با سلام، پدر و پدر بزرگ و جد پیامبر بر چه دینی بودند؟چون آخرین پیامبر قبل از حضرت محمد(ص) حضرت عیسی (ع) بودند آیا آنها مسیحی بودند؟ در مطالب دشمن شناسی متوجه شدم هاشم(جد پیامبر(ص)) از همسر خود می خواهد فرزند او (که بعد ها عبدالمطلب نام میگیرد را از غریبه ها پنهان نگه دارد)میدانم که یهودیان در انتظار حضرت محمد (ص)در مکه بودند و از اینکه ایشان در کجا و چه زمانی به دنیا می آیند با خبر بودند ام حضرت هاشم از کجا حدس زده بودند که پیامبر از نسل ایشانند؟ از کجا متوجه خطر شده بودند؟ پاسخ: در مورد اینکه پدر و اجداد پیامبر چه دینی داشته اند میان شیعه و بعضی از اهل سنت اختلاف است شیعیان بالاجماع می گویند پدر پیامبر مانند دیگر اجداد پیامبر موحد و به دین جد بزرگوارش حضرت ابراهیم علیه السلام بوده است و قرائن و شواهد و ادله ای برای این امر وجود دارد همچنین بعضی از بزرگان اهل سنت این مطلب را تایید کرده اند از جمله بزرگان اهل سنت فخر رازی است او که یکی از مفسرین بزرگ اهل سنت است در تفسیر این آیه شریفه : الذی یراک حین تقوم * وتقلبک فی الساجدین ( الشعراء : 218 ، 219 ) می گوید: ...نیز از دلیل هایی که دلالت می کند هیچ یکی از پدران رسول خدا مشرک نبوده است، کلام خود ایشان است که فرمودند : دائما از اصلاب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می شدم ؛ و خداوند فرموده است که (مشرکین نجس هستند) و این دلیل ، لازم می کند که چنین گفت: که هیچ یکی از اجداد رسول خدا مشرک نبوده است. آلوسی و صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد و چند نفر دیگر از بزرگان اهل سنت هم این مطلب را تایید کرده است. اما متاسفانه بعضی دیگر از بزرگان اهل سنت که در راس آنان ابن تیمیه است قائل به کافر بودن اجداد پیامبر شده اند که به یک سری از احادیث جعلی و بی پایه و اساس استدلال کرده اند که همه آنان رد شده است. اما اجماع علمای امامیه بر این است که پدر و مادر حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) و جمیع اجداد آن حضرت تا آدم موّحد و خداپرست بوده اند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشرکی قرار نگرفته است. و اجداد آن حضرت از پیامبران، اوصیا و حاملان دین خدا بوده اند. آنها از فرزندان اسماعیل و از اوصیای حضرت ابراهیم بوده و همیشه حاکمیت مکه و پرده داری حرم شریف را بر عهده داشته اند و آثار پیامبران را تا زمان عبدالمطلب و ابوطالب نگهداری نموده اند. در این باره روایات فراوانی وجود دارد که همگی بر خدا محوری و دینداری آن بزرگواران دلالت دارد. حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: (والله ما عَبَد أبی و لا جَدّی عبدُالمطلب و لاهاشِم و لا عبدَمناف صنماً قطُّ); به خدا سوگند پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب، هاشم و عبد مناف هیچگاه بت نپرستیدند.(کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ص 174) همچنین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: (ماتَ عبدُالمُطلِّب و أبوُطالبُ عَلی قَولِ لااله الاّالله، محمدٌ رسولُ الله و علی ملّةِ ابراهیم); عبدالمطلب و ابوطالب با قول لااله الاّالله، محمد رسول الله و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند. از اینگونه احادیث که ثابت هم شده است زیاد است که به جهت اختصار به همین دو مورد بسنده می کنیم. اما اینکه چرا اجداد پیامبر ابراهیمی بوده نه به دین مسیح یا یهود پاسخهای ذیل میتواند، به تبیین این موضوع کمک کند: از قرآن و همچنین انجیل و تورات استفاده میشود که موسی علیهالسلام و همچنین عیسی علیهالسلام به سوی قوم بنیاسرائیل فرستاده شدند; به عبارت دیگر ماموریت آن دو دارای محدودیت زمانی، مکانی و . . . بودهاست; بنابراین نمیتوان گفت: دین این دو پیامبر جهانی بوده است . در آیات قرآن بر هادی بودن موسی برای قوم بنیاسرائیل (هدی لبنی اسرائیل) تاکید شده است (اسراء/2، سجده/23، بقره/53، مائده/32، اعراف/105، طه/94، سوره غافر/آیه 53 .) خداوند یکی از نعمتهای خود را بر بنیاسرائیل، رسالتحضرت موسی علیه السلام خوانده و حکمت این رسالت را هدایت بنیاسرائیل میشمارد (بقره/53) و حتی حکم قصاص را با عبارت (کتبنا علی بنیاسرائیل) (مائده/32) ذکر میکند که محدودیتخطابهای تورات را نشان میدهد . و در آیه دیگر بنیاسرائیل را وارثان کتاب موسی و شریعت او معرفی میکند . تورات در سفر خروج باب سوم در بیان سخن گفتن خدا با موسی علیه السلام از میان آتش بر شاخه درخت در آیات 9- 13 سخن میگوید: و الان اینک استغاثه بنیاسرائیل نزد من رسیده است و ظلمی را نیز که مصریان بر ایشان میکنند دیدهام; پس اکنون بیا، تو را نزد فرعون بفرستیم و قوم من بنیاسرائیل را از مصر بیرون آوری . . . و گفت: البته با تو خواهم بود و علامتی که من تو را فرستادهام، این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آوری، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد. موسی به خدا گفت: اینک چون من نزد بنیاسرائیل برسم و به ایشان گویم، خدای پدرانشان مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟ در این عبارت، علت رسالت موسی علیه السلام نجات بنیاسرائیل و غایت آن عبادت بنیاسرائیل دانستهشده و خطاب آن به بنیاسرائیل است . و در سفر خروج باب ششم میگوید: بنابراین بنیاسرائیل را بگو من یهوه هستم و شما را از زیر مشقت مصریان بیرون خواهم آورد و . . . شما را خواهم گرفت تا برای من قوم شوید و شما را خدا خواهم بود و شما را خواهم رسانید به زمینی که درباره آن قسم خوردم که آن را به ابراهیم و اسحق و یعقوب بخشم ... در این عبارات سخن از قوم برگزیده است که یهوه خدای آنان است و آنان را از ظلم نجات داده و به وعدهاش به پدران آنها وفا میکند . در باب بیستم و بیستویکم تا بیست و سوم و سیوپنجم از سفر خروج، احکام شریعت که همگی خطاب به بنیاسرائیل و به مناسبتها و شرایط آنهاست، بیان شدهاست . در سفر لاویان نیز متعدد به بنیاسرائیل خطاب کرده، احکام و دستورهای مذهبی و اجتماعی بنیاسرائیل را بیان میکند . در این سفر هارون و فرزندانش به منصب کهانتبنیاسرائیل نصب شدهاند . در سفر تثنیه باب پنجم میگوید: و موسی تمامی بنیاسرائیل را خوانده به ایشان گفت: ای اسرائیل، احکامی را من امروز به گوش شما میگویم، بشنوید; تا آنها را یاد گرفته، متوجه باشید که آنها را به جا آورید . این عبارات از قسمتهای مختلف تورات نشان میدهند که خطاب دین یهود مربوط به قوم خاصی است . اختصاصی بودن شریعت عیسی علیه السلام در آیه 6 صف، رسالتحضرت عیسی به بنیاسرائیل تصریح شده است و آیات50- 48 آل عمران اختصاص رسالتحضرت عیسیبن مریم را به قوم بنیاسرائیل با صراحت و به زبان خداوند ذکر کرده و در تبیین آن یکی از ماموریتهای وی را تحلیل بعضی از محرمات تورات (که کتاب اختصاصی بنیاسرائیل بود) دانسته است و آیه 72 مائده خطاب به بنیاسرائیل از جانب حضرت عیسی علیه السلام سخن میگوید . آیات 59- 57 زحرف او را مثل برای بنیاسرائیل آورده و راهنما و الگو و هادی آنان معرفی کردهاست . در آیات یاد شده خطاب عیسی علیهالسلام به بنیاسرائیل است و اختصاص این شریعتبه آنان دانستهشدهاست و به عبارت دیگر محدودیت زمانی، مکانی و قومی برای این دین بزرگ الهی لحاظ شده است که البته منافاتی ندارد با اینکه پیامهای اصلی این دین مانند توحید، نبوت، معاد، عدالت، احسان و نیکوکاری، عفت، جوانمردی و . . . جهانی، فرازمانی و فرامکانی باشند . در انجیل نیز مؤیداتی برای گمانه فوق وجود دارد . در انجیل متی باب دوم آیات یکم تا هفتم میگوید: و چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم; اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وی . پس همه رؤسای کهنه و کاتبان قوم را جمع کرده از ایشان پرسید که مسیح کجا باید متولد شود؟ بدو گفتند: در بیت لحم یهودیه; زیرا که از نبی چنین مکتوب است و تو ای بیت لحم در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا، هرگز کوچکتر نیستی; زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایتخواهد نمود . در اینجا عبارت (قوم من اسرائیل) محدودیت پیام مسیح علیه السلام به بنیاسرائیل را مؤکد و مؤید است . البته ما در اینجا درباره مسیحیت و یهودیت معتقدیم که این ادیان الهی ابتدا به قوم خاصی تعلق نداشتند; اما به تدریج این ادیان مخصوصا یهودیت قومی گردیدند . اصل جواب: حنیف یک کلمه اصیل عربی است که به معنای پاک دین و متمایل به دین حق است . گروهی در مکه و اطراف آن بدون تشکیلات و سازمان منظم تحت این عنوان شناخته شدهبودند . قرآن کریم دین ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را حنیف و مسلم میداند و در بعضی از متون دینی کلمه حنیف و اسلام به یک معنا به کار رفتهاند; اما اینکه چرا نبی گرامی اسلام و اجداد آن بزرگوار و کسانی که به عنوان حنیف در سرزمین حجاز شناخته شده بودند، دین مسیحیت آخرین شریعت الهی قبل از اسلام را دین خود نمیشمردند، علتهای مختلفی دارد که ذیلا به بعضی از آنها اشارت میرود: 1 . ادیان الهی دارای گوهر واحد و اصول مشترکی هستند . تاکید بر دین ابراهیم و دین حنیف تاکید بر آن اصول مشترک (توحید، نبوت، معاد، نیکوکاری، عبادت، جوانمردی و عدالت و) . . . است که به صورت ناب ودستنخورده در تعلیمات ابراهیم علیه السلام یافت میشدند . 2 . یهودیت و مسیحیت توجه ویژه در خطابات خود به بنیاسرائیل داشتند و اگر نگوییم با توجه به مباحثبالا که این ادیان اختصاص به این قوم داشتند، میتوان گفت: تبلیغات اولیه و فراگیر آنها خطاب به بنیاسرائیل بود، هر چند پولس دعوت به دین مسیح را به میان غیر بنیاسرائیل نیز برد . البته عیسای روحالله و موسای کلیمالله علیهماالسلام سخنشان همان سخنان ابراهیم علیهالسلام و دین حنیف بود و نمیتوان بر اختصاصی بودن پیام آنان تاکید کرد . 3 . یهودیت و مسیحیت موجود در جزیرة العرب در دوره اسلامی و پیش از آن مطالب دیگری غیر از پیامهای اصلی و گوهری ادیان بر آن افزودهبودند که پیروی از آنها برای بسیاری از مردم عادی میسور نبود; لذا در حنفی بودن عدهای از مردم در جزیرةالعرب پیش از بعثت اشکالی به نظر نمیرسد . 4 . آنچه تفاوت دارد، شرایع هستند و اما شرایع نیز همیشه ناسخ یکدیگر نیستند; بلکه گاهی شریعتبعدی فقط مکمل است; مثلا شریعتحضرت عیسی علیهالسلام چنین به نظر میآید که مکمل شریعت موسی علیهالسلام است و آداب و رسوم و احکام ابراهیمی علیهالسلام در شرایع دیگر نسخ نشده است تا عمل به آن صحیح نباشد . 5. حضرت ابراهیم میان انبیا به (شیخ الانبیاء) و پدر پیامبران معروف است و در بعضی از آیات قرآن، آئین اسلام به عنوانآئین ابراهیم معرفی شده است(حج، آیه 78) و این نشاندهنده عمق ارتباط میان این دو دین پاک می باشد. 6. همه شرایع آسمانی بعد از حضرت ابراهیم(ع) را به یک معنا آیین ابراهیمی میخوانند الان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان ، پیرو دین حنیف ابراهیمی نیز شمرده میشوند. این مسأله نافی پیروی از پیامبران بعد از حضرت ابراهیم(ع)نیست؛ بلکه مقصود از (آیین ابراهیم) همان آیین توحید و یکتاپرستی است و شاید اشتهار آن به جهت بروز و جلوه بسیار نیرومند توحیدی آیین حضرت ابراهیم(ع) و نقش برجسته آن در مبارزه با مظاهر شرک باشد؛ هرچند انبیای پیشین و پسین نیز موحد بودهاند. در عین حال گاه شرایط اجتماعی، یکی از جلوههای اولیای دین و یا تعالیم آن رابارزتر و آشکارتر میکند. همین مسأله در مورد یکتاپرستی صادق است ؛ یعنی ، تأثیر تاریخی حضرت ابراهیم(ع) دراین مسأله ، بسیار گسترده و شفاف است و همین باعث شده که همه یکتاپرستان پس از آن حضرت را ، ابراهیمی میخوانند. 7. نکته دیگر این که اگر آن بزرگواران به عنوان یهودی و عیسوی مشهور میشدند ، چه بسا این مسأله باعث میشد که انحرافات پدید آمده و یهودیان ومسیحیان دین موسی(ع) و مسیح(ع) را به پیامبر اکرم(ص) چسبانده و یا چنان تبلیغ میگردند که پیامبر اسلام(ص) شریعت خود را از متون مسیحی و یهودی پدران خود دریافت کرده و با دستکاریهایی ادعای نبوت نموده است. اما در مورد قسمت دوم سوالتان باید بگوییم : یهودیان اطلاعات زیادی در مورد پیامبر آخر الزمان داشتند و می دانستند که در شبه جزیره عربستان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ظهور خواهد کرد، و بر خصوصیات او آن چنان واقف بودند ,که حتی فرزندانشان هم آنحضرت را می شناختند. واقدی از محمد بن صالح از عاصم از پدرش نقل میکند که میگفتهاست : یهود نام و نشان رسول خدا را در کتابهای خود میخواندند و به کودکان خود آموزش میدادند که نام و صفات او چیست و محل هجرت او پیش ماست. (ابن سعد/ طبقات الکبری / ترجمه محمود مهدوی دامغانی / انتشارات فرهنگ و اندیشه/ تهران/ 1374/ چ1 ص 148) اَلَّذینَ آتَیَناهَمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ (بقره – ایه 174) کسانی که به ایشان کتاب (آسمانی) داده ایم، همان گونه که پسران خود را می شناسند، او ( محمد) را می شناسند. با این وجود دانستن شخصیتی مانند هاشم به اینکه از نسل وی پیامبر خاتم ظهور خوهد کرد با وجود اینکه در ارتباط بسیار با یهودیان بوده و حتی برخی از بزرگان یهود به وی چنین بشارتی را داده بودند امر غریب و عجیبی نبوده است.
با سلام، پدر و پدر بزرگ و جد پیامبر بر چه دینی بودند؟چون آخرین پیامبر قبل از حضرت محمد(ص) حضرت عیسی (ع) بودند آیا آنها مسیحی بودند؟ در مطالب دشمن شناسی متوجه شدم هاشم(جد پیامبر(ص)) از همسر خود می خواهد فرزند او (که بعد ها عبدالمطلب نام میگیرد را از غریبه ها پنهان نگه دارد)میدانم که یهودیان در انتظار حضرت محمد (ص)در مکه بودند و از اینکه ایشان در کجا و چه زمانی به دنیا می آیند با خبر بودند ام حضرت هاشم از کجا حدس زده بودند که پیامبر از نسل ایشانند؟ از کجا متوجه خطر شده بودند؟
با سلام، پدر و پدر بزرگ و جد پیامبر بر چه دینی بودند؟چون آخرین پیامبر قبل از حضرت محمد(ص) حضرت عیسی (ع) بودند آیا آنها مسیحی بودند؟ در مطالب دشمن شناسی متوجه شدم هاشم(جد پیامبر(ص)) از همسر خود می خواهد فرزند او (که بعد ها عبدالمطلب نام میگیرد را از غریبه ها پنهان نگه دارد)میدانم که یهودیان در انتظار حضرت محمد (ص)در مکه بودند و از اینکه ایشان در کجا و چه زمانی به دنیا می آیند با خبر بودند ام حضرت هاشم از کجا حدس زده بودند که پیامبر از نسل ایشانند؟ از کجا متوجه خطر شده بودند؟
پاسخ: در مورد اینکه پدر و اجداد پیامبر چه دینی داشته اند میان شیعه و بعضی از اهل سنت اختلاف است شیعیان بالاجماع می گویند پدر پیامبر مانند دیگر اجداد پیامبر موحد و به دین جد بزرگوارش حضرت ابراهیم علیه السلام بوده است و قرائن و شواهد و ادله ای برای این امر وجود دارد همچنین بعضی از بزرگان اهل سنت این مطلب را تایید کرده اند از جمله بزرگان اهل سنت فخر رازی است او که یکی از مفسرین بزرگ اهل سنت است در تفسیر این آیه شریفه : الذی یراک حین تقوم * وتقلبک فی الساجدین ( الشعراء : 218 ، 219 ) می گوید: ...نیز از دلیل هایی که دلالت می کند هیچ یکی از پدران رسول خدا مشرک نبوده است، کلام خود ایشان است که فرمودند : دائما از اصلاب مردان پاک به رحم زنان پاک منتقل می شدم ؛ و خداوند فرموده است که (مشرکین نجس هستند) و این دلیل ، لازم می کند که چنین گفت: که هیچ یکی از اجداد رسول خدا مشرک نبوده است.
آلوسی و صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد و چند نفر دیگر از بزرگان اهل سنت هم این مطلب را تایید کرده است.
اما متاسفانه بعضی دیگر از بزرگان اهل سنت که در راس آنان ابن تیمیه است قائل به کافر بودن اجداد پیامبر شده اند که به یک سری از احادیث جعلی و بی پایه و اساس استدلال کرده اند که همه آنان رد شده است.
اما اجماع علمای امامیه بر این است که پدر و مادر حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) و جمیع اجداد آن حضرت تا آدم موّحد و خداپرست بوده اند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشرکی قرار نگرفته است. و اجداد آن حضرت از پیامبران، اوصیا و حاملان دین خدا بوده اند. آنها از فرزندان اسماعیل و از اوصیای حضرت ابراهیم بوده و همیشه حاکمیت مکه و پرده داری حرم شریف را بر عهده داشته اند و آثار پیامبران را تا زمان عبدالمطلب و ابوطالب نگهداری نموده اند. در این باره روایات فراوانی وجود دارد که همگی بر خدا محوری و دینداری آن بزرگواران دلالت دارد.
حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: (والله ما عَبَد أبی و لا جَدّی عبدُالمطلب و لاهاشِم و لا عبدَمناف صنماً قطُّ); به خدا سوگند پدرم ابوطالب و اجدادم عبدالمطلب، هاشم و عبد مناف هیچگاه بت نپرستیدند.(کمال الدین و تمام النعمه،شیخ صدوق،ص 174)
همچنین پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند: (ماتَ عبدُالمُطلِّب و أبوُطالبُ عَلی قَولِ لااله الاّالله، محمدٌ رسولُ الله و علی ملّةِ ابراهیم); عبدالمطلب و ابوطالب با قول لااله الاّالله، محمد رسول الله و مذهب ابراهیم از دنیا رفتند.
از اینگونه احادیث که ثابت هم شده است زیاد است که به جهت اختصار به همین دو مورد بسنده می کنیم.
اما اینکه چرا اجداد پیامبر ابراهیمی بوده نه به دین مسیح یا یهود پاسخهای ذیل میتواند، به تبیین این موضوع کمک کند:
از قرآن و همچنین انجیل و تورات استفاده میشود که موسی علیهالسلام و همچنین عیسی علیهالسلام به سوی قوم بنیاسرائیل فرستاده شدند; به عبارت دیگر ماموریت آن دو دارای محدودیت زمانی، مکانی و . . . بودهاست; بنابراین نمیتوان گفت: دین این دو پیامبر جهانی بوده است . در آیات قرآن بر هادی بودن موسی برای قوم بنیاسرائیل (هدی لبنی اسرائیل) تاکید شده است (اسراء/2، سجده/23، بقره/53، مائده/32، اعراف/105، طه/94، سوره غافر/آیه 53 .)
خداوند یکی از نعمتهای خود را بر بنیاسرائیل، رسالتحضرت موسی علیه السلام خوانده و حکمت این رسالت را هدایت بنیاسرائیل میشمارد (بقره/53) و حتی حکم قصاص را با عبارت (کتبنا علی بنیاسرائیل) (مائده/32) ذکر میکند که محدودیتخطابهای تورات را نشان میدهد .
و در آیه دیگر بنیاسرائیل را وارثان کتاب موسی و شریعت او معرفی میکند . تورات در سفر خروج باب سوم در بیان سخن گفتن خدا با موسی علیه السلام از میان آتش بر شاخه درخت در آیات 9- 13 سخن میگوید:
و الان اینک استغاثه بنیاسرائیل نزد من رسیده است و ظلمی را نیز که مصریان بر ایشان میکنند دیدهام; پس اکنون بیا، تو را نزد فرعون بفرستیم و قوم من بنیاسرائیل را از مصر بیرون آوری . . . و گفت: البته با تو خواهم بود و علامتی که من تو را فرستادهام، این باشد که چون قوم را از مصر بیرون آوری، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد. موسی به خدا گفت: اینک چون من نزد بنیاسرائیل برسم و به ایشان گویم، خدای پدرانشان مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟
در این عبارت، علت رسالت موسی علیه السلام نجات بنیاسرائیل و غایت آن عبادت بنیاسرائیل دانستهشده و خطاب آن به بنیاسرائیل است .
و در سفر خروج باب ششم میگوید:
بنابراین بنیاسرائیل را بگو من یهوه هستم و شما را از زیر مشقت مصریان بیرون خواهم آورد و . . . شما را خواهم گرفت تا برای من قوم شوید و شما را خدا خواهم بود و شما را خواهم رسانید به زمینی که درباره آن قسم خوردم که آن را به ابراهیم و اسحق و یعقوب بخشم ...
در این عبارات سخن از قوم برگزیده است که یهوه خدای آنان است و آنان را از ظلم نجات داده و به وعدهاش به پدران آنها وفا میکند .
در باب بیستم و بیستویکم تا بیست و سوم و سیوپنجم از سفر خروج، احکام شریعت که همگی خطاب به بنیاسرائیل و به مناسبتها و شرایط آنهاست، بیان شدهاست . در سفر لاویان نیز متعدد به بنیاسرائیل خطاب کرده، احکام و دستورهای مذهبی و اجتماعی بنیاسرائیل را بیان میکند . در این سفر هارون و فرزندانش به منصب کهانتبنیاسرائیل نصب شدهاند .
در سفر تثنیه باب پنجم میگوید:
و موسی تمامی بنیاسرائیل را خوانده به ایشان گفت: ای اسرائیل، احکامی را من امروز به گوش شما میگویم، بشنوید; تا آنها را یاد گرفته، متوجه باشید که آنها را به جا آورید .
این عبارات از قسمتهای مختلف تورات نشان میدهند که خطاب دین یهود مربوط به قوم خاصی است .
اختصاصی بودن شریعت عیسی علیه السلام
در آیه 6 صف، رسالتحضرت عیسی به بنیاسرائیل تصریح شده است و آیات50- 48 آل عمران اختصاص رسالتحضرت عیسیبن مریم را به قوم بنیاسرائیل با صراحت و به زبان خداوند ذکر کرده و در تبیین آن یکی از ماموریتهای وی را تحلیل بعضی از محرمات تورات (که کتاب اختصاصی بنیاسرائیل بود) دانسته است و آیه 72 مائده خطاب به بنیاسرائیل از جانب حضرت عیسی علیه السلام سخن میگوید . آیات 59- 57 زحرف او را مثل برای بنیاسرائیل آورده و راهنما و الگو و هادی آنان معرفی کردهاست .
در آیات یاد شده خطاب عیسی علیهالسلام به بنیاسرائیل است و اختصاص این شریعتبه آنان دانستهشدهاست و به عبارت دیگر محدودیت زمانی، مکانی و قومی برای این دین بزرگ الهی لحاظ شده است که البته منافاتی ندارد با اینکه پیامهای اصلی این دین مانند توحید، نبوت، معاد، عدالت، احسان و نیکوکاری، عفت، جوانمردی و . . . جهانی، فرازمانی و فرامکانی باشند .
در انجیل نیز مؤیداتی برای گمانه فوق وجود دارد . در انجیل متی باب دوم آیات یکم تا هفتم میگوید:
و چون عیسی در ایام هیرودیس پادشاه در بیت لحم یهودیه تولد یافت، ناگاه مجوسی چند از مشرق به اورشلیم آمده، گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم; اما هیرودیس پادشاه چون این را شنید، مضطرب شد و تمام اورشلیم با وی . پس همه رؤسای کهنه و کاتبان قوم را جمع کرده از ایشان پرسید که مسیح کجا باید متولد شود؟ بدو گفتند: در بیت لحم یهودیه; زیرا که از نبی چنین مکتوب است و تو ای بیت لحم در زمین یهودا از سایر سرداران یهودا، هرگز کوچکتر نیستی; زیرا که از تو پیشوایی به ظهور خواهد آمد که قوم من اسرائیل را رعایتخواهد نمود .
در اینجا عبارت (قوم من اسرائیل) محدودیت پیام مسیح علیه السلام به بنیاسرائیل را مؤکد و مؤید است .
البته ما در اینجا درباره مسیحیت و یهودیت معتقدیم که این ادیان الهی ابتدا به قوم خاصی تعلق نداشتند; اما به تدریج این ادیان مخصوصا یهودیت قومی گردیدند .
اصل جواب:
حنیف یک کلمه اصیل عربی است که به معنای پاک دین و متمایل به دین حق است . گروهی در مکه و اطراف آن بدون تشکیلات و سازمان منظم تحت این عنوان شناخته شدهبودند .
قرآن کریم دین ابراهیم علیه السلام و اسماعیل علیه السلام و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را حنیف و مسلم میداند و در بعضی از متون دینی کلمه حنیف و اسلام به یک معنا به کار رفتهاند; اما اینکه چرا نبی گرامی اسلام و اجداد آن بزرگوار و کسانی که به عنوان حنیف در سرزمین حجاز شناخته شده بودند، دین مسیحیت آخرین شریعت الهی قبل از اسلام را دین خود نمیشمردند، علتهای مختلفی دارد که ذیلا به بعضی از آنها اشارت میرود:
1 . ادیان الهی دارای گوهر واحد و اصول مشترکی هستند . تاکید بر دین ابراهیم و دین حنیف تاکید بر آن اصول مشترک (توحید، نبوت، معاد، نیکوکاری، عبادت، جوانمردی و عدالت و) . . . است که به صورت ناب ودستنخورده در تعلیمات ابراهیم علیه السلام یافت میشدند .
2 . یهودیت و مسیحیت توجه ویژه در خطابات خود به بنیاسرائیل داشتند و اگر نگوییم با توجه به مباحثبالا که این ادیان اختصاص به این قوم داشتند، میتوان گفت: تبلیغات اولیه و فراگیر آنها خطاب به بنیاسرائیل بود، هر چند پولس دعوت به دین مسیح را به میان غیر بنیاسرائیل نیز برد . البته عیسای روحالله و موسای کلیمالله علیهماالسلام سخنشان همان سخنان ابراهیم علیهالسلام و دین حنیف بود و نمیتوان بر اختصاصی بودن پیام آنان تاکید کرد .
3 . یهودیت و مسیحیت موجود در جزیرة العرب در دوره اسلامی و پیش از آن مطالب دیگری غیر از پیامهای اصلی و گوهری ادیان بر آن افزودهبودند که پیروی از آنها برای بسیاری از مردم عادی میسور نبود; لذا در حنفی بودن عدهای از مردم در جزیرةالعرب پیش از بعثت اشکالی به نظر نمیرسد .
4 . آنچه تفاوت دارد، شرایع هستند و اما شرایع نیز همیشه ناسخ یکدیگر نیستند; بلکه گاهی شریعتبعدی فقط مکمل است; مثلا شریعتحضرت عیسی علیهالسلام چنین به نظر میآید که مکمل شریعت موسی علیهالسلام است و آداب و رسوم و احکام ابراهیمی علیهالسلام در شرایع دیگر نسخ نشده است تا عمل به آن صحیح نباشد .
5. حضرت ابراهیم میان انبیا به (شیخ الانبیاء) و پدر پیامبران معروف است و در بعضی از آیات قرآن، آئین اسلام به عنوانآئین ابراهیم معرفی شده است(حج، آیه 78) و این نشاندهنده عمق ارتباط میان این دو دین پاک می باشد.
6. همه شرایع آسمانی بعد از حضرت ابراهیم(ع) را به یک معنا آیین ابراهیمی میخوانند الان مسلمانان، مسیحیان و یهودیان ، پیرو دین حنیف ابراهیمی نیز شمرده میشوند. این مسأله نافی پیروی از پیامبران بعد از حضرت ابراهیم(ع)نیست؛ بلکه مقصود از (آیین ابراهیم) همان آیین توحید و یکتاپرستی است و شاید اشتهار آن به جهت بروز و جلوه بسیار نیرومند توحیدی آیین حضرت ابراهیم(ع) و نقش برجسته آن در مبارزه با مظاهر شرک باشد؛ هرچند انبیای پیشین و پسین نیز موحد بودهاند. در عین حال گاه شرایط اجتماعی، یکی از جلوههای اولیای دین و یا تعالیم آن رابارزتر و آشکارتر میکند. همین مسأله در مورد یکتاپرستی صادق است ؛ یعنی ، تأثیر تاریخی حضرت ابراهیم(ع) دراین مسأله ، بسیار گسترده و شفاف است و همین باعث شده که همه یکتاپرستان پس از آن حضرت را ، ابراهیمی میخوانند.
7. نکته دیگر این که اگر آن بزرگواران به عنوان یهودی و عیسوی مشهور میشدند ، چه بسا این مسأله باعث میشد که انحرافات پدید آمده و یهودیان ومسیحیان دین موسی(ع) و مسیح(ع) را به پیامبر اکرم(ص) چسبانده و یا چنان تبلیغ میگردند که پیامبر اسلام(ص) شریعت خود را از متون مسیحی و یهودی پدران خود دریافت کرده و با دستکاریهایی ادعای نبوت نموده است.
اما در مورد قسمت دوم سوالتان باید بگوییم :
یهودیان اطلاعات زیادی در مورد پیامبر آخر الزمان داشتند و می دانستند که در شبه جزیره عربستان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله ظهور خواهد کرد، و بر خصوصیات او آن چنان واقف بودند ,که حتی فرزندانشان هم آنحضرت را می شناختند.
واقدی از محمد بن صالح از عاصم از پدرش نقل میکند که میگفتهاست : یهود نام و نشان رسول خدا را در کتابهای خود میخواندند و به کودکان خود آموزش میدادند که نام و صفات او چیست و محل هجرت او پیش ماست. (ابن سعد/ طبقات الکبری / ترجمه محمود مهدوی دامغانی / انتشارات فرهنگ و اندیشه/ تهران/ 1374/ چ1 ص 148)
اَلَّذینَ آتَیَناهَمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ (بقره – ایه 174)
کسانی که به ایشان کتاب (آسمانی) داده ایم، همان گونه که پسران خود را می شناسند، او ( محمد) را می شناسند. با این وجود دانستن شخصیتی مانند هاشم به اینکه از نسل وی پیامبر خاتم ظهور خوهد کرد با وجود اینکه در ارتباط بسیار با یهودیان بوده و حتی برخی از بزرگان یهود به وی چنین بشارتی را داده بودند امر غریب و عجیبی نبوده است.
- [سایر] کلینی در کتابش (کافی، ج 1، ص 239) میگوید: (شماری از اصحاب ما از احمد بن محمد، از عبدالله بن حجال، از احمد بن عمر حلبی، از ابی بصیر روایت میکنند که گفت: پیش امام صادق(ع) آمدم و به او گفتم: فدایت شوم! میخواهم از تو مسئلهای بپرسم. آیا کسی اینجا هست که صدایم را بشنود؟ میگوید: آنگاه ابو عبدالله پردهای را بین دو خانه کنار زد و نگاهی کرد و گفت: هر چه میخواهی بپرس، میگوید: گفتم فدایت شوم ... آنگاه او لحظهای سکوت کرد و سپس گفت: مصحف فاطمه پیش ماست، مردم چه میدانند مصحف فاطمه چیست! میگوید: گفتم مصحف فاطمه چیست؟ گفت: مصحفی است سه برابر قرآنی که در دست شماست، به خدا حتی یک حرف قرآن که در دست شماست، هم در آن نیست، میگوید: گفتم: به خدا علم کامل این است، فرمود: این هم علم است، ولی علم کامل نیست). آیا پیامبر (ص) و اصحاب او قرآن فاطمه را میدانستند و از آن خبر داشتند؟! اگر پیامبر آنرا نمیدانست و از آن خبر نداشت؟ چگونه اهل بیت از آن با خبر بودند؟! در حالی که او پیامبر بود، و اگر آنرا میدانست و از آن خبر داشت چرا آنرا از امت پنهان کرد؟! و حال آنکه خداوند متعال میفرماید: (ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام ندادهای).
- [سایر] با سلام من در یکی از سایت ها مطلب زیر را راجع به غدیر از دیدگاه اهل سنت خواندم، اگر ممکن است این مطلب را توضیح دهید. دکتر محمد جواد مشکور که یکی از محققان اهلتشیع است، مینویسد: در اواخر ذیالقعده سال دهم هجری، پیامبر خدا (ص) با تعداد زیادی از یارانش برای ادای فریضه حج به مکه رفتند، حضرت علی (ع) که در این زمان از یک مأموریت جنگی از یمن برگشته بود، شخصی را به جای خود بر لشکریان خویش گمارده، به رسول خدا پیوست، لشکریانی که از یمن آمده بودند، غیبت او را مغتنم شمرده از مال غنیمت، مقداری لباس برداشته و پوشیدند. پس از ادای مراسم حج حضرت علی بازگشت و چون لشکریان را در آن حال دید، برآشفت و به جانشین خود گفت: چرا ایشان بدون اجازه من این جامهها را پوشیدهاند؟ وی عرض کرد: من این جامهها را برآنان پوشانیدم تا آراسته و زیبا باشند، حضرت علی (ع) دستور داد تا جامهها را از تن بیرون کنند، لشکریان از حضرت علی سخت رنجیدند و شکایت پیش رسول خدا بردند، پیامبر برای فرونشاندن این فتنه برخاست و خطبهای ایراد فرموده، در آن میان فرمود: (ای مردم از علی شکوه نکنید، به خدا قسم وی در امری که مربوط به خدا و در راه حق باشد سختگیرتر از آن است که بتوان از او گله کرد. پس از ادای مراسم حج، رسول خدا (ص) با اردوی خود به سوی مدینه بازگشت. در هجدهم ذیالحجه سال دهم هجری در راه، به آبگیری بنام "غدیرخم" که نزدیک محلی بنام "جحفه" بود رسید، مسلمانان در آن جا از شتران خود فرود آمدند تا چندی بیاسایند.... سپس پیامبر، خطبهای ایراد فرمودند و بعد از خطبه در حق حضرت علی فرمود: (من کنت مولاه فعلی مولاه). همه عامه و خاصه (سنی و شیعه) این حدیث را نقل کردهاند، منتها محدثان عامه، آن را مربوط به نارضایتی لشکریان علی از او میدانند و محدثان شیعه، مربوط به جانشینی او. [تاریخ شیعه و فرقههای اسلامی] همچنین ابوالفتوح رازی از علمای اهلتشیع، علت نارضایتی بعضی از صحابه با حضرت علی را بیان کرده و مینویسد: ایشان - عدهای از حاضران در حجة الوداع - شکایت حضرت علی را با رسول خدا (ص) کردند از آنچه در دلشان بود. رسولالله (ص) فرمودند: علی صواب کرده. و چون آنان از کینه و بد دلی نسبت به علی خودداری نکردند، رسولالله به خبر آمده و طی خطبهای فرمودند: (ارفعوا السنتکم عن علی، فإنه خشن فی ذات الله غیر مداهن فی دینه). (زبانتان را از علی کوتاه کنید که او مرد درشتی است در ایمان به ذات خدا و در دین خدا مداهنه نمیکند)، مردمان چون خشم رسولالله و مبالغه او بدیدند، زبان کوتاه کردند، چون رسول خدا حج بگذارد و برگشت، در راه به جایی رسید آن را "غدیرخم" گویند، خطبهای بلیغ برای مردم خواند و تمام احکام خدا را که قبلا به مردم رسانیده بود، دوباره بازگو کرد و در آخر خطبه، حدیث (من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه) برای رفع کدورت و غرض ایجاد محبت او در قلب مسلمانان بیان فرمود. (تفسیر ابوالفتوح، سوره مائده، ص191).
- [سایر] من یک شهروند تهرانی هستم. امروز پنجم فروردین 89 ایمیلی را دریافت کردم که در آن به یکی از اصلی ترین عقاید شیعیان، یعنی موضوع کربلا، شبهه وارد نموده اند. با توجه به این که مرکز شما دارای محقّقین و متخصّصین علوم اسلامی است و پاسخ دادن به این انحرافات فکری جزو رسالت شما می باشد، خواهشمندم به این موضوع رسیدگی فرمایید و اطلاع رسانی مناسب را منظور نمایید. توفیق شما را از خداوند متعال خواستارم متن ایمیل ارسال شده به شرح زیر می باشد: فارغ از حب و بغض بخوانید تا بتوان آن را نقد کرد در این پست می خواهم به بیان چند نمونه از افسانه های معروف و البته تأمل برانگیز روز عاشورا بپردازم. نخست در مورد بی آبی، وضعیت بیابانی و عطش حسین و یارانش: همان طور که می دانید جنگی که در روز عاشورا رخ داده در نزدیکی رود فرات بوده. در هیچ کجای کره زمین نمی توانید سرزمینی در کنار یک رود را بیابید که صحرا و بیابان بی آب و علف باشد، مگر رودی که از میان کوهستان می گذرد. همه در درازای تحصیلمان خوانده ایم که در کنار رودخانه ها جلگه و زمین های حاصل خیز به وجود می آید. واقعیت این است که اطراف فرات را نیز مانند سایر رودخانه ها، جلگه ها و زمین های حاصل خیز تشکیل می دهد و کربلا نیز سرزمینی سرسبز است. از آن گذشته در چنین مناطقی به دلیل نزدیکی به رودخانه بستر زیرین زمین را سفره های پهناور آبی تشکیل می دهد و دست رسی به آب آسان تر از آن چیزی است که به ذهن می رسد. تنها با کندن 4 یا 5 متر از زمین می توان به آب رسید. در منطقه اهواز یکی از مشکلات ساخت و ساز همین سفره های زیرزمینی است که کاملاً زیر شهر را فرا گرفته اند. 72 نفر نتوانسته اند یک گودال 4 متری حفر کنند؟ از طرفی بر طبق گفتار شیعیان این رویداد در تابستان و هوای گرم و جهنمی رخ داده، ولی با مراجعه به این سایت و وارد کردن تاریخ دهم محرم سال 61 هجری قمری در قسمت Islamic Calendar درمی یابید که عاشورا در روز چهارشنیه 21 مهر ماه بوده است. البته 21 مهر نیز هوای کربلا آن چنان خنک نیست، ولی آن تابستان جهنمی هم که شیعیان می گویند نیست. اکنون می گویند شرایط آب و هوایی 1400 سال پیش با امروز فرق دارد. نخست این که در یک پریود 1400 ساله آن تغییر آب و هوایی که در ذهن مسلمانان است نمی تواند رخ دهد و دوّم این که اگر هم تغییری باشد مطمئناً هوا خنک تر نشده، بلکه دما بالاتر هم رفته است؛ یعنی 1400 سال پیش نسبت به امروز خنک تر بوده. اما یک نکته جالب دیگر در داستان هایی که از واقعه عاشورا گفته شده اشاره ای به گرسنگی نگردیده؛ یعنی کاروان حسین مشکل گرسنگی نداشته است. این کاروان نیز مانند سایر کاروان ها حیوانات اهلی به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگی مواجه نشود؛ مثلاً گوسفند یا بز، برای رفع تشنگی نیز می توانستند از شیر همین حیوانات اهلی استفاده کنند. در ضمن شتر نیز همراه آنها بوده، عرب ها که به خوردن شیر شتر علاقه بسیار دارند، می توانستند از شیر شتر ها نیز استفاده کنند .باز هم نکته ای دیگر، سه نقل قول در مورد مقبره حسین: هارون الرشید را در حالی پشت سر گذاشتم که قبر حسین (علیه السلام) را خراب کرده و دستور داده بود که درخت سدری را که آن جا بود به عنوان نشانه قبر برای زوار، و سایهبانی برای آنان قطع کنند. (تاریخالشیعه، محمد حسین المظفری، ص 89، بحار الانوار، ج 45، ص 39 8) قبر شریف آن حضرت مورد تعرض و دشمنی متوکل عباسی قرار گرفت. او توسط گروهی از لشکریانش قبر را احاطه کرد تا زائران به آن دست رسی نداشته باشند و به تخریب قبر و کشت و کار در زمین آن جا دستور داد... ) اعیان الشیعه،ج 1، ص 628، تراث کربلا، ص 34; بحارالانوار،ج 45، ص 397) سال 236 متوکل دستور داد که قبر حسین بن علی و خانههای اطراف آن و ساختمان های مجاور را ویران کردند و امر کرد که جای قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آن جا جلوگیری کردند. (همان) از این دست نقل قول ها بسیار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بیابان بی آب علف و صحرای جهنمی کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟ پس با این همه موارد، چگونه حسین و کاروانش از تشنگی و گرمای هوا رنج دیده اند؟ دوم حرمله و گردن علی اصغر :این داستان علی اصغر هم از آن افسانه های جالب عاشوراست. داستان از این قرار است: حسین به علت عطش فراوان که در پست قبلی اشاره کردم عطشی در کار نبوده، فرزند شیرخوارش را در بغل گرفته و جلوی سپاه می رود و می گوید دست کم به این طفل آب بدهید. از آن طرف (سپاه یزید) شخصی به نام حرمله که گویا تیرانداز قابلی بوده تیری را به قصد گلوی نوزاد رها کرده و او را می کشد، یا شهید می کند یا هر چه شما بگویید. در ظاهر تراژدی واقعاً دردناکی است، ولی با کمی تأمل مطالبی دال بر خرافی و غیر واقعی بودن این داستان می یابیم. نخست آن که نوزاد شیرخوار و چندین ماهه اصلاً گردنی به آن صورت که ما تصور می کنیم ندارد. اگر دقت کنید سر نوزاد به بدنش چسبیده است، دلیلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. تنها در یک صورت می توان گردن نوزاد را تا حدودی دید، در صورتی که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمین آویزان شود. دوم آن که فاصله دو سپاه در هنگام نبرد معمولاً 200 یا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تیراندازی المپیک با آن کمان های مجهز و مدرن را نیز بیاوریم نمی تواند از آن فاصله گردن کودک که هیچ حتی پدر کودک را نشانه بگیرد و به هدف بزند. شاید با دراگانوف نیز چنین کاری دشوار باشد چه رسد به تیر و کمان. سوم آن که برای چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترین شخص فرمانده سپاه است. حرمله باید حسین را می زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمی چنین چیزی را می پذیرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پای درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعاً هوا جهنمی بوده مگر این حرمله مازوخیسم داشته که در آن شرایط، جنگ را کش بدهد و خودش را بیشتر اذیت کند؟ در جایی مسلمانی گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزدیک سپاه رفته تا صدای او را بشنوند، او که فک و فامیل وحشی خود را بهتر می شناخته .چهارم که از همه نیز جالب تر است آن که اصلاً کودک چند ماهه چه نیازی به آب دارد؟ نوزاد چندین ماهه شیر می نوشد و نه آب و مادرش می تواند به نوزاد شیر بدهد و تشنگی او را بر طرف سازد. در ضمن شیر آن حیوانات اهلی که پیشتر گفتم نیز موجود بوده. سوم، ابوالفضل رفته آب بیاره: داستان از این قرار است که آقا ابوالفضل که مسلمانان ماشین شان را بیمه ایشان می کنند برای رفع تشنگی لشگر حسین به دل دشمن زده و مشکی را از آب رودخانه پر کرده و در مسیر برگشت شخصی آن دستش را که مشک را گرفته بوده قطع می کند. حضرت مشک را با دست دیگرش می گیرد و به راهش ادامه می دهد. دوباره یک از خدا بی خبری آن دست دیگر را هم قطع می کند. حضرت اکنون مشک را با دندانش می گیرد و در آخر چند از خدا بی خبر دیگر وی را به شهادت می رسانند. لطفاً یکی برای من توضیح بدهد که حضرت چگونه مشک را از دستی که قطع شده می گیرد؟ آیا حضرت از اسب پیاده شده و می رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روی زمین افتاده بر می دارد و دوباره سوار اسب می شود و می رود؟ دوباره که آن یکی دستش قطع می شود چه کار می کند؟ آیا حضرت باز از اسب پیاده شده و می رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان می گیرد؟ آیا در این میان که هی حضرت از اسب پیاده و دوباره سوار می شده اند کسی نبوده ایشان را بکشد؟ یا اصلاً هیچ کدام از اینها رخ نداده و پیش از آن که دست مبارکشان را قطع کنند، حضرت بر اساس مهارت هایشان مشک را به هوا پرتاب کرده اند با آن یکی دست گرفته اند و به دنبال آن دوباره مشک را به هوا پرتاب کرده و این بار با دندان می گیرند؟ اصلاً دست حضرت چگونه قطع شده؟ از مچ؟ از آرنج؟ از کتف؟ با چه چیز قطع شده؟ شمشیر؟ خاطرم هست در یک مراسم مذهبی در محرم روضه خوان گفت با کمان به سوی دست حضرت نشانه رفته اند و دست را قطع کرده اند. مگر کمان های آن ها تبر پرتاب می کرده است؟ خون ریزی شدید ناشی از قطع شدن دست در این میان کشک بوده؟ این تنها سه نمونه از افسانه های عاشورا بود. به داستان غسل کردن قاسم نیز اشاره ای نکردم؛ زیرا برخی از مسلمانان خود این داستان رو قبول ندارند. از این دست افسانه ها بسیار است. امیدوارم بیاموزیم که تنها عقل و اندیشه خود را میزان قرار دهیم.
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552