سلام.خسته نباشید. حدود 10 ماهه که یه خواستگار دارمو از همون اول هم خانواده ها رو در جریان گذاشتیم.میخواستم این مسیله خانوادگی باشه و حتی به دوستامم چیزی نگفتم حتی یکی از دوستام که همه چیز همو میدونیم.از اونطرف زنداداشم که 1 سال از خودم کوچیکتره با این دوستم رابطه صمیمانه ای داشتن.1 روز با خواهرا و برادرام رفتیم تو اتاق که یه مشورت نهایی کنیم راجع به خواستگارم. من ار قبل به زنداداشم گفتم فلانی خیلی چیزا رو نمیدونه راجع به رفت وآمدای خواستگارم تو هم حواست باشه که چیزی نگی.اما اون روزی که من با خواهرو برادرام تو اتاق بودم همه چیزو برا دوستم گفته بود.منم برا اینکه دوستیمون بهم نخوره گفتم زنداداشم راستشو نگفته اینا چرت و پرت هست که بهت گفته... هم ناراحت بودم که با این حساب که بهش گفته بودم نگو رفته بود گفته بود هم اینکه اگه میگفتم آره راست میگه دوستیمون بهم میخورد.الان 1ماه و نیمه که این اتفاق افتاده. روزایه اول که از زبون دوستم شنیدم خیلی ناراحت بودم با زنداداشم کم محلی کردم.راستی زنداداشم خونمون زندگی میکنه چون عقدن و خونه مامانش اینا اینجا نیست اونم اینجا میره سر کار. 1هفته بعد از اون ماجرا رفت خونه داییش موند.حالا دیشب فهمیدم که رفته خوابگاه گرفته.تو این مدت ما 4بار همدیگه رو دیدیمو حرف زدیم اما نه مثل قبلا که رابطمون خوب بود.یک بارم مسیج داد که دوستت دوسته خوبی نیست تونست رابطه ها رو بهم بریزه.منم گفتم از تو هم توقع نداشتم عینا همون حرفایی که گفتم نگو رو به اون گفتی اون دوست من بود اما تو از خانواده من بودی.اونم گفت من خواستم از تو دفاع کنم.اما خیلی از دوستم مطمعنم میدونم که هرچی بوده حقیقت بوده و بمن گفته.حالا بابا یکم حقو بمن میده اما میگه نباید از دوستم چیزی رو مخفی نگه میداشتم که اینجوری شه. اما مامانم مستقیما میگه تقصیر از منو دوستمه!!!! و زنداداشم هیچ کاری نکرده و تقصیر از من بوده که کم محلیش کردم!!! اونم فقط 3 روز. از وقتی که زنداداشم رفته رابطه داداشو زنداداشم یکم بهم ریخته الان یه جورایی از چشم من میبینن!! خانم دکتر من اصلا نمیخواستم این موضوع کش داده شه هیچی نگفتم که تموم شه اما همه چیز رو سرمن خراب شد.الان نمیدونم باید چیکار کنم؟ نمیخوام زندگی اونا بهم بخوره.ازونطرفم نمیخوام به کسی اجازه بدم که راحت حرف من بشه نقل ونبات مجلسش... خودمم اصلا اهل حرف زدن از کسی نیست برا کسی هم چیزی نمگم که کسی هم اجازه پیدا نکنه حرفی بزنه. لطفا بهم بگین الان با مامانم زنداداشم دوستم چجور برخوردی باید داشته باشم؟ ممنون میشم از کمکتون
دوست عزیز  سلام عجب اوضای بر همی درست شده سر یک خواستگار! شما چه اشکالی داشت از همان اول به دوست صمیمی تون همین مسئله را می‌گفتید، بالاخره خودتون اینجا دارین میگین که همه چیز همو می‌دونین! پس دوستتون حق داره ، اگرکه مسائل خصوصی اش را به شما گفته، در مورد این که ، شما هم فردی را برای ازدواج دوست دارید و رابطه دارید را بداند. اولین اشتباه شما همین جا شروع شد. نکته بعدی این که، بالاخره شما در مقام خواهر شوهر قرار دارید و متأسفانه در فرهنگ ما رابطه عروس و خواهر شوهر که خودتون می‌دونین به چه شکلی هست! یعنی اگر شما این جا حرکت درستی هم انجام بدید، با توجه به اینکه زن‌داداش حرف شما را از حریم خصوصی تان بیرون برده ، متأسفانه اشتباهأ به کم محلی تعبیر می‌شه. بالاخره شما اگر با زن‌داداش تان به هر دلیلی خوب نباشید حال اگر مقصر هم باشد، او با برادر شما نامهربانی می‌کند و به قولی حال او را می‌گیرد. این مسئله را تجربه‌ای در زندگی قرار بدهید و یادتان باشد اشتباه اول را شما کردید که به دوستتان این مسئله را نگفتید ( یک مسئله را پنهان کردید) زن داداش شما هم اشتباه دوم را کرده که یک  مسئله را فاش کرده است. یعنی هر دوی شما مقصرید. ولی کش دادن این مسئله و چند روز کم محلی کردن یک رفتار قاطعانه نیست و یک رفتار پرخاشگرانه است. بهتر بود شما وقتی این اتفاق می‌افتاد، مستقیماً به زن‌داداش ناراحتی را اعلام می کردید و سعی می‌کردید دیگر از آن به بعد رازی را با او در میان نگذارید،  مگر اینکه در مرور زمان او به شما ثابت کند که بالاخره یکبار اشتباه کرده‌ و این قضیه همیشگی نیست . مادرتان در اصل حق دارد ولی روشش اشتباه است، خیلی بهتر است با شما همدلی کند و بگوید که شما را درک می‌کند ولی از طرفی نگران رابطه داداش و همسرش است. او می‌داند که اگر زن‌داداش ناراحت شود روزگار داداش سیاه می‌شود.  ولی  روشی که در مورد شما به کار برده شاید کمی تند باشد. در اولین فرصت با زن‌داداش آشتی کنید و یک فاصله ارتباطی را داشته باشید، خیلی صمیمی نشوید ولی کم محلی هم نکنید.
عنوان سوال:

سلام.خسته نباشید. حدود 10 ماهه که یه خواستگار دارمو از همون اول هم خانواده ها رو در جریان گذاشتیم.میخواستم این مسیله خانوادگی باشه و حتی به دوستامم چیزی نگفتم حتی یکی از دوستام که همه چیز همو میدونیم.از اونطرف زنداداشم که 1 سال از خودم کوچیکتره با این دوستم رابطه صمیمانه ای داشتن.1 روز با خواهرا و برادرام رفتیم تو اتاق که یه مشورت نهایی کنیم راجع به خواستگارم. من ار قبل به زنداداشم گفتم فلانی خیلی چیزا رو نمیدونه راجع به رفت وآمدای خواستگارم تو هم حواست باشه که چیزی نگی.اما اون روزی که من با خواهرو برادرام تو اتاق بودم همه چیزو برا دوستم گفته بود.منم برا اینکه دوستیمون بهم نخوره گفتم زنداداشم راستشو نگفته اینا چرت و پرت هست که بهت گفته... هم ناراحت بودم که با این حساب که بهش گفته بودم نگو رفته بود گفته بود هم اینکه اگه میگفتم آره راست میگه دوستیمون بهم میخورد.الان 1ماه و نیمه که این اتفاق افتاده. روزایه اول که از زبون دوستم شنیدم خیلی ناراحت بودم با زنداداشم کم محلی کردم.راستی زنداداشم خونمون زندگی میکنه چون عقدن و خونه مامانش اینا اینجا نیست اونم اینجا میره سر کار. 1هفته بعد از اون ماجرا رفت خونه داییش موند.حالا دیشب فهمیدم که رفته خوابگاه گرفته.تو این مدت ما 4بار همدیگه رو دیدیمو حرف زدیم اما نه مثل قبلا که رابطمون خوب بود.یک بارم مسیج داد که دوستت دوسته خوبی نیست تونست رابطه ها رو بهم بریزه.منم گفتم از تو هم توقع نداشتم عینا همون حرفایی که گفتم نگو رو به اون گفتی اون دوست من بود اما تو از خانواده من بودی.اونم گفت من خواستم از تو دفاع کنم.اما خیلی از دوستم مطمعنم میدونم که هرچی بوده حقیقت بوده و بمن گفته.حالا بابا یکم حقو بمن میده اما میگه نباید از دوستم چیزی رو مخفی نگه میداشتم که اینجوری شه. اما مامانم مستقیما میگه تقصیر از منو دوستمه!!!! و زنداداشم هیچ کاری نکرده و تقصیر از من بوده که کم محلیش کردم!!! اونم فقط 3 روز. از وقتی که زنداداشم رفته رابطه داداشو زنداداشم یکم بهم ریخته الان یه جورایی از چشم من میبینن!! خانم دکتر من اصلا نمیخواستم این موضوع کش داده شه هیچی نگفتم که تموم شه اما همه چیز رو سرمن خراب شد.الان نمیدونم باید چیکار کنم؟ نمیخوام زندگی اونا بهم بخوره.ازونطرفم نمیخوام به کسی اجازه بدم که راحت حرف من بشه نقل ونبات مجلسش... خودمم اصلا اهل حرف زدن از کسی نیست برا کسی هم چیزی نمگم که کسی هم اجازه پیدا نکنه حرفی بزنه. لطفا بهم بگین الان با مامانم زنداداشم دوستم چجور برخوردی باید داشته باشم؟ ممنون میشم از کمکتون


پاسخ:

دوست عزیز  سلام عجب اوضای بر همی درست شده سر یک خواستگار! شما چه اشکالی داشت از همان اول به دوست صمیمی تون همین مسئله را می‌گفتید، بالاخره خودتون اینجا دارین میگین که همه چیز همو می‌دونین! پس دوستتون حق داره ، اگرکه مسائل خصوصی اش را به شما گفته، در مورد این که ، شما هم فردی را برای ازدواج دوست دارید و رابطه دارید را بداند. اولین اشتباه شما همین جا شروع شد. نکته بعدی این که، بالاخره شما در مقام خواهر شوهر قرار دارید و متأسفانه در فرهنگ ما رابطه عروس و خواهر شوهر که خودتون می‌دونین به چه شکلی هست! یعنی اگر شما این جا حرکت درستی هم انجام بدید، با توجه به اینکه زن‌داداش حرف شما را از حریم خصوصی تان بیرون برده ، متأسفانه اشتباهأ به کم محلی تعبیر می‌شه. بالاخره شما اگر با زن‌داداش تان به هر دلیلی خوب نباشید حال اگر مقصر هم باشد، او با برادر شما نامهربانی می‌کند و به قولی حال او را می‌گیرد. این مسئله را تجربه‌ای در زندگی قرار بدهید و یادتان باشد اشتباه اول را شما کردید که به دوستتان این مسئله را نگفتید ( یک مسئله را پنهان کردید) زن داداش شما هم اشتباه دوم را کرده که یک  مسئله را فاش کرده است. یعنی هر دوی شما مقصرید. ولی کش دادن این مسئله و چند روز کم محلی کردن یک رفتار قاطعانه نیست و یک رفتار پرخاشگرانه است. بهتر بود شما وقتی این اتفاق می‌افتاد، مستقیماً به زن‌داداش ناراحتی را اعلام می کردید و سعی می‌کردید دیگر از آن به بعد رازی را با او در میان نگذارید،  مگر اینکه در مرور زمان او به شما ثابت کند که بالاخره یکبار اشتباه کرده‌ و این قضیه همیشگی نیست . مادرتان در اصل حق دارد ولی روشش اشتباه است، خیلی بهتر است با شما همدلی کند و بگوید که شما را درک می‌کند ولی از طرفی نگران رابطه داداش و همسرش است. او می‌داند که اگر زن‌داداش ناراحت شود روزگار داداش سیاه می‌شود.  ولی  روشی که در مورد شما به کار برده شاید کمی تند باشد. در اولین فرصت با زن‌داداش آشتی کنید و یک فاصله ارتباطی را داشته باشید، خیلی صمیمی نشوید ولی کم محلی هم نکنید.





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین