سلام مدتی باپسری دوست بودم که من را باوعده های پوچ فریب داد و بعد فهمیدم قصدش ریختن آبروی من بوده البته ارتباط ما فقط از طریق پیام و تلفن بوده تهدید کرده بود پیامک ها را میارم دم خونتون به خونوادت نشون میدم حالامن افسردگی شدیدگرفتم وحس میکنم به آخرخط رسیدم لطفاراهنماییم کنیدخواهش میکنم نشناخته را محرم هر راز مکن قفل دل خود بر همه کس باز مکن در قلک دل برای آینده خویش جز عشق خدا و دین پسانداز مکن از حسن اعتماد شما به این مجموعه و اینکه سوال خود را صادقانه با ما در میان گذاردید، خدا را شاکریم. سعی می کنیم با راهکارهای ارسالی، شما را در عبور از این مشغله ذهنی یاری دهیم. خواهر گرامی وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد تمام افسردگی ها و تمام اندوه ها از دلت رخت خواهد بربست. و خداوند محرم ترین محرم هاست و آغوش او آرامبخش دلهاست. و آنگاه که شیطان تو را در آغوش بگیرد، تمام امواج منفی بر تو ساطع خواهد شد و زمین و زمان بر مخالفت تو حرکت می کنند و آنگاه است که دچار افسردگی ها و ناراحتی ها و بدشانسی ها خواهی شد. و آنگاه که نیازهای عاطفی و غیره در تو بیدار شد به جای ازدواج که راه خداست به راه شیطان رو بیاوری و از راه دوستی هایی حتی مثلا سالم(هرنوع دوستی بین نامحرم حتی در حد صحبت گناه است) نیازهای خود را مثلا ارضا کنی شیطان تو را در آغوش خواهد گرفت. وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد تمام کائنات و موجودات، تو را در آغوش خواهند گرفت. وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد ثانیه ها دقیقه ها و ساعت ها تو را در آغوش خواهند گرفت و زمان به میل تو حرکت می کند و بر تو لبخند می زند. وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد تمام زمین زیر پای تو، تو را در آغوش گرفته است و هر جا که گام مینهی امواج مثبت بر تو سرازیر می شود و چنین است که زمین و زمان با تو هم آواز میشود و هماهنگی زمان و زمین تو اوضاع را بر وفق مراد تو می کند آنگاه که خداوند تو را در آغوش بگیرد. خواهر محترم؛ خداوند در پایان آیه 3 و آیه4 سوره طلاق میفرماید:(و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه..) یعنی هر کس که از خدا بترسد و تقوا داشته باشد(به عبارت دیگر گناه نکند)، خداوند در کار او گشایش قرار خواهد داد، و هر کس که به خدا توکل کند خدا او را کفایت میکند یعنی امور او را بر عهده میگیرد. لذا شما خواهر مومن و متدینی که از آغوش شیطان و گناه به آغوش گرم و مهربان و بنده نواز خداوند پناه آوردید، دیگر نارحتی برای چه؟ شما که به خداوند قادر متعال، تکیه و توکل کردید، ترس و اضطراب و افسردگی برای چه؟ مگر به قدرت خدا اعتقاد ندارید که البته دارید پس نگران چه هستید؟ بامی به کنار جوی میباید بود وز غصه کناره جوی میباید بود این مدت عمر ما چون گل ده روز است خندان لب و تازه روی میباید بود این پسر هیچ کاری نخواهد کرد؛ چرا؟ چون اولا خدا بندههای خوب خودش(مانند شما بله شما؛ باور کنید حقیقت همین است) را خیلی دوست دارد و نمیگذارد که کسی آبروی آنها را ببرد و لذاست که می گویند خدا ستارالعیوب است. دوما این پسر به خاطر آبروی خودش و خطرها و عواقبی که برای خودش دارد هرگز چنین کاری را نخواهد کرد. این حرف و تهدیدی هم که کرده به خاطر شدت نارحتی و افسوس از دست دادن شما و موفق نشدن به گناهی است که به دنبالش بوده است. بنابراین به نظر ما با توجه به تجربهای که داریم جای هیچ گونه نگرانی و ناراحتی و غم و غصه ای از این بابت نیست بلکه شما باید به این فکر کنید که با پذیرفته شدن توبه شما نزد خداوند مانند کودکی که تازه متولد شده، پاک شدید لذا باید زندگی نو و جدیدی را شروع کنید و کاخ سعادت خود را خوب بسازید. از شما خواهر متدین و فرهیخته و عاشق حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخواهیم که بیش از پیش سر به سجده بندگی خدا بسایید و از خدا بخواهید که شما و همه ما را به خودمان وانگذارد و دست همه ما ها را بگیرد تا در گرداب گناه غرق نشده و شرمنده حضرت زهرا و امام زمان علیهم السلام و مهمتر از همه شرمنده خود خداوند نشویم. خواهر گرامی برای اینکه حالتان بهتر از این هم بشود این راهکارها را بکار ببندید؛ 1. سعی کنید از قرار گرفتن در تنهایی اجتناب کنید مگر در مواقع ضروری. 2. با توجه و تمرکز روی مسائل معنوی به ویژه نماز و شرکت در مراسم مذهبی به خود آرامش دهید. 3. در اولین فرصت اگر خداوند فرد مناسبی را روزیتان نمود(فردی که معیارها و ویژگیهای مهم در زمینه انتخاب همسر را داشته باشد که در صورت نیاز میتوانید آن ملاکها را از ما بخواهید)، ازدواج کنید و عواطف و علاقه خود را در جهت صحیح هزینه کنید. 4. باور کنید حالتان بهتر می شود؛ اگر از فعالیت های مثبت و تقویت کننده و لذت بخشی که قبل از این ماجرا برایتان مطرح بود استفاده کنید و به ورزش ها, کوهنوردی ها و فعالیت های بدنی روی بیارید. 4. هرگاه متوجه شدید ذهنتان ناخودآگاه به یاد این موضوع مشغول شده است، به خود چنین تلقین کنید و بگوئید (بس است) و بلند شوید چند قدمی راه بروید. بدین ترتیب تغییر حالت به وجود آمده، فضای ذهنیتان را تغییر خواهد داد. 5. انجام یک کار مهم و جدی که در راستای تحصیلات و رشته درسی تان است را آغاز کنید. مثلا روی یک موضوع علمی به طوری جدی به تحقیق بپردازید یا خود را برای مراحل بالاتر تحصیل آماده نماید. 6. روابط اجتماعی و دوستانه بیشتری با همسن و سالان خود برقرار کنید. 7. هر روز حداقل ده دقیقه قرآن (با توجه به معنا و ترجمه آن) تلاوت کنید. 8. با افراد مومن، موفق، با نشاط و اهل کار و فعالیت طرح دوستی بریزید که نقش بسیار زیادی در تقویت ایمان و اراده شما دارند. 9. سعی کنید از بیکاری اجتناب کنید و خود را با موضوعات مورد علاقه مشغول کنید. مسائلی مانند مناجات با خدا، مطالعه، ورزش، کارهای گروهی، کارهای هنری و ... . 10. همواره از خداوند بخواهید که آنچه موجب خوشبختی و سعادت شماست نصیب و روزی شما کند و آنچه که خداوند برای شما مقدر فرمود به آن راضی باشید که سعادت شما در همان نهفته است و خیر و صلاح شما در آن قرار دارد. نویسنده: زهرا محمدی
سلام مدتی باپسری دوست بودم که من را باوعده های پوچ فریب داد و بعد فهمیدم قصدش ریختن آبروی من بوده البته ارتباط ما فقط از طریق پیام و تلفن بوده تهدید کرده بود پیامک ها را میارم دم خونتون به خونوادت نشون میدم حالامن افسردگی شدیدگرفتم وحس میکنم به آخرخط رسیدم لطفاراهنماییم کنیدخواهش میکنم
سلام مدتی باپسری دوست بودم که من را باوعده های پوچ فریب داد و بعد فهمیدم قصدش ریختن آبروی من بوده البته ارتباط ما فقط از طریق پیام و تلفن بوده تهدید کرده بود پیامک ها را میارم دم خونتون به خونوادت نشون میدم حالامن افسردگی شدیدگرفتم وحس میکنم به آخرخط رسیدم لطفاراهنماییم کنیدخواهش میکنم
نشناخته را محرم هر راز مکن
قفل دل خود بر همه کس باز مکن
در قلک دل برای آینده خویش
جز عشق خدا و دین پسانداز مکن
از حسن اعتماد شما به این مجموعه و اینکه سوال خود را صادقانه با ما در میان گذاردید، خدا را شاکریم. سعی می کنیم با راهکارهای ارسالی، شما را در عبور از این مشغله ذهنی یاری دهیم.
خواهر گرامی وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد تمام افسردگی ها و تمام اندوه ها از دلت رخت خواهد بربست.
و خداوند محرم ترین محرم هاست و آغوش او آرامبخش دلهاست.
و آنگاه که شیطان تو را در آغوش بگیرد، تمام امواج منفی بر تو ساطع خواهد شد و زمین و زمان بر مخالفت تو حرکت می کنند و آنگاه است که دچار افسردگی ها و ناراحتی ها و بدشانسی ها خواهی شد.
و آنگاه که نیازهای عاطفی و غیره در تو بیدار شد به جای ازدواج که راه خداست به راه شیطان رو بیاوری و از راه دوستی هایی حتی مثلا سالم(هرنوع دوستی بین نامحرم حتی در حد صحبت گناه است) نیازهای خود را مثلا ارضا کنی شیطان تو را در آغوش خواهد گرفت.
وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد تمام کائنات و موجودات، تو را در آغوش خواهند گرفت. وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد ثانیه ها دقیقه ها و ساعت ها تو را در آغوش خواهند گرفت و زمان به میل تو حرکت می کند و بر تو لبخند می زند.
وقتی خداوند تو را در آغوش بگیرد تمام زمین زیر پای تو، تو را در آغوش گرفته است و هر جا که گام مینهی امواج مثبت بر تو سرازیر می شود و چنین است که زمین و زمان با تو هم آواز میشود و هماهنگی زمان و زمین تو اوضاع را بر وفق مراد تو می کند آنگاه که خداوند تو را در آغوش بگیرد.
خواهر محترم؛ خداوند در پایان آیه 3 و آیه4 سوره طلاق میفرماید:(و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه..) یعنی هر کس که از خدا بترسد و تقوا داشته باشد(به عبارت دیگر گناه نکند)، خداوند در کار او گشایش قرار خواهد داد، و هر کس که به خدا توکل کند خدا او را کفایت میکند یعنی امور او را بر عهده میگیرد.
لذا شما خواهر مومن و متدینی که از آغوش شیطان و گناه به آغوش گرم و مهربان و بنده نواز خداوند پناه آوردید، دیگر نارحتی برای چه؟ شما که به خداوند قادر متعال، تکیه و توکل کردید، ترس و اضطراب و افسردگی برای چه؟ مگر به قدرت خدا اعتقاد ندارید که البته دارید پس نگران چه هستید؟
بامی به کنار جوی میباید بود
وز غصه کناره جوی میباید بود
این مدت عمر ما چون گل ده روز است
خندان لب و تازه روی میباید بود
این پسر هیچ کاری نخواهد کرد؛ چرا؟ چون اولا خدا بندههای خوب خودش(مانند شما بله شما؛ باور کنید حقیقت همین است) را خیلی دوست دارد و نمیگذارد که کسی آبروی آنها را ببرد و لذاست که می گویند خدا ستارالعیوب است. دوما این پسر به خاطر آبروی خودش و خطرها و عواقبی که برای خودش دارد هرگز چنین کاری را نخواهد کرد. این حرف و تهدیدی هم که کرده به خاطر شدت نارحتی و افسوس از دست دادن شما و موفق نشدن به گناهی است که به دنبالش بوده است.
بنابراین به نظر ما با توجه به تجربهای که داریم جای هیچ گونه نگرانی و ناراحتی و غم و غصه ای از این بابت نیست بلکه شما باید به این فکر کنید که با پذیرفته شدن توبه شما نزد خداوند مانند کودکی که تازه متولد شده، پاک شدید لذا باید زندگی نو و جدیدی را شروع کنید و کاخ سعادت خود را خوب بسازید.
از شما خواهر متدین و فرهیخته و عاشق حضرت زهرا(سلام الله علیها) میخواهیم که بیش از پیش سر به سجده بندگی خدا بسایید و از خدا بخواهید که شما و همه ما را به خودمان وانگذارد و دست همه ما ها را بگیرد تا در گرداب گناه غرق نشده و شرمنده حضرت زهرا و امام زمان علیهم السلام و مهمتر از همه شرمنده خود خداوند نشویم. خواهر گرامی برای اینکه حالتان بهتر از این هم بشود این راهکارها را بکار ببندید؛
1. سعی کنید از قرار گرفتن در تنهایی اجتناب کنید مگر در مواقع ضروری.
2. با توجه و تمرکز روی مسائل معنوی به ویژه نماز و شرکت در مراسم مذهبی به خود آرامش دهید.
3. در اولین فرصت اگر خداوند فرد مناسبی را روزیتان نمود(فردی که معیارها و ویژگیهای مهم در زمینه انتخاب همسر را داشته باشد که در صورت نیاز میتوانید آن ملاکها را از ما بخواهید)، ازدواج کنید و عواطف و علاقه خود را در جهت صحیح هزینه کنید.
4. باور کنید حالتان بهتر می شود؛ اگر از فعالیت های مثبت و تقویت کننده و لذت بخشی که قبل از این ماجرا برایتان مطرح بود استفاده کنید و به ورزش ها, کوهنوردی ها و فعالیت های بدنی روی بیارید.
4. هرگاه متوجه شدید ذهنتان ناخودآگاه به یاد این موضوع مشغول شده است، به خود چنین تلقین کنید و بگوئید (بس است) و بلند شوید چند قدمی راه بروید. بدین ترتیب تغییر حالت به وجود آمده، فضای ذهنیتان را تغییر خواهد داد.
5. انجام یک کار مهم و جدی که در راستای تحصیلات و رشته درسی تان است را آغاز کنید. مثلا روی یک موضوع علمی به طوری جدی به تحقیق بپردازید یا خود را برای مراحل بالاتر تحصیل آماده نماید.
6. روابط اجتماعی و دوستانه بیشتری با همسن و سالان خود برقرار کنید.
7. هر روز حداقل ده دقیقه قرآن (با توجه به معنا و ترجمه آن) تلاوت کنید.
8. با افراد مومن، موفق، با نشاط و اهل کار و فعالیت طرح دوستی بریزید که نقش بسیار زیادی در تقویت ایمان و اراده شما دارند.
9. سعی کنید از بیکاری اجتناب کنید و خود را با موضوعات مورد علاقه مشغول کنید. مسائلی مانند مناجات با خدا، مطالعه، ورزش، کارهای گروهی، کارهای هنری و ... .
10. همواره از خداوند بخواهید که آنچه موجب خوشبختی و سعادت شماست نصیب و روزی شما کند و آنچه که خداوند برای شما مقدر فرمود به آن راضی باشید که سعادت شما در همان نهفته است و خیر و صلاح شما در آن قرار دارد.
نویسنده: زهرا محمدی
- [سایر] با سلام سه ساله که ازدواج کردیم خیلی ارتباط خوبی با شوهرم داریم هر دومون کارمندیم وهمکار البته هرکدوم تو یه ساختمان یعنی همدیگه رو نمی بینیم همیشه خودش منو صبح ها می برد و می آورد الان دو ماهی میشه که بدلیل هم مسیر بودن محل کارم با برادرشوهرم میرم سرکار. جدیدا متوجه یک سری پیامک های عشقولانه در گوشی موبایل همسرم شدم که البته به اسم یکی از دوستاش save کرده اویل می خواستم بهش بگم ولی گفتم رومون تو هم باز نشه البته به شوخی یه تیکه هایی بهش انداختم . ولی رک نگفتم . جدیدا دیگه خودش منو می بره صبح که رفتم ماشینو روشن کنم تا بیاد تو در ماشین یه گوشی جدید پیدا کردم که با دیدن چندتا اسم آشنا فهمیدم مال خودشه . اسم یه دخترم توش بود وچندتا شماره که نمیشناختم . یه دوست داره که دائم بهش زنگ میزنه همش میگه بیا و با وجود اینکه میدونم یکم از کاراش مربوط به کاراداریه اما همش نه .. دیر میاد خونه وقتی ام میاد همش میگه یه چند وقت تحمل کن من دارم واسه زندگیمون تلاش می کنم الان تو سربالایی هستیم من دنبال یه لقمه نون هستم . خلاصه که میترسم زندگیم به مشکل بخوره نمیدونم چطور رفتارکنم که یوقت فکر نکنه که من همش تو کاراش فضولی میکنم یا اینکه بهش گیر میدم ولی از طرفی هم بالاخره مرده دیگه اگه .....نمیدونم دکتر لطفاً کمکم کنید.
- [سایر] سلام خیلی زود میرم سر اصل مطلب . 2 سال پیش ازدواج کردم ، بک ازدواج آکاهانه و خانواده پسند . از 8 ماه پیش زندگی مشترکمون رو آغاز کردیم . اما بعد از ازدواج متوجه شدم شوهرم هیچ تمایلی به برقراری ارتباط جنسی با من نداره . البته یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم بلد نبودن اینکار از ناحیه هر دو بود .من سریع به پزشک مراجعه کردم و آموزش های لازم رو فرا گرفتم اما همسرم از این کار امتناع میورزه و حاضر نیست به پزشک مراجعه کنه . الان حدود 8 ماه از ازدواج ما میگذره و من هنوز باکره هستم .خیلی با همسرم صحبت کردم ، بهش از نیازم گفتم ولی اصلا\" براش اهمیتی نداره . اگر در حضورش آرایش کنم ، لباس تنگ و یا کوتاه بپوشم و هر کاری که همه جوانان تازه عروس انجام میدن رو انجام بدم بهم میگه وقتی من نیستم این کارها رو انجام بده و زمانی هم که انجام نمیدم بهم میگه شما هیچ کاری برای تحریک من نمی کنی . به تازگی فهمیدم که قبلا\" به دختر دیگه ای علاقه داشته و خیلی وقتها در مورد اون با من صحبت میکنه ، از اینکه خانواده ها مخالف این ازدواج بودند . همیشه به من میگه دوست دارم اما به توجه به سردی رفتارش نمی تونم باور کنم . از هنگامی که ازدواج کردم فشارهایی که عدم رابطه جنسی به من وارد می کنه بیشتر شده . قبل از ازدواج خیلی خوب می تونستم خودم رو قانع کنم اماالان دچار هزاران بیماری شدم . افسردگی ، ترس از حضور در جمع ، افت تحصیلی و خیلی از مسائل دیگر از یک ازدواج اگاهانه ، خداپسند بر من وارد شده . خیلی وقتها برای خودم آرزوی مرگ میکنم . همسرم حاضر نیست به دکتر مراجعه کنه و میگه با شما به خاطر مسائل جنسی ازدواج نکردم . به هر دکتری که مراجعه می کنم پیشنهاد میدن که طلاق بگیرم اما میدونم که این راه مناسبی نیست . آقای مرادی کمکم کنید تا یکبار دیگه بتونم به زندگی برگردم روزی هزاران مرتبه حسرت میخورم و از خودم می پرسم که آیا من بو میدم ؟ من کثیفم ؟ در ضمن باید بگم که همسرم به اجبار با من ازدواج نکرده. من رو به مادرشون معرفی کرده بودند و همسرم به همراه مادرشون به خواستگاری من آمد و بعد از چند جلسه صحبت خواستگاری رسمی تر شد . آقای مرادی خواهش میکنم راهنماییم کنید . خیلی ممنونم که نامه من رو خوندید و به درد دلم گوش دادید . منتظر پاسخ زیباتون هستم .
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا