در پاسخ به این سوال، سه نکته جالب توجه است: 1- کسانی که ملاک و معیار خود را ایران و ایرانی بودن قرار داده اند، نباید فراموش کنند که یکی از قومیت های ساکن در ایران، عرب ها هستند. خصوصا در استان خوزستان که عمده دفاع مقدس در آن جا واقع شد و مردم آن منطقه نیز در حفظ ایران و قطع دست اجانب مجاهدت فراوان کردند. و اگر بناست که عرب ها را ایرانی ندانیم، باید پرسید که کدام گروه ایرانی است؟ ترک ، بلوچ ، کرد، لر و ... 2- منطقی و معقول نیست که دل به چند خط فرضی و اعتباری بر روی کاغذ ببندیم که هر روز ممکن است تغییر کند. اکثر ما به خوبی می دانیم که مرزهای ایران در طی تاریخ چقدر دستخوش تغییر قرار گرفته. کسانی که همه افتخار خود را بنا بر ایرانی بودن گذاشته اند، نگاهشان به عراقی ها چگونه است؟ آیا عراق امروز، دیروز جزئی از ایران نبوده؟ نگاهشان به افغان ها چگونه است؟ آیا در گذشته افغانستان جزئی از ایران نبوده است؟ آنچه ما از دین خود یاد گرفته ایم، و با منطق نیز تناسب کامل دارد، این است که ملیت با مرزهایی در دل انسان ها روشن می شود. که حقیقی و غیر اعتباری است. ملیت ما، ایمان ماست و هر کس در هر جای جهان، مانند ما بیندیشد و معتقد باشد، با ما یک ملیت را تشکیل می دهد. پس لباسی که برای مسلمانان است، بسیار متفاوت است با لباسی که برای مسیحیان است. 3- همه به خوبی می دانیم که چفیه در کشور ما، یک نماد عربی نیست. بلکه نماد جهاد و فداکاری و ایثار است. یادگار کسانی است که جان خود را برای حفظ آسایش و امنیت این کشور، فدا کرده اند. و مقابله آگاهانه با این نماد، در واقع خیانت به عزیزانی است که (حتی با معیارهای سرزمینی و ملی گرایانه) بسیار مدیون آنها هستیم.
در پاسخ به این سوال، سه نکته جالب توجه است:
1- کسانی که ملاک و معیار خود را ایران و ایرانی بودن قرار داده اند، نباید فراموش کنند که یکی از قومیت های ساکن در ایران، عرب ها هستند. خصوصا در استان خوزستان که عمده دفاع مقدس در آن جا واقع شد و مردم آن منطقه نیز در حفظ ایران و قطع دست اجانب مجاهدت فراوان کردند. و اگر بناست که عرب ها را ایرانی ندانیم، باید پرسید که کدام گروه ایرانی است؟ ترک ، بلوچ ، کرد، لر و ...
2- منطقی و معقول نیست که دل به چند خط فرضی و اعتباری بر روی کاغذ ببندیم که هر روز ممکن است تغییر کند. اکثر ما به خوبی می دانیم که مرزهای ایران در طی تاریخ چقدر دستخوش تغییر قرار گرفته. کسانی که همه افتخار خود را بنا بر ایرانی بودن گذاشته اند، نگاهشان به عراقی ها چگونه است؟ آیا عراق امروز، دیروز جزئی از ایران نبوده؟ نگاهشان به افغان ها چگونه است؟ آیا در گذشته افغانستان جزئی از ایران نبوده است؟
آنچه ما از دین خود یاد گرفته ایم، و با منطق نیز تناسب کامل دارد، این است که ملیت با مرزهایی در دل انسان ها روشن می شود. که حقیقی و غیر اعتباری است. ملیت ما، ایمان ماست و هر کس در هر جای جهان، مانند ما بیندیشد و معتقد باشد، با ما یک ملیت را تشکیل می دهد. پس لباسی که برای مسلمانان است، بسیار متفاوت است با لباسی که برای مسیحیان است.
3- همه به خوبی می دانیم که چفیه در کشور ما، یک نماد عربی نیست. بلکه نماد جهاد و فداکاری و ایثار است. یادگار کسانی است که جان خود را برای حفظ آسایش و امنیت این کشور، فدا کرده اند. و مقابله آگاهانه با این نماد، در واقع خیانت به عزیزانی است که (حتی با معیارهای سرزمینی و ملی گرایانه) بسیار مدیون آنها هستیم.
- [آیت الله خامنه ای] ترویج فرهنگ بیگانه در پوشش و آرایش
- [سایر] اکنون در جامعه ما معنویت بدون دین از طریق برخی کتاب ها ترویج می شود، این افراد (spirituals) با بررسی دین های مختلف بدون پیروی از دین خاصی بر اساس حکم عقل خود تصمیم می گیرند. اولاً: خوشحال می شوم دلایلی برای رد این روش بیان کنید. ثانیاً: من فردی را می شناسم که قبلا شیعه بوده و اکنون نیز حتی به اسلام، قرآن و آخرت ایمان دارد، ولی بر اساس این روش عمل می کند. اگر ممکن است کتابی را معرفی کنید که مطالعه آن احتمالا در هدایت اینگونه افراد تاثیر داشته باشد. (البته فرد مذکور نمی تواند متون فارسی و عربی را مطالعه کند. ترجیحا کتاب انگلیسی یا فرانسوی باشد).
- [آیت الله مکارم شیرازی] یکی از برادران شاعر جوان، اخیراً ترجمه کل قرآن مجید را به شعر و به نظم درآورده است که به عنوان نمونه دو سوره حمد و کوثر ضمیمه می باشد. سوره حمد: سرآغاز صحبت به نام خداست *** که بخشنده و مهربان کبریاست ستایش بود خاص آن کردگار *** که باشد دو گیتی از او برقرار که بخشنده و مهربان است نیز *** بود صاحب عرصه رستخیز تو را می پرستیم تنها و بس *** نداریم یاور به غیر از تو کس مرا کن هدایت به راه درست *** به آن کس که مُنعَم ز نعمات تُست نه آنان که خشمت برآنان رواست *** نه آنان که هستند گمره ز راست سوره کوثر: سرآغاز صحبت به نام خداست *** که بخشنده و مهربان کبریاست همانا تو را ای پیامبر که ما *** نمودیم خود حوض کوثر عطا تو هم پس به شکرانه می خوان نماز *** برای خدایت بکن ذبح باز همانا همان کس که عیبت بخواند *** خودش نسل مقطوع و ابتر بماند جهت نشر فرهنگ قرآنی با زبان شعر که در بسیاری از مردم اثر عمیق ومثبت دارد، این نهاد مصمّم است آن را تکثیر و ترویج دهد،چنانچه حضرت عالی مصلحت می دانید مراتب را اعلام فرمایید تا اقدام لازم به عمل آید.
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.