سلام. پسری هستم که حدود 10 سال پیش به اختلال دو قطبی مبتلا شدم و بیشتر حالت افسرده دارم تا سرخوش بودن. الان احساس می کنم دیگران در محل کار و در ارتباطات، مرا جدی نمی گیرند و به قولی مرا سر کار می گذارند؛ همین امر باعث شده است که بسیار کم حرف و گوشه گیر و خود خور شده ام راهکار حل این موضوع چیست؟ دوم اینکه احساس می کنم زمانی که انسان مبتلا به خود ارضایی می شود، علاوه بر دچار شدن به اضطراب و افسردگی، خداوند صفت ستار العیوبی خود را از او برمی دارد و او را رسوا می کند و حالتی برایش به وجود می آید که دیگران متوجه می شوند که او این کار را انجام می داده است. نظر شما چیست؟ لطفا صراحتاً پاسخ دهید. راهکارهای مشاوره ای درمان افسردگی دوقطبی را نیز بیان کنید. از وجود همچنین سایت هایی و دست اندر کاران آن صمیمانه تشکر و تقدیر می کنم. با عرض سلام و سپاس از اینکه مرکز ما را برای پاسخ و راهنمایی برگزیده اید. پرسشگر گرامی با توجه به اینکه شما پرسش های مختلفی را طرح کرده اید، من آنها را یک به یک طرح کرده و به پاسخگویی می پردازم : 1. فرموده اید : ( الان احساس می کنم دیگران در محل کار و در ارتباطات، مرا جدی نمی گیرند و به قولی مرا سر کار می گذارند؛ همین امر باعث شده است که بسیار کم حرف و گوشه گیر و خود خور شده ام راهکار حل این موضوع چیست؟)؛ در این خصوص باید عرض نمایم که : طبق نظریه شناختی آقای (بک)، افکار منفی محور اصلی افسردگی بشمار می رود. ایشان بازخورد منفی فرد نسبت به خود، جهان و آینده را مبنای افسردگی ها می داند. این بازخوردهای منفی به ایجاد تغییرات نسبتاً گسترده در درک از واقعیت منجر می شود. فرد خود را مملو از عیوب، نارسایی ها و فاقد ارزش می پندارد و نتیجه می گیرد که رویدادهای منفی که در خارج به وقوع می پیوندد فقط به فقدان ارزش شخصی وی، نسبت دادنی هستند. وی در باره جهان پیرامون و دیگران، سیاه ترین دیدگاه را پیدا می کند و مثلاً می پندارد که همه در صدد تحقیر و تمسخر اویند و همه او را زیر نظر دارند تا کارهایش را به سخره گیرند؛ بالاخره نسبت به نگرش دیگران به خود بدترین احتمال را در نظر می گیرد. در دیدگاه منفی نسبت به آینده جایی برای تصور آینده ای بهتر باقی نمی ماند و وی هر روز را بدتر از روز قبل می پندارد. این خطوط سه گانه در فرد افسرده به صورت افکار خودکار منفی بالا می آیند و قرین با احساس ناامیدی، بی کفایتی، گنهکاری، کینه نسبت به خود و دیگران و میل به کیفر رساندن دیگران همراهند. فعال شدن این افکار به ایجاد نشانه های ترس، غمگینی، فعل پذیری، خشم و برانگیختگی در فرد افسرده می انجامد. وقتی افسردگی بنا به علل مختلف عود می کند به این معنی است که افکار اتوماتیک منفی یاد شده، دوباره فعال شده اند که به تبع آن فرد بر خلاف واقعیت، نسبت به خود، دیگران، جهان و آینده، دید منفی پیدا میکند و فکر می کند که دیگران از مشکل او مطلعند و او را مورد استهزا و تمسخر قرار می دهند. البته این تمام سخن نیست و باید آموزش هایی به افراد در این خصوص داده شود که در بخشهای بعدی پاسخ خواهد آمد. 2. فرموده اید : (احساس می کنم زمانی که انسان مبتلا به خود ارضایی می شود خداوند صفت ستار العیوبی خود را از او بر می دارد و او را رسوا می کند و حالتی برایش به وجود می آید که دیگران متوجه می شوند که او این کار را انجام می داده است نظر شما چیست؟)؛ در این خصوص باید عرض نمایم که : اولاً طبق آنچه که در قرآن و روایات آمده، خدواند چنان کریم و مهربان است که هیچگاه گناه بندگان را فاش نمی سازد حتی اگر این گناهان بسیار بزرگ باشد، مگر اینکه خود فرد نسبت به افشاء آن بی مبالات باشد و بدون در نظر گرفتن تبعات سوء گناه بر آبروی خود، آن را با خیره سری تکرار نماید. اما اینکه شما فکر می کنید دیگران متوجه گناه شما می شوند به همان افکار منفی ای باز می گردد که عرض شد. نکته دیگر اینکه خود ارضایی تبعات سوء جسمی و روحی و روانی دارد و بعد از مدتی باعث ایجاد حالت های خاصی می گردد که جبران آن، هزینه های زیادی می طلبد؛ توجه داشته باشید که انزال در مردان و ارگاسم (رسیدن به اوج لذت جنسی) در زنان فرآیندی روانی- ارگانیکی و یا به عبارتی عاطفی- ارگانیکی است. توضیح اینکه ارضاء کامل و آرامش آورغریزه جنسی هنگامی به وقوع می پیوندد که شخص در دو جنبه جسمی و عاطفی نسبت به پاسخ دهی به آن اقدام نماید؛ به دیگر سخن وقتی نیاز جنسی به عنوان یک انرژی غریزی بخاطر عوامل بیرونی و یا درونی (بیرونی مثل دیدن صحنه های محرک و درونی مثل تخیلات تحریک کننده) در شخص به راه می افتد و در درون شخص ایجاد ناآرامی میکند و خواستار پاسخ شخص به آنست است، شخص باید در دو طیف به موازات هم نسبت به ارضاء آن اقدام نماید : الف) جنبه جسمی که با آمدن منی در مرد و ارگاسم در زن به وقوع می پیوندد؛ ب) جنبه روانی و عاطفی که لازمه آن شرکت همسر در فرآیند ارضاء است. فقط در این صورت است که ارضاء غریزه جنسی به صورت کامل انجام می شود وآرامشی وصف ناپذیر در شخص حکم فرما میگردد و انرژی طوفان ساز، اطفاء می شود. متأسفانه بسیاری افراد از جنبه دوم غفلت میکنند و به غلط تصور میکنند که با تحریک آلت تناسلی و ارضاء جسمانی تمام پروسه ارضاء تکمیل میشود و غریزه جنسی پاسخ کامل خود را می گیرد؛ حال آنکه اگر این تصور درست بود شخص باید بعد از خود ارضایی احساس آرامش کامل می نمود در حالی که بنا به شهادت بسیاری از کسانی که دست به خود ارضایی می زنند و از جمله خود شما، بعد از ارضاء مصنوعی دچار افسردگی و اضطراب می شوند و این بخاطر اینست که غریزه جنسی هنوز جواب کامل نگرفته و انرژی روانی حاصل از نیاز جنسی به طور کامل خاموش نشده است، و لذا هنوز این انرژی درسیستم روانی به عنوان یک انرژی طغیان گر و طوفان ساز می چرخد و روح و روان ما را به هم می ریزد و به همین جهت است که روانشناسان مطرح و من جمله فروید از خود ارضایی به عنوان یک عامل مشکل ساز و مختل کننده سیستم روانی یاد می کنند و اسلام نیز از آن به عنوان یک گناه بزرگ یاد میکند. بیاد داشته باشید که حرام ها و حلال های اسلام همه بر اساس یک مصلحت و مفسده برای روح و روان و جسم انسان شکل گرفته اند؛ مصالح و مفاسدی که دانشمندان و روانشناسان بعد از هزار و چهار صد سال به برخی از آنها پی برده اند. 3. فرموده اید : (راهکارهای مشاوره ای درمان افسردگی دوقطبی را نیز بیان کنید)؛ در این خصوص باید عرض نمایم که : طبق آنچه که در متون مربوط به روانشناسی بالینی آمده (انتخاب روش درمانگری در اختلال های دو قطبی محدود و ساده است. تجویز لیتیوم یا داروهای وابسته و ترکیب احتمالی این دارو با روان درمانگری تنها روی آوردی است که تا کنون با بیشترین موفقیت قرین بوده است)(دادستان 1380) (متخصصان بالینی در درمان بیماران دو قطبی بندرت از روان درمانگری تنها سود می جویند، و بر این باورند که رویکردهای روان درمانگری به خودی خود نمی توانند در درمان این اختلال موثر افتد )(دادستان 1380)؛ در عین حال آنها بر این نکته واقفند که لیتیوم به تنهایی کفایت نمی کند و روشهای الحاقی روان درمانگری را توصیه می نمایند و روان درمانگریهای فردی و گروهی و خانوادگی را در حل مشکلات این دسته از افراد بکار می گیرند. احتمال عود بیماری در بیمارانی که خانواده های انتقاد کننده و مداخله گر دارند بیش از بیمارانی است که در خانواده های حمایت کننده و نامداخله گر زندگی می کنند؛ بنابراین کمک به بیماران برای مقابله با اعضای خانواده و بهبود بخشیدن به تعاملات خانوادگی می تواند یکی از هدفهای روان درمانگری باشد. بیماران مبتلا به اختلال های دو قطبی، اغلب پس از بهبود، با مشکلات میان فردی و اجتماعی گسترده ای مانند از دست دادن دوستان و یا فرد محبوب مواجه می شوند؛ بنابراین یکی دیگر از روشهای روان درمانگری تشویق بیماران به بررسی تعاملات، تبیین مشکلات اجتماعی و نشانه های مرضی و آموزش و ارتقاء مهارتهای اجتماعی و نیز ارتقاء نظام های حمایتی اجتماعی از چنین افرادی است. به این بیماران یاد می دهند که محدودیت های اجتماعی شان را باز شناسند و عوامل تحریک کننده اجتماعی و استیصال برانگیز را کاهش دهند (گودوین و جیمی سان 1990) بسیاری از بیماران و خانواده های آنها شناخت بسیار اندکی درباره اختلال های دوقطبی دارند و لازم است تا در باره علل، الگوهای متداول و پیامدهای عملی این اختلال، اطلاعاتی در اختیار آنها قرار داده شود. روان درمانگران نه تنها فقط می توانند اطلاعات ارزنده ای به بیماران عرضه کنند بلکه باید اعضای گروه درمانگری را تشویق نمایند تا آنچه را که از نخستین تجربه های خویش آموخته اند با دیگران در میان گذارند (وول سین و همکاران 1988). در بیشتر مواقع اختلال های دو قطبی، مشکلات گسترده ای را در زندگی بیماران بوجود می آورند؛ به عنوان نمونه بروز نشانه های آشفتگی یا افسردگی ممکن است مانع ادامه تحصیل فرد شوند و یا مشکلاتی در قلمرو حرفه ای ایجاد کنند؛ بنابراین یکی از وظایف درمانگر کمک به بیماران در بررسی راه حل های مختلفی است که هنگام بروز مشکلات می توانند در نظر گرفته شوند. (APA1993) گزارشهای بالینی، مؤید این نکته است که استفاده از این روش ها به کاهش طول مدت بستری شدن در بیمارستان، بهبود تعاملات اجتماعی و فراوانی بیشتر اشتغال حرفه ای منجر شده است. طبق گزارشات استفاده همزمان از دارو با شکلهای دیگر رواندرمانگری اثر بخشی آن را افزایش می دهد(کلرمن و همکاران 1994). موفق باشید؛ باز هم با ما مکاتبه کنید. نویسنده : غلامرضا مهرانفر
سلام. پسری هستم که حدود 10 سال پیش به اختلال دو قطبی مبتلا شدم و بیشتر حالت افسرده دارم تا سرخوش بودن. الان احساس می کنم دیگران در محل کار و در ارتباطات، مرا جدی نمی گیرند و به قولی مرا سر کار می گذارند؛ همین امر باعث شده است که بسیار کم حرف و گوشه گیر و خود خور شده ام راهکار حل این موضوع چیست؟ دوم اینکه احساس می کنم زمانی که انسان مبتلا به خود ارضایی می شود، علاوه بر دچار شدن به اضطراب و افسردگی، خداوند صفت ستار العیوبی خود را از او برمی دارد و او را رسوا می کند و حالتی برایش به وجود می آید که دیگران متوجه می شوند که او این کار را انجام می داده است. نظر شما چیست؟ لطفا صراحتاً پاسخ دهید. راهکارهای مشاوره ای درمان افسردگی دوقطبی را نیز بیان کنید. از وجود همچنین سایت هایی و دست اندر کاران آن صمیمانه تشکر و تقدیر می کنم.
سلام. پسری هستم که حدود 10 سال پیش به اختلال دو قطبی مبتلا شدم و بیشتر حالت افسرده دارم تا سرخوش بودن. الان احساس می کنم دیگران در محل کار و در ارتباطات، مرا جدی نمی گیرند و به قولی مرا سر کار می گذارند؛ همین امر باعث شده است که بسیار کم حرف و گوشه گیر و خود خور شده ام راهکار حل این موضوع چیست؟ دوم اینکه احساس می کنم زمانی که انسان مبتلا به خود ارضایی می شود، علاوه بر دچار شدن به اضطراب و افسردگی، خداوند صفت ستار العیوبی خود را از او برمی دارد و او را رسوا می کند و حالتی برایش به وجود می آید که دیگران متوجه می شوند که او این کار را انجام می داده است. نظر شما چیست؟ لطفا صراحتاً پاسخ دهید. راهکارهای مشاوره ای درمان افسردگی دوقطبی را نیز بیان کنید. از وجود همچنین سایت هایی و دست اندر کاران آن صمیمانه تشکر و تقدیر می کنم.
با عرض سلام و سپاس از اینکه مرکز ما را برای پاسخ و راهنمایی برگزیده اید.
پرسشگر گرامی با توجه به اینکه شما پرسش های مختلفی را طرح کرده اید، من آنها را یک به یک طرح کرده و به پاسخگویی می پردازم :
1. فرموده اید : ( الان احساس می کنم دیگران در محل کار و در ارتباطات، مرا جدی نمی گیرند و به قولی مرا سر کار می گذارند؛ همین امر باعث شده است که بسیار کم حرف و گوشه گیر و خود خور شده ام راهکار حل این موضوع چیست؟)؛ در این خصوص باید عرض نمایم که : طبق نظریه شناختی آقای (بک)، افکار منفی محور اصلی افسردگی بشمار می رود. ایشان بازخورد منفی فرد نسبت به خود، جهان و آینده را مبنای افسردگی ها می داند. این بازخوردهای منفی به ایجاد تغییرات نسبتاً گسترده در درک از واقعیت منجر می شود. فرد خود را مملو از عیوب، نارسایی ها و فاقد ارزش می پندارد و نتیجه می گیرد که رویدادهای منفی که در خارج به وقوع می پیوندد فقط به فقدان ارزش شخصی وی، نسبت دادنی هستند. وی در باره جهان پیرامون و دیگران، سیاه ترین دیدگاه را پیدا می کند و مثلاً می پندارد که همه در صدد تحقیر و تمسخر اویند و همه او را زیر نظر دارند تا کارهایش را به سخره گیرند؛ بالاخره نسبت به نگرش دیگران به خود بدترین احتمال را در نظر می گیرد. در دیدگاه منفی نسبت به آینده جایی برای تصور آینده ای بهتر باقی نمی ماند و وی هر روز را بدتر از روز قبل می پندارد. این خطوط سه گانه در فرد افسرده به صورت افکار خودکار منفی بالا می آیند و قرین با احساس ناامیدی، بی کفایتی، گنهکاری، کینه نسبت به خود و دیگران و میل به کیفر رساندن دیگران همراهند. فعال شدن این افکار به ایجاد نشانه های ترس، غمگینی، فعل پذیری، خشم و برانگیختگی در فرد افسرده می انجامد. وقتی افسردگی بنا به علل مختلف عود می کند به این معنی است که افکار اتوماتیک منفی یاد شده، دوباره فعال شده اند که به تبع آن فرد بر خلاف واقعیت، نسبت به خود، دیگران، جهان و آینده، دید منفی پیدا میکند و فکر می کند که دیگران از مشکل او مطلعند و او را مورد استهزا و تمسخر قرار می دهند. البته این تمام سخن نیست و باید آموزش هایی به افراد در این خصوص داده شود که در بخشهای بعدی پاسخ خواهد آمد.
2. فرموده اید : (احساس می کنم زمانی که انسان مبتلا به خود ارضایی می شود خداوند صفت ستار العیوبی خود را از او بر می دارد و او را رسوا می کند و حالتی برایش به وجود می آید که دیگران متوجه می شوند که او این کار را انجام می داده است نظر شما چیست؟)؛ در این خصوص باید عرض نمایم که : اولاً طبق آنچه که در قرآن و روایات آمده، خدواند چنان کریم و مهربان است که هیچگاه گناه بندگان را فاش نمی سازد حتی اگر این گناهان بسیار بزرگ باشد، مگر اینکه خود فرد نسبت به افشاء آن بی مبالات باشد و بدون در نظر گرفتن تبعات سوء گناه بر آبروی خود، آن را با خیره سری تکرار نماید. اما اینکه شما فکر می کنید دیگران متوجه گناه شما می شوند به همان افکار منفی ای باز می گردد که عرض شد. نکته دیگر اینکه خود ارضایی تبعات سوء جسمی و روحی و روانی دارد و بعد از مدتی باعث ایجاد حالت های خاصی می گردد که جبران آن، هزینه های زیادی می طلبد؛ توجه داشته باشید که انزال در مردان و ارگاسم (رسیدن به اوج لذت جنسی) در زنان فرآیندی روانی- ارگانیکی و یا به عبارتی عاطفی- ارگانیکی است. توضیح اینکه ارضاء کامل و آرامش آورغریزه جنسی هنگامی به وقوع می پیوندد که شخص در دو جنبه جسمی و عاطفی نسبت به پاسخ دهی به آن اقدام نماید؛ به دیگر سخن وقتی نیاز جنسی به عنوان یک انرژی غریزی بخاطر عوامل بیرونی و یا درونی (بیرونی مثل دیدن صحنه های محرک و درونی مثل تخیلات تحریک کننده) در شخص به راه می افتد و در درون شخص ایجاد ناآرامی میکند و خواستار پاسخ شخص به آنست است، شخص باید در دو طیف به موازات هم نسبت به ارضاء آن اقدام نماید : الف) جنبه جسمی که با آمدن منی در مرد و ارگاسم در زن به وقوع می پیوندد؛ ب) جنبه روانی و عاطفی که لازمه آن شرکت همسر در فرآیند ارضاء است. فقط در این صورت است که ارضاء غریزه جنسی به صورت کامل انجام می شود وآرامشی وصف ناپذیر در شخص حکم فرما میگردد و انرژی طوفان ساز، اطفاء می شود. متأسفانه بسیاری افراد از جنبه دوم غفلت میکنند و به غلط تصور میکنند که با تحریک آلت تناسلی و ارضاء جسمانی تمام پروسه ارضاء تکمیل میشود و غریزه جنسی پاسخ کامل خود را می گیرد؛ حال آنکه اگر این تصور درست بود شخص باید بعد از خود ارضایی احساس آرامش کامل می نمود در حالی که بنا به شهادت بسیاری از کسانی که دست به خود ارضایی می زنند و از جمله خود شما، بعد از ارضاء مصنوعی دچار افسردگی و اضطراب می شوند و این بخاطر اینست که غریزه جنسی هنوز جواب کامل نگرفته و انرژی روانی حاصل از نیاز جنسی به طور کامل خاموش نشده است، و لذا هنوز این انرژی درسیستم روانی به عنوان یک انرژی طغیان گر و طوفان ساز می چرخد و روح و روان ما را به هم می ریزد و به همین جهت است که روانشناسان مطرح و من جمله فروید از خود ارضایی به عنوان یک عامل مشکل ساز و مختل کننده سیستم روانی یاد می کنند و اسلام نیز از آن به عنوان یک گناه بزرگ یاد میکند. بیاد داشته باشید که حرام ها و حلال های اسلام همه بر اساس یک مصلحت و مفسده برای روح و روان و جسم انسان شکل گرفته اند؛ مصالح و مفاسدی که دانشمندان و روانشناسان بعد از هزار و چهار صد سال به برخی از آنها پی برده اند.
3. فرموده اید : (راهکارهای مشاوره ای درمان افسردگی دوقطبی را نیز بیان کنید)؛ در این خصوص باید عرض نمایم که : طبق آنچه که در متون مربوط به روانشناسی بالینی آمده (انتخاب روش درمانگری در اختلال های دو قطبی محدود و ساده است. تجویز لیتیوم یا داروهای وابسته و ترکیب احتمالی این دارو با روان درمانگری تنها روی آوردی است که تا کنون با بیشترین موفقیت قرین بوده است)(دادستان 1380) (متخصصان بالینی در درمان بیماران دو قطبی بندرت از روان درمانگری تنها سود می جویند، و بر این باورند که رویکردهای روان درمانگری به خودی خود نمی توانند در درمان این اختلال موثر افتد )(دادستان 1380)؛ در عین حال آنها بر این نکته واقفند که لیتیوم به تنهایی کفایت نمی کند و روشهای الحاقی روان درمانگری را توصیه می نمایند و روان درمانگریهای فردی و گروهی و خانوادگی را در حل مشکلات این دسته از افراد بکار می گیرند.
احتمال عود بیماری در بیمارانی که خانواده های انتقاد کننده و مداخله گر دارند بیش از بیمارانی است که در خانواده های حمایت کننده و نامداخله گر زندگی می کنند؛ بنابراین کمک به بیماران برای مقابله با اعضای خانواده و بهبود بخشیدن به تعاملات خانوادگی می تواند یکی از هدفهای روان درمانگری باشد.
بیماران مبتلا به اختلال های دو قطبی، اغلب پس از بهبود، با مشکلات میان فردی و اجتماعی گسترده ای مانند از دست دادن دوستان و یا فرد محبوب مواجه می شوند؛ بنابراین یکی دیگر از روشهای روان درمانگری تشویق بیماران به بررسی تعاملات، تبیین مشکلات اجتماعی و نشانه های مرضی و آموزش و ارتقاء مهارتهای اجتماعی و نیز ارتقاء نظام های حمایتی اجتماعی از چنین افرادی است. به این بیماران یاد می دهند که محدودیت های اجتماعی شان را باز شناسند و عوامل تحریک کننده اجتماعی و استیصال برانگیز را کاهش دهند (گودوین و جیمی سان 1990)
بسیاری از بیماران و خانواده های آنها شناخت بسیار اندکی درباره اختلال های دوقطبی دارند و لازم است تا در باره علل، الگوهای متداول و پیامدهای عملی این اختلال، اطلاعاتی در اختیار آنها قرار داده شود. روان درمانگران نه تنها فقط می توانند اطلاعات ارزنده ای به بیماران عرضه کنند بلکه باید اعضای گروه درمانگری را تشویق نمایند تا آنچه را که از نخستین تجربه های خویش آموخته اند با دیگران در میان گذارند (وول سین و همکاران 1988).
در بیشتر مواقع اختلال های دو قطبی، مشکلات گسترده ای را در زندگی بیماران بوجود می آورند؛ به عنوان نمونه بروز نشانه های آشفتگی یا افسردگی ممکن است مانع ادامه تحصیل فرد شوند و یا مشکلاتی در قلمرو حرفه ای ایجاد کنند؛ بنابراین یکی از وظایف درمانگر کمک به بیماران در بررسی راه حل های مختلفی است که هنگام بروز مشکلات می توانند در نظر گرفته شوند. (APA1993)
گزارشهای بالینی، مؤید این نکته است که استفاده از این روش ها به کاهش طول مدت بستری شدن در بیمارستان، بهبود تعاملات اجتماعی و فراوانی بیشتر اشتغال حرفه ای منجر شده است.
طبق گزارشات استفاده همزمان از دارو با شکلهای دیگر رواندرمانگری اثر بخشی آن را افزایش می دهد(کلرمن و همکاران 1994).
موفق باشید؛ باز هم با ما مکاتبه کنید.
نویسنده : غلامرضا مهرانفر
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] یا اله العاصین سلام علیکم (فوری - خانوادگی - طلاق) با توجه به اینکه فرمودید مختصر من نیز سعی کردم به اختصار مشکل را خدمتتان عرض میکنم ولی شرمنده که طولانی شد. با توجه به اینکه بسیار مصتعصل هستم در صورت امکان سریعتر پاسخ بفرمایید. 1. من 32 سال دارم. 2. 2 سال پیش با خانمی که 2 سال از من کوچکتر است ازدواج کردم.جفتمان مذهبی و تحصیلکرده و خانواده های خوب. 3. از همان اوایل متوجه شدم که باید مراقب حساسیتهایی باشم. 4. بعد از مدتی دعواها شروع شد. بر سر چی ؟ هیچی. مسایل بسیار پیش پا افتاده. 5. در واقع ما مشکل و اختلاف بزرگی در زندگی نداریم. لذا در مورد مشکلات و اختلافاتمان میگویند چشم خورده اید ! 6. بعد از گذشت مدتی از دعواها و شدت گرفتن به روان شناس مراجعه کردیم و تشخیص افسردگی داد و داروهایی مربوطه را داد و گفت که پیش مشاور نیز برویم. 7. الان مدت 10 ماه است که از این قضیه میگذرد. بعد از مدتی دکتر داروهای افسردگی را قطع کرد و مشاوره را ادامه دادیم. 8. خلاصه ای از انچه از جلسات مشاوره در مورد مشکلات بود را میگویم: 9. اولا 90 درصد مشکلات از خانم من است و بسیار از جلسات به صورت خصوصی فقط با ایشان است. 10. مادر ایشان در دوران کودکی برخورد نامناسبی با ایشان داشته 11. سعی میکرده بچه ها را مجبور به انجام تصمیمات خود کند که البته خانم من خیلی زیر بار نمیرفته. 12. به علت وجود یک برادر کوچکتر که مشکلات زیادی ایجاد میکرده و ظاهرا مشکلات عصبی داشته و بسیار بداخلاق، بد دهن، زورگو و شر است بیشتر توجه مادر به ایشان بوده و حقوق بچه های دیگر برای جلب رضایت او پایمال میشده. 13. لذا همسر من نیز از سن 12 تا 25 سالگی با مادر بیگانه بوده و بیشتر پناهش خاله اش بوده است. 14. حال او مرا در کنار گوشه ای از خاطراتش میداند. 15. هر توصیه ای را به معنی امر کردن میداند و احساس میکند از بالا داری با او برخورد میکنی و دچار چالش میشود. اگرچه که یک شوهر گاها اجازه دارد از بالا درخواستهایی هم داشته باشد. 16. کمال گرا و ایده ال گراست لذا توقعش از افراد، رفتارشان، تمیزی خانه و غیره بسیار بالا و مشکل ساز است. 17. در کنار این همه جلسات اگرچه روابط ما خیلی بهتر شده ولی هنوز هم از سطح استاندارد بسیار پایینتر است و گاها دعواها شدیدی صورت میگیرد. 18. در واقع من هم خلی زن ذلیل شده ام که روابط بهتر شده ولی همین دیروز برای چندمین بار مرا زد. 19. گاها برخوردهایش مرا تا حد جنون عصبانی میکند و این در حالی است که من انسان بسیار آرامی بودم. 20. اخیرا نیز دکتر گفته که دوباره دچار افسردگی شده است. 21. مدتها پیش به فکر طلاقش افتادم ولی به دلایلی این کار نکردم. یکی ترس از خدا. دوم اینکه اگر او را طلاق دهم نابود میشود. سوم به امید اصلاح. چهارم شاید اشکال از من است و من هستم که او را عذیت کردم و به اینجا کشاندم و خودم نمیفهمم. پنجم ترس از شرایط خودم بعد از طلاق. 22. لازم به ذکر است برخورد ظاهری ایشان با آشنایان بسیار خوب است و بسیار عاطفی است. 23. با توجه به جدایی از مادر مهارتهای زندگی را در سطح پایینی دارد. حتی در کارهای خانه من به شدت کمک میکنم تا انجام شوند. 24. بسیار مرا دوست دارد. من هم او را دوست دارم البته بسیار کمتر از قبل. 25. در واقع او یک انسان غیر متعادل است. 26. او قبل از ازدواج هم مشکلاتی داشته و به روانپزشک و مشاور مراجعه کرده است چنانچه در دوره عقد کردگی هم داروهای اعصاب استفاده میکرد. 27. برادران او هم حساس هستند و تحت نظر مشاور و روانپزشک هستند. سوالات من : 1. چه کار کنم؟ حیران مانده ام؟ 2. طلاق در چه مواردی لازم است؟ 3. آیا طلاق دادن او مخالف رضای خدا و مروت است؟ 3. آیا زندگی با او مورد رضای خدا و صلاح است ؟ آیا اجری دارد؟ آیا عاقلانه است؟ 4. اگر او را طلاق دهم در مورد عاقبت خودش و خانواده اش مسؤل هستم ؟ 5. آیا استخاره در این مورد جا دارد؟ برادر عزیز، دوست دارم خدا خودش دهان باز کند و بگوید چه کنم تا آن کنم. یا صاحب الزمان با تشکر
- [سایر] بسمه تعالی برادر و استاد محترم ؛ جناب اقای مرادی سلام و خداقوت ... جوانی هستم که ماههای پایان 26 سالگی را پشت سر میگزارم ، در ایام نوروز سال 83 به گروه کاری گلد کوئست پیوستم ، چند ماهی بعد کار ما غیر قانونی شد و من هم بالطبع غیر فعال ، اما در همان زمان در جمع بچه های گروه دوستای زیادی همه از قشر تحصیلکرده پیدا کردم ، من در خانواده ای متدین اما ضعیف از نظر مالی رشد کردم ؛ نان حلال و پاک مرحوم پدرم و مهر بی پایان مادرم ، از ما فرزندان این خونواده بچه هائی ساخت که مورد احترام و افتخار همه ، پدر و مادر بی سواد من ، با قدرت ایمان و عشق ، شاید در فاسد ترین نقاط جنوب شهر، فرزندانی رو تربیت کردند که فکر میکنم خدا از اونها راضی باشه مثل مردم ... اینها رو گفتم تا وقتی به مسئله من پی بردین ، راه حل مناسبی برام پیشنهاد کنید ، من ه بچه هیئتی و مثبت و به قول بعضی ها پاستوریزه ، به خانمی در اون جمع دل بسته شدم ، یه دخترکه فرزند شهید بود ؛ تحصیل کرده و اگرچه با هم تفاوت داشتیم اما از نظر اعتقادی نزدیک تر از بقیه ، دختر خانم 2 سال از من بزرگتر بود و لیسانسه ، من هم دیپلم داشتم و علت اصلیش عدم بنیه مالی برای ادامه تحصیل ... اما موضوع دیگری هم در بین بود ، دختر خانم تجربه تلخ یک جدائی رو تو زندگیش داشت که من از اولین روزی که دیدمش در جریان بودم . با قرار گرفتن تو جمع خیلی پیشرفت کردم ، تو دانشگاه ثبت نام کردم و شدم آدمی اهل مطالعه ، دوستان با سواد انگیزه خوبی برام ایجاد کرده بود ... چند ماهی از این همکاری میگذشت و من نسبت به اون خانم علاقه ای رو در خودم حس میکردم که نه جراتی برای بروزش داشتم و نه توانی و نه عقل تایید میکرد، اوایل فکر میکردم یه جور عادت که تو همکاری پیش اومده و از اونجا که رابطه ما تبدیل به رابطه ای صمیمی و خانوادگی شده بود ، یه دلبستگی معمولی و گزراست ... دختر مورد علاقه من برای تحصیل از ایران رفت و با رفتنش تازه فهمیدم که دلی برای من نمونده ، من جوانی احساسی بودم و حالا ، احساس تنفر آمیز تنهائی من رو آزار میداد ، هیچوقت نفهمیده بودم که کی یا چه جوری عاشق شدم ، اما کارم به جائی رسیده بود که هر نمازم رو با چندتا شک میخوندم ، خواب و خور نداشتم ، و زمان چیزی از حدت قضیه کم نمی کرد ، هر چه از ندیدنش میگذشت ، بیشتر دلتنگ میشدم و منتظر تر ، تنها رابطه ما تو این مدت ایمیل بود ، اون هم جسته و گریخته ، بنا به رسم روزگار ، این فاصله داشت کار خودش رو میکرد و اون از من دلسرد میشد و من هر روز دلداده تر ، بین ترم ، چند روزی اومد ایران و دوباره ارتباط ... تو این مدت خیلی تلاش میکردم و خدا هم چیزی از لطف برام کم نگذاشت ، من رشد میکرد م و نگار هم ... بعد از اون سفر ، داغ دلم تازه تر شد ، اینبار جور دیگه ای با خدا حرف زدم ، نذر کردم که خدایا تو از راز دل من با خبری ، و از خواسته ام و از ترسی که از آن ناگزیرم ، دل خانه تو بود من غیر تو را در آن جا دادم ، تو فرمودی که \" علی به ذکر الله...\" و من ذکر میگیرم برای تو ، 40 روز و هر روز 100 بار تسبیحات اربعه ، و خواسته ام در پایان چهله این است که اگر به صلاح من است ، تو خود کارگزار و وکیل من باش و خودت مرا به مراد دل برسان و اگر نه ، دلم را از او خالی کن ... 40 روز گذشت و من روزانه شاید بیش از 1000 بار ذکر میگفتم ، و خدا خدا میکردم ،اما در پایان چیزی از مهر او کم که نشد ، که بیشتر شد ، باز هم با کسب اجازه از خدایم با یکی از معتبر ترین روانشناسان و مشاوران این امر که خدا را شکر از نظر مذهبی هم مورد وثوق بودند ( دکتر رضا پور حسین ) مشورت کردم ، داستان را گفتم و ایشان پس از پرسشهای معمولشان ، عشق من را تایید کردند و مرا برای رسیدن به او راهنمائی نمودند . با هزار مکافات و گذر از هفتصد خوان رستم ، نظر مساعد خانواده را برای خواستگاری گرفتم و در اولین سفر نگار به تهران توسط خانواده اقدام به خواستگاری نمودم ، جواب نگار ، علی رغم نظر مثبت خانواده اش منفی بود و اظهار کرد که من را مانند برادر دوست دارد اما در مورد ازدواج ... احساسم این بود که او نیز این ازدواج را عقلانی نمی داند و به واسطه تجربه تلخ زندگیش ، نمی خواهد این بار درگیر احساسات شود و مشاور هم احساسم را تائید کرد ، جواب اگرچه نه ، اما واقعیت چیز دیگری بود . من به تلاشهایم ادامه دادم ، و می دهم ، و خدا را شکر در زندگی آدم موفقی شدم ، خانه کوچکی تهیه کردم تا در پایان تحصیلش زندگیم را شروع کنیم ، اما او دانشجوی ممتاز دانشگاه شد و موفق به کسب بورسیه رایگان دکترا ، من حالا فوق دیپلم دارم و هنوز تلاش میکنم . امروز یک سال از خواستگاری من می گذرد ، ما هنوز با هم ارتباط داریم و نمی توانیم دل از هم بشوئیم ، اما نمی دانم چرا نمی توانم به او ثابت کنم که من ریسمانم نه مار ، که انتخابم اگرچه احساسی اما نا معقول نیست ... نگار من ، امروز مسائلی را مطرح میکند که هر چه تلاش میکنم راه حل موثری برایش نمی یابم ، او میگوید که از نظر اعتقادی تغییر کرده ، اما هنوز به ارزشهایش پایبند است ، نامه ام طولانی شده ، اما در پایان بگویم که رابطه ما به عنوان دو جوان ، یک رابطه کاملا انسانی ، و خدا را شکر خالی از انحراف ( ان شاالله ) بوده است و تحت نظر خانواده ها . من از او حجاب با چادر را خواسته ام و او این را نمی پذیرد . خانواده من حتی یک زن مانتوئی هم ندارد ... غیر از این ، او مسائلی را مطرح می کند که از دست من و خودش خارج است ... نه جوابی میگیرم که منفی کامل باشد و نه مثبت به آن حد که موجب کمال ، به نظر مشاور او با این بازی برای خودش زمان میسازد تا تصمیم بگیرد اگرچه نا خودآگاه ... و متاسفانه دود این آتش در چشم من میرود و البته خودش ، این همه تنش و فرسایش باعث ایجاد زمزه های مخالفتی در اطرافیان من گشته و از سوئی خودم نیز نیاز بیشتری نسبت به ازدواج احساس میکنم . باید گفت بدون احتساب سالهای قبل از خواستگاری رسمی ، یک سال است که بین هوا و زمین معلق مانده ام ، نه میتوان دست کشید و دل شست و نه میشود با این وضع ادامه داد ... شما میگوئید چه باید بکنم ؟ نمی دانم ... لطفا ضمن راهنمائی ، من را هم دعای خاص کنید ... برادر کوچک شما ( لطفا اندازه خط سایت را درشت تر کنید ، خیلی ریزه )
- [سایر] این جانب دختری 23 ساله ،ساکن قم ، دارای مدرک کارشناسی در رشته ریاضی از دانشگاه تهران و بزرگ شده در خانواده ای مذهبی هستم و البته چند ماهی است که نامزد کرده ام . قبلا از راهنمایی و کمک شما نهایت تشکر و سپاس را دارم . اما مادرم اگرچه شخصی است که مسائل پاکی و نجسی را به دقت مراعات می کند ، اما به هیچ وجه در این زمینه وسواس ندارد و اگر جایی یا چیزی نجس باشد به سرعت و البته به طور صحیح آن را آب می کشد و هیچ وقت در این زمینه سخت گیری نمی کند . خود من هم تا قبل از ورود به دانشگاه و قرار گرفتن در محیط خوابگاه وضعی شبیه مادرم داشتم . یعنی خیلی به خوبی و به دقت این مسائل را رعایت می کردم و اگر چیزی نجس می شد یا برای مثال قسمتی از بدنم نجس بود ، خیلی به راحتی و به سرعت آن را آب می کشیدم و به هر حال در برخورد با این مسائل راحت بودم و به هیچ وجه وسواس نداشتم . اما زمانی که وارد دانشگاه شدم و در محیط خوابگاه قرار گرفتم ، همه چیز عوض شد . در خوابگاه با کسانی هم اتاق شدم که افرادی بی بند و بار بودند و اصلا اهل نماز و روزه نبودند و به طور کلی می دیدم که مسائل مربوط به نجاست و پاکی را به هیچ وجه رعایت نمی کنند . همین موضوع باعث شد که از آنها کناره گیری کنم . برای مثال تا جایی که امکان داشت با آنها هم غذا نمی شدم و اگر هم با آنها غذا می خوردم ، حتما دهانم را آب می کشیدم . چون به چشم خودم می دیدم که اصلا این مسائل برایشان مهم نیست و رعایت نمی کنند یا تا جایی که امکان داشت در خوابگاه لباس نمی شستم و اگر هم گاهی مجبور می شدم در خوابگاه لباس بشویم ، روی بندی که آنها لباسهایشان را پهن می کردند ، لباسهایم را پهن نمی کردم . همین طور برای وضو گرفتن و ظرف شستن همیشه مشکل داشتم . چون با خودم می گفتم آنها هم از همین ظرف شویی ها و دست شویی ها استفاده می کنند و لذا صد در صد اینها نجس هستند و مثلا اگر موقع وضو گرفتن از داخل دست شویی به لباسم آب می پاشید ، دیگر آن لباس را نجس می دانستم و یا موقع نماز خواندن در خوابگاه اگر چه روی سجاده نماز می خواندم ، اما از پرزها و موهایی که به هر حال به چادر نمازم می چسبید اجتناب می کردم و به طور کلی اگر لباسی نجس باشد خیلی با احتیاط آن را جا به جا می کنم و از پرزهای آن و یا حتی اگر ذرات گرد و غباری روی آن باشد از آن دوری می کنم .در دانشگاه هم وضعیتم تا حدود زیادی به همین شکل بود و چون این افراد در دانشگاه هم رفت و آمد می کردند آن جا را هم نجس می دانستم و مثلا موقع وضو گرفتن در دانشگاه هم همین مشکل را داشتم . همین طور موقع غذا خوردن در دانشگاه ؛ برای مثال اگر گوشه ای از میز غذا کمی خیس بود و آستین مانتویم به آن برخورد می کرد ، آستین مانتویم را آب می کشیدم و .... و البته من هر هفته روزهای آخر هفته به قم ( خانه ) می آمدم و زمانی که به خانه می آمدم تمام بدن و لباس ها و حتی گاهی اوقات کیف و کفش و مداد و خودکارهایم را هم آب می کشیدم . اما باز هفته بعد وضع به همین منوال بود و دوباره وقتی به خانه می آمدم همه چیز را آب کشی می کردم . اما اواخر سال دوم بود که پدر و مادرم فهمیدند که دچار وسواس شده ام . خلاصه به یک مرکز مشاوره در قم که البته وابسته به حوزه بود مراجعه کردم . در آن جا مرا به یک متخصص اعصاب و روان معرفی کردند . ایشان هم قرص های فلوکستین را برایم تجویز کرد . حدود یک سال این قرص ها را مصرف کردم . در طول مدتی که قرص ها را مصرف می کردم احساس کردم که وضعیتم خیلی بهتر شده و هم به نظر خودم و هم به نظر پدر و مادرم دیگر حالت وسواس در من وجود نداشت و حالتی شبیه گذشته پیدا کرده بودم و دیگر این مسائل تقریبا برایم عادی بود و وسواس نداشتم . خلاصه بعد از یک سال که دوباره به پزشک مراجعه کردم ، ایشان از من خواست تا چند ماه دیگر هم مصرف قرص ها را ادامه دهم و اگر هم چنان وضعیتم خوب بود ، قرص ها را قطع کنم . من هم مدتی مصرف قرص ها را ادامه دادم و البته زودتر از موعدی که دکتر گفته بود ، آنها را قطع کردم . بعدا از قطع قرص ها تا حدود 2-3 ماهی وضعیتم مانند قبل بود، اما بعد از 2-3 ماه احساس کردم که دوباره همان حالات دارد به سراغم می آید و همین اتفاق هم افتاد و به تدریج وسواس در من شدید تر شد . البته چون باز هم با محیط خوابگاه و دانشگاه سروکار داشتم فکر می کردم با تمام شدن درسم و نبودن در محیط خوابگاه و دانشگاه مشکلم هم حل خواهد شد اما الان حدود یک سالی است که درسم تمام شده و دیگر با محیط خوابگاه و دانشگاه در ارتباط نیستم ؛ اما هم چنان مشکل وسواس در من وجود دارد و حتی نسبت به قبل شاید شدیدتر هم شده باشد . البته من در خانه خودمان خیلی راحت ترم . چون در خانه خودمان همه چیز و همه جا پاک است . مثلا دست شویی خانه ما کاملا پاک است ؛ به طوری که اگر برای مثال گوشه لباسم به زمین برخورد کند و تر شود ؛ نمی گویم نجس است . به هر حال در خانه خودمان وضعیتم خیلی بهتر است و خیلی راحت تر هستم و به همه جا دست تر می زنم و اصلا احساس بدی ندارم . البته در آب کشیدن جای نجس یا لباس نجس خیلی مشکل دارم و هم وقت زیاد و هم آب زیادی برای این کار صرف می کنم و در آخر هم انواع و اقسام سوالات برایم پیش می آید که آیا لباسم کاملا پاک شد ؟ آیا به فلان جا آب نپاشید ؟ آیا آن قسمت را آب کشیدم ؟ و هزاران سوال دیگر و خلاصه ذهنم به شدت مشوش می شود . به طوری که همان طور که گفتم اگر لباس نجسی را بشویم و بعد بخواهم لباس و به هر حال زمینی را که لباس را آن جا شسته ام و یا به آن جا آب پاشیده است آب بکشم ، معمولا اضطراب دارم و وقت بسیار زیادی و هم چنین آب زیادی صرف این کار می کنم وگاهی آخر سر هم خیلی اطمینان به پاک شدن آن پیدا نمی کنم و انواع سوالات به ذهنم خطور می کند و ذهنم را مشوش می کند . و یک مسئله دیگر هم که برای من به شدت ایجاد مشکل کرده مسئله برفی است که در زمستان گذشته آمد . با توجه به این که در زمستان گذشته برف شدیدی آمد و من بارها دیدم که افراد مسائل پاکی و نجسی را رعایت نمی کنند و مثلا روی برف گوسفند می کشتند و خونش را رها می کردند و گاهی آدم در جایی قرار می گرفت که مجبور می شد روی این خون ها هم پا بگذارد و خلاصه با این کفش به همه جا می رفت و همه جا به این ترتیب نجس می شد . حتی چند بار اتفاق افتاد که در حالی که برف آمده بود ، از داخل کوچه یمان سگ رد شده بود و به هر حال بعد هم که خواستیم از خانه بیرون برویم ته کفش ها و لاستیک های ماشین با این برف ها برخورد کرد و خلاصه جاهای دیگر را هم نجس کرد و همین طور خیلی اوقات این برف ها و آب و گلی که در خیابان جمع می شد به لباسهایم می پاشید و خلاصه وضعیت طوری بود که همه جا نجس می شد و اگر انسان واقعا می خواست رعایت کند ، خیلی سخت بود و یا حتی غیر ممکن . البته من و هم چنین پدر و مادرم تا جایی که امکان داشت مراقب بودیم و رعایت می کردیم ؛ اما دیگران که مثل ما رعایت نمی کردند و در واقع این برای من مشکل ساز بود . البته زمانی هم که من نامزد کردم زمانی بود که وضعیتم خیلی بهتر شده بود و فکر نمی کردم که دوباره این مشکل برایم ایجاد شود ؛ وگرنه اگر در آن زمان هم مشکلم به این شکل و به این شدت بود مطمئنا ازدواج نمی کردم . چون من اصلا دوست ندارم که با این کارم باعث ناراحتی و سختی دیگران شوم. لطفا در این زمینه مرا راهنمایی بفرمایید .