با سلام؛ من جوانی متاهل هستم. بنده را همه به عنوان یک شخصیت متدین ، هیاتی و مقبول می شناسند . مشکل من میل به جنس موافق است که این میل را از اوایل بلوغ حس می کنم ولی همواره آن را سرکوب کرده ام. البته این میل بیشتر به مردان میان سال است نه به همسالان ومردهای جوانتر از خودم . میل بیشتر جلوه عاطفی به خود میگیرد تا جنسی ولی خالی از میل جنسی هم نیست. احساس میکنم این میل من بر روابط زناشویی وارتباط من با خانواده ام تاثیر منفی گذاشته. همچنین بخاطر مبارزه سرسختانه با این میل و عواطفم به نوعی خشن و بد اخلاق شده ام. بنده تا به حال اجازه نداده ام این میل مرا به گناه بکشاند ولی هنوز هم احساس می کنم ممکن است روزی دچار گناه شوم، هر چند دوران اوج جوانی من گذشته است. متشکرم. با سلام حضور محترم پرسشگر گرامی، از اینکه به ما اعتماد کرده و پرسش خود را با ما در میان گذاشته اید سپاسگذاریم، ما نیز سعی خواهیم کرد که به بهترین وجه پاسخگوی سوال شما باشیم و راهنماییای درخور لطف شما و راهکار هایی متناسب؛ به شما ارائه نماییم. برادر گرامی؛ موضوع همو سکچوالیتی مقداری پیچیده است و نیاز به مراجعه حضوری به یک روان درمانگر متخصص در امر همو سکچوالیتی دارد، لذا ما یک اطلاعات کلی در این مورد به شما می دهیم و در پایان آدرس یک روان درمانگر ی که متخصص در این امر است را به شما معرفی می نماییم، ابتدا باید بدانید که در صورت عدم پیگیری حل مشکل درآینده دچار مشکلات عدیده فردی و اجتماعی خواهید شد پس توصیه ما به آن عزیز، پیگیری جدی این موضوع می باشد و اگر در باره مشکلتان سوال جدیدی برایتان پیش آمد و یا اگر راهنمایی خاصی مد نظرتان بود با کمال میل در خدمت شما خواهیم بود. با توجه به اینکه همجنس گرایی دارای سه منشاء متفاوت ژنتیکی، ارگانیکی و محیطی یا اکتسابی است، شما باید ابتدا از نداشتن اختلال جنسی ارگانیک(جسمی) در خودتان مطمئن شوید،یعنی با مراجعه به پزشکِ متخصصِ مربوطه، مثل متخصصداخلی(هورمونها و غدد درون ریز) اطمینان حاصل کنید که اختلال جنسیتان مربوط به اختلالات جسمی و ارگانیک نمیشود و ریشة فیزیکی و بدنی ندارد زیرا بسیاری از اوقات مشکلات جنسیتی بخاطر مثلا اختلال در ترشح هورمونهای مردانه و یا زنانه در خون رخ می دهد و با یک آزمایش خون ساده و تجویز چند قرص بوسیله ی پزشک متخصص، این مشکل که ابتدا همانند یک کوه بلند تسخیر ناپذیر به نظر می رسید براحتی حل می شود. حال اگر بعد از مراجعه به پزشک متخصص و اطمینان یافتن از اینکه مشکل شما عامل جسمی و ارگانیکی ندارد باید به روان درمان درمانگری که متخصص درامر فوق است؛ مراجعه نمایید وحل مشکل را از این طریق پیگیری نمایید. مابرایآشناییشما با اختلالات جنسیتی، در رابطه با موضوعات هموسکچوالیتی[1]وتغییر جنسیّت[2] بحثی را به شما ارائه میکنیم و سپس شما را توصیه به مراجعه به کیلنیک های مشاوره و روان درمانی معتبر می نماییم و در پایان نیز چند تذکر خدمت شما عرض می نماییم. هموسکچوالیتی دو حالت دارد: 1- اگر گرایش به مرد بودنِ زن و یا زن بودنِ مرد ژنتیکی باشد چارهای جز تغییر جنسیّت نیست و قوة قضائیه با طیّ مراحل قانونی و تایید کارشناسی روانشناسان و مشاورین زبر دست، اجازة آنرا صادر می کند. 2- اگر اکتسابی باشد از انزجار درمانی برای درمان فرد مبتلا استفاده میشود و در این راستا الکترو شوک برای آنها بسیارمناسب است. امّا مشخص کردن اینکه گرایش کدام فرد اکتسابی و کدام فرد ژنتیکی است، مشکل است و تشخیص آن نیاز به مصاحبه ی حضوری و تخصص و تجربه دارد. استفاده از الکترو شوک برای شخصی که همجنس گرایی اش محیطی و اکتسابی است بدین گونه است که رواندرمانگر از کسی که تمایلات همجنس گرایانه دارد میخواهد که مراحل مختلف نزدیکی با یک همجنس را تصور کند و سپس در هر مرحله شوکی ازطریق الکتروشوک که با پیشرفت مراحل شدیدتر می شود بر شخص وارد می نماید؛ البته این روش درمان مراحل مختلفی دارد و برای استفاده از این روش درمانی حتما باید به یک کیلنیک روان درمانی مراجعه کنید تا این پروسه را زیر نظر افراد با تجربه طی کنید. استفاده از الکترو شوک برای درمان در این سطح (کاورکاندیشناینگ) نام دارد، بدین معنا که شوک را با شرطی سازی ترکیب میکنیم، یعنی شخص در عالم خیال تصور میکند که میخواهد دست به همجنس بزند، که یکدفعه شوک به او وارد میشود، و سیستم روانی او بتریج می آموزد که از گرایش به همجنس سر باز زند زیرا درناخودآگاه خاطره ی تلخی از آن نقش بسته است. گاهی رواندرمانگر اوقات از شرطی سازی نهانی صِرف و بدون ترکیب آن با الکترو شوک استفاده میکند و به فرد مبتلا میگوید که تصور کن با یک همجنس ارتباط برقرار کردهای و به محض اینکه شروع کردی به لذّت بردن ناگهان اتفاق فاجعه باری برایت رخ میدهد، این نوع شرطی سازی موجب می شود که تدریجاً سیستم دفاعی فرد مانع از کشش پیدا کردن وی به سوی همجنس می شود. و اما تذکرات: تذکر اول اینکه در اکثر قریب به اتفاق موارد، هموسکچوالیتی و همجنس گرایی ریشة ژنتیکی ندارد و شخص بخاطر عوامل مختلفی که ذکر آنها از حوصله ی این نوشتار بیرون است گرایش به همجنس پیدا میکند. مثلا وقتی پسری در خانواده ای که سایر بچه ها همه دختر هستند و پدر نیز حضور پررنگی در خانه ندارد بزرگ می شود و تربیت پیدا می کند به تبع محیط خود گرایش به جنس مذکر در او ریشه می دواند که باید برای درمان او فرایند روان درمانی خاصی طی شود. و یا وقتی دختری در زیر دست پدر مادری بزرگ می شود که عاشق داشتن پسر بوده اند اما به جای پسر خدا دختر به آنها داده است و آنها به خاطر گرایش شدید به پسر داری با دختر خود معامله پسر میکنند و مثلا لباس پسرانه به او می پوشانند و اسمش را اسم پسرانه انتخاب می کنند و موهایش را پسرانه اصلاح می کنند و کلا او را همانند یک پسر بار می آورند او گرایشات همجنس خواهی پیدا می کند و برای درمان روان او نیز باید پروسه خاصی طی شود اما چون شما اشاره به تاریخچه خانوادگی خود نکرده اید من نمی توانم در این مورد قضاوتی داشته باشم. تذکر دیگر اینکه شما بعد از اطمینان از اینکه مشکل جنسی شما مربوط به نارسایی ها و یا پررسایی های ارگانیکی نمی شود باید به یک کیلنیک روان درمانی مراجعه کنید و زیر نظر روان درمان گران مجرب، پروسه درمان خود را طی کنید. تذکر دیگر اینکه شما با گرایشات عالی مذهبیتان و ارادت خاصی که به معصومین و بویژه حضرت ولی عصر علیه و علی آبائه السلام دارید در روند درمانی خود هیچگاه توسل به این انوار پاک را فراموش نکنید و اطمینان داشته باشید که اگر به درب خانه آنان بکوبید هرگز ناامید بر نخواهید گشت. واین تجربه ای است که بارها و بارها تکرار شده است. تذکر نهایی اینکه بر طبق حکم عقل و شرع انسان در صورتی بخاطر ارتکاب یک کار خلاف مجازات می شود که قدرت بر ترک و یا انجام آن داشته باشد مثلاً هرگز نمی توان یک سفید پوست و یا یک سیاه پوست را بخاطر رنگ پوستش، مجازات کرد. زیرا رنگ پوست ژنتیکی است و از اختیار شخص خارج است، اما باید توجه داشته باشید اگرشخصی که بیمار می شود و برای معالجه ی خود به متخصص مراجعه نکند و از این ناحیه آسیب بیند عقلاء عالم او را سرزنش کرده و او را مستحق مجازات می دانند و این استدلال از او پذیرفته نیست که بگوید ویروس هایی که به من حمله کرده و مرا مریض کردند خارج از اختیار من بودند و اگر بیماری در اختیلر من بود هرگز بیمار نمی شدم! زیرا عقلاء می گویند که این جمله درست است که بیماری خارج از اختیار تو بوده ولی درمان بیماری و ازبین بردن اثرات سوء آن دراختیار شما بوده است؛ لذا کوتاهی در درمان، شما را مستحق سرزنش مینماید و در نزد باری تعالی نیز مسئول خواهید بود، زیرا حضرت حق جل جلاله چاره ی مشکل را پیش پای شما گذارده و شما می توانید با طیب خاطر مراحلی را که گفته شد طی کنید و تکلیف خود را مشخص نمایید. با توجه به اینکه شهر مورد اقامت خود را ذکر نکرده اید ما نمی توانیم مراکز مشاوره ای را که در حل این مشکل یاریگر شما خواهند بود را به شما معرفی نماییم، از اینرو در مکاتبات بعدی خود محل زندگی خود رابرای ما ارسال کنید تا شمارا به متخصصین این امر معرفی کنیم. نویسنده:غلامرضا مهرانفر
با سلام؛ من جوانی متاهل هستم. بنده را همه به عنوان یک شخصیت متدین ، هیاتی و مقبول می شناسند . مشکل من میل به جنس موافق است که این میل را از اوایل بلوغ حس می کنم ولی همواره آن را سرکوب کرده ام. البته این میل بیشتر به مردان میان سال است نه به همسالان ومردهای جوانتر از خودم . میل بیشتر جلوه عاطفی به خود میگیرد تا جنسی ولی خالی از میل جنسی هم نیست. احساس میکنم این میل من بر روابط زناشویی وارتباط من با خانواده ام تاثیر منفی گذاشته. همچنین بخاطر مبارزه سرسختانه با این میل و عواطفم به نوعی خشن و بد اخلاق شده ام. بنده تا به حال اجازه نداده ام این میل مرا به گناه بکشاند ولی هنوز هم احساس می کنم ممکن است روزی دچار گناه شوم، هر چند دوران اوج جوانی من گذشته است. متشکرم.
با سلام؛ من جوانی متاهل هستم. بنده را همه به عنوان یک شخصیت متدین ، هیاتی و مقبول می شناسند . مشکل من میل به جنس موافق است که این میل را از اوایل بلوغ حس می کنم ولی همواره آن را سرکوب کرده ام. البته این میل بیشتر به مردان میان سال است نه به همسالان ومردهای جوانتر از خودم . میل بیشتر جلوه عاطفی به خود میگیرد تا جنسی ولی خالی از میل جنسی هم نیست. احساس میکنم این میل من بر روابط زناشویی وارتباط من با خانواده ام تاثیر منفی گذاشته. همچنین بخاطر مبارزه سرسختانه با این میل و عواطفم به نوعی خشن و بد اخلاق شده ام. بنده تا به حال اجازه نداده ام این میل مرا به گناه بکشاند ولی هنوز هم احساس می کنم ممکن است روزی دچار گناه شوم، هر چند دوران اوج جوانی من گذشته است. متشکرم.
با سلام حضور محترم پرسشگر گرامی، از اینکه به ما اعتماد کرده و پرسش خود را با ما در میان گذاشته اید سپاسگذاریم، ما نیز سعی خواهیم کرد که به بهترین وجه پاسخگوی سوال شما باشیم و راهنماییای درخور لطف شما و راهکار هایی متناسب؛ به شما ارائه نماییم.
برادر گرامی؛ موضوع همو سکچوالیتی مقداری پیچیده است و نیاز به مراجعه حضوری به یک روان درمانگر متخصص در امر همو سکچوالیتی دارد، لذا ما یک اطلاعات کلی در این مورد به شما می دهیم و در پایان آدرس یک روان درمانگر ی که متخصص در این امر است را به شما معرفی می نماییم، ابتدا باید بدانید که در صورت عدم پیگیری حل مشکل درآینده دچار مشکلات عدیده فردی و اجتماعی خواهید شد پس توصیه ما به آن عزیز، پیگیری جدی این موضوع می باشد و اگر در باره مشکلتان سوال جدیدی برایتان پیش آمد و یا اگر راهنمایی خاصی مد نظرتان بود با کمال میل در خدمت شما خواهیم بود.
با توجه به اینکه همجنس گرایی دارای سه منشاء متفاوت ژنتیکی، ارگانیکی و محیطی یا اکتسابی است، شما باید ابتدا از نداشتن اختلال جنسی ارگانیک(جسمی) در خودتان مطمئن شوید،یعنی با مراجعه به پزشکِ متخصصِ مربوطه، مثل متخصصداخلی(هورمونها و غدد درون ریز) اطمینان حاصل کنید که اختلال جنسیتان مربوط به اختلالات جسمی و ارگانیک نمیشود و ریشة فیزیکی و بدنی ندارد زیرا بسیاری از اوقات مشکلات جنسیتی بخاطر مثلا اختلال در ترشح هورمونهای مردانه و یا زنانه در خون رخ می دهد و با یک آزمایش خون ساده و تجویز چند قرص بوسیله ی پزشک متخصص، این مشکل که ابتدا همانند یک کوه بلند تسخیر ناپذیر به نظر می رسید براحتی حل می شود.
حال اگر بعد از مراجعه به پزشک متخصص و اطمینان یافتن از اینکه مشکل شما عامل جسمی و ارگانیکی ندارد باید به روان درمان درمانگری که متخصص درامر فوق است؛ مراجعه نمایید وحل مشکل را از این طریق پیگیری نمایید.
مابرایآشناییشما با اختلالات جنسیتی، در رابطه با موضوعات هموسکچوالیتی[1]وتغییر جنسیّت[2] بحثی را به شما ارائه میکنیم و سپس شما را توصیه به مراجعه به کیلنیک های مشاوره و روان درمانی معتبر می نماییم و در پایان نیز چند تذکر خدمت شما عرض می نماییم.
هموسکچوالیتی دو حالت دارد:
1- اگر گرایش به مرد بودنِ زن و یا زن بودنِ مرد ژنتیکی باشد چارهای جز تغییر جنسیّت نیست و قوة قضائیه با طیّ مراحل قانونی و تایید کارشناسی روانشناسان و مشاورین زبر دست، اجازة آنرا صادر می کند.
2- اگر اکتسابی باشد از انزجار درمانی برای درمان فرد مبتلا استفاده میشود و در این راستا الکترو شوک برای آنها بسیارمناسب است. امّا مشخص کردن اینکه گرایش کدام فرد اکتسابی و کدام فرد ژنتیکی است، مشکل است و تشخیص آن نیاز به مصاحبه ی حضوری و تخصص و تجربه دارد.
استفاده از الکترو شوک برای شخصی که همجنس گرایی اش محیطی و اکتسابی است بدین گونه است که رواندرمانگر از کسی که تمایلات همجنس گرایانه دارد میخواهد که مراحل مختلف نزدیکی با یک همجنس را تصور کند و سپس در هر مرحله شوکی ازطریق الکتروشوک که با پیشرفت مراحل شدیدتر می شود بر شخص وارد می نماید؛ البته این روش درمان مراحل مختلفی دارد و برای استفاده از این روش درمانی حتما باید به یک کیلنیک روان درمانی مراجعه کنید تا این پروسه را زیر نظر افراد با تجربه طی کنید.
استفاده از الکترو شوک برای درمان در این سطح (کاورکاندیشناینگ) نام دارد، بدین معنا که شوک را با شرطی سازی ترکیب میکنیم، یعنی شخص در عالم خیال تصور میکند که میخواهد دست به همجنس بزند، که یکدفعه شوک به او وارد میشود، و سیستم روانی او بتریج می آموزد که از گرایش به همجنس سر باز زند زیرا درناخودآگاه خاطره ی تلخی از آن نقش بسته است. گاهی رواندرمانگر اوقات از شرطی سازی نهانی صِرف و بدون ترکیب آن با الکترو شوک استفاده میکند و به فرد مبتلا میگوید که تصور کن با یک همجنس ارتباط برقرار کردهای و به محض اینکه شروع کردی به لذّت بردن ناگهان اتفاق فاجعه باری برایت رخ میدهد، این نوع شرطی سازی موجب می شود که تدریجاً سیستم دفاعی فرد مانع از کشش پیدا کردن وی به سوی همجنس می شود.
و اما تذکرات:
تذکر اول اینکه در اکثر قریب به اتفاق موارد، هموسکچوالیتی و همجنس گرایی ریشة ژنتیکی ندارد و شخص بخاطر عوامل مختلفی که ذکر آنها از حوصله ی این نوشتار بیرون است گرایش به همجنس پیدا میکند. مثلا وقتی پسری در خانواده ای که سایر بچه ها همه دختر هستند و پدر نیز حضور پررنگی در خانه ندارد بزرگ می شود و تربیت پیدا می کند به تبع محیط خود گرایش به جنس مذکر در او ریشه می دواند که باید برای درمان او فرایند روان درمانی خاصی طی شود. و یا وقتی دختری در زیر دست پدر مادری بزرگ می شود که عاشق داشتن پسر بوده اند اما به جای پسر خدا دختر به آنها داده است و آنها به خاطر گرایش شدید به پسر داری با دختر خود معامله پسر میکنند و مثلا لباس پسرانه به او می پوشانند و اسمش را اسم پسرانه انتخاب می کنند و موهایش را پسرانه اصلاح می کنند و کلا او را همانند یک پسر بار می آورند او گرایشات همجنس خواهی پیدا می کند و برای درمان روان او نیز باید پروسه خاصی طی شود اما چون شما اشاره به تاریخچه خانوادگی خود نکرده اید من نمی توانم در این مورد قضاوتی داشته باشم.
تذکر دیگر اینکه شما بعد از اطمینان از اینکه مشکل جنسی شما مربوط به نارسایی ها و یا پررسایی های ارگانیکی نمی شود باید به یک کیلنیک روان درمانی مراجعه کنید و زیر نظر روان درمان گران مجرب، پروسه درمان خود را طی کنید.
تذکر دیگر اینکه شما با گرایشات عالی مذهبیتان و ارادت خاصی که به معصومین و بویژه حضرت ولی عصر علیه و علی آبائه السلام دارید در روند درمانی خود هیچگاه توسل به این انوار پاک را فراموش نکنید و اطمینان داشته باشید که اگر به درب خانه آنان بکوبید هرگز ناامید بر نخواهید گشت. واین تجربه ای است که بارها و بارها تکرار شده است.
تذکر نهایی اینکه بر طبق حکم عقل و شرع انسان در صورتی بخاطر ارتکاب یک کار خلاف مجازات می شود که قدرت بر ترک و یا انجام آن داشته باشد مثلاً هرگز نمی توان یک سفید پوست و یا یک سیاه پوست را بخاطر رنگ پوستش، مجازات کرد. زیرا رنگ پوست ژنتیکی است و از اختیار شخص خارج است، اما باید توجه داشته باشید اگرشخصی که بیمار می شود و برای معالجه ی خود به متخصص مراجعه نکند و از این ناحیه آسیب بیند عقلاء عالم او را سرزنش کرده و او را مستحق مجازات می دانند و این استدلال از او پذیرفته نیست که بگوید ویروس هایی که به من حمله کرده و مرا مریض کردند خارج از اختیار من بودند و اگر بیماری در اختیلر من بود هرگز بیمار نمی شدم! زیرا عقلاء می گویند که این جمله درست است که بیماری خارج از اختیار تو بوده ولی درمان بیماری و ازبین بردن اثرات سوء آن دراختیار شما بوده است؛ لذا کوتاهی در درمان، شما را مستحق سرزنش مینماید و در نزد باری تعالی نیز مسئول خواهید بود، زیرا حضرت حق جل جلاله چاره ی مشکل را پیش پای شما گذارده و شما می توانید با طیب خاطر مراحلی را که گفته شد طی کنید و تکلیف خود را مشخص نمایید.
با توجه به اینکه شهر مورد اقامت خود را ذکر نکرده اید ما نمی توانیم مراکز مشاوره ای را که در حل این مشکل یاریگر شما خواهند بود را به شما معرفی نماییم، از اینرو در مکاتبات بعدی خود محل زندگی خود رابرای ما ارسال کنید تا شمارا به متخصصین این امر معرفی کنیم.
نویسنده:غلامرضا مهرانفر
- [سایر] سلام و سال نو مبارک هفته اخر اسفند پیامی برایتان فرستادم و چون مستاصل هستم هر روز پیگیری کردم ولی الان می بینم پاسخ پیامهایی جدید آمده ولی من پاسخ پیام خود را پیدا نکردم خواهش می کنم راهنمایی کنید چون واقعا فکرم را مشغول کرده دختری هستم 37 ساله و مجرد دارای بالاترین مدرک تحصیلی از بهترین دانشگاه کشور یک شغل خیلی خوب دارم و استقلال مالی در زندگی شغلی و درسی آدم موفقی بوده و هستم با پدرو مادر پیرم زندگی میکنم و از نظر خانوادگی زندگی سطح متوسط رو به پایینی داریم خانواده ای مذهبی و مقید دارم هیچگاه در رفتار و گفتار و ظاهر به طریقی عمل نکردم که جلوه گری باشد یا جلب توجه جنس مخالف را بکند از دوران نوجوانی تا اکنون که شاغل و در دهه سی زندگی هستم (اصلا این کارها را بلد نیستم) همیشه با اقوام، همکلاسیهای دانشگاهی و حالا با همکاران و مراجعان مرد خیلی سنگین و جدی و بدون هیچ ترنم زنانه برخورد کرده ام حتی نمونه هایی از همکاران بودند که فکر می کردم آدم مناسبی برای ازدواج هستند و به انها علاقه داشتم اما به خودم اجازه ندادم طوری رفتار کنم که آنها متوجه تمایل و احساس من بشوند ... از زمان دبیرستان خواستگارانی داشتم ولی به دلایل زیر هنوز ازدواج نکردم: - اوایل می گفتم می خوام برم دانشگاه و رد می کردم - کمی بعد تر به دلایل بچه گانه آنها را رد می کردم - چند سال بعد جدی تر به مساله ازدواج فکر کردم اما خیلی از آنها از نظر معیارهای اصلی و مهم با من همخوان نبودند - البته مواردی هم بودند که خودشان دیگر پیگیری نمی کردند - کمی که سنم بالاتر رفت تعداد خواستگارها کم شد بویژه از زمانی که آخرین خواهر کوچکم ازدواج کرد اغلب اطرافیان فکر می کنند من واقعا قصد ازدواج ندارم شاید به دلیل اینکه در دوران نوجوانی می گفتم از مردها خوشم نمی آید استقلال خوب است و .... الان خیلی احساس تنهایی می کنم و واقعا نیاز عاطفی دارم که ازدواج کنم اما نمی توانم از معیارهایم پایین بیایم که مهمترین آنها ایمان، شخصیت، اخلاق، تطابق فرهنگی، تناسب سنی و تا حدودی تحصیلی، مجرد بودن و خانواده خوب داشتن است. در سالهای اخیر مواردی بوده اند اما یا سنشان از من کمتر بوده یا قبلا ازدواج کرده بودند و این مسایل باعث شد انها را نپذیرم. چند سالی است که هیچ پیشنهادی نداشتم در حالیکه خیلی نیاز دارم احساس تنهایی شدید می کنم و فکر می کنم دارم دچار افسردگی می شوم مجبورم از بسیاری از علایق و تفریحات صرف نظر کنم چون بعضی از آنها برای یک دختر تنهای مجرد محجبه با مخاطرات و مشکلاتی همراه است اما کسی به عنوان همراه و همپا و همصحبت و همدل ندارم والدین که پیر و ناتوانند، خواهران و برادران مشغول زندگی و خانواده و همسر خود هستند، دوستان و سایر همسالان هم که همگی ازدواج کرده اند و با همسر و فرزندان خود هستند غرور و عزت نفس و فطرت زنانه اجازه نمی دهد نیاز خود را با کسی مطرح کنم برای آرامش خاطر پدرو مادرم که نگران آینده من هستند (اگر چه هیچگاه اشکارا به رویم نمی آورند) مجبورم در ظاهر اظهار راحتی و خوشنودی از وضع موجود (عدم ازدواج) بکنم شما راهنمایی کنید چه کنم؟ من که به عنوان یک خانم نمی توانم پا پیش بگذارم و خودم دنبال همسر بگردم حتی غرورم اجازه نمی دهد با کسی از اطرافیان مطرح کنم و مثلا بگویم کیس مناسب می شناسند یا خیر، عزت نفسم چه می شود؟ پس چه کنم؟ شما راهنمایی کنید فقط تو را بخدا راهکار عملی بدهید نه توصیه به صبر و توکل چون در تمام این سالها همین کار را کرده ام اعتقاد دارم هیج کاری بدون خواست خدا محقق نمی شود اما با توجه به شرایط فرهنگی جامعه ما می دانید که دختران مجرد در سنین بالا چه مشکلات و ناملایمات اجتماعی زیادی را متحمل می شوند آنقدر زیاد که اغلب از ظرفیت صبر و تحمل یک فرد خارج است بخصوص اگر از قشر مدهبی باشی این ناملایمات و محدودیتها بیشتر هم می شود شاید یک فرد غیر مذهبی لااقل نیاز عاطفی خود را به نحوی برآورده سازد ولی ما به علت تقیداتی که داریم نمی توانیم همسریابی اینترنتی را هم با توجه به پیامدهای احتمالی کار درست و معقولانه ای نمی دانم اگر چه از سر استیصال چند بار این فکر به ذهنم رسیده... نظر شما چیه؟ در هر حال بگویید چه کنم؟ همین و متشکرم ...ممنون
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] سلام علیکم ، احتراما\" اینجانب مردی میانسال هستم که حدود 20 سال پیش ازدواج و سه فرزند دخترو پسر دارم مشکل من مربوط به رفتار همسرم میباشد من ازهمان اوایل زندگی همراهی و همدلی از او در مورد کمک به مشکلاتم نمی دیدم وحتی اوقاتی که بعلت فشار عصبی حتی حال خوردن نهار نداشتم و اول در اتاق خواب کمی استراحت و سپس غذا می خوردم بجای دلداری و روی خوش از من فاصله می گرفت و بارها در مورد قضاوتهایش به او میگفتم که فقط خودت را می بینی وبه فکر خودت هستی وهر کاری را از منظر خوشامد خودت تفسیر و موافقت یا مخالفت میکنی ولی وی اهمیتی نمیداد از رفتارهای غلط وی در مواقعی بود که همراه من به بازار یا جایی میرفتیم هی میگفت که تو چشم چرانی میکنی و با عکس العمل های غلطش مرا غیر مستقیم به اینکار حریص می کرد و زمانی به خودم آمدم دیدم که واقعا\" به این عادت زشت آلوده شده ام . او همیشه سعی داشته خودش را بین من وبچه ها قرار دهد و هر وقت با آنها صحبت میکنم زودتر از آنها به من جواب دهد و من دلیل این کارها را چندی قبل و پس از گلایه ازهمسرم به یکی از برادرانش ( که در سفرعید اعصابم را خرد کرده بود ) از صحبت بین آنها متوجه شدم که خانواده ایشان زن سالاری بوده و رفتار همسرم در همین راستا و مشابه با آن است ( رفتاری که موجب دق کردن پدرشان واز هم پاشیدن خانواده شان شد ) و عبوس بودنش را که موروثی وکاری منفی است به اوگوشزد کرد وبا اشاره به وضع فعلی مادرش او را نصیحت میکرد تا کاری نکند با این رفتارش به مکافات دچار شود . من کارمند یک شرکت هستم و بعضی مواقع با فشار کار پر مسئولیتم دچارحالت استرس و عصبی میشوم ولی چون هدف من راحتی خانواده است و به لطف خداهم از نظر مالی توانسته ام خانواده ام را تأمین کنم با مشکلات مختلف می سازم و هیچ وقت هم نخواسته ام با انتقال مشکلات بیرون ازخانه آنها را نگران نمایم ولی نتیجه طوری شده بود من که عادت به بیرون رفتن غیر ضروری از خانه و دوست بازی ندارم برای رفتن به خرید چیزی یا موقع برگشتن از شرکت یا بازار به هر علتی تأخیر میکردم باید توضیح میدادم . این دمل وقتی سرباز کرد که من درتماس تلفنی شبانه ام با یکی از همکارانم در درب منزل به او گفتم : جانم ،(البته به این نوع خطاب عادت دارم و خودش هم میداند) که همسرم با شنیدن آن داد و هوار براه انداخت و خطاب به بچه ها فریاد می کشید که دیدید من درست می گفتم و او با زنان هرزه رابطه دارد و بی توجه به این که من گوشی را در اختیارش گذاشتم و گفتم بیا خودت زنگ بزن و از فلانی بپرس که تو بودی ؟ چرا اینوقت شب زنگ زدی ؟ تا ببینی راست میگویم یا نه ، ولی بجای اینکار آنقدر به من و خانواده ام فحاشی کرد که خسته شد وبه یک تماس تلفنی هم اشاره کرد که بله انوقت به من گفت تو با هرزه هاارتباط داری . فردای آن به محل کارم آمد وبا وقاحت کشوهای میزم و فایل های کامپیوتر را بازرسی کرد و به تلفن ارباب رجوع جواب میداد تا شاید بهانه و مدرکی برای توجیه حرفها وفحاشیهایش پیدا کند و من هیچ نگفتم فقط از همکارم خواستم اتاق را ترک کند و به او هم گفتم که اگر تمام شد برویم خانه . او در این مدت پسرم را وادار به خبرچینی از من کرده و میکند و بعضی مواقع حتی حین مکالمه با موبایل کنارم می آمد به صدای طرف مقابل گوش میکرد که زن است یا مخاطبم همان است که می گویم . من اهل فسق وفجور نیستم و دوستان و فامیل های هر دو ما این را بارها اظهار کرده اند وحتی وقتی که من با برادربزرگش در مورد وضعیت پیش آمده صحبت کردم خانواده اش میگفت که ما از تو مطمئن هستیم و زندگی شما را چشم زده اند و آن برادر دیگرش را ( که قبلا\" او را نصیحت کرده بود ) برای حل مشکل فرستادند و او که همراه یکی دیگر از اقوامشان به خانه ما آمده بود از حرفها و طرز فکرهمسرم جدا\" ناراحت شده بودند و من همچنین به ایشان گفتم که اگر روزی احساس نیاز کنم دنبال گناه نمیرم و همسر جدیدی اختیار میکنم که خلاف شرع هم نیست ومطمئن باشید دنبال خلاف وگناه نمیروم وبشماهم اطلاع می دهم . او دراین مدت که بطور متناوب و چند روز یکبار بگو مگو داشته ایم بارها گفته کاری میکنم تا دق کنی . در این مدت چند ماهه او اصرار دارد که تو ارتباط نامشروع با دیگران داری یا مثلا\" با هم اتاقیت در شرکت با هم اینکاره هستید یا با فلان دوستت که آن روز به جایی رفتی برای کار خلاف بوده و چون میداند من در زندگی ام اهل قسم نیستم بارها از من خواسته که اگر اینطور نیست به قرآن قسم بخور یا وقتی خانواده را به مشهد بردم تا حال و هوایشان عوض شود آنجا اصرار شدید داشت باید برویم حرم و تو قسم بخوری ومن فقط حرفم این بوده که تو این ادعا ها کردی و به من و خیلی ها تهمت و بهتان زده ای اگرمطمئن هستی خودت قسم بخور . از او خواسته ام پیش یک روا نشناس خانواده برود ولی میگوید من از خودم مطمئنم تو برو تا سال شوی ، در نهایت هم که به هیچکاری جز اعتراف من به فسق و زنا و گناه راضی نمی شود به خودش و برادرانش گفته ام : مگر من آدم خلافکار و اهل گناه و هوسران نیستم ؟ در اینصورت اصلا\" شایسته زندگی با انسان صالحی مثل تو نیستم پس طلاق بگیر ، آنوقت هم می گوید این زندگی و خانواده که وجود دارد مال من است اگر تو ناراحتی برو خوش آمدی . من در این موقعیت مانده ام چون علاوه بر ما سه فرزند ما ناراحتند نمی دانم که چکارکنم اقدام به دادخواست طلاق کنم ؟گاهی هم بخودم میگویم برای اینکه ادعاهای همسرم دروغ نشود و ( یا شاید انتقام ) بروم دنبال زندگی جدید و بی خیال اینها بشوم و می بینم آنهم دردسرهای خودش را دارد . او به برنامه ها و سخنرانی شما در تلویزیون نگاه میکند حالا از شما می خواهم راهنمایی بفرمایید . با نهایت احترام و التماس دعا - عبدی