با سلام در رابطه با ولایت مطلقه فقیه که در همه جا مطرح میشه می خواستم برام بعضی شبهات واضح بشه که 1-آیا واژه مطلقه در روایات ما وارد شده ؟چند مورد از روایات را بیان کنید یا اینکه این واژه بنا به مقتضیات زمان از زمان انقلاب به وجود آمده و 2- از زمان غیبت تا قبل از انقلاب که رهبری وجود نداشته این مسله ولایت چه نقشی و چطوری داشته و مردم میباست چکار میکردندو3- ایا وجود دراویش گذشته نمادی از مبحث ولایت بوده ؟ در این زمان دراویش چه کاره اند و چه برخوردی با آنها باید داشت دانشجوی محترم ضمن تشکر از اینکه این مرکز را به منظور دریافت پاسخ سوالات خویش انتخاب کرده اید در پاسخ به سوال شما لازم است چند نکته را متذکر شویم : 1 – واژه (ولایت مطلقه فقیه) واژه ای نیست که در روایات وارد شده باشد و حتی جالب است بدانیم که واژه هایی همچون ولی فقیه و یا ولایت فقیه نیز در روایات وارد نشده اند، با این حال این مطلب بدین معنا نیست که ولایت فقیه جایگاهی در دین ندارد ، در واقع ولایت فقیه ، ولایت مطلقه فقیه و ولی فقیه واقعیت هایی هستند که به این واقعیت ها در خلال آیات و روایات اشاره شده است و ادله عقلی نیز آن را تایید می کنند ، اما در بیان این واقعیات از این واژه ها استفاده می شود ، از این رو این واژه ها اصطلاحاتی هستند که بعدها به منظور اشاره به واقعیاتی که ریشه دینی داشته و در مباحث مربوط به حکومت در دوران غیبت در روایات از آنها بحث شده، استفاده شده اند . به عبارت دیگر آنچه در روایات وجود دارد اصل مساله و واقعیت تحت عنوان لزوم حاکمیت فقیه در عصر غیبت می باشد (همچون مقبوله عمر بن حنظله که در آن امام ع با عبارت فإنی قد جعلته علیکم حاکما، فقیه با مشخصات مذکور در روایت را به عنوان فقیه در شرایطی که دسترسی به امام معصوم وجود ندارد منصوب نموده است) اما امامان معصوم ع برای اشاره به این حقیقت از واژه خاصی استفاده نکرده اند و به همین دلیل فقها برای اشاره، اقدام به جعل اصطلاح و واژه با بهره گیری از واژه های عرفی و دینی نموده اند و چنین واژه سازی هایی در فقه اسلامی همواره امری رایج و معمول بوده است ، چرا که آنچه اهمیت دارد اصل حقیقت می باشد و نه واژه، و واژه ها صرفا وسیله اشاره و درک حقیقت می باشند ، چنانکه در قدیمی ترین کتب فقهی موجود مشاهده می کنیم که برخی فقها به منظور اشاره به امام معصومی که صلاحیت حکومت بر جامعه اسلامی را دارد از الفاظی همچون سلطان عادل استفاده می کردند چنانکه شیخ مفید در کتاب مقنعه در عبارتی چنین می گوید : (إذا عدم السلطان العادل فیما ذکرناه من هذه الأبواب کان لفقهاء أهل الحق العدول من ذوی الرأی و العقلو الفضل أن یتولوا ما تولاه السلطان)( المقنعة (للشیخ المفید)، ص: 675) که با توجه به سایر مبانی فقهی شیعه و نیز خود شیخ مفید که حکومت را اصالتا از آن امام معصوم می داند یقینا منظور از سلطان عادل ، امام معصوم ع می باشد و نه سلطان عرفی و به قول یکی از اساتید این حوزه (سلطان عادل در لسان شیخ مفید ، امام معصوم است ، نه سلطان یا رئیس عرفی زمان ، زیرا به قول او ، ولایت جز به علم و فقاهت جواز نمی گیرد.)(درآمدی بر تحول نظریه دولت در اسلام ، احمد جهان بزرگی ، ص132) نتیجه اینکه نباید انتظار داشته باشیم علاوه بر حقیقت ولایت فقیه ، واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه نیز در روایات ذکر شده باشند چرا که هیچ کس مدعی آن نیست که این واژه ها نیز عینا واژه هایی هستندکه در روایات برای اشاره به حقیقت حاکمان فقیه در عصر غیبت از آنها استفاده شده باشد بلکه این واژه ها ، بهترین واژه هایی هستند که در قرون اخیر با وام گیری از واژه ها و اصطلاحات متعارف در فقه شیعه برای اشاره به حاکمیت فقها و محدوده این حاکمیت رواج پیدا کرده اند و صرفا یک واسطه و وسیله محسوب می شوند . 2 – علیرغم اینکه واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه ، واژه هایی هستند که عینا در روایات کاربرد نداشته اند امام اصل و حقیقت حاکمیت فقها در شرایط عدم دسترسی به امام معصوم ریشه در طول تاریخ اسلام و فقه شیعه از آغاز داشته است به عبارت دیگر با بررسی مجموعه ادله و شواهد می توان دریافت که ولایت فقیه موضوعی نیست که به امروز و چند سال گذشته و حتی دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی مربوط باشد بلکه این موضوع امری است که ریشه در اصل بنیادین امامت داشته و در واقع تداوم آن به شمار می آید . در این میان مساله ولایت فقیه از جهت نظری پیشینه ای به قدمت اسلام دارد و موضوعی نیست که تنها بعد از غیبت امام زمان(عج) و آنهم توسط امام (ره) مطرح شده باشد و این مساله به حدی مورد قبول فقهای شیعه بوده است که برخی از علمای بزرگ از جمله مرحوم محقق اردبیلی در کتاب مجمع الفائده (قم :انتشارات جامعه مدرسین ,1403,ج 12ص 11و 38) و محقق کرکی در رسائل محقق الکرکی (قم: مکتبه آیت الله العظمی مرعشی ,1409ج 1ص 142)و محقق نراقی در عوائد الایام قم :مکتب العلام السلامی 1417 ص 536و538)و میر فتاح مراغی در العناوین (قم :موسسه نشر اسلامی 1417ج 2ص 563)و فقیه نامدار محمد حسن نجفی در جواهر الکلام (تهران : دار الکتب السلامیه 1376 ج 16 ص 178 )بر پذیرش نیابت عامه فقها و ولایت فقیه ادعای اجماع نموده اند و صاحب جواهر این مساله را از مسلمات و ضروریات در نزد فقها برشمرده است ( جواهر الکلام ج 16ص 178) همچنین ایشان آن قدر این مساله را روشن می دانند که می فرمایند : (کسی که در ولایت فقیه وسوسه کند،گویا طعم فقه را نچشیده است و معنا و رمز کلمات معصومین(ع) را نفهمیده است).(جواهر الکلام، ج 21 ص 398)مرحوم امام نیز در این زمینه میفرماید: (موضوع ولایت فقیه، چیز تازهای نیست که ما آورده باشیم؛ بلکه این مسأله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزای شیرازی در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتی بود ... همه علما تبعیت کردند... مرحوم کاشف الغطاء بسیاری از این مطالب را فرمودهاند... مرحوم نراقی همه شئون رسول الله را برای فقها ثابت میدانند. آقای نائینی نیز میفرمایند: این مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده میشود... این مسأله تازگی ندارد...).(امام خمینی(ره)، ولایت فقیه،تهران : موسسه تنظیم و نشر آثار امام ره , ص 113 - 112) بنابراین روشن می شود که مساله ولایت فقیه مساله جدیدی نیست که مرحوم امام آنرا ابداع کرده باشند بلکه عمری به درازای فقه شیعه و قدمت آن دارد البته بدیهی است که شرایط و اوضاع سیاسی زمانه در روند طرح این مساله در طول تاریخ تاثیر گذار بوده است و فقهای هر دوره با توجه به شرایط و مقتضیات زمان به طرح و بسط این مساله پرداخته اند ولی به هر حال آن چه که در منابع معتبر فقهی و آثار فقهای بزرگ شیعه وجود دارد بیانگر اهتمام آنان به این اصل و اظهار نظر پیرامون آن است . این مساله در کلام فقها مستند به ادله عقلی و نقلی زیادی است و ادله نقلی و روایات معصومین بیانگر ترسیم این اصل اسلامی و توجه به آن است ( برای اطلاع از ادله ولایت فقیه ر. ک به :کتاب ولایت فقیه , عبدالله جوادی آملی , قم : مرکز نشر اسراء و کتاب پرسشها وپاسخها و نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه , محمد تقی مصباح یزدی , موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره و کتاب اندیشه های سیاسی شیعه در عصر غیبت , علی کربلائی قم : نشر معارف ) لذا ولایت فقیه به دلائل عقلی ونقلی ثابت است ، لکن زمینه عملی شدن این ولایت در عصر امام خمینی ره و با تبیین علمی وعملی توسط ایشان صورت گرفت.در گذشته نیز فقها بطور محدود ودر بسط ید اقدامهائی جهت اعمال ولایت می کردند،ولی پیاده شدن کامل آن ممکن نبود ومردم هم آمادگی نداشتند تا پشتوانه عملی باشند. بنابر این با مطالعه اقوال و آراء علمای بزرگ اسلام در می یابیم که در طول تاریخ فقه شیعه حتی یک فقیه نامدار شیعی که اصل ولایت فقیه را قبول نداشته باشد نمی توان یافت و تنها اختلافی که در این زمینه وجود دارد در زمینه محدوده اختیارات فقیه می باشد که به مانند سایر موضوعات فقهی امری طبیعی و بر اساس برداشتهای متفاوت از ادله ولایتفقیه است. لذا باز هم تاکید می شود آنچه در این میان به عنوان امری ثابت و از اصول مسلم فقه و کلام شیعی است، این استکه ولایت به عنوان یکی از مختصات اندیشه ناب شیعی هماره مورد توجه مدافعان راستین این مکتب بوده و هست. از این رو به واقع نمیتوان گفت، حتی یک عالم شیعی پیدا شود که نسبت به مسئله ولایت شک و شبهه ای داشته باشد. اگرچه ممکن است برخی اختلاف نظرها در خصوص حدود اختیارات وجود داشته باشد. به لحاظ عملی نیز پیشینه عملی ولایت فقیه را میتوان در موارد بسیار زیادی -حتی در عصر پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) اثبات کرد؛ زیرا مسلمانان از همان صدر اسلام، با دو مسأله اساسی روبهرو بودهاند: 1. غیبت پیامبر(ص) و حضور نداشتن ایشان در بسیاری از شهرها؛ 2. نیاز مبرم مسلمانان به احکام و دستورهای سیاسی و فردی. بنابراین پیامبر گرامی(ص) به افرادی نیاز داشت تا در غیبت ایشان، احکام را برای مردم تبیین و جامعه اسلامی را اداره کنند. این مسأله در دوران امامان معصوم(ع) نیز وجود داشت. لذا علاوه بر اینکه در سیره نظری آن بزرگواران مشاهده میکنیم که با الهام از قرآن، به حلّ این مسأله پرداختهاند؛ در سیره عملی خود نیز -در مواردی که نیاز بوده با تکیه بر شرایط مهم رهبری (قدرت و توانمندی، امانتداری، علم و آگاهی به احکام و دستورات الهی و...) اقدام به تعیین افراد واجد شرایط میکردند؛ مانند: حذیفه بن یمان به عنوان ولی فقیه اول مدائن، سلمان فارسی به عنوان ولیفقیه دوم مدائن، عمار بن یاسر به عنوان ولی فقیه کوفه، مالک اشتر به عنوان حاکم و ولی فقیه مصر. در زمان غیبت هم فقهای بزرگوار اسلام، با تکیه بر آیات و روایات و ادله عقلی -که فقیه واجد شرایط را در غیبت معصوم(ع) برای اداره و رهبری جامعه اسلامی منصوب نمودهاند همواره در صدد تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام و تعالیم آن در جامعه و تحقق آرمانهای آن بودهاند. البته زمانی که زمینهها و شرایط دستیابی بدین مهم به طور کامل فراهم نبود، آنان به مرتبهای مناسب با اقتضای شرایط محیطی بسنده کرده و در پی تحقق زمینه لازم برای تشکیل حکومت اسلامی بودهاند. اینک به طور مختصر به تجلّی اعمال ولایت فقیه در حد مقدور از سوی برخی از مشهورترین فقها میپردازیم: 1. شیخ مفید در ابتدای غیبت کبری به عنوان ولی فقیه آن زمان مطرح بود. 2. سید رضی و سید مرتضی یکی پس از دیگری، به مدت 33 سال امارت حاجیان و نقابت سادات (اهل بیت) و منصب قاضیالقضاتی را در زمان القادر بالله و بهاء الدوله دیلمی بر عهده داشتند. 3. خواجه نصیر الدین طوسی با ورود به دربار هلاکوخان، زمینهساز خدمات ارزندهای به دین و تشیع شد. 4. سید بن طاووس در زمان خود طبق مقتضیات زمان، در مسائل سیاسی دخالت میکرد و در صورت نیاز و امکان، تصدّی بعضی از آنها را بر عهده میگرفت. 5. محقق کرکی با نزدیک شدن به دربار پادشاهان صفوی، نقطه عطفی در عملی ساختن نظریه (ولایت فقیه) به وجود آورد؛ تا جایی که شاه طهماسب ضمن اذعان به ولایت محقق کرکی به عنوان نایب امام زمان، ریاست عالی مملکتی را به او تقدیم کرد و محقق از این راه گامهای ارزندهای در بسط و اجرای احکام عالی اسلام، در سطح کشور برداشت.موسوی بهبهانی، علی، حکیم استرآباد، میرداماد، ص 11 - 10. 6. علامه مجلسی، منصب شیخ الاسلامی را پذیرفت و از این راه خدمات شایانی به اسلام کرد. وی از نفوذ صوفیه کاست و تشیع را ترویج داده، دربار را بدان سو کشاند. 7. شیخ بهائی با تکیه بر ولایت فقیه، سمت شیخ الاسلامی شاه عباس را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصومین(ع) تربیت و فقه جعفری را اجرا کند. 8. شیخ جعفر کاشف الغطاء ولایت بر جامعه را حق خود میدانست و بر این اساس، مقام فرماندهی جنگ (ایران و روس) را در اختیار فتحعلی شاه قرار داد.کشف الغطاء، ج 2، ص 394. 9. مولا احمد نراقی، ولایتفقیه را در همه زمینههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... مبسوط الید میدانست و حاکمیّتی غیر از حاکمیت فقیه در جامعه را به رسمیت نمیشناخت. وی ضمن برقراری رابطه نزدیک با فتحعلی شاه، سعی میکرد از او یک سلطان عادل بسازد؛ ولی هیچ گاه ولایت بالاستقلال وی را به رسمیّت نشناخت. 10. شیخ فضل الله نوری -که (ولایت در زعامت سیاسی) را از آن فقیهان آل محمد(ص) میدانست همواره در مسائل سیاسی پیشگام بود. وی توانست حاکمیت احکام اسلامی را بر نظام حقوقی و سیاسی مملکت از طریق نظارت شرعی فقیهان تثبیت کند. 11. آیتالله بروجردی با تکیه بر ولایت فقیه -تا آنجا که شرایط محیطی اجازه داد در مسائل سیاسی و اجتماعی مداخله کرده، جلوی بسیاری از انحرافات رژیم پهلوی را گرفت. 3 – در زمینه بخش آخر سوال ، ای کاش منظور خود را دقیق تر مطرح می کردید چرا که ما ارتباطی میان بحث ولایت فقیه و وجود دراویش در طول تاریخ پیدا نکردیم و اساسا دراویش علاوه بر اینکه گروهی انحرافی در جامعه مسلمانان می باشند یک گروه با ماهیت فکری و اعتقادی خاص بوده و فاقد تفکرات سیاسی می باشند و هر چند برخی از این گروه ها در حکومت نیز دخالت کرده و همچون صفویه (از صوفیان شیعه) به تشکیل حکومت نیز پرداختند اما این کار آنها هر انگیزه ای هم داشته باشد مسلما بر اساس اعتقادات صوفیانه آنها نبوده است . با این حال با توجه به اینکه در این زمینه از ما راهنمایی خواسته اید به منظور آشنایی با خود جریان تصوف و دیدگاه علما نسبت به نحوه برخورد با آنان در پایان این بخش مطالبی در چند فراز خدمت شما تقدیم می کنیم که امید است راهگشای ذهن حقیقت یاب شما بوده باشد . 1. الف) تاریخچه تصوف: در زمان پیامبر اکرم (ص ) پیروان آن حضرت را (مسلم) و (مؤمن) می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، (صحابه) نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند (تابعین) خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد بمیان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه (صوفی) و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقتی ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت. عرفان ناب اسلامی شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود. اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: (انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است) و در ادامه فرمود: (و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد) (سفینه البحار، ج 2، ص 57). علاوه بر ابوهاشم در این دوره می توان از ابراهیم ادهم و ذوالنون مصری اشاره کرد که به هر حال طریقه و بدعت آنها باز به نسبت دوره های بعد، در ابتدا ساده بودند. رویارویی ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: (کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت).(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی) و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود (الصوفیه کلهم من مخالفینا) قابل توجه و تأمل است. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت. بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (ع) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از ازبین رفتن، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (ع ) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(ص ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(ع) بوده است(ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند؛ پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ (درست مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در این تشخیص دهند که هم حدود و مرزهای عرفان و تصوف را با یکدیگر خلط کنند و هم خود را به ائمه و شاگردان آنها منسوب نمایند! اما واقع امر، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف را گزارش می کند. تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ به ما می گوید که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316). ب) ( درویش) در لغت به معنای گدا وسائل است و در اصطلاح سالکان متصوفه و اعضای سلاسل آنها را عموما درویش و فقیر و صوفی می خوانند. واژه (درویش) و (شاه) در اول و آخر نام مشاهیر و مشایخ صوفیه نیز استعمال می شود مانند (درویش صالح علیشاه). در معنای لغوی و وجه تسمیه اصطلاحی و علت نامگذاری (تصوف) و (صوفی) نیز اقوال مختلف و متفاوتی گفته می شود، لذا ارائه یک تعریف جامع و فراگیر حتی توسط خودشان برای صوفی امری دشوار است زیرا تصوف همواره در تطور و تحول بوده و در هر عصر و زمانی جلوه ای خاص داشته است مثلاً عبدالرزاق کاشانی در تعریف تصوف می گوید: (التصوف هو التخلق بالاخلاق الالاهیه؛ تصوف عبارت است از متخلق بودن به اخلاق الهی)(اصطلاحات الصوفیه، ص 156). اما ویژگی های بارز و مشترک تمام فرقه های تصوف چنین است: 1. اعتقاد داشتن به شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها اعلان می دارند که اگر فردی به حقیقت رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را می تواند حذف کند! در صورتی که بنای اهلبیت (ع) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه حال بوده است 2. اهمیت دادن به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به حقیقت! 3. ابراز شطح طامات یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق و عقل کشانده می شود 4. سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با ادله شرعی است. ج) همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره شد، (مسلک تصوف در اسلام، با دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودائی، مخلوط شده است و آنچه به تصوف شکل فلسفی داده، آمیزه های فلسفه یونان مخصوصا فلسفه نوافلاطونیان بوده است؛ بنابراین بهترین بستر برای رشد و تهذیب و سلوک و مجاهده نفسانی، تعالیم اسلام است که در متون دینی قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل بیت (ع ) آمده است و قرآن و عترت برای هر سالک الی الله دستگیره محکم و چراغ پرفروغ است که او را از انوار عرفان التقاطی متصوفه بی نیاز می سازد. ...شخصیتهای برجستهای همچون صدرالمتألهین شیرازی که نسبت به عرفان و عرفا نظر مثبت داشته، در رد بعضی از صوفیه و عقاید باطل آنان کتاب نوشته است (مبانی عرفان و احوال عارفان، دکتر علی اصغر حلبی، ص 887 تا 888 ). 2. در مجموع و با توجه به مقدماتی که به استحضار رسید، می توان در پاسخ به پرسش شما بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را با شدت و ضعف های آنها به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (ص) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هر چند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند. در این باره نقل چند استفتاء از سخنگویان رسمی دین یعنی مراجع عظام تقلید، مناسب است: حضرت آیت الله صافی گلپایگانی: بسمه تعالی صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است. چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420 حضرت آیت الله مکارم شیرازی: بسمه تعالی تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست ... 29/2/78. حضرت آیت الله فاضل لنکرانی: بسمه تعالی معبد مسلمانان مسجد است و رفتن به خانقاه اگر برای این باشد که گمان کند آنجا خصوصیت و شرافتی بر سایر امکنه دارد، صحیح نیست بلکه اگر به این عنوان بروند که آنجا شرعا پایگاه ذکر، مدح و منقبت است حرام می باشد. لذا بر عموم مسلمانان است که برای امور عبادی، مذهبی و اعیاد موالید ائمه (ع )در مساجد اجتماع کنند که ( انما یعمر مساجد الله من آمن بالله ) و شما هم در مقابله با این حرکت طبق شرایط و مراحل امر به معروف و نهی از منکر عمل کنید13/2/78. حضرت آیت الله سیستانی: بسمه تعالی اجتناب از حضور در مجامع آنان [صوفیه] و دورکردن مردم از آنها، لازم است . آیت الله علوی گرگانی: 1 شرکت در مجالس فرق صوفیه جایز نیست و بر جوانان عزیز امت اسلامی لازم است که هوشیاری خود را کاملا حفظ نمایند و با اینگونه فرقه ها که راهی جدا از قاطبه امت اسلامی طی می کنند همکاری ننمایند و در مجالس آنها که معمولا برای فریب جوانان است به هیچ وجه حضور پیدا نکنند 2 تحت هیچ عنوان از عناوین خیریه، کمک به آنها جایز نیست 31/2/84.. حضرت آیت الله بهجت(دو استفتاء): بسمه تعالی هر چه سبب تفرقه در بین مسلمانها باشد جایز نیست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسینیه ها و امثال آنهاست و هر عنوانی که سبب تشکیل حزب و گروهی شود که مولد فرقه ای از 72 فرقه شود، باطل است و تاسیس و ترویج آن جایز نیست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالی تاسیس و ترویج این قبیل اماکن و مجالس کلا جایزنیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
با سلام در رابطه با ولایت مطلقه فقیه که در همه جا مطرح میشه می خواستم برام بعضی شبهات واضح بشه که 1-آیا واژه مطلقه در روایات ما وارد شده ؟چند مورد از روایات را بیان کنید یا اینکه این واژه بنا به مقتضیات زمان از زمان انقلاب به وجود آمده و 2- از زمان غیبت تا قبل از انقلاب که رهبری وجود نداشته این مسله ولایت چه نقشی و چطوری داشته و مردم میباست چکار میکردندو3- ایا وجود دراویش گذشته نمادی از مبحث ولایت بوده ؟ در این زمان دراویش چه کاره اند و چه برخوردی با آنها باید داشت
با سلام در رابطه با ولایت مطلقه فقیه که در همه جا مطرح میشه می خواستم برام بعضی شبهات واضح بشه که 1-آیا واژه مطلقه در روایات ما وارد شده ؟چند مورد از روایات را بیان کنید یا اینکه این واژه بنا به مقتضیات زمان از زمان انقلاب به وجود آمده و 2- از زمان غیبت تا قبل از انقلاب که رهبری وجود نداشته این مسله ولایت چه نقشی و چطوری داشته و مردم میباست چکار میکردندو3- ایا وجود دراویش گذشته نمادی از مبحث ولایت بوده ؟ در این زمان دراویش چه کاره اند و چه برخوردی با آنها باید داشت
دانشجوی محترم ضمن تشکر از اینکه این مرکز را به منظور دریافت پاسخ سوالات خویش انتخاب کرده اید در پاسخ به سوال شما لازم است چند نکته را متذکر شویم :
1 – واژه (ولایت مطلقه فقیه) واژه ای نیست که در روایات وارد شده باشد و حتی جالب است بدانیم که واژه هایی همچون ولی فقیه و یا ولایت فقیه نیز در روایات وارد نشده اند، با این حال این مطلب بدین معنا نیست که ولایت فقیه جایگاهی در دین ندارد ، در واقع ولایت فقیه ، ولایت مطلقه فقیه و ولی فقیه واقعیت هایی هستند که به این واقعیت ها در خلال آیات و روایات اشاره شده است و ادله عقلی نیز آن را تایید می کنند ، اما در بیان این واقعیات از این واژه ها استفاده می شود ، از این رو این واژه ها اصطلاحاتی هستند که بعدها به منظور اشاره به واقعیاتی که ریشه دینی داشته و در مباحث مربوط به حکومت در دوران غیبت در روایات از آنها بحث شده، استفاده شده اند . به عبارت دیگر آنچه در روایات وجود دارد اصل مساله و واقعیت تحت عنوان لزوم حاکمیت فقیه در عصر غیبت می باشد (همچون مقبوله عمر بن حنظله که در آن امام ع با عبارت فإنی قد جعلته علیکم حاکما، فقیه با مشخصات مذکور در روایت را به عنوان فقیه در شرایطی که دسترسی به امام معصوم وجود ندارد منصوب نموده است) اما امامان معصوم ع برای اشاره به این حقیقت از واژه خاصی استفاده نکرده اند و به همین دلیل فقها برای اشاره، اقدام به جعل اصطلاح و واژه با بهره گیری از واژه های عرفی و دینی نموده اند و چنین واژه سازی هایی در فقه اسلامی همواره امری رایج و معمول بوده است ، چرا که آنچه اهمیت دارد اصل حقیقت می باشد و نه واژه، و واژه ها صرفا وسیله اشاره و درک حقیقت می باشند ، چنانکه در قدیمی ترین کتب فقهی موجود مشاهده می کنیم که برخی فقها به منظور اشاره به امام معصومی که صلاحیت حکومت بر جامعه اسلامی را دارد از الفاظی همچون سلطان عادل استفاده می کردند چنانکه شیخ مفید در کتاب مقنعه در عبارتی چنین می گوید : (إذا عدم السلطان العادل فیما ذکرناه من هذه الأبواب کان لفقهاء أهل الحق العدول من ذوی الرأی و العقلو الفضل أن یتولوا ما تولاه السلطان)( المقنعة (للشیخ المفید)، ص: 675) که با توجه به سایر مبانی فقهی شیعه و نیز خود شیخ مفید که حکومت را اصالتا از آن امام معصوم می داند یقینا منظور از سلطان عادل ، امام معصوم ع می باشد و نه سلطان عرفی و به قول یکی از اساتید این حوزه (سلطان عادل در لسان شیخ مفید ، امام معصوم است ، نه سلطان یا رئیس عرفی زمان ، زیرا به قول او ، ولایت جز به علم و فقاهت جواز نمی گیرد.)(درآمدی بر تحول نظریه دولت در اسلام ، احمد جهان بزرگی ، ص132)
نتیجه اینکه نباید انتظار داشته باشیم علاوه بر حقیقت ولایت فقیه ، واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه نیز در روایات ذکر شده باشند چرا که هیچ کس مدعی آن نیست که این واژه ها نیز عینا واژه هایی هستندکه در روایات برای اشاره به حقیقت حاکمان فقیه در عصر غیبت از آنها استفاده شده باشد بلکه این واژه ها ، بهترین واژه هایی هستند که در قرون اخیر با وام گیری از واژه ها و اصطلاحات متعارف در فقه شیعه برای اشاره به حاکمیت فقها و محدوده این حاکمیت رواج پیدا کرده اند و صرفا یک واسطه و وسیله محسوب می شوند .
2 – علیرغم اینکه واژه ولایت فقیه و یا ولایت مطلقه فقیه ، واژه هایی هستند که عینا در روایات کاربرد نداشته اند امام اصل و حقیقت حاکمیت فقها در شرایط عدم دسترسی به امام معصوم ریشه در طول تاریخ اسلام و فقه شیعه از آغاز داشته است به عبارت دیگر با بررسی مجموعه ادله و شواهد می توان دریافت که ولایت فقیه موضوعی نیست که به امروز و چند سال گذشته و حتی دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی مربوط باشد بلکه این موضوع امری است که ریشه در اصل بنیادین امامت داشته و در واقع تداوم آن به شمار می آید . در این میان مساله ولایت فقیه از جهت نظری پیشینه ای به قدمت اسلام دارد و موضوعی نیست که تنها بعد از غیبت امام زمان(عج) و آنهم توسط امام (ره) مطرح شده باشد و این مساله به حدی مورد قبول فقهای شیعه بوده است که برخی از علمای بزرگ از جمله مرحوم محقق اردبیلی در کتاب مجمع الفائده (قم :انتشارات جامعه مدرسین ,1403,ج 12ص 11و 38) و محقق کرکی در رسائل محقق الکرکی (قم: مکتبه آیت الله العظمی مرعشی ,1409ج 1ص 142)و محقق نراقی در عوائد الایام قم :مکتب العلام السلامی 1417 ص 536و538)و میر فتاح مراغی در العناوین (قم :موسسه نشر اسلامی 1417ج 2ص 563)و فقیه نامدار محمد حسن نجفی در جواهر الکلام (تهران : دار الکتب السلامیه 1376 ج 16 ص 178 )بر پذیرش نیابت عامه فقها و ولایت فقیه ادعای اجماع نموده اند و صاحب جواهر این مساله را از مسلمات و ضروریات در نزد فقها برشمرده است ( جواهر الکلام ج 16ص 178) همچنین ایشان آن قدر این مساله را روشن می دانند که می فرمایند : (کسی که در ولایت فقیه وسوسه کند،گویا طعم فقه را نچشیده است و معنا و رمز کلمات معصومین(ع) را نفهمیده است).(جواهر الکلام، ج 21 ص 398)مرحوم امام نیز در این زمینه میفرماید: (موضوع ولایت فقیه، چیز تازهای نیست که ما آورده باشیم؛ بلکه این مسأله از اول مورد بحث بوده است. حکم میرزای شیرازی در حرمت تنباکو، چون حکم حکومتی بود ... همه علما تبعیت کردند... مرحوم کاشف الغطاء بسیاری از این مطالب را فرمودهاند... مرحوم نراقی همه شئون رسول الله را برای فقها ثابت میدانند. آقای نائینی نیز میفرمایند: این مطلب از مقبوله عمر بن حنظله استفاده میشود... این مسأله تازگی ندارد...).(امام خمینی(ره)، ولایت فقیه،تهران : موسسه تنظیم و نشر آثار امام ره , ص 113 - 112) بنابراین روشن می شود که مساله ولایت فقیه مساله جدیدی نیست که مرحوم امام آنرا ابداع کرده باشند بلکه عمری به درازای فقه شیعه و قدمت آن دارد البته بدیهی است که شرایط و اوضاع سیاسی زمانه در روند طرح این مساله در طول تاریخ تاثیر گذار بوده است و فقهای هر دوره با توجه به شرایط و مقتضیات زمان به طرح و بسط این مساله پرداخته اند ولی به هر حال آن چه که در منابع معتبر فقهی و آثار فقهای بزرگ شیعه وجود دارد بیانگر اهتمام آنان به این اصل و اظهار نظر پیرامون آن است . این مساله در کلام فقها مستند به ادله عقلی و نقلی زیادی است و ادله نقلی و روایات معصومین بیانگر ترسیم این اصل اسلامی و توجه به آن است ( برای اطلاع از ادله ولایت فقیه ر. ک به :کتاب ولایت فقیه , عبدالله جوادی آملی , قم : مرکز نشر اسراء و کتاب پرسشها وپاسخها و نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه , محمد تقی مصباح یزدی , موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره و کتاب اندیشه های سیاسی شیعه در عصر غیبت , علی کربلائی قم : نشر معارف ) لذا ولایت فقیه به دلائل عقلی ونقلی ثابت است ، لکن زمینه عملی شدن این ولایت در عصر امام خمینی ره و با تبیین علمی وعملی توسط ایشان صورت گرفت.در گذشته نیز فقها بطور محدود ودر بسط ید اقدامهائی جهت اعمال ولایت می کردند،ولی پیاده شدن کامل آن ممکن نبود ومردم هم آمادگی نداشتند تا پشتوانه عملی باشند.
بنابر این با مطالعه اقوال و آراء علمای بزرگ اسلام در می یابیم که در طول تاریخ فقه شیعه حتی یک فقیه نامدار شیعی که اصل ولایت فقیه را قبول نداشته باشد نمی توان یافت و تنها اختلافی که در این زمینه وجود دارد در زمینه محدوده اختیارات فقیه می باشد که به مانند سایر موضوعات فقهی امری طبیعی و بر اساس برداشتهای متفاوت از ادله ولایتفقیه است. لذا باز هم تاکید می شود آنچه در این میان به عنوان امری ثابت و از اصول مسلم فقه و کلام شیعی است، این استکه ولایت به عنوان یکی از مختصات اندیشه ناب شیعی هماره مورد توجه مدافعان راستین این مکتب بوده و هست. از این رو به واقع نمیتوان گفت، حتی یک عالم شیعی پیدا شود که نسبت به مسئله ولایت شک و شبهه ای داشته باشد. اگرچه ممکن است برخی اختلاف نظرها در خصوص حدود اختیارات وجود داشته باشد.
به لحاظ عملی نیز پیشینه عملی ولایت فقیه را میتوان در موارد بسیار زیادی -حتی در عصر پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) اثبات کرد؛ زیرا مسلمانان از همان صدر اسلام، با دو مسأله اساسی روبهرو بودهاند:
1. غیبت پیامبر(ص) و حضور نداشتن ایشان در بسیاری از شهرها؛
2. نیاز مبرم مسلمانان به احکام و دستورهای سیاسی و فردی.
بنابراین پیامبر گرامی(ص) به افرادی نیاز داشت تا در غیبت ایشان، احکام را برای مردم تبیین و جامعه اسلامی را اداره کنند.
این مسأله در دوران امامان معصوم(ع) نیز وجود داشت. لذا علاوه بر اینکه در سیره نظری آن بزرگواران مشاهده میکنیم که با الهام از قرآن، به حلّ این مسأله پرداختهاند؛ در سیره عملی خود نیز -در مواردی که نیاز بوده با تکیه بر شرایط مهم رهبری (قدرت و توانمندی، امانتداری، علم و آگاهی به احکام و دستورات الهی و...) اقدام به تعیین افراد واجد شرایط میکردند؛ مانند: حذیفه بن یمان به عنوان ولی فقیه اول مدائن، سلمان فارسی به عنوان ولیفقیه دوم مدائن، عمار بن یاسر به عنوان ولی فقیه کوفه، مالک اشتر به عنوان حاکم و ولی فقیه مصر.
در زمان غیبت هم فقهای بزرگوار اسلام، با تکیه بر آیات و روایات و ادله عقلی -که فقیه واجد شرایط را در غیبت معصوم(ع) برای اداره و رهبری جامعه اسلامی منصوب نمودهاند همواره در صدد تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام و تعالیم آن در جامعه و تحقق آرمانهای آن بودهاند. البته زمانی که زمینهها و شرایط دستیابی بدین مهم به طور کامل فراهم نبود، آنان به مرتبهای مناسب با اقتضای شرایط محیطی بسنده کرده و در پی تحقق زمینه لازم برای تشکیل حکومت اسلامی بودهاند. اینک به طور مختصر به تجلّی اعمال ولایت فقیه در حد مقدور از سوی برخی از مشهورترین فقها میپردازیم:
1. شیخ مفید در ابتدای غیبت کبری به عنوان ولی فقیه آن زمان مطرح بود.
2. سید رضی و سید مرتضی یکی پس از دیگری، به مدت 33 سال امارت حاجیان و نقابت سادات (اهل بیت) و منصب قاضیالقضاتی را در زمان القادر بالله و بهاء الدوله دیلمی بر عهده داشتند.
3. خواجه نصیر الدین طوسی با ورود به دربار هلاکوخان، زمینهساز خدمات ارزندهای به دین و تشیع شد.
4. سید بن طاووس در زمان خود طبق مقتضیات زمان، در مسائل سیاسی دخالت میکرد و در صورت نیاز و امکان، تصدّی بعضی از آنها را بر عهده میگرفت.
5. محقق کرکی با نزدیک شدن به دربار پادشاهان صفوی، نقطه عطفی در عملی ساختن نظریه (ولایت فقیه) به وجود آورد؛ تا جایی که شاه طهماسب ضمن اذعان به ولایت محقق کرکی به عنوان نایب امام زمان، ریاست عالی مملکتی را به او تقدیم کرد و محقق از این راه گامهای ارزندهای در بسط و اجرای احکام عالی اسلام، در سطح کشور برداشت.موسوی بهبهانی، علی، حکیم استرآباد، میرداماد، ص 11 - 10.
6. علامه مجلسی، منصب شیخ الاسلامی را پذیرفت و از این راه خدمات شایانی به اسلام کرد. وی از نفوذ صوفیه کاست و تشیع را ترویج داده، دربار را بدان سو کشاند.
7. شیخ بهائی با تکیه بر ولایت فقیه، سمت شیخ الاسلامی شاه عباس را پذیرفت تا مردم را طبق نگرش ائمه معصومین(ع) تربیت و فقه جعفری را اجرا کند.
8. شیخ جعفر کاشف الغطاء ولایت بر جامعه را حق خود میدانست و بر این اساس، مقام فرماندهی جنگ (ایران و روس) را در اختیار فتحعلی شاه قرار داد.کشف الغطاء، ج 2، ص 394.
9. مولا احمد نراقی، ولایتفقیه را در همه زمینههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... مبسوط الید میدانست و حاکمیّتی غیر از حاکمیت فقیه در جامعه را به رسمیت نمیشناخت. وی ضمن برقراری رابطه نزدیک با فتحعلی شاه، سعی میکرد از او یک سلطان عادل بسازد؛ ولی هیچ گاه ولایت بالاستقلال وی را به رسمیّت نشناخت.
10. شیخ فضل الله نوری -که (ولایت در زعامت سیاسی) را از آن فقیهان آل محمد(ص) میدانست همواره در مسائل سیاسی پیشگام بود. وی توانست حاکمیت احکام اسلامی را بر نظام حقوقی و سیاسی مملکت از طریق نظارت شرعی فقیهان تثبیت کند.
11. آیتالله بروجردی با تکیه بر ولایت فقیه -تا آنجا که شرایط محیطی اجازه داد در مسائل سیاسی و اجتماعی مداخله کرده، جلوی بسیاری از انحرافات رژیم پهلوی را گرفت.
3 – در زمینه بخش آخر سوال ، ای کاش منظور خود را دقیق تر مطرح می کردید چرا که ما ارتباطی میان بحث ولایت فقیه و وجود دراویش در طول تاریخ پیدا نکردیم و اساسا دراویش علاوه بر اینکه گروهی انحرافی در جامعه مسلمانان می باشند یک گروه با ماهیت فکری و اعتقادی خاص بوده و فاقد تفکرات سیاسی می باشند و هر چند برخی از این گروه ها در حکومت نیز دخالت کرده و همچون صفویه (از صوفیان شیعه) به تشکیل حکومت نیز پرداختند اما این کار آنها هر انگیزه ای هم داشته باشد مسلما بر اساس اعتقادات صوفیانه آنها نبوده است . با این حال با توجه به اینکه در این زمینه از ما راهنمایی خواسته اید به منظور آشنایی با خود جریان تصوف و دیدگاه علما نسبت به نحوه برخورد با آنان در پایان این بخش مطالبی در چند فراز خدمت شما تقدیم می کنیم که امید است راهگشای ذهن حقیقت یاب شما بوده باشد .
1. الف) تاریخچه تصوف: در زمان پیامبر اکرم (ص ) پیروان آن حضرت را (مسلم) و (مؤمن) می نامیدند و آنانکه محضر پیامبر را درک کرده بودند، (صحابه) نامیده می شدند و نسل بعد را که با صحابه پیامبر محشور بودند (تابعین) خوانده اند. بعد اسم زاهد و عابد بمیان آمد و به عده ای اطلاق گشت که از دنیا کناره جسته و خود را وقف عبادت و ریاضت نموده بودند. در حدود اوائل قرن دوم هجری کم کم کلمه (صوفی) و طریقه تصوف شنیده شد که خود را سالکان طریق حق و عارفان الهی می دانستند؛ اما عرفان آنها با مبانی طریقتی ائمه هدی سازگاری و مطابقت نداشت.
عرفان ناب اسلامی شیعی ریشه در آموزه های ثقلین داشته و دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) معصومین (ع) است، اما تصوف ریشه ای التقاطی داشته که هم از آموزه های نوافلاطونیان و هم نحله های معنوی مسیحی و حتی شبه عرفان های هندی و شرقی وام گرفته بود.
اولین و معروفترین چهره متصوفه، ابوهاشم کوفی بود که او، مرام و عقیده اش مورد نکوهش شدید امام صادق(ع) قرار گرفت؛ چنانکه از امام حسن عسکری (ع ) نقل است که از امام صادق (ع ) پرسیدند ابو هاشم کوفی چگونه آدمی است؟ فرمود: (انّه فاسد العقیده جدّاً؛ واقعاً او شخص فاسدالعقیده ای است) و در ادامه فرمود: (و او همان کسی است که مذهبی را بدعت گذارد که آن را تصوف می نامند و وی این مذهب را پناهگاهی برای عقیده زشت و ناپسند خود قرار داد) (سفینه البحار، ج 2، ص 57).
علاوه بر ابوهاشم در این دوره می توان از ابراهیم ادهم و ذوالنون مصری اشاره کرد که به هر حال طریقه و بدعت آنها باز به نسبت دوره های بعد، در ابتدا ساده بودند. رویارویی ائمه بعد از امام صادق(ع) با آنها به ویژه امام رضا(ع) که می فرمود: (کسی دم از صوفیه نمی زند مگر از روی خدعه یا گمراهی و یا [در خوشبینانه ترین صورت] از روی حماقت).(الاثنی عشریه، شیخ حر عاملی)
و نیز امام هادی (ع) که همه فرقه های صوفیه را بی استثناء از مخالفین اهل بیت(ع) می دانست و می فرمود (الصوفیه کلهم من مخالفینا) قابل توجه و تأمل است. ولی از قرن سوم به بعد دامنه تصوف وسعت یافت و مایه های ذوقی و شعری در آن پیدا شد. اوج تعلیمات نظری صوفیه به قرن ششم و به دست محی الدین ابن عربی مشهور به شیخ اکبر متوفای سال 560 صورت پذیرفت.
بر اثر انشعابات متعدد مشرب تصوف، فرقه های مختلفی بوجود آمد که هر دسته و فرقه در صدد حفظ موقعیت خود در برابر فرقه های دیگر و علمای مکتب اهل بیت (ع) برمی آمد. بر این اساس هر کدام سعی کردند برای جبران مافات و جلوگیری از ازبین رفتن، به ظاهر سلسله مشایخ خود را به نحوی به ائمه اهلبیت (ع ) و یا به یکی از اصحاب پیامبر(ص ) و یا معصومین برسانند! چنانکه اشاره شد، حقیقت آن است که تصوف از ابتدا جریانی بدلی به موازات حرکت مکتب اهل بیت(ع) بوده است(ر ک: شناخت قرآن، سید علی کمالی دزفولی، بخش مکتب تفسیری متصوفه) که معصومین(ع) بارها به صراحت خطر آنها را گوشزد کرده و طریقه آنها را مخالف راه و روش حقه خود دانسته اند؛ پس بدیهی است که متصوفه در برهه هایی از تاریخ (درست مانند این زمان)، شرط ادامه حیات خود را در این تشخیص دهند که هم حدود و مرزهای عرفان و تصوف را با یکدیگر خلط کنند و هم خود را به ائمه و شاگردان آنها منسوب نمایند! اما واقع امر، عدم همبستگی و سنخیت میان تشیع و تصوف را گزارش می کند.
تصوف از تشیع کاملا جدا و بیگانه است زیرا اصول و قواعد تصوف با تشیع در تضاد آشکار می باشد. مطالعات و تحقیقات در احوال و تراجم و مشایخ صوفیه روشن می نماید که اقطاب و مشایخ اولیه و سرسلسله های بزرگ آنها همگی از اهل سنت بوده اند و تاریخ به ما می گوید که تا قبل از روی کار آمدن دولت صفویه هیچ قطب صوفی را نمی توان پیدا کرد که شیعه و پیرو اهل بیت بوده باشد (عرفان و تصوف، داود الهامی، ص 316).
ب) ( درویش) در لغت به معنای گدا وسائل است و در اصطلاح سالکان متصوفه و اعضای سلاسل آنها را عموما درویش و فقیر و صوفی می خوانند. واژه (درویش) و (شاه) در اول و آخر نام مشاهیر و مشایخ صوفیه نیز استعمال می شود مانند (درویش صالح علیشاه). در معنای لغوی و وجه تسمیه اصطلاحی و علت نامگذاری (تصوف) و (صوفی) نیز اقوال مختلف و متفاوتی گفته می شود، لذا ارائه یک تعریف جامع و فراگیر حتی توسط خودشان برای صوفی امری دشوار است زیرا تصوف همواره در تطور و تحول بوده و در هر عصر و زمانی جلوه ای خاص داشته است مثلاً عبدالرزاق کاشانی در تعریف تصوف می گوید: (التصوف هو التخلق بالاخلاق الالاهیه؛ تصوف عبارت است از متخلق بودن به اخلاق الهی)(اصطلاحات الصوفیه، ص 156).
اما ویژگی های بارز و مشترک تمام فرقه های تصوف چنین است:
1. اعتقاد داشتن به شریعت و طریقت و حقیقت در طول هم؛ به گونه ای که برخی از فرقه های آنها اعلان می دارند که اگر فردی به حقیقت رسید دیگر نیازی به شریعت ندارد و اعمال عبادی و وظایف شرعی خود را می تواند حذف کند! در صورتی که بنای اهلبیت (ع) تأکید بر حفظ شعائر و ظواهر شریعت محمدی (ص) در همه حال بوده است
2. اهمیت دادن به عشق مجازی(عشق زمینی) به عنوان پل عبور به حقیقت!
3. ابراز شطح طامات یا همان کلمات متناقض نمایی که گاه به کفرگویی و یا خلاف منطق و عقل کشانده می شود
4. سماع یا همان رقص و حرکات موزونی که نه تنها مستندی در دین ندارد بلکه در تقابل با ادله شرعی است.
ج) همانطور که در ابتدای این نوشته اشاره شد، (مسلک تصوف در اسلام، با دیانت مسیحی و اعمال رهبانان و افکار هندی و ایرانی و بودائی، مخلوط شده است و آنچه به تصوف شکل فلسفی داده، آمیزه های فلسفه یونان مخصوصا فلسفه نوافلاطونیان بوده است؛ بنابراین بهترین بستر برای رشد و تهذیب و سلوک و مجاهده نفسانی، تعالیم اسلام است که در متون دینی قرآن، سنت نبوی و احادیث اهل بیت (ع ) آمده است و قرآن و عترت برای هر سالک الی الله دستگیره محکم و چراغ پرفروغ است که او را از انوار عرفان التقاطی متصوفه بی نیاز می سازد. ...شخصیتهای برجستهای همچون صدرالمتألهین شیرازی که نسبت به عرفان و عرفا نظر مثبت داشته، در رد بعضی از صوفیه و عقاید باطل آنان کتاب نوشته است (مبانی عرفان و احوال عارفان، دکتر علی اصغر حلبی، ص 887 تا 888 ).
2. در مجموع و با توجه به مقدماتی که به استحضار رسید، می توان در پاسخ به پرسش شما بیان داشت: اگر چه بر اساس مولفه های اسلام ناب اسلامی، نمی توان گروه ها و فرقه های مختلف تصوف را با شدت و ضعف های آنها به علت عدم تبعیت از موازین شرعی و احکام الهی و سنّت نبوی (ص) و مکتب علوی، مومنان حقیقی و مسلمانان واقعی دانست ولی به هر حال و با تسامح باید گفت تا زمانی که دراویش اظهار اسلام می کنند، در دایره وسیع مسلمین می توانند داخل شوند؛ هر چند که برخی از گروه های افراطی آنها شاید دیگر از ربقه اسلام نیز شمرده نشوند. در این باره نقل چند استفتاء از سخنگویان رسمی دین یعنی مراجع عظام تقلید، مناسب است:
حضرت آیت الله صافی گلپایگانی: بسمه تعالی صوفیه با فرقه ها و انشعابات بسیاری که دارند اگر چه در انحراف در یک سطح نیستند و چه بسا که برخی از آنان از ربقه اسلام شمرده نشوند، در مجموع منحرف اند و عقاید خاصه ای که دارند غیر اسلامی است، بنابر این مشارکت در ایجاد بناها و مراکز تبلیغی آنان و شرکت در محافل آنها خلاف شرع و حرام است.
چون روش گروه مذکور برخلاف روش رسول اکرم (ص ) و ائمه هدی (ع ) است و در اسلام محلی بنام خانقاه وجود ندارد و بالاخره این روش انحراف از طریقه متشرعه که متلقاه از ائمه هدی (ع ) است و موجب اضلال می باشد. مباشرت در ساختن خانقاه و کمک مالی برای ساختن آن و همکاری با این گروه و موافقت با ساختن آن به هر شکلی حرام است. خداوند مومنین را از فتن مضله محفوظ بدارد. والله العالم، لطف الله صافی، 19 محرم الحرام 1420
حضرت آیت الله مکارم شیرازی: بسمه تعالی تمام فرق صوفیه دارای انحرافاتی هستند و شرکت در فعالیت های آنان و کمک به اهدافشان جایز نیست ... 29/2/78.
حضرت آیت الله فاضل لنکرانی: بسمه تعالی معبد مسلمانان مسجد است و رفتن به خانقاه اگر برای این باشد که گمان کند آنجا خصوصیت و شرافتی بر سایر امکنه دارد، صحیح نیست بلکه اگر به این عنوان بروند که آنجا شرعا پایگاه ذکر، مدح و منقبت است حرام می باشد. لذا بر عموم مسلمانان است که برای امور عبادی، مذهبی و اعیاد موالید ائمه (ع )در مساجد اجتماع کنند که ( انما یعمر مساجد الله من آمن بالله ) و شما هم در مقابله با این حرکت طبق شرایط و مراحل امر به معروف و نهی از منکر عمل کنید13/2/78.
حضرت آیت الله سیستانی: بسمه تعالی اجتناب از حضور در مجامع آنان [صوفیه] و دورکردن مردم از آنها، لازم است .
آیت الله علوی گرگانی: 1 شرکت در مجالس فرق صوفیه جایز نیست و بر جوانان عزیز امت اسلامی لازم است که هوشیاری خود را کاملا حفظ نمایند و با اینگونه فرقه ها که راهی جدا از قاطبه امت اسلامی طی می کنند همکاری ننمایند و در مجالس آنها که معمولا برای فریب جوانان است به هیچ وجه حضور پیدا نکنند 2 تحت هیچ عنوان از عناوین خیریه، کمک به آنها جایز نیست 31/2/84..
حضرت آیت الله بهجت(دو استفتاء): بسمه تعالی هر چه سبب تفرقه در بین مسلمانها باشد جایز نیست و آنچه در اسلام معروف است همان مساجد و حسینیه ها و امثال آنهاست و هر عنوانی که سبب تشکیل حزب و گروهی شود که مولد فرقه ای از 72 فرقه شود، باطل است و تاسیس و ترویج آن جایز نیست. والله العالم 26/10/83. بسمه تعالی تاسیس و ترویج این قبیل اماکن و مجالس کلا جایزنیست و نهی از منکر و جلوگیری از آنها با احراز شرایط امر به معروف، بر همگان واجب است 5/12/83.
- [سایر] سلام مدت زیادی است که این مطلب ذهن مرا درگیر کرده و از مباحثات رایج من با مخالفین حضرت امام (ره) است. از شما خواهش می کنم توضیح بیشتری بفرمایید: امام (ره) در 3 مورد به مسأله ی آب و برق مجانی تصریح کرده اند که معروفترین آنها اینچنین است: دلخوش نباشید که مسکن فقط میسازیم، آب و برق را مجانی میکنیم برای طبقه مستمند، اتوبوس را مجانی میکنیم برای طبقه مستمند، دلخوش به این مقدار نباشید. معنویات شما را، روحیات شما را عظمت میدهیم ... 1. اگر سخنان مرحوم امام (ره) ناشی از عدم اطلاع ایشان از غیر ممکن بودن تأمین رایگان آب و برق و غیره باشد، شرط "آگاه به زمان" بودن در ایشان به چالش کشیده می شد و بر مبنای تئوری ولایت فقیه، باید در جستجوی فقیهی دیگر باشیم که جامع الشرایط –و از جمله آگاه به زمان- باشد. 2. اگر با علم به ممتنع بودن این امر، به بیان این وعده ها پرداخته باشند شبهاتی که از طرف ضد انقلاب مطرح می شوند، نظیر " فریب مردم" و "کذب" قوّت می گیرند و آنها نیز مآلاً در ولایت ایشان خدشه وارد می کند. لطفاً در پاسخ به این شبهات و جهت تنویر افکار راهنمایی بفرمایید تا پاسخی قانع کننده برای مطرح کنندگان این مباحث بیابم.
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.