا متوجه اشتباه بودن رفتار و خصوصیاتشان نیستند . عاقلانه ترین رفتاری که با دیگران در این شرایط می توان کرد این است که آنها را آنگونه که هستند بپذیریم ؛ اگر دیگران مریضی جسمانی داشته باشند و به خاطر آن مریضی مشکلاتی را برای انسان ایجاد کنند ، راحت تر می توانیم با آنها کنار بیاییم. همینطور نیز وقتی مرضهای روحی دارند ، اگر با چشم مریضی به آنها نگاه کنیم ، می توانیم مشکلاتشان را تحمل کنیم ( دست خودشان نیست ، اگر ما هم جای آنها بودیم ، همین کار را می کردیم)اگر شما مادر شوهر و خواهر شوهرتان را با خصوصیاتی که دارند بپذیرید ( بالاخره این طوری هستند و این صفات منفی را دارند) ، تحمل آنها برای شما راحت می شود . سعی کنید که با محبت کردن به آنها ، در جهت رفع بیماریشان ، به ایشان کمک کنید چرا که درمان اکثر بیماری های روحی محبت کردن است . مهمتر این که وقتی شما به ایشان محبت می کنید ، بیشترین اثر را بر خود شما خواهد داشت و احساس لذتی درونی خواهید برد و آرامشی به زندگی شما خواهد داد . در نتیجه زندگی مشترکان نیز گرمتر خواهد شد . از خدا کمک بگیرید.موفق باشید.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین