من می خواهم بدانم که در جامعه امروزی ایران که حرفهای ضد و نقیضی نسبت به حکومت می شنویم، چگونه راست را از دروغ تشخیص دهیم و برای اینکه به حقیقت پی ببریم، چگونه منابعی را جمع آوری و مطالعه کنیم؟ اینکه چگونه راستی و حق را می توان شناخت ؟ پاسخ آن را در چند نکته بیان می کنیم : 1- روشن است که مرز میان حق و باطل ظریف است . از کلمات علی ( ع ) می توان این مفهوم را استفاده کرد .امیرالمومنین یک جا می فرماید : به این دلیل شبهه را،شبهه نامند که شبیه حق است ، ( نهج البلاغه ، ترجمه فیض الاسلام ، خطبه 38، ) درجای دیگر می فرمایند : منافقان هر حقی را باطل و هر راست را کژی تدارک دیده اند، ( همان ، خطبه 185 ) اما با این همه ، انسان به ابزار شناخت حق و باطل در مسیر تکامل خود مجهز است . علی ( ع ) می فرماید : پس از روح خویش در آن دمید ...اندیشه هایی که تصرفاتش را ابزار کارند، اندامهایی که در خدمت اویند، ابزاری که به کارشان می گیرد در نیروی شناخت حق و باطل ( همان ،خطبه 1 ) از این رو مرز حق و باطل روشن است و آن مطابقت با کتاب منزل آسمانی یعنی قرآن است ، ( همان ، خطبه 189 )؛ . 2- امیرالمومنین علی ( ع ) شرط اصلی شناخت حق را برخورد مستقیم با حوادث دانسته و در صحنه جامعه بودن را یکی از راهکارهای شناخت حق می شناسند و می فرمایند : ( ( منشا کم آگاهی غیبت است چرا که بر پیشانی حق نشانه های خاصی نیست که به یاری آنها راست و دروغ شناخته شود، ( همان ، خطبه 53 ) . گذشته از آن براستقلال اندیشه در شناخت حق هم تاکید می کنند .امام این مطلب را درگفتگوی خود با مردی که به نام کلیب جرمی معروف بود، در جریان جنگ جمل مطرح می کنند که نتیجه آن بیعت کردن فرد نامبرده با حضرت می گردد، ( همان ، خطبه 169 )؛ 3- اما این که حق را چگونه بشناسیم ؟ پاسخش این است که علاوه بر آن چه گذشت می توان این نکته را افزود که از نظر قرآن برای انسان ابزار و منابعی برای شناخت در نظر گرفته شده که می توان به وسیله آنها حق را شناخت . خداوند در آیه 78 از سوره نحل پس از آن که به خالی بودن ذهن انسان از هر گونه علمی در هنگام تولد اشاره می کند، می فرماید : برای شما گوش و چشم و دل قرار دادیم تا شاکر باشید .و در آیه دیگری می فرماید : چرا این ها در زمین گردش نمی کنند، ( محمد / 10 ) از مجموع آیات می توان چنین استفاده کرد که قرآن برای شناخت انسان ابزار ذیل را تهیه دیده : حس ، عقل ، دل و تاریخ . با این ها می توان ثابت را از غیر ثابت و به اصطلاح حق را از باطل باز شناخت . 4- از دیدگاه علی ( ع ) برخی موانع شناخت حق از باطل عبارتند از : الف - تعصب : آن حضرت می فرماید : عشق به امری باعث کوری شخص ومریضی قلب او می گردد، ( نهج البلاغه ، ترجمه فیض الاسلام ، خطبه 107 ) ب - جو زدگی : حضرت در این باره می فرماید : زنهار، که جز چهار انگشت میان حق وباطل مرزی نیست . آنگاه ادامه می دهند : باطل آن است که بگویی شنیده ام وحق اینکه بگویی دیده ام ، ( همان ، خطبه 141 ) ج - فرد پرستی : در جریان جنگ جمل حارث بن حوت ، به نزد حضرت آمد و پرسید آیا از دیدگاه شما، من بایستی اصحاب جمل را در گمراهی بدانم ؟ مولی در پاسخ فرمود : ای حارث تو جز پیش پای خویش را نمی بینی و از بلندا به مسایل نمی نگری ، در نتیجه به سرگردانی دچار آمده ای ، ( همان ، خطبه 254 ) د - تشنج و بحران : علی ( ع ) در پاسخ به این سوال که چرا در حکمیت میان خود و آنان مهلت تعیین کرده ای ؟ می فرماید : باید بدانید که تنها فلسفه اش این بود که نادان رافرصت پرس و جو باشد و آگاه بیش از پیش ثبات یابد، ( همان ، خطبه 125 ) ه - کار مجادله گری : امیرالمومنین یکی دیگر از موانع شناخت را چنین توصیف می کند : هر که بی جهت کند و کاو کند به حق نگراید .و کسی که برمبنای جمل کشمکش بسیار کند حق نابینیش تداوم یابد، ( همان ، خطبه 30 )؛ 5- و اما آیا می توان به واسطه اشخاص حق را شناخت یا نه ؟ پاسخ این است که آنچه که از آیات و روایات بر می آید این است که خود حق پایه شناخت را تشکیل می دهد و آن ، میزان شناسایی و تمایز افراد در حق و باطل قرار می گیرد .مگر اینکه فرد معصومی باشد که در این صورت می تواند معیارحقیقت باشد مانند علی ( ع ) که پیامبر ( ص ) در حق او فرمود ( ( علی مع الحق والحق مع العلی ) ) و یا کسی باشد که منصوص از طرف امام باشد مثل فرمایش پیامبر ( ص ) به ابوذر غفاری که : ای ابوذر تو را گروه طاغیان به شهادت خواهند رساند .مفهومش این است که افراد قاتل تو ناحق اند .البته افراد دررساندن پیام حقیقت و یا تبیین آن نقش مهمی می توانند داشته باشند وسخن حضرت علی ( ع ) نافی این مساله نیست ، بلکه منظور آن حضرت این است که نباید افراد را با معیارها خلط کرد .(برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به : مساله شناخت ، مرتضی مطهری ، محمد تقی جعفری ، تفسیر نهج البلاغه ، ج 3، ص 58 ، معادیخواه ،عبدالمجید، فرهنگ آفتاب ، ج 4، ص 2089 به نقل از سایت تبیان ) اکنون با توجه به نکات فوق پیرامون شناخت حقیقت در جامعه امروزی ایران گفتنی است بحمدلله شرایط کنونی از یک سو با توجه به رشد و آگاهی دینی و سیاسی بالای جامعه ، ما شاهد دقت و تلاش افراد حقیقت جو برای شناخت حق و حقیقت و معیار قرار دادن آن در رفتارها و جهتگیری های فردی ،سیاسی و اجتماعی می باشیم . و از سوی دیگر همانگونه که گذشت مهمترین معیار ما قرآن کریم و معصومین هستند و با شناخت این امانت گرانقدر الهی و شاخصه هایی که در هر زمینه ارائه می نمایند و تطبیق آن با جریان های مختلف فکری سیاسی و گفتار و عملکرد اشخاص ، می توان به شناخت حقیقت راه یافت . بنا بر این باید به دنبال شناخت معیارهای اصیل اسلامی بود و در این زمینه جهتگیریها و رهنمودهای مقام معظم رهبری به عنوان فقیهی جامع الشرایط ، آگاه و بصیر به ابعاد مختلف جامعه و جهان می تواند ما را در شناخت حق و حقیقت رهنمون سازد . همچنین استفاده از نظرات شخصیت ها و رسانه های متعهد و در عین حال آگاه ، نیز از دیگر منابع مهم در این زمینه است . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 3/100114023)
من می خواهم بدانم که در جامعه امروزی ایران که حرفهای ضد و نقیضی نسبت به حکومت می شنویم، چگونه راست را از دروغ تشخیص دهیم و برای اینکه به حقیقت پی ببریم، چگونه منابعی را جمع آوری و مطالعه کنیم؟
من می خواهم بدانم که در جامعه امروزی ایران که حرفهای ضد و نقیضی نسبت به حکومت می شنویم، چگونه راست را از دروغ تشخیص دهیم و برای اینکه به حقیقت پی ببریم، چگونه منابعی را جمع آوری و مطالعه کنیم؟
اینکه چگونه راستی و حق را می توان شناخت ؟ پاسخ آن را در چند نکته بیان می کنیم : 1- روشن است که مرز میان حق و باطل ظریف است . از کلمات علی ( ع ) می توان این مفهوم را استفاده کرد .امیرالمومنین یک جا می فرماید : به این دلیل شبهه را،شبهه نامند که شبیه حق است ، ( نهج البلاغه ، ترجمه فیض الاسلام ، خطبه 38، ) درجای دیگر می فرمایند : منافقان هر حقی را باطل و هر راست را کژی تدارک دیده اند، ( همان ، خطبه 185 ) اما با این همه ، انسان به ابزار شناخت حق و باطل در مسیر تکامل خود مجهز است .
علی ( ع ) می فرماید : پس از روح خویش در آن دمید ...اندیشه هایی که تصرفاتش را ابزار کارند، اندامهایی که در خدمت اویند، ابزاری که به کارشان می گیرد در نیروی شناخت حق و باطل ( همان ،خطبه 1 ) از این رو مرز حق و باطل روشن است و آن مطابقت با کتاب منزل آسمانی یعنی قرآن است ، ( همان ، خطبه 189 )؛ . 2- امیرالمومنین علی ( ع ) شرط اصلی شناخت حق را برخورد مستقیم با حوادث دانسته و در صحنه جامعه بودن را یکی از راهکارهای شناخت حق می شناسند و می فرمایند : ( ( منشا کم آگاهی غیبت است چرا که بر پیشانی حق نشانه های خاصی نیست که به یاری آنها راست و دروغ شناخته شود، ( همان ، خطبه 53 ) .
گذشته از آن براستقلال اندیشه در شناخت حق هم تاکید می کنند .امام این مطلب را درگفتگوی خود با مردی که به نام کلیب جرمی معروف بود، در جریان جنگ جمل مطرح می کنند که نتیجه آن بیعت کردن فرد نامبرده با حضرت می گردد، ( همان ، خطبه 169 )؛ 3- اما این که حق را چگونه بشناسیم ؟ پاسخش این است که علاوه بر آن چه گذشت می توان این نکته را افزود که از نظر قرآن برای انسان ابزار و منابعی برای شناخت در نظر گرفته شده که می توان به وسیله آنها حق را شناخت .
خداوند در آیه 78 از سوره نحل پس از آن که به خالی بودن ذهن انسان از هر گونه علمی در هنگام تولد اشاره می کند، می فرماید : برای شما گوش و چشم و دل قرار دادیم تا شاکر باشید .و در آیه دیگری می فرماید : چرا این ها در زمین گردش نمی کنند، ( محمد / 10 ) از مجموع آیات می توان چنین استفاده کرد که قرآن برای شناخت انسان ابزار ذیل را تهیه دیده : حس ، عقل ، دل و تاریخ . با این ها می توان ثابت را از غیر ثابت و به اصطلاح حق را از باطل باز شناخت . 4- از دیدگاه علی ( ع ) برخی موانع شناخت حق از باطل عبارتند از : الف - تعصب : آن حضرت می فرماید : عشق به امری باعث کوری شخص ومریضی قلب او می گردد، ( نهج البلاغه ، ترجمه فیض الاسلام ، خطبه 107 ) ب - جو زدگی : حضرت در این باره می فرماید : زنهار، که جز چهار انگشت میان حق وباطل مرزی نیست . آنگاه ادامه می دهند : باطل آن است که بگویی شنیده ام وحق اینکه بگویی دیده ام ، ( همان ، خطبه 141 ) ج - فرد پرستی : در جریان جنگ جمل حارث بن حوت ، به نزد حضرت آمد و پرسید آیا از دیدگاه شما، من بایستی اصحاب جمل را در گمراهی بدانم ؟ مولی در پاسخ فرمود : ای حارث تو جز پیش پای خویش را نمی بینی و از بلندا به مسایل نمی نگری ، در نتیجه به سرگردانی دچار آمده ای ، ( همان ، خطبه 254 ) د - تشنج و بحران : علی ( ع ) در پاسخ به این سوال که چرا در حکمیت میان خود و آنان مهلت تعیین کرده ای ؟ می فرماید : باید بدانید که تنها فلسفه اش این بود که نادان رافرصت پرس و جو باشد و آگاه بیش از پیش ثبات یابد، ( همان ، خطبه 125 ) ه - کار مجادله گری : امیرالمومنین یکی دیگر از موانع شناخت را چنین توصیف می کند : هر که بی جهت کند و کاو کند به حق نگراید .و کسی که برمبنای جمل کشمکش بسیار کند حق نابینیش تداوم یابد، ( همان ، خطبه 30 )؛ 5- و اما آیا می توان به واسطه اشخاص حق را شناخت یا نه ؟ پاسخ این است که آنچه که از آیات و روایات بر می آید این است که خود حق پایه شناخت را تشکیل می دهد و آن ، میزان شناسایی و تمایز افراد در حق و باطل قرار می گیرد .مگر اینکه فرد معصومی باشد که در این صورت می تواند معیارحقیقت باشد مانند علی ( ع ) که پیامبر ( ص ) در حق او فرمود ( ( علی مع الحق والحق مع العلی ) ) و یا کسی باشد که منصوص از طرف امام باشد مثل فرمایش پیامبر ( ص ) به ابوذر غفاری که : ای ابوذر تو را گروه طاغیان به شهادت خواهند رساند .مفهومش این است که افراد قاتل تو ناحق اند .البته افراد دررساندن پیام حقیقت و یا تبیین آن نقش مهمی می توانند داشته باشند وسخن حضرت علی ( ع ) نافی این مساله نیست ، بلکه منظور آن حضرت این است که نباید افراد را با معیارها خلط کرد .(برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به : مساله شناخت ، مرتضی مطهری ، محمد تقی جعفری ، تفسیر نهج البلاغه ، ج 3، ص 58 ، معادیخواه ،عبدالمجید، فرهنگ آفتاب ، ج 4، ص 2089 به نقل از سایت تبیان )
اکنون با توجه به نکات فوق پیرامون شناخت حقیقت در جامعه امروزی ایران گفتنی است بحمدلله شرایط کنونی از یک سو با توجه به رشد و آگاهی دینی و سیاسی بالای جامعه ، ما شاهد دقت و تلاش افراد حقیقت جو برای شناخت حق و حقیقت و معیار قرار دادن آن در رفتارها و جهتگیری های فردی ،سیاسی و اجتماعی می باشیم .
و از سوی دیگر همانگونه که گذشت مهمترین معیار ما قرآن کریم و معصومین هستند و با شناخت این امانت گرانقدر الهی و شاخصه هایی که در هر زمینه ارائه می نمایند و تطبیق آن با جریان های مختلف فکری سیاسی و گفتار و عملکرد اشخاص ، می توان به شناخت حقیقت راه یافت .
بنا بر این باید به دنبال شناخت معیارهای اصیل اسلامی بود و در این زمینه جهتگیریها و رهنمودهای مقام معظم رهبری به عنوان فقیهی جامع الشرایط ، آگاه و بصیر به ابعاد مختلف جامعه و جهان می تواند ما را در شناخت حق و حقیقت رهنمون سازد . همچنین استفاده از نظرات شخصیت ها و رسانه های متعهد و در عین حال آگاه ، نیز از دیگر منابع مهم در این زمینه است . (لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 3/100114023)
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] آقای مرادی سلام.اول از همه جا داره یک خدا قوت به شما بگم که یک نهضت خوب را شروع کردین.صحبتهای شما در برنامه "مردم ایران سلام" این امیدواری را ایجاد کرده که لااقل نیم ساعتی بنشینیم و این نوید را به خودمان بدهیم که شاید اندکی والدین به خود بیایند. واقعا این مشکل بزرگی است که ما حرف های درست را بر اساس فطرت حقیقت جوی خودمان فقط گوش می کنیم اما هیچ وقت اجازه نمی دهیم که این حرف ها به عینیت در زندگی مون وارد بشود. شما در مورد ازدواج حرف می زنید در حالی که هنوز خیلی ها نمی دانند که ازدواج یعنی چه ؟دستور چه کسیه؟ برای چیه؟ و قطعا فرزندی که به سن شرعی ازدواج رسیده حداقل شعور برای درک این سوالات را داره.ببینید قسمت بزرگی از مشکلات ما از ایمان ماست. نه اینکه من خودم را مقید کرده و بقیه را خارج از آن بدانم این طور نیست.اما وقتی حرف از ایمان می زنیم یعنی یقین و اعتماد.پس ما مسلمانیم و ایمان به دستورات اسلام که همان دستورات خداست داریم. اما متاسفانه خیلی راحت دستورات آن را زیر پا می گذاریم پس چه طور ما مسلمانیم؟ من دختری هستم که با وجود 22 سال سن از نظر والدینم شاید یک بچه بیشتر نباشم. درست است که به پختگی نرسیده ام اما من از جنبه های بسیاری مستقل شده ام. 4 سال در دانشگاه درس خوانده ام .در مورد دینم مطالعه کرده ام وحداقل کاری که در موردش انجام دادم فکرکردن بوده . نمی خواهم با داشتن لیسانس تحصیلات والدینم را زیر سوال ببرم .اما متاسفانه شاید کم سوادی یا بی فکری یا تعصبات بیهوده بخشی از دین ما را هم زیر سوال ببرد.خدا خواندن قرآن که البته با فضیلت است را واجب نکرده تا شاید واقعا هر وقت توانستیم بخوانیم و در آن اندیشه کنیم حتی اگر یک آیه باشد .والدین من قرآن هم می خوانند اما انگار در حد نگاه کردن به صفحات نورانی آن.نمی دانم وقتی در سوره حجرات خدا اهل ایمان را به مسخره نکردن امر می کند چرا کسی نمی پذیرد؟ پدر من اگر اصولا حرف خواستگاری به میان بیاید یا من را مسخره می کنه یا طرف مورد نظر را .چرایش را من هم نمی دانم و اصولا چون شخصیت آدمها محترم است نباید کسی به خانه ما به قصد خواستگاری بیاید تا مورد تمسخر قرار بگیرد و اما مادرم که حتی در بسیاری موارد با من مشورت می کنه اما نمی دانم چرا در مورد ازدواج اصلا من را امین نمی داند.بار ها جلوی من یا دیگران، من را از ازدواج منع کرده هر بار هم به بهانه ای یک بار درس ، یک بار نبودن آدم خوب و ... .حتی وقتی خانمی به مادرم زنگ زد تا به خانه مان بیاین مادرم اصلا آنها را به خانه راه ندادو این موردی بود که من فهمیدم وگرنه در بقیه موارد اصلا من در جریان قرار نمی گیرم. و البته همین مادر من یک مواقعی حتی در جمع از ازدواج نکردن من در مواجهه با ازدواج هم سالانم افسوس می خورد که انگاربقیه به نظرم در مورد من کلی به شبهه می افتند که شاید واقعا من مشکلی دارم .و این دوگانگی و تعارض در رفتار واقعا برای من عجیبه. من دلسوزی مادرم را درک می کنم اما من احتیاج به مستقل شدن دارم کما اینکه تا الان هم خیلی مستقل بوده ام اما من هم دوست دارم تشکیل خانواده بدهم. آقای مرادی شما بهتر از من ،سختی های زندگی یک دختر مجرد را در سنین بالاتر درک می کنید. و البته با یک ازدواج درست هویت کامل می شود و از همه مهمتر آن آرامش و سکونی است که خدا برشمرده. و البته چه امر پسندیده ای که خدا وند وعده ی بی نیازی با فضل خود را داده.اما متاسفانه پدر و مادر با نا آگاهی خودشان آینده فرزندانی مثل من را در هاله ای از ابهام می برند. اقای مرادی من واقعا نگرانم هر روز که می گذرد با توجه به هشداری که شما در موورد کاهش تدریجی شانس ازدواج دختران بیان کردین من واقعا نگرانم.و البته خودتان بهتر می دانید که با تلقی که بسیاری افراد در مورد ازدواج دارند بیان نیاز من به ازدواج باعث کج فهمی فقط در حیطه مسائل جنسی می شود. با توجه به تاکید دینمان بر احسان به والدین من تا جایی که توانستم سعی کردم آنها را راضی کنم و حتی بسیاری از کارهایشان را انجام بدهم و از این امر خوشحالم اما من واقعا درمورد آینده ام نگرانم . من با این پدر و مادر چه کنم؟