سه سال پیش به مکه رفتم و این مسأله را که زن هم مثل مرد جنب میشود نمیدانستم شبی که در عرفات بودیم این برنامه برایم پیش آمد گر چه نمیدانستم خیلی ناراحت شدم برای اینکه محرم بودم در پاک بودنم اهمیت میدادم غسل کردن هم در آن مکان مشکل بود چند روز گذشت ما را برای طواف آوردند من در جلوی همان چادر روی خاک تیمم کردم نمیدانم درست انجام دادم یا نه مرا راهنمائی کنید؟
اگر یقین دارید طواف در حال جنابت واقع شده باطل است و اگر طواف نساء بوده در احرام باقی هستید ولی اگر شک دارید که منی از شما خارج شده حکم جنابت ندارد و چیزی بر شما نیست:
اگر یقین دارید طواف در حال جنابت واقع شده باطل است و اگر طواف نساء بوده در احرام باقی هستید ولی اگر شک دارید که منی از شما خارج شده حکم جنابت ندارد و چیزی بر شما نیست:
عنوان سوال:
سه سال پیش به مکه رفتم و این مسأله را که زن هم مثل مرد جنب میشود نمیدانستم شبی که در عرفات بودیم این برنامه برایم پیش آمد گر چه نمیدانستم خیلی ناراحت شدم برای اینکه محرم بودم در پاک بودنم اهمیت میدادم غسل کردن هم در آن مکان مشکل بود چند روز گذشت ما را برای طواف آوردند من در جلوی همان چادر روی خاک تیمم کردم نمیدانم درست انجام دادم یا نه مرا راهنمائی کنید؟
پاسخ:
اگر یقین دارید طواف در حال جنابت واقع شده باطل است و اگر طواف نساء بوده در احرام باقی هستید ولی اگر شک دارید که منی از شما خارج شده حکم جنابت ندارد و چیزی بر شما نیست:
پرسشهای مرتبط از این مرجع
سوال مرتبط یافت نشد
پرسشهای مرتبط از دیگر مراجع
- [سایر] حاج آقا سلام خیلی به کمک نیازمندم. الان که دارم متن را می نویسم از گریه دارم خفه می شوم.بعد از خدا تنها کسی که فکر کنم می توانم باهاش درد دل کنم شمائید . شما را خدا پاسخ دهید به کمکتان نیازمندم.من و شوهرم حدود 16 سال است که زندگی مشترک داریم و سه فرزند (پسرها 14 سال و 9 و دختر 6)داریم. هر از گاهی مشکلاتی داشته و گهگاه بحث خیلی بالا هم گرفته ولی همیشه به نوعی حل شده با گذشت طرفین. (رویهم رفته زندگی خوبی داریم.)ولی اینبار نمی دانم چه کنم .او 9سال است که در دانشگاه تدریس می کند . با دانشجو ها رابطه دوستانه ای دارد که هیچوقت ایجاد مشکل نکرد تا اینکه حدود یکماه پیش از مشکلات خانوادگی یکی از دوستانش که می گفت ، وقتی از او پرسیدم ما که این مشکل را نداریم کمی دو پهلو صحبت کرد و من را مشکوک کرد .هر از گاهی با شوخی می گفت یکی از دانشجویانم می خواهد تو را ببیند و به خانه ما بیاید.من مخالفت کردم . ده روز پیش یک شب ساعت یازده ونیم همان دانشجوی دختر به موبایل تماس گرفت تا درباره درس سوال کند. کمی بیشتر مشکوک شدم، وقتی با همسرم صحبت کردم گفت چون وی پدرش را از دست داده و درسخوان است به او بیشتر محبت کرده ام.یکبار از روی تصادف گوشی که زنگ پیام زد من نگاهی انداختم و چون همان شماره (اسم)را دیدم با همسرم صحبت کردم مجدد گفت شما خیالاتی شده ای و هیچ موردی نیست .رابطه مان خوب شد تا دیروز که از روی کنجکاوی بعد از اینکه چند پیام را پاک کرد گوشی را چک کردم و چند پیام با اسم کوچک آن خانم و اینکه دیگه به من استاد خطاب نکن و شما خودت گلی دیدم.غیر مستقیم از همسرم خواستم تا برایم صادقانه بگوید اگر احساسی به کسی دارد یا تماسی با کسی دارد و وی چند بار انکار کرد و تا گفتم پس مشکلی نیست که پیامهایت را ببینم گفت این که تو کار مرا چک کنی خیانت است .تمام دیشب را نتوانستم بخوابم هر چه دعا و نیایش می دانستم در شب زنده داری ام بکار بستم. دو بار همسرم به سراغم آمد و گفت هیچی نیست به هر حال من مرد هستم و حتی امامهای ما چند زن داشته اند پس این طبیعی است که کمی توجه به او داشته است.ولی فقط در حد مسائل درسی با کمی صمیمیت است چون وی پدر ندارد. ولی من نمی توانم باور کنم راست می گوید . به او گفتم با بچه ها از او جدا زندگی خواهم کرد . ولی نمی دانم واقعا چه کنم.اعتمادم به وی خدشه دار شده و احساس حماقت می کنم. چون خودم فکر می کنم همیشه تلاش کرده ام که هیچی در رابطه مان کم نگذارم.شما را خدا مرا راهنمائی کنید.
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
مسائل مرتبط از این مرجع
مسئله مرتبط یافت نشد
مسائل مرتبط از دیگر مراجع
مسئله مرتبط یافت نشد