من پسری هستم که 20 سال سن دارم و سه ترمه دانشجو هستم ولی تابه حال جرات نکردم یک بار کنفرانس بدهم یااز اساتید سوالی بپرسم. خواهش می کنم سریعاجواب سوالمو بدهید. پرسشگر گرامی برای غلبه بر مشکل خود تنها یک راه وجوددارد.لحظه ای با خود تامل کنید!آن راه حل چیست ؟شاید فکر کنید که می خواهم مهم ترین تکنیک روان شناختی حل مشکلتان را برای شما بیان کنم وئیا اینکه فرمولی برای بر طرف شدن کم رویی شما بگویم اما مطلبی که می خواهم به شما تذکر دهم این است:تنها راه غلبه بر مشکلتان یک چیز است وآن اینکه با تمام وجود بخواهید کم رویی را کناربگذارید،آری نمی توانم ،نمی شود واین کار از حد توان من خارج است ،در قاموس انسان راه ندارد. اکنون که با ارسال سوال خود ،نشان داده اید که خواستارغلبه برمشکل کم رویی هستید،هشتاد درصد راه را طی کرده ایدالبته به شرط اینکه توانی های خود راباور کنید به قول امام خمینی (ره)باور انسان است که همه چیز را می سازد،از اینروما فقط در اینجا برخی از راههای غلبه برمشکلتان راذکر می کنیم . برای غلبه بر کم رویی خود باید راه های غلبه بر کم رویی و روش های اعتماد به نفس و خودباوری را یاد گیرید تا با این ابزارها بتوانید بر دوستان خود تأثیر بگذارید نه اینکه تأثّر بپذیرید. حال با هم به راه های غلبه بر کم رویی و پرورش اعتماد به نفس و خودباوری مروری می کنیم و در آخر در مورد کیفیت برخورد با مردم و به خصوص دوستان سخن می گوئیم. الف) راه های غلبه بر کم رویی و تقویت اعتماد به نفس: کم رویی یک امری است که آموخته می شود و جنبة اکتسابی دارد (نه جنبة ارثی) پس ما می توانیم آن را با تمرین برطرف سازیم آنچه مهم است اینکه باور داشته باشیم که ما چنین قدرتی را داریم و می توانیم از لباس کم رویی بیرون آئیم. دیگر اینکه کم رویی یک فرایندی است که به تدریج حاصل شده پس نباید انتظار داشت که به سرعت و دفعتاً برطرف گردد؛ اما برطرف شدن آن بستگی به تمرین، جدیّت و باور به توانایی های خودمان دارد در ذیل به راه های پرورش اعتماد به نفس و غلبه بر کم رویی اشاره می کنیم. 1.یکی ازدلایل اضطراب از کنفرانس، داشتن افکار منفی است و چون زیر بنای احساسات انسان افکار او است، اگر این افکار منفی باشد، احساسات او نیز منفی و تخریب گر خواهد بود. اگر بتوانید افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، ترس شما از بین میرود. چند نمونه از افکار منفی که منجر به ترس از سخن گفتن در حضور جمع میشود عبارت است از: (اگر من صحبت کنم، میترسم عصبی و مضطرب شوم و نتوانم نظراتم را به روشنی بیان کنم)؛ (من نباید مضطرب شوم)، (اگر نتوانم درست صحبت کنم، همه مرا مورد تمسخر قرار میدهند)؛ (این اتفاق نشان میدهد من آدم بیعرضه و حقیری هستم) و... . اگر شما بتوانید این افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، یقیناً مشکلتان حل خواهد شد؛ یعنی، به جای اینها این گونه فکر کنید: (اگر من صحبت کنم ممکن است ابتدا عصبی و مضطرب شوم، اما این طبیعی است، وقتی شروع کردم، آرامش بیشتری پیدا میکنم. من بزرگترین جلسه گردان و سخنران دنیا نیستم، اما میتوانم نقطه نظرهایم را ارائه دهم). (هیجان داشتن اشکال ندارد؛ همه ما در این موقع چنین احساسی پیدا میکنیم). اینکه چرا باید این طور فکر کنیم، به این دلیل است که ما اگر در مقابل اضطراب خود مقاومت کنیم، وضع بدتر میشود. پس باید آن را بپذیریم؛ ولی بزرگ نمایی نکنیم. در مورد این فکر منفی - که ممکن است شما را مسخره کنند - به خود بگویید: (لازم نیست همه مردم دنیا مرا قبول داشته باشند، زیرا من هرگز انسان کاملی نیستم؛ پس طبیعی است که مورد تمسخر عدهای باشم)ویا (اینکه افرادی ک هدر جلسه کنفرانس حاضر هستند افراد فرهیخته وبا شخصیتی هستند که بعید است مرا مسخره کنند. ) بنابراین ما میتوانیم با اصلاح افکار منفی خود، بسیاری از احساسات نادرستمان را - که برخاسته از این افکار منفی است - از بین ببریم. 2. علت دیگرمشکل شما، اضطراب اجتماعی است. اضطراب اجتماعی از عدم یادگیری مهارتهای اجتماعی ناشی میشود. یکی از ابعاد وجودی انسان که باید در محیط خانه و مدرسه متناسب با سایر ابعاد رشد کند، بعد اجتماعی است. انسان موجودی اجتماعی است و باید در بستر اجتماع با همنوعان خود زندگی کند. برای اینکه بعد اجتماعی انسان رشد کند و در صحنههای گوناگون بتواند با دیگران روابط مناسبی داشته باشد باید مهارتهای اجتماعی را یاد بگیرد. بعضی خانوادهها و یا بعضی از معلمان و مربیان دوران کودکی و نوجوانی، زمینه رشد و شکوفایی کودک را آن طور که باید، فراهم نمیکنند که یا قادر به آن نیستند، یا امکانات لازم را ندارند و یا خودشان نیز در این زمینه دچار مشکل هستند. به هر دلیل، این فرایند اجتماعی شدن و یادگیری مهارتهای ارتباطی با دیگران به درستی تحقق پیدا نمیکند وقتی جوان وارد صحنههای بزرگ اجتماعی میشود، فشار و ناراحتیهای کمرویی را در خود بیشتر حس میکند؛ زیرا میخواهد دوستیابی کند، با همکلاسان خود صمیمی باشد، در کلاس درس در مقابل جمع کنفرانس دهد و... علیرغم این که توانایی لازم را برای یادگیری مطالب دارد و آنها را نیز خوب میداند، ولی از ارائه آنها در مقابل جمع عاجز است و دچار اضطراب، خجالت و کمرویی و عوارض ناشی از آن میشود. خوشبختانه یادگیری مهارتهای اجتماعی و بر طرف کردن اضطراب و ترس در مقابل جمع، کاری است که امکان عملی آن وجود دارد و تجربه نیز آن را ثابت کرده است. بنابراین اگر کسی تصمیم جدی داشته باشد، میتواند با این مشکل مقابله کند و خود را درمان نماید و از حصار کمرویی رها شود و از توانمندیهایی که دارد، در صحنه اجتماع بهره ببرد.برای این کار: الف).در طول روز در برابر اعضا خانواده ویا دوستان خود فضای جلسه کنفرانس را باز سازی کنید،هرچه تعداد افراد شرکت کننده درکنفرانس صوری شما بیشتر باشد نتیجه بدست آمده از آن مفیدتر است. ب)درهفته چندین بار به بازار بروید وسعی کنید ارتباطات کلامی خود را با فروشنده افزایش دهید ،برای این کار وانمود کنید که خریداراجناس هستید واز فروشنده درباره قیمت وچند وچون کیفیت کالا سوال کنید وپس از شنیدن صحبت های فروشنده ،با معذرت خواهی ازاومغازه را ترک کنید.سعی کنیدبا گذشت زمان حضور خود وگفت وگو با فروشنده را افزایش دهید. ج)با افراد اجتماعی رفت وآمد کنید وسعی کنید از آنان الگو گیری کنید وطریقه ارتباطات اجتماعی را یاد بگیرید. د) در روز چند نوبت دراز بکشید و فضای محلی را که قرار است کنفرانس دهید را تصور کنید،سپس سعی کنید با اضطرابی که از تصور چنین موقعیتی به وجود می آید،مقابله کنید.به این صورت که نفس عمیق بکشید وعضلات خود را رها کنید وسعی کنید آرامش خودراحفظ کنید. و) در انجام رفتارهای اجتماعی کوچک و در محیطهای دیگر که بیشتر احساس راحتی میکنید، فعال باشید. این کار را از سلام کردن، احوالپرسی، جواب سلام دادن، نگاه کردن، تعارف کردن و تعارف شنیدن آغاز کنید. و با تمرین به کارهای بزرگتر و مهمتر گسترش دهید. 3. نقاط قوت و ضعف خود را بازشناسی واقع بینانه کنید و برای خود در زندگی اهداف معقول (کوتاه مدت و بلند مدت) در نظر بگیرید. حال براساس نقاط مثبت و ویژگی های شخصیتی و ارزشی که برای خود و هدفها و خواسته های خویش قائلید تصمیم بگیرید و برنامه خودتان را از همان جا شروع کنید.[2](از مقایسه نقاط ضعف خود با نقاط قوت دیگران پرهیز کنید) 4. به زندگی گذشته خود مروری کنید ذهن خود را از تجارب و خاطرات ناخوشایند و ناکامی های ارتباطات اجتماعی پاک کنید. در عوض تلاش کنید تجارب موفق خود در خانه، مدرسه، کوچه، خیابان،محل کار،در برخورد با دیگران را مجدداً مرور کرده و آنها را به خاطر بسپارید (بهتر است از موفقیت های خود لیستی تهیه کنید و هر روز صبح و عصر آنها را مرور کنید) .5 انسان نان باورهایش را می خورد. تا جایی این گفته اثر بخش است که برخی گفته اند تو همانی که می اندیشی یعنی اندیشه مثبت تو دربارة خودت بر اعمال و رفتار و افکارت اثر مثبت می گذارد. 6.راه های تقویت اراده را بیاموزید: توجه به بعد روحانی (دعا، تفکر، نماز، محاسبه نفس، خودشناسی) بیشتر از توجه به بعد جسمانی باشد، ورزش کنید، به سلامت جسمانی و روحی خود اهمیت دهید و برنامه بریزید و در شروع آن اصلاً تأخیر نکنید. از همین حالا، بله ! همین حالا شروع کنید،با افرادی که اراده قوی دارند دوست شوید، و .... .7خود تشویقی: در قبال هر رفتاری که حکایت از تجدید نظر در رفتار کم رویی شماست خود را تشویق کنید گردش و تفریح، زیارت. 8.با احساس خودکم بینی بجنگید، گره زدن خود به گذشته، توانایی های خود را کم انگاشتن، متکی به قضاوت دیگران بودن، همه و همه بر احساس بی کفایتی و خودکم بینی شما می افزاید، زندگی افراد موفق را مطالعه کنید آنها بر اثر تمرین، تلاش، فقر و شکست ها و ناکامی ها و عبرت از آنها به آنجا رسیده اند. 9.به جای اینکه با شک وتردید نسبت به شرکت خود در کنفرانس قضاوت کنید،با تمام وجود بگویید با وجودهمه مشکلات در کنفرانس شرکت می کنم وبه یاری خدا درآن موفق می شوم. 10.هنگام سخن گفتن، به دیگران و قضاوت و حرکات و سکناتشان هرگز توجّه نکنید. گفتارتان را پیگیرید و با خونسردی به هدف بیندیشید. 11. توجه داشته باشید تا زمین نخورید راه رفتن نمیآموزید. پس باید نقد دیگران و تمسخر آنها باشد تا شما مجال رشد یابید. بنابراین، اگر با عکس العمل دیگران روبهرو شدید یا در فعالیتهای آغازین احساس ناتوانی کردید، از ادامه سخن یا عمل چشم نپوشید؛ بلکه سعی کنیدهر چه بهترمیتوانید آن را ارائه کنید و از این راه برای ارائه بهتر و کاملتر مطالب آماده شوید. در اینجا باید یاد آور شد، این مقصود اندک اندک به دست میآید نه با چند جلسه تمرین و خواندن چند جلد کتاب. اجرای پیوسته دستور العملها، تکنیکها و رفتارها در رسیدن به هدف سودمند است. مطمئن باشید با جدیت، پشتکار و تمرین به خوبی میتوانید بر مشکل اضطراب اجتماعی و کمرویی پیروز شوید. 12.هنگام سخن گفتن، خود را گرفتار آداب و رسوم و تکلفهای بی مورد نسازید. ساده، راحت و عاری از هرگونه آداب خاصّ هدفتان را بیان کنید. در فعّالیّتهای آغازین، خواسته و هدف خود را به صورت یک جمله بنویسید و نوشته را بخوانید. 13.همیشه سخن را با مقدمه، کلام یا یک کلمه جالب آغاز کنید، از به کارگیری کلمات پیچیده بپرهیزید. کلمات آغازین باید متدوال و جذاب باشند. 14. قبل از سخن گفتن، مطلب مورد نظر را نوشته، در ذهن مرور و تمرین کنید و شکل بیان و مهارت لازم را فراهم آورید 15. پرسشها و مطالب اولیه را کوتاه و مختصر انتخاب کنید. از آنجا که یکی از علل کمرویی عدم اعتماد به نفس می باشد در زیر به بررسی راه های افزایش اعتماد به نفس می پردازیم: اعتماد به نفس دیدگاهی است که به فرد اجازه میدهد تا از خود تصویری مثبت و واقعی داشته باشند. افراد با اعتماد به نفس به تواناییهایشان اعتماد میکنند. به طور کلی حس میکنند که برزندگیشان کنترل دارند و باور دارند که در یک طیف منطقی قادر به انجام کارهایی که میخواهند و برنامه ریزی میکنند هستند. داشتن اعتماد به نفس به این معنی نیست که فرد قادر به انجام همه کاری هست. افراد با اعتماد به نفس انتظارات واقع گرایانه دارند. حتی وقتی که بعضی از انتظاراتشان برآورده نمیشود دیدگاه مثبتشان را حفظ میکنند و خودشان را قبول دارند. آنهایی که اعتماد به نفس کمتری دارند برای اینکه در مورد خودشان احساس خوبی داشته باشند به مقدار زیادی به تایید دیگران وابسته هستند. آنها معمولا از ریسک کردن اجتناب میکنند به خاطر اینکه از شکست میترسند. معمولا انتظار موفق شدن ندارند. معمولا خودشان را دست کم میگیرند و اگر تشویق یا تحسین بشوند آنرا کوچک جلوه میدهند یا رد میکنند. برخلاف این افراد آدمهای با اعتماد به نفس ریسک رد شدن از طرف دیگران را قبول میکنند به خاطر اینکه به تواناییهای خودشان اعتماد دارند. آنها خودشان را میپذیرند و این حس را ندارند که باید خودشان را وفق بدهند تا پذیرفته شوند. اعتماد به نفس الزاما خصوصیتی نیست که در همه ابعاد زندگی فرد تبلور داشته باشد. معمولا افراد در بعضی از جنبه ها اعتماد به نفس دارند (مانند درس یا ورزش) اما در بعضی از جنبه ها اصلا اعتماد به نفس ندارند(مثل تیپ و قیافه یا روابط اجتماعی). راهکارهای کسب اعتماد به نفس: 1- تواناییها و استعدادهای خود را شناسایی کرده آنها را بر روی کاغذی یادداشت کنید. هر روز آن را برای خود بخوانید و هرگاه توانمندی دیگری در خود یافتید، به فهرست تهیه شده اضافه کنید. 2- موفقیتهای مختلف گذشته خود را، روی کاغذی یادداشت کنید و هر روز آن را برای خود قرائت نمایید (موفقیتهای علمی، تحصیلی، هنری و...) 3- خود را مثبت ارزیابی کنید. به خود تلقین کنید که من فردی توانا و با اراده هستم. 4- هیچ گاه خود را تحقیر و سرزنش نکنید. 5- از منفی بافی درباره خود و اعمال و کارهایتان جدا پرهیز کنید. 6- گذشته ناموفق و شکستها را فراموش کنید. اگر تصوری نامطلوب از گذشته دارید، به دست فراموشی سپارید. تصور نامطلوب اجازه نمیدهد به تغییرات خویش پی برید و حقیقت کنونیتان را دریابید. 7- پس از هر موفقیتی هر چند کوچک، خود را تشویق کنید. 8- ریسک کنید. روی تجربیات جدید، با دید یادگیری بیشتر فعالیت کنید و از شکست نهراسید. چنانچه این گونه عمل کنید، امکانات جدیدی برای شما فراهم میآید و حس خویشتن پذیریتان تقویت میشود. 9- از خواهشهاتان بکاهید. عزّت و سربلندی انسان در گرو عدم درخواستهای مکرّر از دیگران است. تا میتوانید به خود متکی باشید و به آنچه هستید و دارید، اکتفا کنید تا اعتماد به نفس بیشتر به دست آورید. 10- خود را با دیگران مقایسه نکنید. هرگز خود یا موفقیتهاتان را با دیگران مقایسه نکنید. همواره به رقابت با خویش بپردازید؛ زیرا هر کس از شرایط و امکانات خاص خود برخوردار است. 11- ارتباط با خدا را حفظ و تقویت کنید. مهمترین روش کسب اعتماد به نفس، ارتباط با خداوند ونیایش با او است. وقتی بتوانید حضور در محضر خالق هستی و کمال مطلق را احساس و به او تکیه و اعتماد کنید و بزرگیاش را دریابید و به او بپیوندید، به بزرگی شخصیت خویش واقف خواهید شد. بنابراین، در نمازها حضور قلب بیشتر پیدا کنید و خود را با ذات اقدس الهی مرتبط بدانید. 12-از هدف های کوچک و متوسط شروع کنید. یکی از علل شکست های مکرر افراد که منجر به احساس خودکم بینی و از دست دادن اعتماد به نفس می شود، در نظر گرفتن هدف های بزرگ و دست نیافتنی است. چنانچه در مثال گفته اند: سنگ بزرگ نشانه نزدن است. برای این که به خودباوری و اعتماد به نفس برسیم، لازم است ابتدا از هدف کوچکتر شروع کنیم تا با دست یافتن به هدف و چشیدن طعم موفقیت، اعتماد به نفس و احساس خودارزشمندی در ما تقویت شود. مطالعه کتابهای زیر در زمینههای فوق سودمند است. 1. اعتماد به نفس راه خوشبختی، ژیلا نینوایی 2. اعتماد به نفس برتر، فیلد گیل لیندن 3. راههای غلبه بر اضطراب، دیل کارنگی موفق باشید جواد ترکاشوند
من پسری هستم که 20 سال سن دارم و سه ترمه دانشجو هستم ولی تابه حال جرات نکردم یک بار کنفرانس بدهم یااز اساتید سوالی بپرسم. خواهش می کنم سریعاجواب سوالمو بدهید.
من پسری هستم که 20 سال سن دارم و سه ترمه دانشجو هستم ولی تابه حال جرات نکردم یک بار کنفرانس بدهم یااز اساتید سوالی بپرسم. خواهش می کنم سریعاجواب سوالمو بدهید.
پرسشگر گرامی برای غلبه بر مشکل خود تنها یک راه وجوددارد.لحظه ای با خود تامل کنید!آن راه حل چیست ؟شاید فکر کنید که می خواهم مهم ترین تکنیک روان شناختی حل مشکلتان را برای شما بیان کنم وئیا اینکه فرمولی برای بر طرف شدن کم رویی شما بگویم اما مطلبی که می خواهم به شما تذکر دهم این است:تنها راه غلبه بر مشکلتان یک چیز است وآن اینکه با تمام وجود بخواهید کم رویی را کناربگذارید،آری نمی توانم ،نمی شود واین کار از حد توان من خارج است ،در قاموس انسان راه ندارد.
اکنون که با ارسال سوال خود ،نشان داده اید که خواستارغلبه برمشکل کم رویی هستید،هشتاد درصد راه را طی کرده ایدالبته به شرط اینکه توانی های خود راباور کنید به قول امام خمینی (ره)باور انسان است که همه چیز را می سازد،از اینروما فقط در اینجا برخی از راههای غلبه برمشکلتان راذکر می کنیم .
برای غلبه بر کم رویی خود باید راه های غلبه بر کم رویی و روش های اعتماد به نفس و خودباوری را یاد گیرید تا با این ابزارها بتوانید بر دوستان خود تأثیر بگذارید نه اینکه تأثّر بپذیرید. حال با هم به راه های غلبه بر کم رویی و پرورش اعتماد به نفس و خودباوری مروری می کنیم و در آخر در مورد کیفیت برخورد با مردم و به خصوص دوستان سخن می گوئیم.
الف) راه های غلبه بر کم رویی و تقویت اعتماد به نفس:
کم رویی یک امری است که آموخته می شود و جنبة اکتسابی دارد (نه جنبة ارثی) پس ما می توانیم آن را با تمرین برطرف سازیم آنچه مهم است اینکه باور داشته باشیم که ما چنین قدرتی را داریم و می توانیم از لباس کم رویی بیرون آئیم. دیگر اینکه کم رویی یک فرایندی است که به تدریج حاصل شده پس نباید انتظار داشت که به سرعت و دفعتاً برطرف گردد؛ اما برطرف شدن آن بستگی به تمرین، جدیّت و باور به توانایی های خودمان دارد در ذیل به راه های پرورش اعتماد به نفس و غلبه بر کم رویی اشاره می کنیم.
1.یکی ازدلایل اضطراب از کنفرانس، داشتن افکار منفی است و چون زیر بنای احساسات انسان افکار او است، اگر این افکار منفی باشد، احساسات او نیز منفی و تخریب گر خواهد بود. اگر بتوانید افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، ترس شما از بین میرود. چند نمونه از افکار منفی که منجر به ترس از سخن گفتن در حضور جمع میشود عبارت است از:
(اگر من صحبت کنم، میترسم عصبی و مضطرب شوم و نتوانم نظراتم را به روشنی بیان کنم)؛ (من نباید مضطرب شوم)، (اگر نتوانم درست صحبت کنم، همه مرا مورد تمسخر قرار میدهند)؛ (این اتفاق نشان میدهد من آدم بیعرضه و حقیری هستم) و... .
اگر شما بتوانید این افکار منفی را تبدیل به افکار مثبت کنید، یقیناً مشکلتان حل خواهد شد؛ یعنی، به جای اینها این گونه فکر کنید: (اگر من صحبت کنم ممکن است ابتدا عصبی و مضطرب شوم، اما این طبیعی است، وقتی شروع کردم، آرامش بیشتری پیدا میکنم. من بزرگترین جلسه گردان و سخنران دنیا نیستم، اما میتوانم نقطه نظرهایم را ارائه دهم). (هیجان داشتن اشکال ندارد؛ همه ما در این موقع چنین احساسی پیدا میکنیم).
اینکه چرا باید این طور فکر کنیم، به این دلیل است که ما اگر در مقابل اضطراب خود مقاومت کنیم، وضع بدتر میشود. پس باید آن را بپذیریم؛ ولی بزرگ نمایی نکنیم.
در مورد این فکر منفی - که ممکن است شما را مسخره کنند - به خود بگویید: (لازم نیست همه مردم دنیا مرا قبول داشته باشند، زیرا من هرگز انسان کاملی نیستم؛ پس طبیعی است که مورد تمسخر عدهای باشم)ویا (اینکه افرادی ک هدر جلسه کنفرانس حاضر هستند افراد فرهیخته وبا شخصیتی هستند که بعید است مرا مسخره کنند. )
بنابراین ما میتوانیم با اصلاح افکار منفی خود، بسیاری از احساسات نادرستمان را - که برخاسته از این افکار منفی است - از بین ببریم.
2. علت دیگرمشکل شما، اضطراب اجتماعی است. اضطراب اجتماعی از عدم یادگیری مهارتهای اجتماعی ناشی میشود. یکی از ابعاد وجودی انسان که باید در محیط خانه و مدرسه متناسب با سایر ابعاد رشد کند، بعد اجتماعی است. انسان موجودی اجتماعی است و باید در بستر اجتماع با همنوعان خود زندگی کند. برای اینکه بعد اجتماعی انسان رشد کند و در صحنههای گوناگون بتواند با دیگران روابط مناسبی داشته باشد باید مهارتهای اجتماعی را یاد بگیرد. بعضی خانوادهها و یا بعضی از معلمان و مربیان دوران کودکی و نوجوانی، زمینه رشد و شکوفایی کودک را آن طور که باید، فراهم نمیکنند که یا قادر به آن نیستند، یا امکانات لازم را ندارند و یا خودشان نیز در این زمینه دچار مشکل هستند. به هر دلیل، این فرایند اجتماعی شدن و یادگیری مهارتهای ارتباطی با دیگران به درستی تحقق پیدا نمیکند وقتی جوان وارد صحنههای بزرگ اجتماعی میشود، فشار و ناراحتیهای کمرویی را در خود بیشتر حس میکند؛ زیرا میخواهد دوستیابی کند، با همکلاسان خود صمیمی باشد، در کلاس درس در مقابل جمع کنفرانس دهد و... علیرغم این که توانایی لازم را برای یادگیری مطالب دارد و آنها را نیز خوب میداند، ولی از ارائه آنها در مقابل جمع عاجز است و دچار اضطراب، خجالت و کمرویی و عوارض ناشی از آن میشود. خوشبختانه یادگیری مهارتهای اجتماعی و بر طرف کردن اضطراب و ترس در مقابل جمع، کاری است که امکان عملی آن وجود دارد و تجربه نیز آن را ثابت کرده است. بنابراین اگر کسی تصمیم جدی داشته باشد، میتواند با این مشکل مقابله کند و خود را درمان نماید و از حصار کمرویی رها شود و از توانمندیهایی که دارد، در صحنه اجتماع بهره ببرد.برای این کار:
الف).در طول روز در برابر اعضا خانواده ویا دوستان خود فضای جلسه کنفرانس را باز سازی کنید،هرچه تعداد افراد شرکت کننده درکنفرانس صوری شما بیشتر باشد نتیجه بدست آمده از آن مفیدتر است.
ب)درهفته چندین بار به بازار بروید وسعی کنید ارتباطات کلامی خود را با فروشنده افزایش دهید ،برای این کار وانمود کنید که خریداراجناس هستید واز فروشنده درباره قیمت وچند وچون کیفیت کالا سوال کنید وپس از شنیدن صحبت های فروشنده ،با معذرت خواهی ازاومغازه را ترک کنید.سعی کنیدبا گذشت زمان حضور خود وگفت وگو با فروشنده را افزایش دهید.
ج)با افراد اجتماعی رفت وآمد کنید وسعی کنید از آنان الگو گیری کنید وطریقه ارتباطات اجتماعی را یاد بگیرید.
د) در روز چند نوبت دراز بکشید و فضای محلی را که قرار است کنفرانس دهید را تصور کنید،سپس سعی کنید با اضطرابی که از تصور چنین موقعیتی به وجود می آید،مقابله کنید.به این صورت که نفس عمیق بکشید وعضلات خود را رها کنید وسعی کنید آرامش خودراحفظ کنید.
و) در انجام رفتارهای اجتماعی کوچک و در محیطهای دیگر که بیشتر احساس راحتی میکنید، فعال باشید. این کار را از سلام کردن، احوالپرسی، جواب سلام دادن، نگاه کردن، تعارف کردن و تعارف شنیدن آغاز کنید. و با تمرین به کارهای بزرگتر و مهمتر گسترش دهید.
3. نقاط قوت و ضعف خود را بازشناسی واقع بینانه کنید و برای خود در زندگی اهداف معقول (کوتاه مدت و بلند مدت) در نظر بگیرید. حال براساس نقاط مثبت و ویژگی های شخصیتی و ارزشی که برای خود و هدفها و خواسته های خویش قائلید تصمیم بگیرید و برنامه خودتان را از همان جا شروع کنید.[2](از مقایسه نقاط ضعف خود با نقاط قوت دیگران پرهیز کنید)
4. به زندگی گذشته خود مروری کنید ذهن خود را از تجارب و خاطرات ناخوشایند و ناکامی های ارتباطات اجتماعی پاک کنید. در عوض تلاش کنید تجارب موفق خود در خانه، مدرسه، کوچه، خیابان،محل کار،در برخورد با دیگران را مجدداً مرور کرده و آنها را به خاطر بسپارید (بهتر است از موفقیت های خود لیستی تهیه کنید و هر روز صبح و عصر آنها را مرور کنید)
.5 انسان نان باورهایش را می خورد. تا جایی این گفته اثر بخش است که برخی گفته اند تو همانی که می اندیشی یعنی اندیشه مثبت تو دربارة خودت بر اعمال و رفتار و افکارت اثر مثبت می گذارد.
6.راه های تقویت اراده را بیاموزید: توجه به بعد روحانی (دعا، تفکر، نماز، محاسبه نفس، خودشناسی) بیشتر از توجه به بعد جسمانی باشد، ورزش کنید، به سلامت جسمانی و روحی خود اهمیت دهید و برنامه بریزید و در شروع آن اصلاً تأخیر نکنید. از همین حالا، بله ! همین حالا شروع کنید،با افرادی که اراده قوی دارند دوست شوید، و ....
.7خود تشویقی: در قبال هر رفتاری که حکایت از تجدید نظر در رفتار کم رویی شماست خود را تشویق کنید گردش و تفریح، زیارت.
8.با احساس خودکم بینی بجنگید، گره زدن خود به گذشته، توانایی های خود را کم انگاشتن، متکی به قضاوت دیگران بودن، همه و همه بر احساس بی کفایتی و خودکم بینی شما می افزاید، زندگی افراد موفق را مطالعه کنید آنها بر اثر تمرین، تلاش، فقر و شکست ها و ناکامی ها و عبرت از آنها به آنجا رسیده اند.
9.به جای اینکه با شک وتردید نسبت به شرکت خود در کنفرانس قضاوت کنید،با تمام وجود بگویید با وجودهمه مشکلات در کنفرانس شرکت می کنم وبه یاری خدا درآن موفق می شوم.
10.هنگام سخن گفتن، به دیگران و قضاوت و حرکات و سکناتشان هرگز توجّه نکنید. گفتارتان را پیگیرید و با خونسردی به هدف بیندیشید.
11. توجه داشته باشید تا زمین نخورید راه رفتن نمیآموزید. پس باید نقد دیگران و تمسخر آنها باشد تا شما مجال رشد یابید. بنابراین، اگر با عکس العمل دیگران روبهرو شدید یا در فعالیتهای آغازین احساس ناتوانی کردید، از ادامه سخن یا عمل چشم نپوشید؛ بلکه سعی کنیدهر چه بهترمیتوانید آن را ارائه کنید و از این راه برای ارائه بهتر و کاملتر مطالب آماده شوید.
در اینجا باید یاد آور شد، این مقصود اندک اندک به دست میآید نه با چند جلسه تمرین و خواندن چند جلد کتاب. اجرای پیوسته دستور العملها، تکنیکها و رفتارها در رسیدن به هدف سودمند است. مطمئن باشید با جدیت، پشتکار و تمرین به خوبی میتوانید بر مشکل اضطراب اجتماعی و کمرویی پیروز شوید.
12.هنگام سخن گفتن، خود را گرفتار آداب و رسوم و تکلفهای بی مورد نسازید. ساده، راحت و عاری از هرگونه آداب خاصّ هدفتان را بیان کنید. در فعّالیّتهای آغازین، خواسته و هدف خود را به صورت یک جمله بنویسید و نوشته را بخوانید.
13.همیشه سخن را با مقدمه، کلام یا یک کلمه جالب آغاز کنید، از به کارگیری کلمات پیچیده بپرهیزید. کلمات آغازین باید متدوال و جذاب باشند.
14. قبل از سخن گفتن، مطلب مورد نظر را نوشته، در ذهن مرور و تمرین کنید و شکل بیان و مهارت لازم را فراهم آورید
15. پرسشها و مطالب اولیه را کوتاه و مختصر انتخاب کنید.
از آنجا که یکی از علل کمرویی عدم اعتماد به نفس می باشد در زیر به بررسی راه های افزایش اعتماد به نفس می پردازیم:
اعتماد به نفس دیدگاهی است که به فرد اجازه میدهد تا از خود تصویری مثبت و واقعی داشته باشند. افراد با اعتماد به نفس به تواناییهایشان اعتماد میکنند. به طور کلی حس میکنند که برزندگیشان کنترل دارند و باور دارند که در یک طیف منطقی قادر به انجام کارهایی که میخواهند و برنامه ریزی میکنند هستند. داشتن اعتماد به نفس به این معنی نیست که فرد قادر به انجام همه کاری هست. افراد با اعتماد به نفس انتظارات واقع گرایانه دارند. حتی وقتی که بعضی از انتظاراتشان برآورده نمیشود دیدگاه مثبتشان را حفظ میکنند و خودشان را قبول دارند. آنهایی که اعتماد به نفس کمتری دارند برای اینکه در مورد خودشان احساس خوبی داشته باشند به مقدار زیادی به تایید دیگران وابسته هستند. آنها معمولا از ریسک کردن اجتناب میکنند به خاطر اینکه از شکست میترسند. معمولا انتظار موفق شدن ندارند. معمولا خودشان را دست کم میگیرند و اگر تشویق یا تحسین بشوند آنرا کوچک جلوه میدهند یا رد میکنند. برخلاف این افراد آدمهای با اعتماد به نفس ریسک رد شدن از طرف دیگران را قبول میکنند به خاطر اینکه به تواناییهای خودشان اعتماد دارند. آنها خودشان را میپذیرند و این حس را ندارند که باید خودشان را وفق بدهند تا پذیرفته شوند. اعتماد به نفس الزاما خصوصیتی نیست که در همه ابعاد زندگی فرد تبلور داشته باشد. معمولا افراد در بعضی از جنبه ها اعتماد به نفس دارند (مانند درس یا ورزش) اما در بعضی از جنبه ها اصلا اعتماد به نفس ندارند(مثل تیپ و قیافه یا روابط اجتماعی).
راهکارهای کسب اعتماد به نفس:
1- تواناییها و استعدادهای خود را شناسایی کرده آنها را بر روی کاغذی یادداشت کنید. هر روز آن را برای خود بخوانید و هرگاه توانمندی دیگری در خود یافتید، به فهرست تهیه شده اضافه کنید.
2- موفقیتهای مختلف گذشته خود را، روی کاغذی یادداشت کنید و هر روز آن را برای خود قرائت نمایید (موفقیتهای علمی، تحصیلی، هنری و...)
3- خود را مثبت ارزیابی کنید. به خود تلقین کنید که من فردی توانا و با اراده هستم.
4- هیچ گاه خود را تحقیر و سرزنش نکنید.
5- از منفی بافی درباره خود و اعمال و کارهایتان جدا پرهیز کنید.
6- گذشته ناموفق و شکستها را فراموش کنید. اگر تصوری نامطلوب از گذشته دارید، به دست فراموشی سپارید. تصور نامطلوب اجازه نمیدهد به تغییرات خویش پی برید و حقیقت کنونیتان را دریابید.
7- پس از هر موفقیتی هر چند کوچک، خود را تشویق کنید.
8- ریسک کنید. روی تجربیات جدید، با دید یادگیری بیشتر فعالیت کنید و از شکست نهراسید. چنانچه این گونه عمل کنید، امکانات جدیدی برای شما فراهم میآید و حس خویشتن پذیریتان تقویت میشود.
9- از خواهشهاتان بکاهید. عزّت و سربلندی انسان در گرو عدم درخواستهای مکرّر از دیگران است. تا میتوانید به خود متکی باشید و به آنچه هستید و دارید، اکتفا کنید تا اعتماد به نفس بیشتر به دست آورید.
10- خود را با دیگران مقایسه نکنید. هرگز خود یا موفقیتهاتان را با دیگران مقایسه نکنید. همواره به رقابت با خویش بپردازید؛ زیرا هر کس از شرایط و امکانات خاص خود برخوردار است.
11- ارتباط با خدا را حفظ و تقویت کنید. مهمترین روش کسب اعتماد به نفس، ارتباط با خداوند ونیایش با او است. وقتی بتوانید حضور در محضر خالق هستی و کمال مطلق را احساس و به او تکیه و اعتماد کنید و بزرگیاش را دریابید و به او بپیوندید، به بزرگی شخصیت خویش واقف خواهید شد. بنابراین، در نمازها حضور قلب بیشتر پیدا کنید و خود را با ذات اقدس الهی مرتبط بدانید.
12-از هدف های کوچک و متوسط شروع کنید. یکی از علل شکست های مکرر افراد که منجر به احساس خودکم بینی و از دست دادن اعتماد به نفس می شود، در نظر گرفتن هدف های بزرگ و دست نیافتنی است. چنانچه در مثال گفته اند: سنگ بزرگ نشانه نزدن است. برای این که به خودباوری و اعتماد به نفس برسیم، لازم است ابتدا از هدف کوچکتر شروع کنیم تا با دست یافتن به هدف و چشیدن طعم موفقیت، اعتماد به نفس و احساس خودارزشمندی در ما تقویت شود.
مطالعه کتابهای زیر در زمینههای فوق سودمند است.
1. اعتماد به نفس راه خوشبختی، ژیلا نینوایی
2. اعتماد به نفس برتر، فیلد گیل لیندن
3. راههای غلبه بر اضطراب، دیل کارنگی
موفق باشید
جواد ترکاشوند
- [سایر] سلام.به راهنماییتون خیلی نیازمندم.1.دانشجوی ترم7 هستم2. 21 سال سن دارم.3.مجرد.حدود چند ماهی می شود که با پسری(هم کارمند و هم دانشجو) که در دانشگاهم است اشنا شده ام. اشناییتمان از طریق حوزه ی فعالیتمان بوده.من عاشق این پسر نشدم ولی بعد از چند ماه اشنایی خودم عقلا سنجیدم به این نتیجه رسیدم که من و این اقا از همه لحاظ به هم نزدیکیم (اخلاقی، فکری، عقیده،) و تقریبا حوزه ی فعالیتمان، به این نتیجه رسیدم که اگر با او ازدواج کنم خیلی خوب می شود. از خانواده اش اطلاعات زیادی ندارم. من نمیدانم او در مورد من چه فکر میکند، از طرف او هیچ خواستگاری صورت نگرفته، من هم هیچ وقت این موضوع را برای او بیان نکردم ولی این را میدانم که از رفتارهایم متوجه شده که به او علاقه دارم.گاهی اوقات به ذهنم میرسد که از او به صورت غیرمستقیم خواستگاری کنم و هیچ وقت از هیچ پسری خواستگاری نکردم و این موضوع اولین بار است که برایم پیش امده و جز دانشجوهای خوب دانشگاه هستم.خیلی نگران خودمم.لطفا سریعتر نظرتان را برایم ارسال کنید.
- [سایر] با سلام محدد اقای مرادی در جواب سوالتون که پرسیده بودید بنده چند سال دارم و چرا امور برادر 24 ساله ام را پیگری باید عرض کنم من 21 سال سن دارم و به عنوان کسی که سرنوشت برادرم برایم مهمه وبخاطر اینکه روزهای بعد از طلاق که الان به 3ماه رسیده نسخه های متعددی تحت پکیج دلسوزی برای برادرم پیچده میشود به نظرم رسید از یک مشاور مذهبی درخواست کمک کنم و درمورد تفاوت دخالت بنده با خواهر ایشان عرض کنم که من در این 2ساله که این دختر با برادرم عقد بودم با اینکه در خیلی موارد لزوم دخالت را احساس میکردم ولی به 2 دلیل در تمام این مدت مگر زمانی که خود برادرم میخواست دخالت نکردم :1 به دلیل اینکه برادرم اجازه دخالت نمیداد 2 بخاطر ترس از اینکه بقیه نیز همین برداشت جنابعالی را داشته باشندکه در امور برادرش دخالت میکنه و ..... و من کل این پیام به اصطلاح اهالی سینما از نگاه شخص سومی که در جریان امور قرار میگرفته برای شما ارسال کردم ودر اخر باز هم همان سوالی را که در پایان پیام قبلی ارسال کردم از شما می پرسم : ایا با این وضعیت شما صلاح میدونید به این زودی برای ایشان پا پیش بگذاریم. ممنون از لطف جنابعالی ضمنا بنده یک اعتراف میکنم که فکر میکردم این سایت نیز مثل بقیه سایتهای اینچنینی از روی بی حوصلگی اداره میشود و ان وقتی که باید برای سوالها گذاشته شود لحاظ نمیشود اما امروز که پیام ان بنده خدایی را که در حد داستانهای مجله هفتگی وسعت داشت را دیدم شرمنده شدم و به خود اجازه دادم من نیز قضیه راکامل شرح بدهم امیدوارم جواب را بدهید چون برام خیلی مهمه ومن الله توفیق
- [سایر] با سلام و خسته نباشید بنده به مدت 6 سال است با یک مرد فوق العاده بچه ننه ازدواج کرده ام این آقا پدر ندارندو سه خواهر دارند که وابستگی بی نمک و غیر قابل تحملی بین این اعضا حکم فرما است من در این 6 سال واقعا پیر شده ام این روابط واین وابستگی یبیش از حد بخصوص بین همسرم و مادرش برایم واقعا زجر آور است و مرا تاحدودی افسرده کرد ه مادر شوهرم فوق العاده چرب زبان است البته بیسواد است ولی مرا واقعا کلافه کرده از افراد زیادی مشاوره گرفتم همه می گویند باید رابطه ام را با خانواده شوهرم بیش ازاندازه گرم و صمیمی کنم تابتوانم در سالهای بعد به اهدافم که معمولی شدن این روابط است برسم ولی من قادر به این کار نیستم بارها امتحان کرده ام ولی بعد از یک مدت خسته میشوم و نمی توانم ادمه بدهم همسرم همیشه طرفدار خانواده اش است بدون استثنا در همه شرایط بطور خلاصه شوهر من هم وابستگی شدید دارد هم از خانواده من به شدا بدش می اید من هم خودم پدرم فوت شده و نزد پدر بزرگ و مادر بزرگم بزرگ شده ام مادرم هم ازدواج مجدد کرده شوهرم از مادرم که ازدواج کرده متنفر است و می گوید یاباید با مادرم یا با مادر بزرگم ارتباط داشته باشم کلا آدم سختگیری هم هست من رابطه ام را با همه دوستانم قطع کرده ام خوشبختانه کارمند هستم و به این بهانه می توانم بیرون بروم و 4تا ادم ببینم خدا می داند اگر شاغل نبودم چگونه زندانی ام میکرد اومعتقد است در مورد خانواده اش همانندیک پدر و برای مادرش همانند همسر وظیفه دارد و تمام کارهایشان از ریزو در شت با همسرم است دیگر از این زندگی خسته ام توان مقابله و تحمل هم ندارم م یخواستم نظر شما را در مورد جداییام از این آقا بپرسم چون در آن صورن میتوانم آزاد زندگی کنم می توانم مادر بزرگ پیرم را که یک عکر زحمتم را کشیده یک بار به دکتر ببرم می توانم با خانواده ام برای تفریح شام ببریم بیرون می توانم مامانم را ببینم میتوانم آرامش اعصاب داشته باشم و... مشاوره هم رفتیم ولی فایده نداشته الان واقعا درمانده هستم خانواده ام میگویند تاجوان هستی به فکر خودت باش و بقیه عمرت را تلف نکن واقعا هم در این 6 سال آب خوش از گلویم پایین نرفته است خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید آیا جدایی بااین شرایط برایم بهتر نیست درضمن اعصابم خیلی ضعیف شده برسر کوچکترین موضوعی ناراحت می شوم تنها دلخوشیهایم سر کار آمدن و شستن و رفتن و خوردن و... هستند بطور کلی همسر من وابسته ،بددل ، سختگیر است و در صورت عصبانیت همه وسایل را میشکند ایا جدایی برایم بهتر نیست ؟
- [سایر] سلام آقای مرادی عزیز . صحبت های شما بسیار آموزنده و دلنشین هست . آگاهی بخشی به اقشار جامعه کار بزرگیه و شما در این امر مهم موفق بودین و از خدا می خوام همیشه به شما سلامتی و شادی عنایت کنه . آقای مرادی من دختر 24 ساله ای هستم در رشته ی علوم تربیتی تحصیل کردم و مطالعات روان شناسی دارم و سعی بر بالا بردن سطح اطلاع و دانش خود دارم . پدر من فرد بدبین و خود رای هست . هیچگاه اجازه ی تصمیم گیری در مسائل مختلف زندگی رو به من ندادند . همیشه من رو از ارتباط با دوستانم و اقوام منع کرده . اجازه ی بیرون رفتن حتی کتابخونه رو به سختی به من می دند . تو خونه چندان رابطه ی صمیمی بین اعضای خانواده نیست . من 5 برادر دارم . مادرم همیشه از طرف پدرم تحقیر شده و در گذشته تمام خاطرات من با کتک های پدرم و دعواهایی به علت مشکلاتی که خانواده ی پدر و مادرم داشتند سرشار هست . پدرم در کودکی من به من تجاوز جنسی داشتند . به هیچ عنوان خواسته های ما براشون اهمیت نداره . خوب من در این شرایط بزرگ شدم و شاید تنها کسی که من رو تربیت کرده خودم بودم و تجربیاتم .در هر صورت زمانیکه من در سن 20 سالگی بودم روحیه ی شکننده ای داشتم . به هیچ عنوان شناختی بر مسئله ی ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم . تعدادی خواستگار داشتم . اما پدرم به هیچکدوم رو قبول نکردند و نظر من رو هم نخواستند .حدود 2 سال من خواستگاری نداشتم تا اینکه چندی پیش پسر دایی ام که در ضمن پسر عمه ام هست به خواستگاری من اومدند . این پسر 28 سالشون هست . از نظر ژنتیکی قطعا مشکل وجود داره . ایشون از سربازی به دلیل سابقه ی بیماری روانی ( دو شخصیتی بودن ) معاف شدند. میون خانواده ی من و خانواده ی ایشون سال ها مجادله بوده و هست . من به این آقا جواب رد دادم .چون در این شرایط و ضمن اینکه در مورد مسائل فکری و اعتقادات مذهبی با هم اختلاف داریم و علاوه بر این من هیچ احساس علاقه ای نسبت به ایشون در خودم احساس نکردم به نظرم ازدواج موفقی نخواهد بود . اما پدرم بعد از این که من خواسته شون رو مبنی بر ازدواج با پسر دایی ام رد کردم هر روز به من سرکوفت می زنند که دیگه کسی نمیاد و ... علت اصلی اینکه برای من خواستگار نمیاد عدم معاشرت ما با آشنایان و اقوام هست . اما ایشون این دلیل رو نمی پذیرند و می گند خودت عیب و ایراد داری که کسی نمیاد . متاسفانه وقتی هم صحبت های شما و کارشناسان دیگه رو گوش می دند تنها اون چیزی که دوست دارند رو از صحبت های شما برداشت می کنند و پدر من شخصی نیست که اشتباهاتشون رو بپذیرند و به دیگران حق بدند و اهل گفتگوی منطقی نیستند . از طرفیd من می خوام در جامعه فعال باشم تا حتی اگر ازدواج نکردم روی پای خودم بایستم اما رفتار پدرم و محدودیت هایی که می گذارند باعث شده اعتماد به نفسم در برخورد با افراد جامعه پایین بیاد . با این حال پنهانی و دور از چشم پدرم ( البته مادر و بردارانم اطلاع دارند ) به کارهای مختلفی از جمله کارهای پژوهشی و مدیریت گروهی از دانشجویان برای فعالیت های مختلفی از جمله تشکیل گردهمایی و بازدید از مکان های تاریخی و علمی می پردازم . اما باز هم به خاطر محدودیت هام در بیرون رفتن از خونه تو این فعالیت هام اونطور که در توانم هست نمی تونم فعال باشم . گذشته از این مسائل که برای شما گفتم من در گروه دانشجویی که مدیریت و مسئولیتش رو بر عهده دارم با فردی آشنا شدم که البته بر حسب همکاری در گروه باهم در ارتباط بودیم و هستیم . ایشون فردی پاک دامن ، واقع بین ، متدین و متعهد ، مسئولیت پذیر ، باگذشت هستند . من و ایشون رابطه مون بیشتر از همکاری در گروه شده و به عنوان دو دوست مستقلا با هم در ارتباطیم . ما نسبت به هم شناخت پیدا کردیم تا حدودی در این مدت یک سال هم فکری ، رفتار و روحیه ی سازگار با هم رو در خودمون مشاهده کردیم . من و ایشون به هیچ عنوان علاقه ی شدید به هم نداریم اما همدیگه رو دوست داریم و این علاقه بعد از شناخت بیشتر شکل گرفته . ایشون 1 سال و نیم از من کوچکتر هستند اما فردی باهوش و آگاه و پخته هستند . خانواده ای مذهبی دارند . من و ایشون بعد از 1 سال آشنایی و شناخت 2 ماه پیش در مورد ازدواج با هم صحبت کردیم . من با مادرم صحبت کردم و مادرم نگران این بودند که ایشون چون دانشجو هستند سرمایه ای ندارند برای تشکیل زندگی . اما با توجه به شناختی که من از ایشون دارم ( ایشون مدیر هسته های علمی دانشگاهشون هستند و فعالیت های عمرانی هم داشتند با وجود اینکه سنشون 22 سال بیشتر نیست )و البته 1 سال دیگه فارغ التحصیل می شند مطمئن هستم با کمی قناعت و صبوری و همکاری من( شاغل بودنم)می تونیم زندگی مادی رو پیش ببریم . ایشون هم با مادرشون صحبت کردند . مادر ایشون لیسانس روان شناسی دارند اما با این حال به شدت مذهبی و سنتی فکر می کنند . مادر ایشون از نحوه ی آشنایی ما رضایت ندارند و بسیار با این مسئله که من از ایشون 1 سال و نیم بزرگتر هستم مخالفت می کنند . من و ایشون تصمیم داریم از راه منطقی و گفتگو خانواده ها رو راضی کنیم و عجولانه پیش نریم . با این حال مسئله ی سن من و ایشون بیشترین مشکل رو ایجاد کرده در حالیکه ما چون بر تصمیممون فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که می تونیم زندگی خوب و موفقی در کنار هم داشته باشیم و در طول این یک سال مسئله ی سن تاثیری بر رابطمون نداشته نمی تونیم استدلال مادر و پدرشون رو قبول کنیم با این حال رضایت خانواده ی ایشون شرط هست . حالا من سوالی داشتم خدمتتون ما با به کار بردن چه روش و راهکاری می تونیم ذهنیت خانواده ی ایشون رو نسبت به سن و همچنین نحوه ی آشناییمون که خانواده ی ایشون گمان می کنند دختری که با پسری رابطه ی دوستی داشت دختر پاک و متعهدی نیست ، تغییر بدیم . به هر حال اگر شما من رو راهنمایی کنید بسیار ممنونتون می شم . فقط از شما درخواست می کنم روش درستی رو به ما بگید تا در پیش بگیریم برای کسب حمایت خانواده ها. موفق باشید و در پناه خدا .
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] با سلام: 40 ساله و متاهل هستم (دارای یک پسر 20 ساله که ترم 3 دانشگاه است )حدود نه ده سال پیش باردار شدم ولی در 3 ماهگی بچه سقط شد و دیگر اقدام به بارداری ننمودم الان در دانشگاه درس می خوانم ولی شدیدا ناراحت هستم لازم است بگویم که من فرزند طلاق هستم 7 ساله بودم که پدرم با زنی ازدواج کرد بسیار زن خوبی بود و ایشان دارای 3 پسرو1 دختر از پدرم شد که دختر ایشان همزمان با پسر من دنیا امد من از زمان ازدواجم به شهر دیگری رفتم که فاصله خیلی زیادی دارد و الان هر یکسال یک بار می روم به شهرمان و انها را می بینم روابط ما خیلی رسمی است و دیگر واقعا هیچ احساسی باقی نمانده است .در شهر محل زندگیم هم با کسی رفت و امد ندارم کاملا منزوی هستیم ما کاملا تنها هستیم من با پسرم رابطه خیلی تنگاتنگی دارم و با هم خیلی دوست هستیم طوری که خودش می گوید من با تو کاملا کامل هستم و به کسی نیاز ندارم ولی اوقاتی که در منزل هستیم خیلی تنها هستیم چون در شهرستان هستیم امکانات خوبی ندارد و ما اصلا بیرون نمی رویم برای تفریح و بیشتر در منزل هستیم و الان من مردد هستم که ایا باردار بشوم یا نه نکند دیرتر شود و پشیما ن شوم البته من کم کاری تیرویید دارم که هنوز درمان را شروع نکردم . چون شنیدم که بارداری در سنین بالا خطرناک است و من هم کسی را ندارم که اگر نیاز باشد از من مواظبت کند و ما تنها هستیم این مسله مرا بیشتر نگران می کند و نمی دانم که اصلا ریسک بارداری من تا چه حدی می تواند باشد ضمنا بعد از سقطی که داشتم خیلی ترسیدم و به خاطر مشکلاتی که گفتم حاضر به بارداری نبودم ولی الان با این که همسرم راضی نیست باردار شوم و می گوید ما الان باید به فکر پسرمان با شیم ودیگر دیر است من خیلی داقونم و روز نیست که این گونه فکرها اذیتم نکند من زبان انگلیسی می خوانم ولی دایم با خود می گویم چه فایده من که دیگر از سن شغل هم برایم گذشته بعد از فارغ التحصیلی باز هم تنها خواهم شد خواهش میکنم کمکم کنید بگویید چه کنم. با تشکر از حوصله ای که به خرج دادید متشکرم.
- [سایر] سلام حاج اقا.. عزاداری ها مقبول حق وبه امید کمک بیشتر برای هدایت و راهنمایی همه.. نمی دونم تو یک دو دلی گیر کردم که تنها کسی که به فکرم رسید می تونه کمکم کنه شمایید..پس ازتون خواهش می کنم حداقل تا اواسط هقته اینده جوابمو بدید.. راستش حاج اقا من اهل مشهدم..درضمن خصوصی باشه پیام خیلی بهتره... من دختری 21 سالم.دانشجو از یک خانواده کاملا معمولی...و تقریبا مذهبی...یعنی سعی می کنم باشم... تقریبا 8 ماه که با اقا پسری اشنا شدم که این اشنایی از راه اینترنت بوده...اوایل فقط یک رابطه کاملا جدی اینترنتی تا تقریبا سه ماه پیش که کم کم زمینه مهر و علاقه این اقا در من به وجود اومد..راستی ایشون اهل کرجن و 21 ساله و دانشجو...و کاملا مذهبی... من خیلی به خودم فشار اوردم خیلی خواستم جلو احساسمو بگیرم خیلی ولی با ذفتار و عقایدی که از ایشون می دیدم و مسایلی که نا خداگاه بین ما پیش اومد مسئله این علاقه مطرح کردم و متوجه علاقه ایشون هم شدم...و 1 ماه که من و این اقا رابطه کاملا عاطفی و احساسی دارم..البته تنها وسیله ارتباطی ما smsو تلفن است... اقای مرادی می دونم می گید اشتباه است ...ما توی این سه ماه سه بار در استانه جدایی از هم قرار گرفتیم...که اونم همه به خواسته ایشون بوده چون دلایل مختلفی دارند از جمله نا محرمی،دور بودن،نارضایتی خدا و..... راستش من سر نمازام همیشه ایشون از خدا خواستم...راستش تو این یک ماه هم من و هم ایشون به این نتیجه ریسیدیم که طرف مقابل بهترین فرد برای ازدواج با طر ف دیگست...نمی دونم علاقه عجیبی در درونمون هست که نمی دونم عشقه یا نه... اقای مرادی ا ین اقا داره هفته اینده میاد مشهد و تنها هدف خودشو جدایی می دونه چون معتقد به هم نمی رسیم..ایشون زمان ازدواج خودشو 4 سال دیگه می دونه..بعد درس..سربازی...و.. راستش حاجاقا من مخالفم...من بهش می گم منتظرش می مونم...اره شما گفتید نباید بدون اطلاع خانواده ها منتظر موند...ولی من کسی که از نظر دینی،فکری،فرهتگی،خانوادگی کاملا شبیه خ.دمه چرا از دست بدم؟؟؟ راستش به نظر من برا ازدواج سه تا عامل اصلیه1-ایمان2-تقوا3-علاقه...و خب عوامل فرعی دیگه که تک تک می تونه موثر باشه ولی اگه این سه تا باشه همه اونها قابل تحمله..که نمی دونم خوشبختانه همه اینها در طرف مقابل من هست و ایشونم می گند اینها در من هست.. اقای مرادی رابطه ای که هدفش ازدواج باشه ایرادش چیه؟؟؟؟؟؟راستش از وقتی این اقا وارد زندگی من شده ایمانم قوی تر شده..کمتر سراغ گناه می رم... نمی دونم از نظر من این اقا هیچ ایرادی برا ازدواج با من نداره ..می دونم خانوادمم موافقت می کنند چون از نظر اونها همون سه عامل ملاکه.. اقای مرادی چی کار کنیم...چرا باید زندگی که می دونیم می تونیم با هم باشیم و بهترین هم باشه خراب کنیم؟؟؟؟؟ راستش به نظز من این اقا سخت می گیره...می دونم که این رابطه ها نمی شه زیاد روش حساب باز کرد... می دونم... ولی یک سوال اینه که چطور میشه سریع بهم رسید تا رابطه شرعی داشته باشیم...چطوری صبر کنیم تا همه چی فراهم بشه..چطوری از هم بگذریم در حالی که مطمئنیم برا هم بهترینیم..راستش اقای مرادی اینا احساس نیست...چون ما سه روز از هم دور بودیم و جفتمون از زندگی کار و درس افتادیم...همه زندگیمون خراب شد..اقای مرادی وقتی حس می کنیم مکمل زندگی همیم چرا باید از هم جدا شیم...راستش من خیلی دارم سعی می کنم این اقا قانع کنم که میشه به هم رسید..اره سخته..می دونم...ولی وقتی هدف مشخص باشه و تلاش کنیم به نظرتون ایرادی داره؟؟؟؟این اقا میگه تا کی اینطوری باشیم.تا کی؟.من می خوام ولی شرایطش نیست.. اقای مرادی من دختر و شرایط ازوواج دارم..این اقا میگن من می خوام فقط درس بخونم و تمرکز داشته باشم...نمی دونم چی کار کنم تا راضی بشه.چطوری بخوام ؟راستش حاج اقا من می دونم بدون این اقا هیچم وبهترین فرد برای منه...همش این سوال می پرسم چرا وقتی همو می خوام اینطوری جدا شیم؟؟؟؟؟؟؟.خواهشا منو راهنمایی کنید حداقل تا قبل از چهار شنبه هفته دیگه..ازتون می خوام برای رسیدنمون راه جلو پامون بزارید...ممنون...التماس دعا
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا
- [سایر] با سلام خدمت شما که وقت و نیروی خود راصرف پاسخ دادن به پرسش های مردم برای کمک به آنها در جهت دست یافتن به راه حل مناسبشان می کنید پیشاپیش از خداوند متعال پیشرفت و موفقیت شما را در این زمینه خواهانم مطلبی را که می خواهم با شما به عنوان یک کارشناس در میان بگذارم مشکلی است که شاید به شکلهای گوناگون در بسیاری از جوانان مخصوصا در جوانان کشور ما وجود دارد منظورم مشکلات جنسی و مسائل مربوط به آن است من نیز از این روند جدا نیستم و درگیر مشکلی هستم که هر لحظه مرا ناتوان تر می سازد چندی پیش این مسئله را با شبکهء پرسمان که یک سایت دانشجویی است در میان گذاشتم آنها نیز لطف کردند و پاسخم را دادند اما این مشکل آن قدر بر روح من چیره گشته که راه حلهای آنها را نتوانستم اجرا کنم چرا که اراده ام بسیار ضعیف شده است مشکلی که در مورد آن می خواستم صحبت کنم کاری است بسیار بسیاربدتر از اعتیاد به مواد مخدر،استمناء!آری درد من این است دردی که هم جسمم را و هم روحم را چند سال مورد حملهء خود قرار داده و تا کنون نتوانسته ام به طور قطعی از پس آن بر بیایم اجازه می خواهم به دلیل اینکه شناخت هر چه بیشتر شخصیت فرد پرسش کننده می تواند به مشاور در جهت ارائهء پاسخی بهتر و جامع تر کمک کند وقتتان را بگیرم و کمی از زندگی ام را برایتان شرح دهم ... باید بگویم به خاطر این که همه فکر می کردند من فرد بسیارپاکی هستم و به خاطر این که قلبا پاک بودم و نظر بدی نسبت به دختران فامیل نداشتم و بسیار از متلک گویی به آنها متنفر بودم همیشه در میان آنها بودم و با آنهابسیار صمیمی تر از هم جنسانم بودم به همین دلیل به من می گفتند مریم خانم در جمع آنها احساس راحتی می کردم و تا اکنون نیز آنها مرا پسری خوب و پاک می دانند به خاطر همین ارتباط پاک احساس بد و شرورانه ای نسبت به آنها نداشتم زمان می گذشت و هر بار که استمناء می کردم بیشتر به درون گمراهی فرو می رفتم هر بار پس از انجام این کار به خودم قول می دادم که دیگر این کار را نکنم و توبه می کردم اما باز این کار تکرار می شد تا همین الان ..... در مقطع پیش دانشگاهی که بودم از یک طرف به نمراتم حساس بودم و از طرفی نگران وضعیت کنکور خود بودم تصمیم گرفتم آن سهل را به دلیل یا بهانهء سنگین بودن درسها و نبود وقت کنکور ندهم و سال آینده با فراغ فکر بیشتری برای کنکور درس بخوانم کارم را خوب شروع کردم و بدون مشورت در چند کلاس کنکور ثبت نام کردم اما هنگامی که دیدم بیشتر به فکر پول هستند تا انتقال مفاهیم انگیزه ام را از دست دادم و دیگر به آن کلاسها نرفتم و تقریبا دیگر درس نخواندم بسیار با خانواده ام درگیر بودم آنها مدام مرا به ادامهء کار تشویق می کردند ولی من مقاومت می کردم زیرا توقعم بالا بود و می خواستم در رشتهء خوبی قبول شوم دلیل این که در این مورد می نویسم این است که می خواهم بگویم یکی از زیانهای استمناء کاهش اراده است من هنگامی که در درسهایم به مشکلی بر می خوردم خیلی سریع ناراحت می شدم و بدتر این که این ناراحتی را به درسهای دیگر نیز می کشاندم و دیگر دوست نداشتم به درس خواندن در آن ساعت ادامه دهم چرا که اراده ام ضعیف شده بود آن سال نیز گذشت وسال تحصیلی جدید را با انگیزه ای قوی شروع کردم در ابتدای شروع کارم چون می دانستم که اگر استمناء را ادامه دهم باز هم سرنوشتم مانند سال گذشته خواهد شد با حال التماس و تضرع پس از نماز به سجده افتادم و قران در بغل از خداوند به زاری خواستم هدایتم کند و مرا از این منجلاب بیرون آورد خداوند نیز با لطف همیشگی که به من داشته است هدایتم کرد هر روز رابطه ام با خداوند بهتر می شد پس از نماز اول وقت مغرب و عشاء هر شب تا شب کنکور به طور مرتب دو صفحه قران را با معنی آن وبا تفکر می خواندم مدت عبادت من یک ساعت به طول می انجامید ولی گذشتن زمان را حس نمی کردم اوایل کار دو سه مرتبه استمناء کردم ولی کم کم این کار را ترک کردم آن قدر خود را به خداوند نزدیک می دیدم که در نماز گریه می کردم و از این که دارم با پروردگار و آفرینندهء خودم صحبت می کنم شور و شعف سراسر وجودم را فرا می گرفت وبا تعجب و شرمندگی به گذشته ام فکرمی کردم جدولی درست کرده بودم که سعود و سقوط اخلاقی را توسط فلشهایی در آن نشان می دادم دائم در حال مراقبهء نفس بودم هر شب بعد از نماز عشاء کل کارهای دیروز و امروزم را مرور می کردم و نکته های مثبت و منفی را یادداشت می کردم تا دیگر بدیها را تکرارنکنم شبهای جمعه را مرتب به حرم می رفتم یک شب حرم خیلی شلوغ بود و من که همیشه دنبال جای خلوتی می گشتم یکی دیگرازبلاهای استمناءگوشه گیری من بود هیچ جای خالی پیدا نکردم و با حالت حزن بسیار به امام رضا ع سلام کردم و با ناراحتی از حرم خارج شدم در مجلسی که به مناسبت چهلم فوت پدربزرگم برگزار شده بود دختر عمه ام به مادرم گفت چند شب پیش احسان را در خواب دیده ام که به حرم رفته و حرم بسیار شلوغ بود و درهای منتهی به ضریح بسته بود و خادمان اجازهء ورود نمی دادند که احسان جلو رفت در را برای او باز کردند وقتی این خواب را شنیدم گریه کردم که چگونه من که آن قدر بد سیرت بودم به کوتاه مدتی آن چنان مورد لطف خداوند قرار گرفته ام که زیر سایهء رحمت امام رضا ع قرار گرفته ام در آن نه ماه که برای کنکور درس می خواندم دعا می کردم که در رشتهء داروسازی در شهر خودم قبول شوم پس از کنکور مانند هر سال تابستان را برای شبکاری به مغازهء تولیدی پدرم رفتم روزی پس از نماز صبح تلفن مغازه به صدا درآمد و صدای پدرم را شنیدم که خبر قبول شدن در رشتهء داروسازی مشهد را به من می داد بسیار خوشحال شدم و نماز شکر خواندم هدف من از درس خواندن رسیدن به پول و ثروت نبود بلکه می خواستم تا پله های پیشرفت را طی کنم و وزیر شوم و به کشور و هم وطنانم خدمت کنم تمام وجودم سرشار از عشق به پیشرفت میهنم بود قبلا مطالعات زیادی در مورد تاریخ باستان ایران و افتخارات آن داشتم و حال پلهء اول را با لطف بسیار خداوند و تلاش خودم با موفقیت طی کرده بودم در تابستان تحقیقی در زمینهء امام زمان ع و وظایف شیعیان ایشان انجام دادم تحقیق بسیار جالبی شده بود باید بگویم در این نه ماه نمازهای ظهرو عصر و مغرب و عشائم را مرتب به مسجد می رفتم به پیشنهاد امام جماعت مسجد محلمان تصمیم گرفتم جمعه شبها آن را برای نمازگزاران آن را ارائه دهم جمعه شبها پس از نماز عشاء بر می خواستم و این تحقیق را می خواندم و حضار با علاقه گوش می کردند خلاصه آدم خوبی شده بودم ولی پس از این که به قول قران کشتی من به ساحل نجات رسیده بود و به هدفم رسیده بودم ارتباطم با خدا ضعیف تر شد و پس از مدتی دوباره با ناسپاسی تمام استمناء کردم و آن را تکرار کردم تا اکنون که در اواخر ترم اول هستم در این چند سال بر اثر این کار همیشه کم بنیه بوده ام مخصوصا این اواخر که به طور جنون آمیزی تقریبا هر دو شب یک باراین کار را می کنم دستهایم می لرزند چشمانم ضعیف شده است در مدت کوتاهی دوبار عینکم را عوض کردم موهایم بسیار نازک و نرم وشکننده شده است و به راحتی و بسیار زیاد می ریزند لبهایم را نا خود آگاه گاز می گیرم مادرم می گوید تازگی ها عصبی شده ای زیاد پلک می زنی انگشتانت را گاز می گیری بر خلاف گذشته اعتماد به نفسم کم شده دیگر نمی توانم در کلاس از استاد سوال بپرسم هنگامی که مطلبی را نمی فهمم و نمی توانم سوال کنم بسیار ناراحت می شوم هنگامی که می خواهم مطلبی را برای هم کلاسی هایم که سی پسر و سی دختر هستند بگویم صورتم به طور محسوسی شروع به لرزش می کند و صدایم بسیار می لرزد چند روز پیش در عین ناباوری دیدم هنگامی که می خواستم چیزی را به دانشجویان یادآوری کنم زیر ناخنهایم کبود شده تمرکزم بر درسهایم بسیار کم شده است سر کلاس که هستم انگار مرده ای بیش نیستم و در دنیایی دیگر سیر می کنم و مرتب ذهنم منحرف می شود و درسها را نمی فهمم در خانه هم هر چه تلاش می کنم بعضی درسها را بفهمم نمی شود و هر روز نگران تر می شوم هر بار تصمیم می گیرم دیگر این کار را نکنم ولی نمی شود دیگر هدفم یادم رفته است دیگر خدا را نمی شناسم و نماز را به زور می خوانم در آیات قران شک می کنم و گاهی اوقات خدا را فاقد نقش در این دنیا می دانم و قران را داستان نمی دانم عاقبتم به کجا می کشد این ها بخشی از زندگی من بود حال امیدم پس از خداوند به شما است خواهش می کنم این برادرتان را اگر بدتان نمی آید کمک کنیدو از تاریکی ها او را دوباره به نور برگردانید خواهش می کنم پاسخی مقطعی به من ندهید و مرا مرحله به مرحله هدایت کنید اگر امثال مرا رها کنید به جای اول خود بر می گردند لطفا مرا راهنمایی کنید در ضمن خوشحال می شوم اگر این نوشته را بدون ذکر نام در معرض دید دیگر کاربران بگذارید چه بسا بخوانند و عبرت بگیرند
- [سایر] با عرض سلام و خسته نباشید. از شما خواهش میکنم مرا در حل مشکلم یاری کنید. پیشاپیش بخاطر این رک گویی مرا ببخشید. البته بعضی از این سوالات را از مراکز دیگر پرسیده ام ولی فکر میکنم سوالات زیر کاملتر است البته برای اطمینان آیا باید از جای دیگری هم میپرسم؟ اگر پرسیدم راضی باشید. من از سن تکلیف تا کنون که حدود 24 سالم است گناه زیاد انجام داده ام و نماز نخوانده ام و روزه نگرفته ام و گناه استمنا وغیره را خیلی انجام داده ام و فکر میکنم شاید بخاطر همین سختیها و مصیبتهای زیادی کشیده ام از این قبیل که در دوران دبیرستان حدود سال سوم در مورد مسائل خداشناسی شبهاتی دامنگیر من شد که واقعا مرا عذاب میداد و آن شبهات حل نشده در ذهن من باقی مانده و بر اثر گناهان و لذت آنها کم کم ذهنم از آن شبهات تا حدودی فاصله گرفت. چندی پیش بخاطر روابط نامشروعی که داشتم به این فکر افتادم که نکند به بیماریهای لا علاجی دچار شده باشم. این فکر نیز مدتی مرا اذار داد که البته هنوز ازمایش خون نداده ام. اخیرا نیز مشکل زیر برایم پیش امده: متاسفانه من سالهاست از سایت های غیر اخلاقی دیدن میکنم چند سا ل است که از یک نرم افزار فیلتر شکن استفاده میکنم البته آن نرم افزار را خودم نساخته ام و در اینترنت موجود است و اولین بار نیز فکر کنم دوستم با بلوتوث به من داد. سایتهایی که آن نرم افزار را میشود از آنها دانلود کرد فکر میکنم اکثراً فیلتر شده باشند البته بعضی فیلتر نشده اند چون چند وقت پیش من ان را دانلود کردم. کسی که آن نرم افزار را دارد میتواند از فیلتر عبور کند. آن نرم افزار را در کافینت ها نیز استفاده کردم. چون آدرس سایتهایی که می روی در حافظه کامپیوتر میماند من به این فکر افتادم که نکند کسی بر اثر استفاده از آن سایتها و وبلاگها و سایتها و وبلاگهای فیلتر شکن به گناه آلوده شود و نیز ممکن است من آن نرم افزار فیلتر شکن و آدرس آن سایتها و وبلاگهای فیلتر شکن و پروکسی ها را در روی کا مپیوترها جا گذاشته باشم که سبب آشنایی افراد دیگر از این راه عبور از فیلتر شود و براحتی از فیلتر عبور کند و بعضی ها هم نا خواسته از اینترنت بدون فیلتر استفاده کنند یا هر کار دیگری که باعث دسترسی افراد دیگر به این سایتها شو د. البته شاید هم همین نیت را داشته ام که دیگران را گمراه کنم . حال شما فرض کنید همین نیت را داشته ام اکنون از این کارم به ترس افتاده ام. به یک کافینت که ایمیلش را داشتم موضوع را گفتم تا در حد امکان آدرسها و نر م افزار را پاک کند نمیدانم متوجه شد و ایمیلم را دریافت کرد یا نه و لی بخاطر گناه کردن دوباره به ان کافینت و کافینت های دیگر و به سایتهای مذکور رفتم. به علاوه در شهر دیگری که دانشجو بوده ام هم به کافینت هم در کامپیوترهای دانشگاه این کارها را کرده ام. تکلیف آنها چه میشود آیا باید به ان شهری که دانشجو بودهام برگردم .چه طور مسئول آن را مطلع کنم. در یک سایت یا وبلاگ یا گروه با ایمیل عضو شده بودم که آدرس سایتهای فیلتر شکن را به ایمیلم میفرستاد ممکن است آن ایمیلم باز مانده باشد و کسی به گناه آلوده شود و دیگران را نیز آلوده کند یا این کارهای من باعث تداوم کار آن سایتها و وبلاگها شود و ودیگران نیز استفاده کنند. یا هر چیزی که شاید من از آن اطلاعی نداشته باشم. چند بار رمز ایمیلم را عوض کردم ولی میترسم باز هم در دسترس افراد قرار گیرد. آیا واجب است آن را به جایی که وظیفه فیلتر را دارد اطلاع دهم شما جایی را میشناسید؟ آیا واجب است به دوستم که چند ماه پیش آن نرم افزار را به من داد تماس بگیرم و به او بگویم که آن نرم افزار را به کسی ندهد؟ آیا حتما باید جلوی کار او را بگیرم یا فقط تذکر دهم؟ آیا باید فورا او را مطلع کنم حتی قبل از فرستادن این سوالات برای شما تا نشانه توبه من باشد و توبه ام قبول شود و گناهی باز هم برایم ثبت نشود.. ایمیلی داشتم که افرادی به ان فیلم و عکس غیر اخلاقی میفرستادند از ترس اینکه نکند آن را در کافینت باز گذاشته باشم چند بار رمز آن را عوض کردم ولی نام ایمیل را عوض نکردم تا ببینم آیا دوباره برایم فیلم و عکس میفرستند یا نه و آیا کسی رمز آن را پیدا میکند یا نه. چون آخرین زمان استفاده از آن ایمیل در تنظیمات آن باقی میماند و میتوان متوجه شد کسی رمز آن را دارد یا نه. این عوض نکردن نام ایمیل شاید باعث شود آن افراد فکر کنند من باز هم مشتاق دریافت آن عکسها و فیلمها و... باشم و این باعث تداوم کار آنها شود و افراد زیادتری را گمراه کنند. شاید نیتم هم از این عوض نکردن نام ایمیل این بوده که باز هم ان عکسها و فیلمها و... را دریافت کنم و یا افراد را گمراه کنم. نمیدانم دیشب میخواستم آن ایمیلم را چک کنم ولی رمز ان را چند بار دادم اشتباه بود فکر کنم از یاد برده ام ایا باید باز هم امتحان کنم تا رمز را بیابم تا ببینم کسی از ان ایمیل استفاده کرده تا باز هم رمزش را یا نام خود ایمیل را عوض کنم؟ چند بار باید امتحان کنم تا وجدانم راضی شود که قصد بدی ندارم؟ از این هم میترسم که شاید کار دیگری نیز کرده باشم مثلا تغییر در تنظیمات کامپیوتر ها یا کاری که نمیدانسته ام باعث دسترسی افراد میشود که سبب گناه افراد دیگر شود. ولی چندبن بار با وجود این احتمالات باز هم به کافینت رفته از ان سایتها و نرم افزار و ویلاگها و ایمیلها و... استفاده کردهام. و این شاید نشانه این است که عمدی در کار من است . میترسم در موقع نوشتن این سوالات قصد مظلوم نمایی کنم.یا واقعیت را ننویسم.یا علتش وسواس باشد. شک دارم که توبه میکنم یا نه.شک دارم که پشیمانم یا نه. شک دارم که همه چیز را گفته ام یانه .شاید به خاطر اینکه دیر در فرستادن این سوال به شما اقدام کرده ام ونیز دوباره به آ ن کافینت برای پاک کردن ادرسها نرفته ام و یا چیزهای دیگر. ایا همین که این نامه را برایتان نوشته ام نشانه توبه من است؟ حال اگر توبه کنم تکلیف موضوعی که به ان اشاره کرده ام چه میشود ایا روز به روز به گناه من افزوده میشود؟ همین فکر باعث شده که در عذاب باشم . ایا باید صاحبان کافینت را مطلع کنم ؟اگر این کار را نکنم و فقط از کارهایم پشیمان باشم کافیست تا خدا مرا ببخشد و گناهان دیگران برای من نیز ثبت نشودیا حتما باید برای قبولی توبه کارهای دیگری از قبیل رفتن به ان کافینتها و پاک کردن ادرسها بکنم؟ کلا چه کار باید بکنم تا از این عذاب رها شوم متاسفم که این را میگویم من با فردی که بالغ نبود زنا کرده ام البته بدون دخول.. شاید هم او راضی نبود چون به پدر و مادرش گفت و نزدیک بود ابرو ریزی بزرگی شکل بگیرد ولی هر جور بود شاید خدا رحم کرد و موضوع تقریبا تمام شد.با چند نفر دیگر هم لواط کرده ام که بعضی نابالغ بوده اند.البته اینطور نبوده که به زور باشد . شاید هم بوده و فرد مقابل به من نگفته که دوست ندارد. نمیدانم اگر میگفت این کار را ادامه میدادم یانه. در هر دوصورت ( به اجبار یا به خواست طرف مقابل)تکلیف چیست؟ از کجا بفهمم به زور بوده یا نه. از این میترسم که این کار من باعث گمراهی ان افراد در اینده (چه کم چه زیاد) شود و حق الناس یا حق ا... به گردن من باشد وان افراد نیزا فراد دیگری را گمراه کنند و همینطور ادامه یابد و روز به روز به گناه من افزوده شود. چاره چیست؟ ایا اینها حق الناس است یا حق الله. موضوع دیگری نیزوجود دارد همانطور که گفتم من از سن بلوغ تا کنون نه نماز خوانده ام ونه روزه گرفته ام وممکن است خمس هم به من واجب شده باشد و من نداده باشم و یا کفاره یا چبزهای دیگر حال که میخواهم نماز بخوانم 2 چیز اذیتم میکند اینکه ممکن است پول حرام در دست من باشد و من مقدار ان را ندانم با ان لباس خریده باشم و نماز با ان لباس باطل است. در اداره ای که کار میکنم با کوچکترین کم کاری مثلا در حد یک چرت زدن کوتاه در اداره باعث میشود حقوقی در یافت میکنم به حرام الوده شود ونمز دیگر قبول نشود وهمچنین ان شبهاتی که در مورد مسائل اعتقادی گفتم باعث میشود در نمازبه افکار عذاب اوری دچار شوم و در انتخاب درست معبود شک کنم. زندگیم خیلی پیچیده شده و در عذابم .نمیدانم مسلمانم یا نه در نوشتن این سوالات فکر میکنم که نکند مظلوم نمایی میکنم و حقیقت را نمیگویم از کجا بفهمم نیتم برگشت و توبه است؟. چند روزی است که نگاهم رابه نامحرم کنترل میکنم و از اینجا شروع کرده ام.. تا کم کم شاید نماز هم بخوانم ایا این کار من درست است یا باید حتما تمام واجبات را انجام دهم تا توبه ام قبول شود؟ شاید این کارم به علت خسته شدن یا دلزدگی باشد ونه بخاطر توبه. کمکم کنید از کجا شروع کنم. تا از این عذاب رهاشوم . مخصوصا در مورد مساله کافینت. سوال دیگری هم داشتم ایا برای توبه واجب است ادرس وبلاگ هایی که فیلتر نشده اند را یه مرکزی که کارش فیلتر کردن است بگویم.