آیا این ایدهی فرانس فانون، که انقلاب فرزندان خود را میخورد، در مورد انقلاب اسلامی نیز منطبق با واقعیت است؟ آیا افرادی که ادعای فرزندی انقلاب را نمودهاند تا کنون توانستهاند این ادعا را ثابت کنند؟ آیا آنها به راستی فرزندان انقلاب بودند یا با پیروزی انقلاب به امید کسب غنیمت به میدان آمدهاند؟ درست در مقطعی که امواج انقلابی در کشور به رهبری امام (رحمت الله علیه) شکل گرفته بود، هنوز ملیگرایان دم از سلطنت مشروطه و لزوم اصلاحات میزدند. جبههی ملی اگرچه در انقلابی که ماهیتش اسلامی بود نقشی کمرنگ داشت، اما از همان فردای پیروزی انقلاب، بارها و بارها، علیه اینکه میتوان بر اساس دستورات اسلام کشور را اداره کرد موضعگیری نمود. به عنوان مثال، (حسن نزیه) به صورت علنی علیه امکان اجرای دستورات اسلام موضع گرفت. بررسی شکلگیری انقلاب و نقش گروههایی که مدعی فرزندی انقلاب را دارند، به خوبی نشان میدهد که آنها بیشتر از آنکه فرزند انقلاب باشند، گروههایی بودند که با مشاهدهی امواج انقلاب در صدد برآمدند تا از فرصت ایجادشده به بهترین نحو برای کسب قدرت استفاده کنند. با این حال، این افراد نتوانستند بعد از انقلاب ماهیت خود را پنهان کنند. از این رو، با موضعگیری علیه ارزشهای انقلاب و اسلام، همواره ماهیت خود را نشان دادند. (فرانس فانون)، اندیشمند الجزایری، دههها پیش بر اندیشهای پا فشرد که بعدها ترجیع بند بسیاری از ضدانقلابیون یا داعیهداران اصلاحات شد. آن گزاره این بود: (انقلاب فرزندان خود را میبلعد.)اینگونه بود که انقلاب در لباس ظالمی درآمد که فرزندانش را که در پیروزی آن نقش داشتند، نابود کرده است. حال سؤالی که پیش میآید این است که برفرض صحت داشتن چنین فرضیهای، آیا میتوان آن را به همهی انقلابها تعمیم داد. در این چارچوب، ابتدا باید این موضوع را بررسی کرد که آیا افرادی که ادعای فرزندی انقلاب را نمودهاند ،تا کنون توانستهاند این ادعا را ثابت کنند؟ آیا آنها به راستی فرزندان انقلاب بودند یا گروههایی بودند که پیروزی انقلاب را بهترین فرصت برای سهمخواهی تلقی کرده و به امید کسب غنیمت به میدان آمدهاند؟ پاسخ به این سؤال نیازمند مرور کردن نقش گروههای مدعی در پیروزی انقلاب اسلامی است تا مشخص شود این مدعیان چه نقشی در پیروزی این حرکت تاریخی مردم ایران داشتهاند. حزب توده هرچند قبل از کودتای 28 مرداد 1332 ه.ش. حزب توده یکی از متشکلترین مخالفان حکومت پهلوی به حساب میآمد، اما بعد از کودتا و در سال 1334 به دنبال کشف شاخهی نظامی دچار ضربهی سنگینی شد؛ به طوری که هزاران نفر از اعضایش در دادگاههای نظامی محاکمه شدند. این مسئله باعث شد تا از این حزب گروه کوچکی به نام (تشکیلات تهران)، که شامل چند ده نفر ساکن در تهران، خوزستان و اصفهان میشد، باقی بماند. در سالهای بعد، ساواک با نفوذ به تشکیلات تهران و با جلب همکاری فردی به نام (شهریاری) اقدام به شناسایی افراد مبارز با گرایشات چپ پرداخت. با این حال، آنچه که در دههی 40 و 50 باعث ضربهی بیشتر به این حزب شد، تغییر سیاست رژیم و بهبود روابط با شوروی بود. این مسئله باعث شد تا آنها با اشارهی شوروی تحرکی علیه رژیم شاه نداشته باشند. این خطمشی حزب توده باعث شد تا در دههی قبل از انقلاب، آنها در بین گروههای مبارز به شدت منفور شوند.(1) بدین ترتیب، حزب توده مدتها هیچ فعالیتی علیه شاه نکردند. تنها خروج شاه از ایران در دی 57 و انتقاد علنی روسها از شاه بود که باعث شد آنها، به تحریک شوروی، کمیتهی مرکزی خود را سازماندهی کنند. این گروه، که هیچ نقشی در پیروزی انقلاب نداشت، بعد از 22 بهمن 57 سعی کرد تا خود را مدافع مواضع حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) نشان دهد. در نهایت، در سال 1362 جاسوسی این حزب برای شوروی کشف گردید و خیانت این گروه به کشور، آن هم در مقطعی که ایران در حال جنگ بود، بر همگان آشکار شد.(2) مجاهدین خلق (منافقین) سازمان مجاهدین خلق (منافقین) را سه تن از شاگردان (مهندس بازرگان)، (محمد حنیفنژاد)، (سعید محسن) و (حسن نیکبین) معروف به (عبدی) در سال 1344 پایهگذاری کردند. اعضای این گروه شیفتهی مبارزهی مسلحانه بودند. در سالهای اولیهی شکلگیری، اعضای این گروه، با اعتقاد به اینکه مبارزه علیه شاه از یک خلأ ایدئولوژیکی رنج میبرد، کوشیدند تا با در هم آویختن باورهای دینی خود و نظریههای مارکسیتی برای مبارزهی انقلابی ایدئولوژی جدیدی ارائه کنند. مارکسیسم به عنوان علم مبارزه در نظر بنیانگذاران سازمان اهمیت داشت و به همین دلیل از همان ابتدای امر گرایشهای مارکسیستی در آثار منتشرشدهی سازمان به چشم میخورد.(3) سازمان مجاهدین (منافقین) عملیات نظامی خود را در مرداد 1350 آغاز کرد. نخستین عملیات بر هم زدن جشنهای2500سالهی شاهنشاهی بود. پس از بمبگذاری در تأسیسات برق تهران و تلاش برای ربودن یک هواپیمای شرکت ایرانایر، 9 تن از مجاهدین دستگیر میشوند؛ یک نفر از آنها زیر شکنجه اطلاعاتی داد که به دستگیری 66 عضو دیگر انجامید. طی ماههای بعد، همهی اعضای کادر رهبری گروه یا اعدام شدند یا در درگیریهای خیابانی جان خود را از دست دادند.(4) در سال 1350، سازمان مجاهدین خلق بیانیهی اعلام مواضع ایدئولوژیک خود را منتشر کرد و طی این بیانیه به طور رسمی مارکسیست شد. پس از انتشار این بیانیه آن دسته از اعضای سازمان، که حاضر به پذیرش مارکسیسم نشدند، تصفیه شدند و برخی از آنان به قتل رسیدند. این اتفاقات باعث شد تا آنها دیگر از حمایت نیروهای مذهبی برخوردار نباشند. به این ترتیب، تا نزدیکی پیروزی انقلاب اسلامی چیزی از این سازمان باقی نمانده بود.(5) با این حال، مجاهدین خلق بعد از انقلاب مدعی شدند که آنها بیشترین تأثیر را بر روند پیروزی انقلاب داشتند. از این رو، به دنبال سهمخواهی برآمدند. بدین ترتیب، مروری بر کارنامهی سازمان مجاهدین خلق از سال 58 تا خرداد 60، که به طور رسمی با انقلاب وارد جنگ مسلحانه شدند، نشان میدهد همواره جز ایجاد آشوب در جامعه و ایجاد تفرقه و دست داشتن در فعالیتهای تجزیهطلبی در برخی از استانهای کشور فعالیت مؤثری نداشتند. مسئلهای که منجر شد، برای همیشه، توسط مردم ایران تا بعد از 30 خرداد 60 حذف شوند. جبههی ملی ملیگرایان همواره خود را یکی از مدعیان انقلاب میدانستند. این در حالی است که مروری بر کارنامهی آنها نشان میدهد که این گروه از زمان کودتای 28 مرداد تا شروع امواج انقلاب در عمل هیچ فعالیتی که منجر به تحرک در جامعهی ایران بشود نداشتهاند. در واقع، این گروه بعد از کودتای 28 مرداد در ابتدا سعی کرد خود را تحت عنوان (نهضت مقاومت ملی) نشان دهد، اما در همان سالها اعضای این گروه به 20 نفر هم نمیرسید و کل فعالیتشان محدود به صدور چند اعلامیه میشد. ملیگرایان اگرچه در سال 1339 سعی کردند تا با ایجاد جبههی ملی دوم خود را بازسازی کنند، اما چون دچار اختلافات درونی گسترده بودند، هرگز نتوانستند به صورت یک تشکل منسجم فعالیت کنند و در نهایت، بعد از کنار گذاشتن امینی توسط شاه به حاشیه کشیده شدند. با این حال، یک بار دیگر در سال 1344 اقدام به تشکیل جبههی ملی سوم کردند، اما آنقدر اختلافاتشان گسترده بود که باز هم تلاششان محکوم به شکست شد.(6) علاوه بر این، آغاز نهضت امام خمینی (رحمت الله علیه) بعد از قیام 15 خرداد و رویگردانی مردم از هرگونه خط سازشکار در مبارزه، باعث شد تا جبههی ملی در دهههای 40 و 50 بیش از پیش به حاشیه رانده شود. در سال 56، بعد از اعلام سیاست (کارتر) دربارهی حمایت از حقوق بشر، ملیگرایان اقدام به راهاندازی جبههی ملی چهارم کردند. جالب اینجاست درست در مقطعی که امواج انقلابی در کشور به رهبری امام (رحمت الله علیه) شکل گرفته بود، هنوز ملیگرایان دم از سلطنت مشروطه و لزوم اصلاحات میزدند؛ مواضعی که درست در مقابل نهضت مردمی تلقی میشد. با این حال، (سنجابی) بعد از ملاقات با امام (رحمت الله علیه) در پاریس سعی کرد تا مواضع خود را اصلاح و اعلام کند سلطنت پایگاه قانونی ندارد.(7) جبههی ملی اگرچه در انقلابی که ماهیتش اسلامی بود نقشی کمرنگ داشت، اما از همان فردای پیروزی انقلاب، بارها و بارها، علیه اینکه میتوان بر اساس دستورات اسلام کشور را اداره کرد موضعگیری نمود. به عنوان مثال، (حسن نزیه) به صورت علنی علیه امکان اجرای دستورات اسلام موضع گرفت. این مسئله و عناد با اسلام به حدی تداوم یافت که آنها علیه لایحهی مجازات اسلامی، که به لایحهی قصاص معروف شد، موضعگیری کردند. مسئلهای که باعث طرد آنها از سوی امام (رحمت الله علیه) در همان ابتدای انقلاب شد. چریکهای فدایی خلق در پی عملکرد ضعیف حزب توده در کودتای 28 مرداد، برخی از افرادی که تمایلات کمنیستی داشتند اقدام به راهاندازی تشکیلات جدیدی نمودند، (گروه جزنی یا سیاهکل) و (گروه چریکهای فدایی خلق). این افراد راه مبارزهی مسلحانه را در پیش گرفتند. گروه جزنی در سال 46 سعی کرد تا با دستبرد به یک بانک، فعالیت مسلحانهی خود را شروع کند؛ اما اعضای آن شناسایی و دستگیر شدند. با این حال، بقایای این گروه با تغییر الگوی مبارزه و تحت عنوان اینکه میخواهند مبارزات را از شهر به جنگلهای شمال بکشانند، به شمال کشور رفتند؛ اما طی درگیری با ساواک دستگیر و بسیاری از آن اعدام شدند. سرانجام چند گروه مارکسیستی در سال 50، که باقیمانده این جریان بودند، با یکدیگر ادغام و سازمان چریکهای فدایی خلق را تشکیل دادند، اما در همان سال 50 شناسایی و دستگیر شدند. این گروهها تا سال 57 فعالیتی نداشتند، اما در بدو پیروزی انقلاب با ارائهی تحلیلهای خیالی کمنیستی سعی کردند تا نشان دهند انقلاب ایران اسلامی نبوده است.(8) این گروه بعد از انقلاب به دنبال بیتوجهی مردم به آنها سعی کرد تا با ایجاد ناامنی در استانهای مرزی و به خصوص در بین قومیتها تا از انقلاب سهمخواهی کنند. نهضت آزادی بخشی از افرادی که در جبههی ملی خطمشی مذهبیتری داشتند، در اوایل دههی 40، اقدام به راهاندازی (نهضت آزادی) کردند. با این حال، دستگیری آنها در همان سالهای ابتدایی دههی 40 مانع از هر گونه فعالیت توسط این گروه شد. بدین ترتیب، از اواسط دههی 40 و 50 نهضت آزادی بیشتر شکل محفلی به خود گرفت و نتوانست اقدام مؤثری علیه شاه در کشور انجام دهد و بخشی هم که در خارج از کشور تحت عنوان نهضت آزادی فعال بود، در عمل چندان مورد توجه مبارزان قرار نگرفت. این سازمان، بعد از سالها رخوت و رکود، اولین اعلامیه خود را در 6 شهریور 57 صادر کرد و مردم را دعوت به راهپیمایی نمود. همان زمان رهبران این گروه نظیر توسلی اعلام میکردند که حداقل چند سال نیاز دارند تا خود را بازسازی کنند. از این رو، بخشی از آنها در آن مقطع بیانیههایشان را تحت عنوان جمعیت دفاع از آزادی منتشر میکردند. البته در این زمان افرادی از این گروه سعی کردند تا با مذاکره با آمریکا خود را به عنوان (آلترناتیو) رژیم شاه نشان دهند تا آیندهی خود را تضمین کنند. به عنوان مثال، (مهندس توسلی) از خرداد تا آذر 57 مذاکراتی با (استمپل)، مسئول دفتر سیاسی سفارت آمریکا در ایران، داشت.(9) در نهایت اینکه این نهضت در بدو پیروزی انقلاب سعی کرد تا مواضع رادیکالتری بگیرد؛ به طوری که این مسئله باعث شد تا بعد از پیروزی انقلاب خود را از عوامل اصلی نهضت اسلامی ایران قلمداد کند. با همهی این احوال، مواضع غیراصولی افراد این گروه، که بعد از پیروزی انقلاب خود را در دولت موقت ساماندهی کرده بودند، باعث شد تا همواره مورد انتقاد مردم قرار گیرند. به عنوان مثال، در مقطعی که کشور نیاز به سازماندهی و نهادینه شدن انقلاب داشت، با تأکید بر شکلگیری مجلس مؤسسان به جای مجلس خبرگان، سعی داشتند تا روند کشور را به سوی اهداف مورد نظر خود هدایت کنند. همچنین در همین مقطع، با موضعگیری صریح، مخالفت خود را با گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی نشان دادند و حتی به این هم بسنده ننمودند و تلاش کردند تا مجلس خبرگان را منحل کنند که البته با هوشیاری امام (رحمت الله علیه) نقشهی آنها نقش بر آب شد. کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایران این کنفدراسیون، که از سوی دانشجویان محصل ایرانی در خارج از کشور مانند (بنیصدر)، (قطبزاده)، (کاتوزیان) تشکیل شده بود، از همان بدو تشکیل نشان داد که افراد فعال در آن، بیشتر از آنکه به دنبال نقاط مشترک برای فعالیت باشند، بر گروه و دستهای که از آن برآمدهاند پافشاری دارند. این مسئله باعث شد تا همواره جدال بین افرادی که تمایلات کمنیستی داشتند و افرادی با گرایشات مذهبی در این کنفدراسیون جریان داشته باشد؛ به طوری که در مقطعی افراد مذهبیتر از آن خارج شدند. این مسئله باعث شد تا این کنفدراسیون در سالهایی که مبارزه علیه شاه در جریان بود، بیشترین انرژیاش صرف اختلافات داخلی شود و عملاً نقشی در مبارزات داخل کشور نداشته باشد.(10) افرادی از این جریان بعد از انقلاب مانند بنیصدر سعی کردند تا خود را از عوامل اصلی انقلاب تلقی نمایند و با تظاهر به مذهبی بودن بتوانند نظر مردم را جلب کنند. با این حال، این جریان با خیانتهایی که بنیصدر در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داشت و آشوبهایی که در مقاطع مختلف، مثل 9 اسفند 59 و در نهایت اتحاد با منافقین به راه انداخت، توسط مردم طرد شد. نتیجه بررسی شکلگیری انقلاب و نقش گروههایی که مدعی فرزندی انقلاب را دارند به خوبی نشان میدهد که آنها بیشتر از آنکه فرزند انقلاب باشند، گروههایی بودند که با مشاهدهی امواج انقلاب در صدد برآمدند تا از فرصت ایجادشده به بهترین نحو برای کسب قدرت استفاده کنند. با این حال، این افراد نتوانستند بعد از انقلاب ماهیت خود را پنهان کنند. از این رو، با موضعگیری علیه ارزشهای انقلاب و اسلام، همواره ماهیت خود را نشان دادند. هرچند در این زمان امام (رحمت الله علیه) با نشان دادن عطوفت اسلامی همواره در صدد ارشاد آنها بر آمدند و سعی کردند تا آنها را به دامان مردم برگردانند، اما عمق انحراف آنها باعث شد تا به دامان دشمنان انقلاب بیفتند. در نهایت اینکه به نظر میرسد گروههایی که مدعی فرزندی انقلاب را دارند، بیشتر افرادی بودند که مانند منافقین صدر اسلام، که هنگام جهاد از همراهی مسلمانان خودداری کردند و در هنگام پیروزی ادعای همراهی با مجاهدان را داشتند، سعی کردند تا خود را در دستاوردهای انقلاب اسلامی سهیم کنند.(*) منابع: 1. زیباکلام، صادق (1378)، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات روزنه، چاپ سوم، صص 241 و 242. 2. رفیعزاده، عظیم (1387)، ریشههای انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات مرزفکر، چاپ اول، صص 118 و 119. 3. حسینیزاده، سید محمدعلی (1386)، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید، صص 219 و 220. 4. آبراهامیان، یرواند (1383)، ایران بین دو انقلاب، تهران، ترجمهی احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، چاپ دهم، ص 600. 5. حسینیزاده، سید محمدعلی (1386)، همان، ص 221. 6. زیباکلام، صادق (1378)، همان، صص 245 و 246. 7.صلاحی، سهراب (1386)، پژوهشی در تحولات معاصر ایران، تهران، انتشارات دانشگاه امام حسین (علیه السلام)، صص 383 و 384. 8. رفیعزاده، عظیم (1387)، همان، صص 122 تا 124. 9. صلاحی، سهراب (1386)، همان، صص 394 تا 396. 10. زیباکلام، صادق (1378)، همان، صص 392 تا 396. * سید محسن موسویزاده جزایری؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/برهان/1391/11/18
آیا این ایدهی فرانس فانون، که انقلاب فرزندان خود را میخورد، در مورد انقلاب اسلامی نیز منطبق با واقعیت است؟ آیا افرادی که ادعای فرزندی انقلاب را نمودهاند تا کنون توانستهاند این ادعا را ثابت کنند؟ آیا آنها به راستی فرزندان انقلاب بودند یا با پیروزی انقلاب به امید کسب غنیمت به میدان آمدهاند؟
آیا این ایدهی فرانس فانون، که انقلاب فرزندان خود را میخورد، در مورد انقلاب اسلامی نیز منطبق با واقعیت است؟ آیا افرادی که ادعای فرزندی انقلاب را نمودهاند تا کنون توانستهاند این ادعا را ثابت کنند؟ آیا آنها به راستی فرزندان انقلاب بودند یا با پیروزی انقلاب به امید کسب غنیمت به میدان آمدهاند؟
درست در مقطعی که امواج انقلابی در کشور به رهبری امام (رحمت الله علیه) شکل گرفته بود، هنوز ملیگرایان دم از سلطنت مشروطه و لزوم اصلاحات میزدند. جبههی ملی اگرچه در انقلابی که ماهیتش اسلامی بود نقشی کمرنگ داشت، اما از همان فردای پیروزی انقلاب، بارها و بارها، علیه اینکه میتوان بر اساس دستورات اسلام کشور را اداره کرد موضعگیری نمود. به عنوان مثال، (حسن نزیه) به صورت علنی علیه امکان اجرای دستورات اسلام موضع گرفت.
بررسی شکلگیری انقلاب و نقش گروههایی که مدعی فرزندی انقلاب را دارند، به خوبی نشان میدهد که آنها بیشتر از آنکه فرزند انقلاب باشند، گروههایی بودند که با مشاهدهی امواج انقلاب در صدد برآمدند تا از فرصت ایجادشده به بهترین نحو برای کسب قدرت استفاده کنند. با این حال، این افراد نتوانستند بعد از انقلاب ماهیت خود را پنهان کنند. از این رو، با موضعگیری علیه ارزشهای انقلاب و اسلام، همواره ماهیت خود را نشان دادند.
(فرانس فانون)، اندیشمند الجزایری، دههها پیش بر اندیشهای پا فشرد که بعدها ترجیع بند بسیاری از ضدانقلابیون یا داعیهداران اصلاحات شد. آن گزاره این بود: (انقلاب فرزندان خود را میبلعد.)اینگونه بود که انقلاب در لباس ظالمی درآمد که فرزندانش را که در پیروزی آن نقش داشتند، نابود کرده است.
حال سؤالی که پیش میآید این است که برفرض صحت داشتن چنین فرضیهای، آیا میتوان آن را به همهی انقلابها تعمیم داد. در این چارچوب، ابتدا باید این موضوع را بررسی کرد که آیا افرادی که ادعای فرزندی انقلاب را نمودهاند ،تا کنون توانستهاند این ادعا را ثابت کنند؟ آیا آنها به راستی فرزندان انقلاب بودند یا گروههایی بودند که پیروزی انقلاب را بهترین فرصت برای سهمخواهی تلقی کرده و به امید کسب غنیمت به میدان آمدهاند؟ پاسخ به این سؤال نیازمند مرور کردن نقش گروههای مدعی در پیروزی انقلاب اسلامی است تا مشخص شود این مدعیان چه نقشی در پیروزی این حرکت تاریخی مردم ایران داشتهاند.
حزب توده
هرچند قبل از کودتای 28 مرداد 1332 ه.ش. حزب توده یکی از متشکلترین مخالفان حکومت پهلوی به حساب میآمد، اما بعد از کودتا و در سال 1334 به دنبال کشف شاخهی نظامی دچار ضربهی سنگینی شد؛ به طوری که هزاران نفر از اعضایش در دادگاههای نظامی محاکمه شدند. این مسئله باعث شد تا از این حزب گروه کوچکی به نام (تشکیلات تهران)، که شامل چند ده نفر ساکن در تهران، خوزستان و اصفهان میشد، باقی بماند. در سالهای بعد، ساواک با نفوذ به تشکیلات تهران و با جلب همکاری فردی به نام (شهریاری) اقدام به شناسایی افراد مبارز با گرایشات چپ پرداخت. با این حال، آنچه که در دههی 40 و 50 باعث ضربهی بیشتر به این حزب شد، تغییر سیاست رژیم و بهبود روابط با شوروی بود. این مسئله باعث شد تا آنها با اشارهی شوروی تحرکی علیه رژیم شاه نداشته باشند. این خطمشی حزب توده باعث شد تا در دههی قبل از انقلاب، آنها در بین گروههای مبارز به شدت منفور شوند.(1)
بدین ترتیب، حزب توده مدتها هیچ فعالیتی علیه شاه نکردند. تنها خروج شاه از ایران در دی 57 و انتقاد علنی روسها از شاه بود که باعث شد آنها، به تحریک شوروی، کمیتهی مرکزی خود را سازماندهی کنند. این گروه، که هیچ نقشی در پیروزی انقلاب نداشت، بعد از 22 بهمن 57 سعی کرد تا خود را مدافع مواضع حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) نشان دهد. در نهایت، در سال 1362 جاسوسی این حزب برای شوروی کشف گردید و خیانت این گروه به کشور، آن هم در مقطعی که ایران در حال جنگ بود، بر همگان آشکار شد.(2)
مجاهدین خلق (منافقین)
سازمان مجاهدین خلق (منافقین) را سه تن از شاگردان (مهندس بازرگان)، (محمد حنیفنژاد)، (سعید محسن) و (حسن نیکبین) معروف به (عبدی) در سال 1344 پایهگذاری کردند. اعضای این گروه شیفتهی مبارزهی مسلحانه بودند. در سالهای اولیهی شکلگیری، اعضای این گروه، با اعتقاد به اینکه مبارزه علیه شاه از یک خلأ ایدئولوژیکی رنج میبرد، کوشیدند تا با در هم آویختن باورهای دینی خود و نظریههای مارکسیتی برای مبارزهی انقلابی ایدئولوژی جدیدی ارائه کنند. مارکسیسم به عنوان علم مبارزه در نظر بنیانگذاران سازمان اهمیت داشت و به همین دلیل از همان ابتدای امر گرایشهای مارکسیستی در آثار منتشرشدهی سازمان به چشم میخورد.(3)
سازمان مجاهدین (منافقین) عملیات نظامی خود را در مرداد 1350 آغاز کرد. نخستین عملیات بر هم زدن جشنهای2500سالهی شاهنشاهی بود. پس از بمبگذاری در تأسیسات برق تهران و تلاش برای ربودن یک هواپیمای شرکت ایرانایر، 9 تن از مجاهدین دستگیر میشوند؛ یک نفر از آنها زیر شکنجه اطلاعاتی داد که به دستگیری 66 عضو دیگر انجامید. طی ماههای بعد، همهی اعضای کادر رهبری گروه یا اعدام شدند یا در درگیریهای خیابانی جان خود را از دست دادند.(4)
در سال 1350، سازمان مجاهدین خلق بیانیهی اعلام مواضع ایدئولوژیک خود را منتشر کرد و طی این بیانیه به طور رسمی مارکسیست شد. پس از انتشار این بیانیه آن دسته از اعضای سازمان، که حاضر به پذیرش مارکسیسم نشدند، تصفیه شدند و برخی از آنان به قتل رسیدند. این اتفاقات باعث شد تا آنها دیگر از حمایت نیروهای مذهبی برخوردار نباشند. به این ترتیب، تا نزدیکی پیروزی انقلاب اسلامی چیزی از این سازمان باقی نمانده بود.(5) با این حال، مجاهدین خلق بعد از انقلاب مدعی شدند که آنها بیشترین تأثیر را بر روند پیروزی انقلاب داشتند. از این رو، به دنبال سهمخواهی برآمدند.
بدین ترتیب، مروری بر کارنامهی سازمان مجاهدین خلق از سال 58 تا خرداد 60، که به طور رسمی با انقلاب وارد جنگ مسلحانه شدند، نشان میدهد همواره جز ایجاد آشوب در جامعه و ایجاد تفرقه و دست داشتن در فعالیتهای تجزیهطلبی در برخی از استانهای کشور فعالیت مؤثری نداشتند. مسئلهای که منجر شد، برای همیشه، توسط مردم ایران تا بعد از 30 خرداد 60 حذف شوند.
جبههی ملی
ملیگرایان همواره خود را یکی از مدعیان انقلاب میدانستند. این در حالی است که مروری بر کارنامهی آنها نشان میدهد که این گروه از زمان کودتای 28 مرداد تا شروع امواج انقلاب در عمل هیچ فعالیتی که منجر به تحرک در جامعهی ایران بشود نداشتهاند.
در واقع، این گروه بعد از کودتای 28 مرداد در ابتدا سعی کرد خود را تحت عنوان (نهضت مقاومت ملی) نشان دهد، اما در همان سالها اعضای این گروه به 20 نفر هم نمیرسید و کل فعالیتشان محدود به صدور چند اعلامیه میشد. ملیگرایان اگرچه در سال 1339 سعی کردند تا با ایجاد جبههی ملی دوم خود را بازسازی کنند، اما چون دچار اختلافات درونی گسترده بودند، هرگز نتوانستند به صورت یک تشکل منسجم فعالیت کنند و در نهایت، بعد از کنار گذاشتن امینی توسط شاه به حاشیه کشیده شدند. با این حال، یک بار دیگر در سال 1344 اقدام به تشکیل جبههی ملی سوم کردند، اما آنقدر اختلافاتشان گسترده بود که باز هم تلاششان محکوم به شکست شد.(6) علاوه بر این، آغاز نهضت امام خمینی (رحمت الله علیه) بعد از قیام 15 خرداد و رویگردانی مردم از هرگونه خط سازشکار در مبارزه، باعث شد تا جبههی ملی در دهههای 40 و 50 بیش از پیش به حاشیه رانده شود.
در سال 56، بعد از اعلام سیاست (کارتر) دربارهی حمایت از حقوق بشر، ملیگرایان اقدام به راهاندازی جبههی ملی چهارم کردند. جالب اینجاست درست در مقطعی که امواج انقلابی در کشور به رهبری امام (رحمت الله علیه) شکل گرفته بود، هنوز ملیگرایان دم از سلطنت مشروطه و لزوم اصلاحات میزدند؛ مواضعی که درست در مقابل نهضت مردمی تلقی میشد. با این حال، (سنجابی) بعد از ملاقات با امام (رحمت الله علیه) در پاریس سعی کرد تا مواضع خود را اصلاح و اعلام کند سلطنت پایگاه قانونی ندارد.(7) جبههی ملی اگرچه در انقلابی که ماهیتش اسلامی بود نقشی کمرنگ داشت، اما از همان فردای پیروزی انقلاب، بارها و بارها، علیه اینکه میتوان بر اساس دستورات اسلام کشور را اداره کرد موضعگیری نمود. به عنوان مثال، (حسن نزیه) به صورت علنی علیه امکان اجرای دستورات اسلام موضع گرفت. این مسئله و عناد با اسلام به حدی تداوم یافت که آنها علیه لایحهی مجازات اسلامی، که به لایحهی قصاص معروف شد، موضعگیری کردند. مسئلهای که باعث طرد آنها از سوی امام (رحمت الله علیه) در همان ابتدای انقلاب شد.
چریکهای فدایی خلق
در پی عملکرد ضعیف حزب توده در کودتای 28 مرداد، برخی از افرادی که تمایلات کمنیستی داشتند اقدام به راهاندازی تشکیلات جدیدی نمودند، (گروه جزنی یا سیاهکل) و (گروه چریکهای فدایی خلق). این افراد راه مبارزهی مسلحانه را در پیش گرفتند. گروه جزنی در سال 46 سعی کرد تا با دستبرد به یک بانک، فعالیت مسلحانهی خود را شروع کند؛ اما اعضای آن شناسایی و دستگیر شدند. با این حال، بقایای این گروه با تغییر الگوی مبارزه و تحت عنوان اینکه میخواهند مبارزات را از شهر به جنگلهای شمال بکشانند، به شمال کشور رفتند؛ اما طی درگیری با ساواک دستگیر و بسیاری از آن اعدام شدند. سرانجام چند گروه مارکسیستی در سال 50، که باقیمانده این جریان بودند، با یکدیگر ادغام و سازمان چریکهای فدایی خلق را تشکیل دادند، اما در همان سال 50 شناسایی و دستگیر شدند. این گروهها تا سال 57 فعالیتی نداشتند، اما در بدو پیروزی انقلاب با ارائهی تحلیلهای خیالی کمنیستی سعی کردند تا نشان دهند انقلاب ایران اسلامی نبوده است.(8) این گروه بعد از انقلاب به دنبال بیتوجهی مردم به آنها سعی کرد تا با ایجاد ناامنی در استانهای مرزی و به خصوص در بین قومیتها تا از انقلاب سهمخواهی کنند.
نهضت آزادی
بخشی از افرادی که در جبههی ملی خطمشی مذهبیتری داشتند، در اوایل دههی 40، اقدام به راهاندازی (نهضت آزادی) کردند. با این حال، دستگیری آنها در همان سالهای ابتدایی دههی 40 مانع از هر گونه فعالیت توسط این گروه شد. بدین ترتیب، از اواسط دههی 40 و 50 نهضت آزادی بیشتر شکل محفلی به خود گرفت و نتوانست اقدام مؤثری علیه شاه در کشور انجام دهد و بخشی هم که در خارج از کشور تحت عنوان نهضت آزادی فعال بود، در عمل چندان مورد توجه مبارزان قرار نگرفت. این سازمان، بعد از سالها رخوت و رکود، اولین اعلامیه خود را در 6 شهریور 57 صادر کرد و مردم را دعوت به راهپیمایی نمود. همان زمان رهبران این گروه نظیر توسلی اعلام میکردند که حداقل چند سال نیاز دارند تا خود را بازسازی کنند. از این رو، بخشی از آنها در آن مقطع بیانیههایشان را تحت عنوان جمعیت دفاع از آزادی منتشر میکردند. البته در این زمان افرادی از این گروه سعی کردند تا با مذاکره با آمریکا خود را به عنوان (آلترناتیو) رژیم شاه نشان دهند تا آیندهی خود را تضمین کنند. به عنوان مثال، (مهندس توسلی) از خرداد تا آذر 57 مذاکراتی با (استمپل)، مسئول دفتر سیاسی سفارت آمریکا در ایران، داشت.(9)
در نهایت اینکه این نهضت در بدو پیروزی انقلاب سعی کرد تا مواضع رادیکالتری بگیرد؛ به طوری که این مسئله باعث شد تا بعد از پیروزی انقلاب خود را از عوامل اصلی نهضت اسلامی ایران قلمداد کند. با همهی این احوال، مواضع غیراصولی افراد این گروه، که بعد از پیروزی انقلاب خود را در دولت موقت ساماندهی کرده بودند، باعث شد تا همواره مورد انتقاد مردم قرار گیرند. به عنوان مثال، در مقطعی که کشور نیاز به سازماندهی و نهادینه شدن انقلاب داشت، با تأکید بر شکلگیری مجلس مؤسسان به جای مجلس خبرگان، سعی داشتند تا روند کشور را به سوی اهداف مورد نظر خود هدایت کنند. همچنین در همین مقطع، با موضعگیری صریح، مخالفت خود را با گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی نشان دادند و حتی به این هم بسنده ننمودند و تلاش کردند تا مجلس خبرگان را منحل کنند که البته با هوشیاری امام (رحمت الله علیه) نقشهی آنها نقش بر آب شد.
کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایران
این کنفدراسیون، که از سوی دانشجویان محصل ایرانی در خارج از کشور مانند (بنیصدر)، (قطبزاده)، (کاتوزیان) تشکیل شده بود، از همان بدو تشکیل نشان داد که افراد فعال در آن، بیشتر از آنکه به دنبال نقاط مشترک برای فعالیت باشند، بر گروه و دستهای که از آن برآمدهاند پافشاری دارند. این مسئله باعث شد تا همواره جدال بین افرادی که تمایلات کمنیستی داشتند و افرادی با گرایشات مذهبی در این کنفدراسیون جریان داشته باشد؛ به طوری که در مقطعی افراد مذهبیتر از آن خارج شدند. این مسئله باعث شد تا این کنفدراسیون در سالهایی که مبارزه علیه شاه در جریان بود، بیشترین انرژیاش صرف اختلافات داخلی شود و عملاً نقشی در مبارزات داخل کشور نداشته باشد.(10)
افرادی از این جریان بعد از انقلاب مانند بنیصدر سعی کردند تا خود را از عوامل اصلی انقلاب تلقی نمایند و با تظاهر به مذهبی بودن بتوانند نظر مردم را جلب کنند. با این حال، این جریان با خیانتهایی که بنیصدر در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران داشت و آشوبهایی که در مقاطع مختلف، مثل 9 اسفند 59 و در نهایت اتحاد با منافقین به راه انداخت، توسط مردم طرد شد.
نتیجه
بررسی شکلگیری انقلاب و نقش گروههایی که مدعی فرزندی انقلاب را دارند به خوبی نشان میدهد که آنها بیشتر از آنکه فرزند انقلاب باشند، گروههایی بودند که با مشاهدهی امواج انقلاب در صدد برآمدند تا از فرصت ایجادشده به بهترین نحو برای کسب قدرت استفاده کنند. با این حال، این افراد نتوانستند بعد از انقلاب ماهیت خود را پنهان کنند. از این رو، با موضعگیری علیه ارزشهای انقلاب و اسلام، همواره ماهیت خود را نشان دادند. هرچند در این زمان امام (رحمت الله علیه) با نشان دادن عطوفت اسلامی همواره در صدد ارشاد آنها بر آمدند و سعی کردند تا آنها را به دامان مردم برگردانند، اما عمق انحراف آنها باعث شد تا به دامان دشمنان انقلاب بیفتند. در نهایت اینکه به نظر میرسد گروههایی که مدعی فرزندی انقلاب را دارند، بیشتر افرادی بودند که مانند منافقین صدر اسلام، که هنگام جهاد از همراهی مسلمانان خودداری کردند و در هنگام پیروزی ادعای همراهی با مجاهدان را داشتند، سعی کردند تا خود را در دستاوردهای انقلاب اسلامی سهیم کنند.(*)
منابع:
1. زیباکلام، صادق (1378)، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات روزنه، چاپ سوم، صص 241 و 242.
2. رفیعزاده، عظیم (1387)، ریشههای انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات مرزفکر، چاپ اول، صص 118 و 119.
3. حسینیزاده، سید محمدعلی (1386)، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید، صص 219 و 220.
4. آبراهامیان، یرواند (1383)، ایران بین دو انقلاب، تهران، ترجمهی احمد گلمحمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی، چاپ دهم، ص 600.
5. حسینیزاده، سید محمدعلی (1386)، همان، ص 221.
6. زیباکلام، صادق (1378)، همان، صص 245 و 246.
7.صلاحی، سهراب (1386)، پژوهشی در تحولات معاصر ایران، تهران، انتشارات دانشگاه امام حسین (علیه السلام)،
صص 383 و 384.
8. رفیعزاده، عظیم (1387)، همان، صص 122 تا 124.
9. صلاحی، سهراب (1386)، همان، صص 394 تا 396.
10. زیباکلام، صادق (1378)، همان، صص 392 تا 396.
* سید محسن موسویزاده جزایری؛ پژوهشگر تاریخ معاصر/برهان/1391/11/18