نمیتوان نظریات حوزهی علوم انسانی را جدای از فهم عقبهی فلسفی آنها به درستی فهم کرد. اما آیا نظام آکادمیک ما، که در حوزهی علوم انسانی اغلب انبوهی از نظریات و دیدگاهها را عرضه میکند، برای فهم عمیق این نظریات هم چارهای اندیشیده است؟ یکم) (کار عقل فعال، عنایت به مردم میباشد و اینکه آدمی را به نهایت مراتب کمال ویژهی خود برساند و آن رسیدن به سعادت، نهایت نهایی و کامل است، رسیدن به مرتبت عقل فعال است، زمانی که مدارج کمال را طی میکند و این امر، آن گاه میسر شود که مفارق از اجسام شده و در قوام و پایداری خود نیازمند به امور جسمانی و مادی و عرضی نباشد و به مقامی رسد که بر این گونه کمالات عقلی پابرجا بماند. ذات عقل فعال نیز یکی است، لکن از لحاظ مقام دربرگیرندهی همهی نفوس آدمیانی است که خود را از قید ماده و مادیات رهانیده و به سعادت نائل شدهاند. عقل فعال همان موجودی است که میتوان آن را روحالامین و روحالقدس خواند و از لحاظ مرتبه میتوان آن را در سطح نام ملکوت نامید.) عبارت فوق بخشی از مباحث مقدماتی فارابی در بحث سیاست مدنی اوست. او در کتاب خود، قبل از آنکه به بحث از مدینهی فاضله و مراتب و گوناگونی مدینهها و ویژگیها و خصوصیات آنها بپردازد، ابتدا به بحث از مباحثی نظیر عقل فعال، قوهی ناطقه، صورت و ماده، فیض وجودی حق، غایت و هدف خلقت و اسمای الهی، ترتیب عالم خلق، چیستی سعادت و... مشغول شده است. دوم) در باب فلسفه (حداقل آنچه به فلسفهی اسلامی نزد ما موسوم است) گفته میشود علمی است که موضوعش (موجود از آن جهت که موجود است) میباشد. در اینکه آیا این تعریف، بدون تسامح، میتواند بر همهی مسائلی که فلسفهی اسلامی و فیلسوفان قهار ما به آن پرداختهاند، صادق باشد یا خیر، مناقشات و نکاتی طرح شده و پاسخهایی ارائه شده است؛ اما شکی نیست که موضوع فلسفه نسبت به سایر رشتههای علوم حقیقی، عمومیت و شاملیت دارد. موضوعی از موضوعات رشتههای طبیعی و علوم انسانی (نه علوم اعتباری محض نظیر لغت و ادبیات) نیست که بخشی از احکام فلسفی به نحوی برای آنها صادق نباشد و آنها از نتایج کار فیلسوفان بینیاز باشند. فارابی نخواسته بود که در باب دو موضوع (یعنی فلسفه و سیاست مدنی) یک کتاب تألیف کند، بلکه او متوجه حضور جدی بخشی از مسائل فلسفی در سیاست مدنی بوده و لذا سعی کرده است نه تمام مسائل فلسفه، بلکه حصهای از فلسفه را که عقبهی بحث سیاسی او را تأمین میکند بیاورد. گریزی از پرسشهای فلسفی نیست. هر کسی در هر رشتهای از رشتههای علوم طبیعی و انسانی، به نحوی پاسخی به پرسشهای فلسفی داده است و بر اساس این پاسخهاست که به فعالیت نظری و علمی میپردازد. چنین ابتنایی سالهای متمادی توسط نگرشهای پوزیتیویستی انکار و تمسخر میشد، اما گامهای برداشتهشده در دهههای اخیر در حوزهی فلسفهی علم، به این انکارها پایان داد. سوم) گریزی از پرسشهای فلسفی نیست. هر کسی در هر رشتهای از رشتههای علوم طبیعی و انسانی، به نحوی پاسخی به پرسشهای فلسفی داده است و بر اساس این پاسخهاست که به فعالیت نظری و علمی میپردازد. چنین ابتنایی سالهای متمادی توسط نگرشهای پوزیتیویستی انکار و تمسخر میشد، اما گامهای برداشتهشده در دهههای اخیر در حوزهی فلسفهی علم، به این انکارها پایان داد؛ گرچه خود این فیلسوفان علم، پس از روشن شدن چنین ابتنایی، به جای رجوع و تأکید بر اخذ مبانی صحیح، به انکار هر گونه معرفت و کشف نسبت به عالَم پرداختند. به بحث خود بازگردیم. گریزی از پرسشهای فلسفی نیست. مثلاً اینکه آیا علیّت امری واقعی و وصف واقع است یا برداشت و انتظار ذهنی ما از توالی حوادث؟ آیا علیّت جهانشمول است یا برخی موضوعات از حیطهی آن خارج هستند و تصادف در آنجا حاکم است؟ علیّت چگونه با اختیار و ارادهی آزاد آدمی قابل جمع است؟ آیا اراده ورای علیّت است یا روی دیگر آن یا...؟ همین پرسش اخیر، مکاتب مهمی را در عرصهی روانشناسی در باب تحلیل کنشها و واکنشهای آدمی پدید آورده است. چهارم) پاسخهای فلسفی شیوع دارند. پاسخهای فلسفی در دو سطح فرهنگ عمومی و فرهنگ جامعهی علمی، حضور دارند و حضورشان هم گاه به نحوی جدی و پررنگ است که احساس نمیشوند و بلکه انکار هم میشوند. حال آنکه هر گونه نقد، تحلیل و ارائهی دیدگاه، مبتنی بر همین پاسخها صورت میگیرد. نکتهی قابل توجه آنکه حضور پاسخهای فلسفی ممکن است آگاهانه باشد یا غیرآگاهانه؛ همچنان که ممکن است پاسخها مجتهدانه باشد یا مقلدانه، ولی در هر صورت، حضور دارند و بدون آنها قدم از قدم برداشته نمیشود. پنجم) فلسفه فراهمکنندهی بستر رویش نظریات و تأمینکنندهی عقبهی سایر دیدگاههاست. دانشمندی با بنیانهای فلسفی مادیگرا، قطعاً نمیتواند نظریاتی را که مبتنی بر پذیرش عالم ماوراء ماده و محیط به آن باشد بپذیرد؛ مگر اینکه انسان ضعیفی به لحاظ تحلیلی باشد و نتواند تعارض این دو نکته را دریابد و در واقع به قدری ناتوان باشد که تناقضات نظری خود را درک نکند. البته فلسفه بستری است برای رویش نظریات. هر گونه (از گونههای متعدد) پاسخ به پرسشهای عام فلسفی قابلیت دارند حلقهای نسبتاً گسترده و فراخ فراهم آورند تا بنا به عوامل متعدد معرفتی و غیرمعرفتی دخیل در امر نظریهپردازی، نظریاتی همعرض (به لحاظ مبانی فلسفی) از آنها بروید. هر چه پاسخهای عام فلسفی امتداد داده شوند و در موضوعاتی جزئی نظیر انسان، خانواده و جامعه به کار گرفته شوند و آنها را عمیقتر و دقیقتر تحلیل کنند و اهالی علوم انسانی هم به نحوی از آنها مطلع شوند (آگاهانه یا غیرآگاهانه و نیز مجتهدانه یا مقلدانه)، حلقهی فوقالذکر تنگتر میشود. ششم) حاصل آنکه نمیتوان نظریات حوزهی علوم انسانی را جدای از فهم عقبهی فلسفی آنها به درستی فهم کرد. اما آیا نظام آکادمیک ما، که در حوزهی علوم انسانی اغلب انبوهی از نظریات و دیدگاهها را عرضه میکند، برای فهم عمیق این نظریات هم چارهای اندیشیده است؟ این پرسشی است که نگاهی به واحدهای درسی رشتههای علوم انسانی پاسخ ناخوشایندی برای آن ارائه میکند. پی نوشت: این نوشتهی کوتاه وامدار استفادهای است که نگارنده از محضر علمی حجتالاسلام دکتر پارسانیا برده است؛ گرچه خبط و خطای آن از نگارنده است. *هادی بیات؛ محقق و پژوهشگر فقه و فلسفه اسلامی/برهان
نمیتوان نظریات حوزهی علوم انسانی را جدای از فهم عقبهی فلسفی آنها به درستی فهم کرد. اما آیا نظام آکادمیک ما، که در حوزهی علوم انسانی اغلب انبوهی از نظریات و دیدگاهها را عرضه میکند، برای فهم عمیق این نظریات هم چارهای اندیشیده است؟
نمیتوان نظریات حوزهی علوم انسانی را جدای از فهم عقبهی فلسفی آنها به درستی فهم کرد. اما آیا نظام آکادمیک ما، که در حوزهی علوم انسانی اغلب انبوهی از نظریات و دیدگاهها را عرضه میکند، برای فهم عمیق این نظریات هم چارهای اندیشیده است؟
یکم) (کار عقل فعال، عنایت به مردم میباشد و اینکه آدمی را به نهایت مراتب کمال ویژهی خود برساند و آن رسیدن به سعادت، نهایت نهایی و کامل است، رسیدن به مرتبت عقل فعال است، زمانی که مدارج کمال را طی میکند و این امر، آن گاه میسر شود که مفارق از اجسام شده و در قوام و پایداری خود نیازمند به امور جسمانی و مادی و عرضی نباشد و به مقامی رسد که بر این گونه کمالات عقلی پابرجا بماند. ذات عقل فعال نیز یکی است، لکن از لحاظ مقام دربرگیرندهی همهی نفوس آدمیانی است که خود را از قید ماده و مادیات رهانیده و به سعادت نائل شدهاند. عقل فعال همان موجودی است که میتوان آن را روحالامین و روحالقدس خواند و از لحاظ مرتبه میتوان آن را در سطح نام ملکوت نامید.)
عبارت فوق بخشی از مباحث مقدماتی فارابی در بحث سیاست مدنی اوست. او در کتاب خود، قبل از آنکه به بحث از مدینهی فاضله و مراتب و گوناگونی مدینهها و ویژگیها و خصوصیات آنها بپردازد، ابتدا به بحث از مباحثی نظیر عقل فعال، قوهی ناطقه، صورت و ماده، فیض وجودی حق، غایت و هدف خلقت و اسمای الهی، ترتیب عالم خلق، چیستی سعادت و... مشغول شده است.
دوم) در باب فلسفه (حداقل آنچه به فلسفهی اسلامی نزد ما موسوم است) گفته میشود علمی است که موضوعش (موجود از آن جهت که موجود است) میباشد. در اینکه آیا این تعریف، بدون تسامح، میتواند بر همهی مسائلی که فلسفهی اسلامی و فیلسوفان قهار ما به آن پرداختهاند، صادق باشد یا خیر، مناقشات و نکاتی طرح شده و پاسخهایی ارائه شده است؛ اما شکی نیست که موضوع فلسفه نسبت به سایر رشتههای علوم حقیقی، عمومیت و شاملیت دارد. موضوعی از موضوعات رشتههای طبیعی و علوم انسانی (نه علوم اعتباری محض نظیر لغت و ادبیات) نیست که بخشی از احکام فلسفی به نحوی برای آنها صادق نباشد و آنها از نتایج کار فیلسوفان بینیاز باشند.
فارابی نخواسته بود که در باب دو موضوع (یعنی فلسفه و سیاست مدنی) یک کتاب تألیف کند، بلکه او متوجه حضور جدی بخشی از مسائل فلسفی در سیاست مدنی بوده و لذا سعی کرده است نه تمام مسائل فلسفه، بلکه حصهای از فلسفه را که عقبهی بحث سیاسی او را تأمین میکند بیاورد.
گریزی از پرسشهای فلسفی نیست. هر کسی در هر رشتهای از رشتههای علوم طبیعی و انسانی، به نحوی پاسخی به پرسشهای فلسفی داده است و بر اساس این پاسخهاست که به فعالیت نظری و علمی میپردازد. چنین ابتنایی سالهای متمادی توسط نگرشهای پوزیتیویستی انکار و تمسخر میشد، اما گامهای برداشتهشده در دهههای اخیر در حوزهی فلسفهی علم، به این انکارها پایان داد.
سوم) گریزی از پرسشهای فلسفی نیست. هر کسی در هر رشتهای از رشتههای علوم طبیعی و انسانی، به نحوی پاسخی به پرسشهای فلسفی داده است و بر اساس این پاسخهاست که به فعالیت نظری و علمی میپردازد. چنین ابتنایی سالهای متمادی توسط نگرشهای پوزیتیویستی انکار و تمسخر میشد، اما گامهای برداشتهشده در دهههای اخیر در حوزهی فلسفهی علم، به این انکارها پایان داد؛ گرچه خود این فیلسوفان علم، پس از روشن شدن چنین ابتنایی، به جای رجوع و تأکید بر اخذ مبانی صحیح، به انکار هر گونه معرفت و کشف نسبت به عالَم پرداختند.
به بحث خود بازگردیم. گریزی از پرسشهای فلسفی نیست. مثلاً اینکه آیا علیّت امری واقعی و وصف واقع است یا برداشت و انتظار ذهنی ما از توالی حوادث؟ آیا علیّت جهانشمول است یا برخی موضوعات از حیطهی آن خارج هستند و تصادف در آنجا حاکم است؟ علیّت چگونه با اختیار و ارادهی آزاد آدمی قابل جمع است؟ آیا اراده ورای علیّت است یا روی دیگر آن یا...؟ همین پرسش اخیر، مکاتب مهمی را در عرصهی روانشناسی در باب تحلیل کنشها و واکنشهای آدمی پدید آورده است.
چهارم) پاسخهای فلسفی شیوع دارند. پاسخهای فلسفی در دو سطح فرهنگ عمومی و فرهنگ جامعهی علمی، حضور دارند و حضورشان هم گاه به نحوی جدی و پررنگ است که احساس نمیشوند و بلکه انکار هم میشوند. حال آنکه هر گونه نقد، تحلیل و ارائهی دیدگاه، مبتنی بر همین پاسخها صورت میگیرد.
نکتهی قابل توجه آنکه حضور پاسخهای فلسفی ممکن است آگاهانه باشد یا غیرآگاهانه؛ همچنان که ممکن است پاسخها مجتهدانه باشد یا مقلدانه، ولی در هر صورت، حضور دارند و بدون آنها قدم از قدم برداشته نمیشود.
پنجم) فلسفه فراهمکنندهی بستر رویش نظریات و تأمینکنندهی عقبهی سایر دیدگاههاست. دانشمندی با بنیانهای فلسفی مادیگرا، قطعاً نمیتواند نظریاتی را که مبتنی بر پذیرش عالم ماوراء ماده و محیط به آن باشد بپذیرد؛ مگر اینکه انسان ضعیفی به لحاظ تحلیلی باشد و نتواند تعارض این دو نکته را دریابد و در واقع به قدری ناتوان باشد که تناقضات نظری خود را درک نکند.
البته فلسفه بستری است برای رویش نظریات. هر گونه (از گونههای متعدد) پاسخ به پرسشهای عام فلسفی قابلیت دارند حلقهای نسبتاً گسترده و فراخ فراهم آورند تا بنا به عوامل متعدد معرفتی و غیرمعرفتی دخیل در امر نظریهپردازی، نظریاتی همعرض (به لحاظ مبانی فلسفی) از آنها بروید.
هر چه پاسخهای عام فلسفی امتداد داده شوند و در موضوعاتی جزئی نظیر انسان، خانواده و جامعه به کار گرفته شوند و آنها را عمیقتر و دقیقتر تحلیل کنند و اهالی علوم انسانی هم به نحوی از آنها مطلع شوند (آگاهانه یا غیرآگاهانه و نیز مجتهدانه یا مقلدانه)، حلقهی فوقالذکر تنگتر میشود.
ششم) حاصل آنکه نمیتوان نظریات حوزهی علوم انسانی را جدای از فهم عقبهی فلسفی آنها به درستی فهم کرد. اما آیا نظام آکادمیک ما، که در حوزهی علوم انسانی اغلب انبوهی از نظریات و دیدگاهها را عرضه میکند، برای فهم عمیق این نظریات هم چارهای اندیشیده است؟ این پرسشی است که نگاهی به واحدهای درسی رشتههای علوم انسانی پاسخ ناخوشایندی برای آن ارائه میکند.
پی نوشت:
این نوشتهی کوتاه وامدار استفادهای است که نگارنده از محضر علمی حجتالاسلام دکتر پارسانیا برده است؛ گرچه خبط و خطای آن از نگارنده است.
*هادی بیات؛ محقق و پژوهشگر فقه و فلسفه اسلامی/برهان