آیا برای پیشبرد اهداف مورد نظردر این جنگ، اتکا به قدرت نرم یا بطور دقیقتر، رسانه، هنر، مفاهیم فرهنگ، ایدئولوژی، ارزشها و... کافی است؟ پس از سخنان مقام معظم رهبری در خصوص جنگ نرم، از سوی نخبگان فکریفرهنگی و اهالی رسانه، در جهت تبیین این واژه و تعریف آن، مقالات و اظهارنظرهای مختلفی صورت پذیرفته و این تبیینها باعث شده است تا مفهومی از واژهی جنگ نرم در ذهن مخاطبین متبادر شود. این واژه طی 3 سال اخیر در سطح گستردهای از سوی نخبگان فکری استفاده شده است و به نظر میرسد، در عین اینکه تعاریف مطرحشده غلط نیستند، اما دقیق و عمیق نیز نمیباشند و متأسفانه به صورت تکبعدی به آن پرداخته شده است. این مهم از این منظر دارای اهمیت است که در جهت فعالیت و حضور مؤثر در این عرصه میبایست شناخت دقیقتری از ابعاد مختلف چنین جنگی داشته باشیم. در واقع از ابتداییترین اقدامات در هر جنگی این است که ضمن شناخت دقیق از وضعیت موجود، اقدام به طراحی برای انجام عملیات جنگی کنیم و در آن، ضمن آرایش نظامی برای دفاع مؤثر، اقدام به طراحی و انجام عملیات برای تهاجم مؤثر به دشمن نماییم. سؤال اساسی اینجاست که در جنگ نرم حاضر میبایست کدام مؤلفههای وضعیت موجود را بررسی کرد و جهت انجام دفاع مؤثر و همچنین تهاجم مؤثر به چه قدرتی میبایست تکیه کرد. به طور واضحتر، در صورتی که قدرت را بر مبنای منابع آن به 2 طیف نرم و سخت تقسیم کنیم، در جنگ نرم کدام بخش از منابع قدرت را میبایست درگیر کنیم؟ آیا برای دفاع و تهاجم مؤثر در جنگ نرم و پیشبرد اهداف مورد نظر، اتکا به قدرت نرم یا به طور دقیقتر رسانه، هنر، مفاهیم فرهنگ، ایدئولوژی، ارزشها و... کافی است؟ آیا جنگ نرم، قدرت سختی همچون ابعاد نظامی، اقتصادی، ساختاری و... را درگیر نمیکند؟ در پاسخ به اینکه چه کیفیتی از قدرت در جنگ نرم درگیر میشود، آنچه از سوی نخبگان فکری و فرهنگی ارائه میگردد این است که قدرت نرم، یعنی فرهنگ و ایدئولوژی و ابزارهایی از این جنس، اهداف جنگ نرم را پیش میبرند؛ اما باید گفت این تلقی دقیق نیست، چرا که واقعیتهایی در محیط بیرونی وجود دارد که این تعریف نمیتواند آنها را توضیح دهد یا پاسخی برای آن فراهم کند. برای مثال، حادثهی 11 سپتامبر در ظاهر یک تهدید سخت است، اما نتیجهی این تهدید سخت که زمینهساز افزایش قدرت نرم آمریکا میشود منجر به پیشبرد گفتمان مبارزه با تروریسم در سطح جهانی میگردد؛ یعنی یک تهدید به ظاهر سخت زمینهساز افزایش قدرت نرم گردیده است. در پاسخ به اینکه چه کیفیتی از قدرت در جنگ نرم درگیر می شود، آنچه از سوی نخبگان فکری و فرهنگی ارائه میگردد این است که قدرت نرم، یعنی فرهنگ و ایدئولوژی و ابزارهایی از این جنس هستند که اهداف جنگ نرم را پیش میبرند؛ اما باید گفت این تلقی دقیق نیست. چرا که واقعیتهایی در محیط بیرونی وجود دارد که این تعریف نمیتواند آنها را توضیح بدهد. بنابراین میبایست از زاویهای دیگر قدرت را تعریف کرد تا توانایی پاسخ به واقعیتهای بیشتری را در تبیین قدرت مورد نیاز در جنگ نرم داشته باشد. قدرت در واژهشناسی جنگ نرم عبارت است از توانایی تأثیرگذاری بر مخاطب به صورتی که خواسته مورد نظر محقق شود. این مخاطب میتواند فرد، گروه یا جامعه باشد. این یک تعریف کارکردی و رابطهای است. یعنی از یک طرف کارکرد قدرت یعنی توانایی تأثیرگذاری و از طرف دیگر متغیر رابطهاش بر مخاطب، بطوری که خواستهی ما در آن محقق شود. اگر قدرت را پیامدی تعریف کردیم، قطع نظر از اینکه چه منبعی از قدرت ساطع میشود، نظرمان بر پیامدها، تأثیرات و نتایج قدرت است و طبق تعریف ارائهشده، به جای منابع، قدرت را بر اساس کارکرد و پیامد تعریف میکنیم. در این صورت قدرت به دو صورت کلی تقسیمبندی میشود. قدرت بدون رضایت و قدرت با رضایت. مفهوم قدرت همان تعریفی است که کردهایم. یعنی توانایی تاثیرگذاری بر دیگران به شکلی که خواسته ای را محقق کند. این تأثیرگذاری بر دیگران یا با رضایت آنهاست یا بدون رضایت آنها. اگر بدون رضایت باشد دو صورت کلی پیدا میکند. یک اجبار که زور و تهدید و فشار و... شامل آن میشوند. دیگری سلسله مراتب قدرت(اتوریته). یعنی قرارداشتن افراد در سلسله مراتب قدرت این امکان را به آنها میدهد که بدون رضایت مخاطب، بر آنها تأثیرگذاری کند و خواستهای که میخواهد انجام بگیرد. در گونهی با رضایت هم دو شکل اصلی است. شکل إغوا و فریب، و شکل إغنا و رضایت درونی. یعنی مخاطب یا بر اساس أغوا و یا بر اساس إغنا، کاری را که از او میخواهند با رضایت انجام میدهد. بنابراین اینکه منبع قدرت سخت یا نرم باشد دیگر دارای اهمیت چندانی نیست و مهم این است که در نتایج بتواند تأثیرگذاری مورد نظر را داشته باشد. البته باید متذکر شد که در تئوری، بخش اصلی قدرت در جنگ نرم قدرت با رضایت درونی همراه با إغنابخشی است، اما در محیط بیرونی و به طور واقعی با یک چهرهی ناب و کامل از این قدرت مواجه نیستیم. همواره ترکیبی از قدرتها بستهی قدرت در جنگ نرم را شکل میدهند، اما آنچه دارای اهمیت میباشد این است که به هر میزان قدرت إغنایی در این بستهی قدرت بیشتر باشد، کاربرد بهتری در جنگ نرم دارد. با این نگاه، منابع سخت قدرت هم در ایجاد فضای إغنایی مؤثرند. برای مثال، بحران اقتصادی آمریکا و اروپا ظاهراً قدرت سخت آنها را تضعیف کرده است، اما یکی از آثارش این است که قدرت إغنابخشیِ دنیای سرمایهداری را کاهش داده و الگوپذیری و الگویابی از دنیای سرمایهداری را در ملتهای دیگر تضعیف کرده است. نمونهی آن تحولات شمال آفریقا و غرب آسیاست. یکی از موانع تأثیرگذاری الگوی غربی در این تحولات همین وجود بحران اقتصادی طولانیمدت در درون غرب است. در مثالی دیگر، میتوان به ساختار شوروی سابق اشاره کرد. این کشور مهمترین نماد تفکر کمونیستی و سوسیالیستی در زمان خود بود. اندیشههای مارکسیستی به عنوان قدرت إغنایی و قدرت نرم آن محسوب میشد و تا قبل از فروپاشی، استدلالها و تئوریهایی که برای دفاع از مارکسیسم ارائه میشد دارای یک ظرفیت إغنایی و قابل پذیرش در بدنههای اجتماعی و روشنفکری کشورهای اروپایی و حتی کشورهای عربی بوده است، اما وقتی نظام سیاسی در شوروی فروپاشید و در واقع ساختار قدرت سخت آن از بین رفت، ایدئولوژی مارکسیسم و کمونیسم هم دچار افول شد و قدرت إغنایی خود را از دست داد. با اینکه استدلالهای مارکسیستی و کمونیستی تغییری نکرده بود، اما وقتی ساختار قدرت سختی که این ایدئولوژی و قدرت نرم بر آن سوار بود دچار ضعف شد، قدرت إغنایی و قدرت نرم آن هم کاهش پیدا کرد. در این صورت، اگر بخواهیم در جنگ نرم موفق باشیم، میبایست به دنبال ترکیبی از منابع سخت و نرم باشیم و دقیقاً بر همین مبناست که رهبر معظم انقلاب نیز، در حالی که طی حدود 3 سال گذشته اولویت مقابلهی دشمن با انقلاب اسلامی را جنگ نرم دانستهاند، در تعیین شعار این سالها، به عنوان یک اولویت گفتمانساز، مفاهیم اقتصادی همچون تولید ملی، جهاد اقتصادی و کار مضاعف را تعیین کردهاند. اما در این بین نکتهی مهم دیگری وجود دارد و آن این است که در جنگ نرم، علاوه بر نیاز به استفادهی ترکیبی از قدرت سخت و نرم، نحوهی استفاده از قدرت هم مؤثر میباشد؛ یعنی در جنگ نرم نیازمند تناسب در استفاده از منابع سخت و نرم هستیم تا معلوم شود کجا باید از منابع سخت قدرت و کجا باید از منابع نرم قدرت استفاده کرد. این تناسب مفهوم جدیدی را میسازد که آن مفهوم جدید (قدرت هوشمند) است. حزبالله لبنان مظهر برخورداری از این کیفیت قدرت و یا همان قدرت هوشمند است. آنها، ترکیبی از منابع قدرت سخت و نرم را در اختیار دارند. همانطور که مشاهده میشود فشار اصلی دشمنان بر حزبالله این است که قدرت نظامی و امکانات نظامی را کنار بگذارد و به عنوان یک حزب سیاسی فعالیت کند. اما بخش زیادی از این کیفیت قدرت حزبالله، ناشی از قدرت منابع سخت نظامیاست که در اختیار دارد و درصورت چشمپوشی از این منابع سخت، منابع نرم آن کارآیی لازم را نخواهند داشت. موضوع دوم، تناسب در استفاده از این منابع است. آنجایی که جنگ 33 روزه در جریان است، حزب الله به منابع سخت قدرت خود متوسل میشود و در شرایطی که چالشهای داخلی در شکلگیری دولت وجود دارد، منابع نرم خود را به میدان می آورد. یعنی آن الگویی که در تئوری مطرح شد، درست عمل میکند و میتواند اهداف مورد نظر را در جنگ نرم پیش ببرد. بر همین اساس میتوان ادعا نمود حزب الله الگویی است که منابع سخت و نرم و تناسب در استفاده را دارا میباشد. اما برعکس، در تحولات اخیر در منطقه غرب آسیا کشورهای دیگری در همسایگی ما هستند، که تناسب در استفاده را رعایت نکردند و درنتیجه چالشهای داخلی آنها عمیقتر شده است (علی خضریان؛ کارشناس مسائل سیاسی/برهان/1391/6/21 )
آیا برای پیشبرد اهداف مورد نظردر این جنگ، اتکا به قدرت نرم یا بطور دقیقتر، رسانه، هنر، مفاهیم فرهنگ، ایدئولوژی، ارزشها و... کافی است؟
آیا برای پیشبرد اهداف مورد نظردر این جنگ، اتکا به قدرت نرم یا بطور دقیقتر، رسانه، هنر، مفاهیم فرهنگ، ایدئولوژی، ارزشها و... کافی است؟
پس از سخنان مقام معظم رهبری در خصوص جنگ نرم، از سوی نخبگان فکریفرهنگی و اهالی رسانه، در جهت تبیین این واژه و تعریف آن، مقالات و اظهارنظرهای مختلفی صورت پذیرفته و این تبیینها باعث شده است تا مفهومی از واژهی جنگ نرم در ذهن مخاطبین متبادر شود.
این واژه طی 3 سال اخیر در سطح گستردهای از سوی نخبگان فکری استفاده شده است و به نظر میرسد، در عین اینکه تعاریف مطرحشده غلط نیستند، اما دقیق و عمیق نیز نمیباشند و متأسفانه به صورت تکبعدی به آن پرداخته شده است.
این مهم از این منظر دارای اهمیت است که در جهت فعالیت و حضور مؤثر در این عرصه میبایست شناخت دقیقتری از ابعاد مختلف چنین جنگی داشته باشیم. در واقع از ابتداییترین اقدامات در هر جنگی این است که ضمن شناخت دقیق از وضعیت موجود، اقدام به طراحی برای انجام عملیات جنگی کنیم و در آن، ضمن آرایش نظامی برای دفاع مؤثر، اقدام به طراحی و انجام عملیات برای تهاجم مؤثر به دشمن نماییم.
سؤال اساسی اینجاست که در جنگ نرم حاضر میبایست کدام مؤلفههای وضعیت موجود را بررسی کرد و جهت انجام دفاع مؤثر و همچنین تهاجم مؤثر به چه قدرتی میبایست تکیه کرد. به طور واضحتر، در صورتی که قدرت را بر مبنای منابع آن به 2 طیف نرم و سخت تقسیم کنیم، در جنگ نرم کدام بخش از منابع قدرت را میبایست درگیر کنیم؟ آیا برای دفاع و تهاجم مؤثر در جنگ نرم و پیشبرد اهداف مورد نظر، اتکا به قدرت نرم یا به طور دقیقتر رسانه، هنر، مفاهیم فرهنگ، ایدئولوژی، ارزشها و... کافی است؟ آیا جنگ نرم، قدرت سختی همچون ابعاد نظامی، اقتصادی، ساختاری و... را درگیر نمیکند؟
در پاسخ به اینکه چه کیفیتی از قدرت در جنگ نرم درگیر میشود، آنچه از سوی نخبگان فکری و فرهنگی ارائه میگردد این است که قدرت نرم، یعنی فرهنگ و ایدئولوژی و ابزارهایی از این جنس، اهداف جنگ نرم را پیش میبرند؛ اما باید گفت این تلقی دقیق نیست، چرا که واقعیتهایی در محیط بیرونی وجود دارد که این تعریف نمیتواند آنها را توضیح دهد یا پاسخی برای آن فراهم کند.
برای مثال، حادثهی 11 سپتامبر در ظاهر یک تهدید سخت است، اما نتیجهی این تهدید سخت که زمینهساز افزایش قدرت نرم آمریکا میشود منجر به پیشبرد گفتمان مبارزه با تروریسم در سطح جهانی میگردد؛ یعنی یک تهدید به ظاهر سخت زمینهساز افزایش قدرت نرم گردیده است.
در پاسخ به اینکه چه کیفیتی از قدرت در جنگ نرم درگیر می شود، آنچه از سوی نخبگان فکری و فرهنگی ارائه میگردد این است که قدرت نرم، یعنی فرهنگ و ایدئولوژی و ابزارهایی از این جنس هستند که اهداف جنگ نرم را پیش میبرند؛ اما باید گفت این تلقی دقیق نیست. چرا که واقعیتهایی در محیط بیرونی وجود دارد که این تعریف نمیتواند آنها را توضیح بدهد.
بنابراین میبایست از زاویهای دیگر قدرت را تعریف کرد تا توانایی پاسخ به واقعیتهای بیشتری را در تبیین قدرت مورد نیاز در جنگ نرم داشته باشد. قدرت در واژهشناسی جنگ نرم عبارت است از توانایی تأثیرگذاری بر مخاطب به صورتی که خواسته مورد نظر محقق شود. این مخاطب میتواند فرد، گروه یا جامعه باشد. این یک تعریف کارکردی و رابطهای است. یعنی از یک طرف کارکرد قدرت یعنی توانایی تأثیرگذاری و از طرف دیگر متغیر رابطهاش بر مخاطب، بطوری که خواستهی ما در آن محقق شود.
اگر قدرت را پیامدی تعریف کردیم، قطع نظر از اینکه چه منبعی از قدرت ساطع میشود، نظرمان بر پیامدها، تأثیرات و نتایج قدرت است و طبق تعریف ارائهشده، به جای منابع، قدرت را بر اساس کارکرد و پیامد تعریف میکنیم. در این صورت قدرت به دو صورت کلی تقسیمبندی میشود. قدرت بدون رضایت و قدرت با رضایت. مفهوم قدرت همان تعریفی است که کردهایم. یعنی توانایی تاثیرگذاری بر دیگران به شکلی که خواسته ای را محقق کند. این تأثیرگذاری بر دیگران یا با رضایت آنهاست یا بدون رضایت آنها. اگر بدون رضایت باشد دو صورت کلی پیدا میکند. یک اجبار که زور و تهدید و فشار و... شامل آن میشوند.
دیگری سلسله مراتب قدرت(اتوریته). یعنی قرارداشتن افراد در سلسله مراتب قدرت این امکان را به آنها میدهد که بدون رضایت مخاطب، بر آنها تأثیرگذاری کند و خواستهای که میخواهد انجام بگیرد. در گونهی با رضایت هم دو شکل اصلی است. شکل إغوا و فریب، و شکل إغنا و رضایت درونی. یعنی مخاطب یا بر اساس أغوا و یا بر اساس إغنا، کاری را که از او میخواهند با رضایت انجام میدهد.
بنابراین اینکه منبع قدرت سخت یا نرم باشد دیگر دارای اهمیت چندانی نیست و مهم این است که در نتایج بتواند تأثیرگذاری مورد نظر را داشته باشد. البته باید متذکر شد که در تئوری، بخش اصلی قدرت در جنگ نرم قدرت با رضایت درونی همراه با إغنابخشی است، اما در محیط بیرونی و به طور واقعی با یک چهرهی ناب و کامل از این قدرت مواجه نیستیم. همواره ترکیبی از قدرتها بستهی قدرت در جنگ نرم را شکل میدهند، اما آنچه دارای اهمیت میباشد این است که به هر میزان قدرت إغنایی در این بستهی قدرت بیشتر باشد، کاربرد بهتری در جنگ نرم دارد.
با این نگاه، منابع سخت قدرت هم در ایجاد فضای إغنایی مؤثرند. برای مثال، بحران اقتصادی آمریکا و اروپا ظاهراً قدرت سخت آنها را تضعیف کرده است، اما یکی از آثارش این است که قدرت إغنابخشیِ دنیای سرمایهداری را کاهش داده و الگوپذیری و الگویابی از دنیای سرمایهداری را در ملتهای دیگر تضعیف کرده است. نمونهی آن تحولات شمال آفریقا و غرب آسیاست. یکی از موانع تأثیرگذاری الگوی غربی در این تحولات همین وجود بحران اقتصادی طولانیمدت در درون غرب است.
در مثالی دیگر، میتوان به ساختار شوروی سابق اشاره کرد. این کشور مهمترین نماد تفکر کمونیستی و سوسیالیستی در زمان خود بود. اندیشههای مارکسیستی به عنوان قدرت إغنایی و قدرت نرم آن محسوب میشد و تا قبل از فروپاشی، استدلالها و تئوریهایی که برای دفاع از مارکسیسم ارائه میشد دارای یک ظرفیت إغنایی و قابل پذیرش در بدنههای اجتماعی و روشنفکری کشورهای اروپایی و حتی کشورهای عربی بوده است، اما وقتی نظام سیاسی در شوروی فروپاشید و در واقع ساختار قدرت سخت آن از بین رفت، ایدئولوژی مارکسیسم و کمونیسم هم دچار افول شد و قدرت إغنایی خود را از دست داد.
با اینکه استدلالهای مارکسیستی و کمونیستی تغییری نکرده بود، اما وقتی ساختار قدرت سختی که این ایدئولوژی و قدرت نرم بر آن سوار بود دچار ضعف شد، قدرت إغنایی و قدرت نرم آن هم کاهش پیدا کرد. در این صورت، اگر بخواهیم در جنگ نرم موفق باشیم، میبایست به دنبال ترکیبی از منابع سخت و نرم باشیم و دقیقاً بر همین مبناست که رهبر معظم انقلاب نیز، در حالی که طی حدود 3 سال گذشته اولویت مقابلهی دشمن با انقلاب اسلامی را جنگ نرم دانستهاند، در تعیین شعار این سالها، به عنوان یک اولویت گفتمانساز، مفاهیم اقتصادی همچون تولید ملی، جهاد اقتصادی و کار مضاعف را تعیین کردهاند.
اما در این بین نکتهی مهم دیگری وجود دارد و آن این است که در جنگ نرم، علاوه بر نیاز به استفادهی ترکیبی از قدرت سخت و نرم، نحوهی استفاده از قدرت هم مؤثر میباشد؛ یعنی در جنگ نرم نیازمند تناسب در استفاده از منابع سخت و نرم هستیم تا معلوم شود کجا باید از منابع سخت قدرت و کجا باید از منابع نرم قدرت استفاده کرد. این تناسب مفهوم جدیدی را میسازد که آن مفهوم جدید (قدرت هوشمند) است.
حزبالله لبنان مظهر برخورداری از این کیفیت قدرت و یا همان قدرت هوشمند است. آنها، ترکیبی از منابع قدرت سخت و نرم را در اختیار دارند. همانطور که مشاهده میشود فشار اصلی دشمنان بر حزبالله این است که قدرت نظامی و امکانات نظامی را کنار بگذارد و به عنوان یک حزب سیاسی فعالیت کند. اما بخش زیادی از این کیفیت قدرت حزبالله، ناشی از قدرت منابع سخت نظامیاست که در اختیار دارد و درصورت چشمپوشی از این منابع سخت، منابع نرم آن کارآیی لازم را نخواهند داشت.
موضوع دوم، تناسب در استفاده از این منابع است. آنجایی که جنگ 33 روزه در جریان است، حزب الله به منابع سخت قدرت خود متوسل میشود و در شرایطی که چالشهای داخلی در شکلگیری دولت وجود دارد، منابع نرم خود را به میدان می آورد.
یعنی آن الگویی که در تئوری مطرح شد، درست عمل میکند و میتواند اهداف مورد نظر را در جنگ نرم پیش ببرد. بر همین اساس میتوان ادعا نمود حزب الله الگویی است که منابع سخت و نرم و تناسب در استفاده را دارا میباشد. اما برعکس، در تحولات اخیر در منطقه غرب آسیا کشورهای دیگری در همسایگی ما هستند، که تناسب در استفاده را رعایت نکردند و درنتیجه چالشهای داخلی آنها عمیقتر شده است
(علی خضریان؛ کارشناس مسائل سیاسی/برهان/1391/6/21 )