یک چیز ذهنمو مشغول کرده. من خانواده خوبی دارم و در محله سرشناس هستیم. من تمام نگرانیم اینه که دعاهایم مستجاب نمیشه؛ من دعا کردم که هر چه زودتر ازدواج کنم ولی هنوز به خواستم نرسیدم؛ ماینه که می ترسم خدا با هام قهره یا توبه هامو قبول نکرده، چون تو بعضی از امتحانای الهی شکست خوردم. باور کنید خیلی سعی کردم جبران کنم، اما مدام ترسم اینه نکنه خدا باهام قهره، چون سه ساله هیچوقت دعاهایم مستجاب نشده، نه این دعا بلکه هر دعای دیگه حتی درخواسته های کوچیکم. من چکار کنم؟ پرسشگر محترم از اعتماد شما به این مرکز سپاسگزاریم و امیدواریم پاسخ های ما اندکی از دغدغه های ذهنی و مشکلات شما بکاهند. پاسخ شما را در دو محور تقدیمتان می کنیم : 1. امتحان الهی خواهر ارجمند؛ خدای رحمان و رحیم محال است بدخواه بنده خویش باشد. او که قبل از خلقت انسان، غذای او را در سینه مادرش قرار می دهد و مهر او را در دل والدینش می کارد تا مراقب و مواظب او باشند، چگونه ممکن است بدخواه انسان باشد؟! آن خدایی که بهترین بندگان خویش را برای راهنمایی بشر فرستاد و فرشتگان را واداشت که بر مقام والای انسان سجده کنند چگونه ممکن است راضی شود که بنده اش بی جهت سختی بکشد؟! آن خدایی که هنگام گناه بلافاصله بنده اش را مجازات نمی کند و به او فرصت توبه می دهد و توبه کنندگان را دوست می دارد، چه سان می تواند به بیهودگی او را در میان دشواری ها اندازد؟! آن خدایی که گناه را یک برابر می نویسد و ثواب را دست کم ده برابر و بلکه بیشتر ثبت می کند و حتّی به نیت هایی هم که به صحنه عمل نمی آیند ، ثواب می دهد ، چگونه به آزار بیهوده بشر رضایت می دهد؟! چگونه باور توان کرد که بنده اش را در سختی و رنج بی ثمر قرار دهد؟! هر اتّفاقی که برای ما رخ می دهد چه خوشایند ما باشد و چه خوشایند نباشد ، چه خودمان در آن دخالت داشته باشیم و چه دخالت نداشته باشیم، چه نتیجه گناه ما باشد و چه نتیجه ی ثواب ما و ... در هر حال، امتحان الهی است. امتحان، عنوانی عام و از جمله سنت های الهی است که شامل همه بندگان است و تمام اتّفاقات زندگی ما را زیر چتر خود دارد. هیچ گروهی از امتحان الهی استثناء نشده اند. دنیا سراسر دار امتحان است و هر که در آن وارد شود برای امتحان است. خداوند با سختی و گرسنگی و برخی محرومیت ها و محدودیت ها بندگانش را می آزماید تا میزان ایمان و باور و تکیه آنها به خداوند روشن شود. بر اساس آیات و روایات همه انسان ها و به خصوص انسان های مؤمن، در همه عمر در معرض امتحانات الهی هستند و پیوسته محک زده می شوند تا معلوم شود آیا ادعای ایمان از طرف آنها درست است و یا واقعیتی ندارد . لکن خیلی ها معنی امتحان را نمی دانند و خیال می کنند که امتحان فقط با سختی ها و مصیبتهاست در حالی که چنین نیست. غرض اصلی در امتحان الهی این است که استعدادهای وجودی انسان، به خصوص استعدادهای الهی او رشد کنند؛ لذا گاه خداوند متعال با امتحانی بنده خود را متوجّه ضعف خود می کند تا خودش آن ضعف را جبران کند؛ و گاه او را امتحان می کند امّا نه برای متوجّه نمودن او، بلکه برای اینکه خود آن امتحان باعث رشد وجودی شخص می شود. خداوند متعال می داند که مؤمنین و انبیاء علیهم السلام در برابر امتحانات او اعتراضی نخواهند نمود ولی باز آنها را امتحان می کند؛ چرا که با این امتحان ها درجه وجودی آنها بالا می رود. لذا امتحان خدا همواره از سر لطف است. گذشته از آن چطور ممکن است خدایی که خود فرموده توبه کاران را دوست دارد، با وجود توبه، از بنده اش نگذرد و به تلافی گناهانش با او قهر کرده و دعاهایش را مستجاب نکند!!! 2. راز عدم استجابت دعا گاهی این سوال به ذهن انسان می رسد که اگر خداوند صدای ما را می شنود، به دعا و درخواست ما آگاه است، توانایی اجابت هم دارد و خودش فرموده : از من بخواهید تا اجابت کنم، و یا دعا در بعضی مواضع و مکان ها حتماً مستجاب می شود، پس چرا برخی اوقات شاهد اجابت (سریع) دعاهای خود نیستیم؟ در پاسخ به این سوال نکات زیر را متذکر می شویم : انسان مرتبط با خدا میکوشد از طریق دعا (راز و نیاز و مناجات و عبادت) به خدا نزدیک شود. وقتی با کسی آشنا شدی و ارتباط پیوسته شما زمینه اعتماد را فراهم ساخت و از دوستان صمیمی او به شمار آمدی، در هنگام نیاز به خانهاش میروی. شرط دوستی را به جا میآوری. میثاق و محبت را استوار میسازی. او نیز در را باز میکند. شما را در اندرون پذیرایی مینماید و مورد لطف و عنایت ویژه قرار خواهد داد. بر این اساس هر دعایی از انسان مورد اجابت خداست؛ زیرا خداوند به طور مطلق و بی هیچ قیدی فرمود : ( مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم) ، اما از نظر تعالیم دینی ما، استجابت همواره به معنای برآورده شدن و عملی شدن آنچه ما خواسته ایم نیست. این امر معقول و پذیرفتنی نیست و با سایر سنت های قطعی الهی در عالم همخوانی ندارد. مثلاً فرض کنید اگر در شب قدری مادری برای سلامت و بازگشت فرزند رزمنده اش از میدان جنگ دعا کند، از آن سو فرزندش نیز برای شهادت و شهید شدن دعا کند، تکلیف چیست؟ آیا می شود این رزمنده هم شهید بشود و هم نشود؟ البته این یک مثال بسیار ساده و معمولی است. مثال های بسیاری از این دست می توان زد. تازه مثال ها و موارد تنها صورت های ظاهری است که برای ما قابل درک است. به علاوه اگر همه خواسته های انسان ها در دعاهاشان بر آورده شود، لازم می آید همه نظام دقیق عالم به واسطه دعاهای گوناگون بندگان در شرائط خاص استجابت به هم بریزد و ساختار عالم و حوادث آن هر روز بسته به دعاهای بندگان شکل جدیدی به خود بگیرد که این امر معقول و منطقی نیست. معنای درست استجابت همان است که از روایات استفاده میشود که به ما گفته شده : هیچ دعایی بی اثر نیست. هر دعایی در دنیا و آخرت تأثیر مناسب خود را دارد. هر دعای مقبولی یقیناً به استجابت میرسد، اما گونههای استجابت آن مختلف است. امام سجاد علیه السلام میفرماید: (دعای مؤمن یکی از سه فایده را دارد : یا برای او ذخیره میگردد، یا در دنیا برآورده میشود، یا بلایی را که میخواست به او برسد، از وی برمیگرداند)(1). چنان که از روایات برمی آید، برخی از دعاها مورد توجه خداوند قرار نمی گیرند. از آن ها تعبیر به (دعای غیر مسموع ) می شود. اما دعا با شرائط خاص و در موقعیت های ویژه مستجاب است . راز عدم استجابت آن جوری که باب میل ما باشد، در این واقعیت نهفته است که از باطن هستی و مصالح حقیقی خود و جهان بی خبریم. به همین دلیل گاهی میپنداریم خیر و مصلحت ما در تحقق و برآورده شدن حاجتی یا دفع و رفع مشکل و مانعی است. بر اساس این پیش فرض وقتی میبینیم خواستة ما برآورده نمیشود، رنجیده خاطر میشویم! در حالی که اگر حجاب از روی (حقیقت باطنی) عالم کنار رود و آینده و نتیجه برخی خواستهها برای ما روشن گردد، از تقاضا و درخواست خود منصرف میشویم و خدا را شکر میکنیم که خواسته و حاجت جاهلانه ما را آن گونه که می خواستیم، برآورده نکرده است. به بیان دیگر: خداوند نسبت به بندگانش مهربان است. خیر و خوشبختی مؤمنان را میخواهد، از این رو اگر خواسته آنان به ضررشان است، اما آنان به جهت عدم اطلاع از باطن امور از خداوند آن را میخواهند، اجابت نمیکند. اما چنان که گفتیم اصل دعای او بی اجابت و بی اثر نخواهد بود. به علاوه عدم اجابت ظاهری دارای آثار و برکات بسیاری برای او خواهد بود. اگر کسی بداند خداوند در عوض عدم اجابت دعا در دنیا، چه پاداشی برای او در آخرت در نظر گرفته است، هرگز از آن ناراضی نمیشود. امام صادق علیه السلام میفرمایند : (روز قیامت خداوند میفرماید: ای بنده من! مرا خواندی و اجابتت را به تأخیر انداختم. اکنون ثواب و پاداش تو چنین و چنان است. پس مؤمن آرزو میکند که کاش هیچ دعایی از او در دنیا اجابت نمیشد، برای ثواب و پاداش نیک که میبیند)(2). مهم تر از هر دعا و اجابتی در دنیا سنت آزمایش خداوند از بندگان است. حقیقتی که همه بندگان خدا از بزرگ ترین انبیا تا کم ترین افراد از آن مستثنا نشده اند. چه بسا یکی از مهم ترین آزمایش های خداوند برای بندگان خوبی چون شما تأخیر در اجابت ها و سنجش میزان صبر و حسن ظن شما به خداست. البته شیطان در یکی از مواردی که وسوسه میکند، تأخیر اجابت دعا است. از این راه انسان را مأیوس میکند تا او به خدا بدبین شود. ائمه اطهار علیهم السلام به این نکته توجه داشته و همگان را از افتادن به دام بدبینی و سوء ظن به خدا برحذر داشتهاند. امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرمایند: (دیر اجابت نمودن خدا، تو را ناامید نکند که بخشش، بسته به مقدار درخواست است. چه بسا در اجابت دعای تو تأخیر رخ دهد تا درخواست تو طولانیتر گردد و بخشش خدا کاملتر شود. چه بسا چیزی را خواستهای به تو نداده، ولی بهتر از آن را در این دنیا یا آن دنیا داده و یا بهتر آن بوده که آن را از تو باز دارد. چه بسا چیزی را طلب نمودی که اگر به تو میداد، تباهی دین و دنیای خود را در آن میدیدی)(3). پس مراقب باشید شیطان با وسوسه هایش شما را در دام خود نکشد و از خدای رحیم و مهربان دورتان نکند. به این نکته هم توجه داشته باشید که قطعاً دعا یکی از ابزارهای تأثیرگذار در عالم هستی است اما این بدان معنا نیست که هر دعایی یا هر دعا کنندهای توان حل هر مشکلی را داشته باشد. وظیفه ماست که در کنار اعتقاد به مسائل ماورائی و معقول، دست از روشهای معمول و متناسب برای حل مشکلات برنداریم. لذا با دقت تمام به بررسی موانع ازدواج تان ( موانع شخصیتی، اجتماعی، خانوادگی، و ...) بپردازید و با تمام وجود برای رفع آنها تلاش کنید و در کنار تلاش برای رفع موانع از دعا هم غافل نشوید. مطمئن باشید اگر به خداوند متعال توکل کنید و به او اعتماد کرده و تمام امور زندگی خود را به او واگذار کنید، خداوند به بهترین وجه و شکل به آن رسیدگی خواهد کرد. پی نوشت ها : 1. تحف العقول، ص 202. 2. اصول کافی، ج 4، ص 247. 3. نهج البلاغه، نامه 31. موفق باشید؛ باز هم با ما مکاتبه کنید. نویسنده : فاطمه سادات حسین پور
یک چیز ذهنمو مشغول کرده. من خانواده خوبی دارم و در محله سرشناس هستیم. من تمام نگرانیم اینه که دعاهایم مستجاب نمیشه؛ من دعا کردم که هر چه زودتر ازدواج کنم ولی هنوز به خواستم نرسیدم؛ ماینه که می ترسم خدا با هام قهره یا توبه هامو قبول نکرده، چون تو بعضی از امتحانای الهی شکست خوردم. باور کنید خیلی سعی کردم جبران کنم، اما مدام ترسم اینه نکنه خدا باهام قهره، چون سه ساله هیچوقت دعاهایم مستجاب نشده، نه این دعا بلکه هر دعای دیگه حتی درخواسته های کوچیکم. من چکار کنم؟
یک چیز ذهنمو مشغول کرده. من خانواده خوبی دارم و در محله سرشناس هستیم. من تمام نگرانیم اینه که دعاهایم مستجاب نمیشه؛ من دعا کردم که هر چه زودتر ازدواج کنم ولی هنوز به خواستم نرسیدم؛ ماینه که می ترسم خدا با هام قهره یا توبه هامو قبول نکرده، چون تو بعضی از امتحانای الهی شکست خوردم. باور کنید خیلی سعی کردم جبران کنم، اما مدام ترسم اینه نکنه خدا باهام قهره، چون سه ساله هیچوقت دعاهایم مستجاب نشده، نه این دعا بلکه هر دعای دیگه حتی درخواسته های کوچیکم. من چکار کنم؟
پرسشگر محترم از اعتماد شما به این مرکز سپاسگزاریم و امیدواریم پاسخ های ما اندکی از دغدغه های ذهنی و مشکلات شما بکاهند.
پاسخ شما را در دو محور تقدیمتان می کنیم :
1. امتحان الهی
خواهر ارجمند؛ خدای رحمان و رحیم محال است بدخواه بنده خویش باشد. او که قبل از خلقت انسان، غذای او را در سینه مادرش قرار می دهد و مهر او را در دل والدینش می کارد تا مراقب و مواظب او باشند، چگونه ممکن است بدخواه انسان باشد؟! آن خدایی که بهترین بندگان خویش را برای راهنمایی بشر فرستاد و فرشتگان را واداشت که بر مقام والای انسان سجده کنند چگونه ممکن است راضی شود که بنده اش بی جهت سختی بکشد؟! آن خدایی که هنگام گناه بلافاصله بنده اش را مجازات نمی کند و به او فرصت توبه می دهد و توبه کنندگان را دوست می دارد، چه سان می تواند به بیهودگی او را در میان دشواری ها اندازد؟! آن خدایی که گناه را یک برابر می نویسد و ثواب را دست کم ده برابر و بلکه بیشتر ثبت می کند و حتّی به نیت هایی هم که به صحنه عمل نمی آیند ، ثواب می دهد ، چگونه به آزار بیهوده بشر رضایت می دهد؟! چگونه باور توان کرد که بنده اش را در سختی و رنج بی ثمر قرار دهد؟!
هر اتّفاقی که برای ما رخ می دهد چه خوشایند ما باشد و چه خوشایند نباشد ، چه خودمان در آن دخالت داشته باشیم و چه دخالت نداشته باشیم، چه نتیجه گناه ما باشد و چه نتیجه ی ثواب ما و ... در هر حال، امتحان الهی است. امتحان، عنوانی عام و از جمله سنت های الهی است که شامل همه بندگان است و تمام اتّفاقات زندگی ما را زیر چتر خود دارد. هیچ گروهی از امتحان الهی استثناء نشده اند. دنیا سراسر دار امتحان است و هر که در آن وارد شود برای امتحان است. خداوند با سختی و گرسنگی و برخی محرومیت ها و محدودیت ها بندگانش را می آزماید تا میزان ایمان و باور و تکیه آنها به خداوند روشن شود. بر اساس آیات و روایات همه انسان ها و به خصوص انسان های مؤمن، در همه عمر در معرض امتحانات الهی هستند و پیوسته محک زده می شوند تا معلوم شود آیا ادعای ایمان از طرف آنها درست است و یا واقعیتی ندارد .
لکن خیلی ها معنی امتحان را نمی دانند و خیال می کنند که امتحان فقط با سختی ها و مصیبتهاست در حالی که چنین نیست. غرض اصلی در امتحان الهی این است که استعدادهای وجودی انسان، به خصوص استعدادهای الهی او رشد کنند؛ لذا گاه خداوند متعال با امتحانی بنده خود را متوجّه ضعف خود می کند تا خودش آن ضعف را جبران کند؛ و گاه او را امتحان می کند امّا نه برای متوجّه نمودن او، بلکه برای اینکه خود آن امتحان باعث رشد وجودی شخص می شود.
خداوند متعال می داند که مؤمنین و انبیاء علیهم السلام در برابر امتحانات او اعتراضی نخواهند نمود ولی باز آنها را امتحان می کند؛ چرا که با این امتحان ها درجه وجودی آنها بالا می رود. لذا امتحان خدا همواره از سر لطف است. گذشته از آن چطور ممکن است خدایی که خود فرموده توبه کاران را دوست دارد، با وجود توبه، از بنده اش نگذرد و به تلافی گناهانش با او قهر کرده و دعاهایش را مستجاب نکند!!!
2. راز عدم استجابت دعا
گاهی این سوال به ذهن انسان می رسد که اگر خداوند صدای ما را می شنود، به دعا و درخواست ما آگاه است، توانایی اجابت هم دارد و خودش فرموده : از من بخواهید تا اجابت کنم، و یا دعا در بعضی مواضع و مکان ها حتماً مستجاب می شود، پس چرا برخی اوقات شاهد اجابت (سریع) دعاهای خود نیستیم؟
در پاسخ به این سوال نکات زیر را متذکر می شویم :
انسان مرتبط با خدا میکوشد از طریق دعا (راز و نیاز و مناجات و عبادت) به خدا نزدیک شود. وقتی با کسی آشنا شدی و ارتباط پیوسته شما زمینه اعتماد را فراهم ساخت و از دوستان صمیمی او به شمار آمدی، در هنگام نیاز به خانهاش میروی. شرط دوستی را به جا میآوری. میثاق و محبت را استوار میسازی. او نیز در را باز میکند. شما را در اندرون پذیرایی مینماید و مورد لطف و عنایت ویژه قرار خواهد داد. بر این اساس هر دعایی از انسان مورد اجابت خداست؛ زیرا خداوند به طور مطلق و بی هیچ قیدی فرمود : ( مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم) ، اما از نظر تعالیم دینی ما، استجابت همواره به معنای برآورده شدن و عملی شدن آنچه ما خواسته ایم نیست. این امر معقول و پذیرفتنی نیست و با سایر سنت های قطعی الهی در عالم همخوانی ندارد. مثلاً فرض کنید اگر در شب قدری مادری برای سلامت و بازگشت فرزند رزمنده اش از میدان جنگ دعا کند، از آن سو فرزندش نیز برای شهادت و شهید شدن دعا کند، تکلیف چیست؟ آیا می شود این رزمنده هم شهید بشود و هم نشود؟ البته این یک مثال بسیار ساده و معمولی است. مثال های بسیاری از این دست می توان زد. تازه مثال ها و موارد تنها صورت های ظاهری است که برای ما قابل درک است. به علاوه اگر همه خواسته های انسان ها در دعاهاشان بر آورده شود، لازم می آید همه نظام دقیق عالم به واسطه دعاهای گوناگون بندگان در شرائط خاص استجابت به هم بریزد و ساختار عالم و حوادث آن هر روز بسته به دعاهای بندگان شکل جدیدی به خود بگیرد که این امر معقول و منطقی نیست.
معنای درست استجابت همان است که از روایات استفاده میشود که به ما گفته شده : هیچ دعایی بی اثر نیست. هر دعایی در دنیا و آخرت تأثیر مناسب خود را دارد. هر دعای مقبولی یقیناً به استجابت میرسد، اما گونههای استجابت آن مختلف است.
امام سجاد علیه السلام میفرماید: (دعای مؤمن یکی از سه فایده را دارد : یا برای او ذخیره میگردد، یا در دنیا برآورده میشود، یا بلایی را که میخواست به او برسد، از وی برمیگرداند)(1).
چنان که از روایات برمی آید، برخی از دعاها مورد توجه خداوند قرار نمی گیرند. از آن ها تعبیر به (دعای غیر مسموع ) می شود. اما دعا با شرائط خاص و در موقعیت های ویژه مستجاب است . راز عدم استجابت آن جوری که باب میل ما باشد، در این واقعیت نهفته است که از باطن هستی و مصالح حقیقی خود و جهان بی خبریم. به همین دلیل گاهی میپنداریم خیر و مصلحت ما در تحقق و برآورده شدن حاجتی یا دفع و رفع مشکل و مانعی است. بر اساس این پیش فرض وقتی میبینیم خواستة ما برآورده نمیشود، رنجیده خاطر میشویم! در حالی که اگر حجاب از روی (حقیقت باطنی) عالم کنار رود و آینده و نتیجه برخی خواستهها برای ما روشن گردد، از تقاضا و درخواست خود منصرف میشویم و خدا را شکر میکنیم که خواسته و حاجت جاهلانه ما را آن گونه که می خواستیم، برآورده نکرده است. به بیان دیگر: خداوند نسبت به بندگانش مهربان است. خیر و خوشبختی مؤمنان را میخواهد، از این رو اگر خواسته آنان به ضررشان است، اما آنان به جهت عدم اطلاع از باطن امور از خداوند آن را میخواهند، اجابت نمیکند. اما چنان که گفتیم اصل دعای او بی اجابت و بی اثر نخواهد بود. به علاوه عدم اجابت ظاهری دارای آثار و برکات بسیاری برای او خواهد بود. اگر کسی بداند خداوند در عوض عدم اجابت دعا در دنیا، چه پاداشی برای او در آخرت در نظر گرفته است، هرگز از آن ناراضی نمیشود. امام صادق علیه السلام میفرمایند : (روز قیامت خداوند میفرماید: ای بنده من! مرا خواندی و اجابتت را به تأخیر انداختم. اکنون ثواب و پاداش تو چنین و چنان است. پس مؤمن آرزو میکند که کاش هیچ دعایی از او در دنیا اجابت نمیشد، برای ثواب و پاداش نیک که میبیند)(2).
مهم تر از هر دعا و اجابتی در دنیا سنت آزمایش خداوند از بندگان است. حقیقتی که همه بندگان خدا از بزرگ ترین انبیا تا کم ترین افراد از آن مستثنا نشده اند. چه بسا یکی از مهم ترین آزمایش های خداوند برای بندگان خوبی چون شما تأخیر در اجابت ها و سنجش میزان صبر و حسن ظن شما به خداست. البته شیطان در یکی از مواردی که وسوسه میکند، تأخیر اجابت دعا است. از این راه انسان را مأیوس میکند تا او به خدا بدبین شود. ائمه اطهار علیهم السلام به این نکته توجه داشته و همگان را از افتادن به دام بدبینی و سوء ظن به خدا برحذر داشتهاند. امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرمایند: (دیر اجابت نمودن خدا، تو را ناامید نکند که بخشش، بسته به مقدار درخواست است. چه بسا در اجابت دعای تو تأخیر رخ دهد تا درخواست تو طولانیتر گردد و بخشش خدا کاملتر شود. چه بسا چیزی را خواستهای به تو نداده، ولی بهتر از آن را در این دنیا یا آن دنیا داده و یا بهتر آن بوده که آن را از تو باز دارد. چه بسا چیزی را طلب نمودی که اگر به تو میداد، تباهی دین و دنیای خود را در آن میدیدی)(3).
پس مراقب باشید شیطان با وسوسه هایش شما را در دام خود نکشد و از خدای رحیم و مهربان دورتان نکند. به این نکته هم توجه داشته باشید که قطعاً دعا یکی از ابزارهای تأثیرگذار در عالم هستی است اما این بدان معنا نیست که هر دعایی یا هر دعا کنندهای توان حل هر مشکلی را داشته باشد. وظیفه ماست که در کنار اعتقاد به مسائل ماورائی و معقول، دست از روشهای معمول و متناسب برای حل مشکلات برنداریم. لذا با دقت تمام به بررسی موانع ازدواج تان ( موانع شخصیتی، اجتماعی، خانوادگی، و ...) بپردازید و با تمام وجود برای رفع آنها تلاش کنید و در کنار تلاش برای رفع موانع از دعا هم غافل نشوید. مطمئن باشید اگر به خداوند متعال توکل کنید و به او اعتماد کرده و تمام امور زندگی خود را به او واگذار کنید، خداوند به بهترین وجه و شکل به آن رسیدگی خواهد کرد.
پی نوشت ها :
1. تحف العقول، ص 202.
2. اصول کافی، ج 4، ص 247.
3. نهج البلاغه، نامه 31.
موفق باشید؛ باز هم با ما مکاتبه کنید.
نویسنده : فاطمه سادات حسین پور
- [سایر] دوباره سلام اقای مرادی خسته نباشید خوشبختانه امروز هم به خواست خدا تونستم از حرفهای زیباتون بهرهمند بشم ولی یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده و ناراحت شاید بگید برای فرد 17-18 ساله زوده که از این حرفها بزنه ولی شما امروز چند سوال رو مطرح کردید که دختر خانومها بایستی برای شناختن خواستگارشان بپرسند {گذشته-فرهنگ خوانواده..} ولی خود شما بهتر از من میدونید که اکثر خانواده ها هیچوقت جلسه ی خانوادگی ندارند یا شاید امکان داره که فرد خود شخصی متدین باشد ولی خانواده ی فرد اینطور نباشند پس این به این معنا است که نمیشود هیچوقت با این فرد زندگی خوبی را شروع کرد؟ چون فرهنگ خانواده ها فرق میکند؟ پس این فرد هیچوقت معنای خوشبختی رو نمیفهمه؟ این سوال کمی مربوط به مشکل من هم میشه . همیشه میترسم از گذشتم بگم گذشته ای که پر از تلخی هاست و سعی میکنم فراموشش کنم ولی واقعیت اینه که گذشته قسمتی از منه نمیتونم جداش کنم. من بر خلاف خانوادم فرد متدینی هستم{نمیخوام از خودم تعریف کنم}و برای نگه داشتن اعتقاداتم خیلی سختی ها رو تحمل میکنم با وجود اینکه کسی منو نمیفهمه و در خانه ی خودم احساس تنهایی میکنم. با حرف شما پس من دیگه هیچوقت نمیتونم حتی در آینده به ازدواج فکر کنم چون به اعتقاد من فرد مقابل باید بیشتر از خود آدم دیندار باشه و حتما خانواده هابا هم دچار مشکل میشن حتی گاهی وقتها اینقدر از پدرم میترسم که نمیتونم حتی بهش سلام بدم چه برسه باهاش حرفم بزنم مادرم هم وقتی از ازدواج حرفی به میون میاد میگه من نمیذارم قبل از 30 سالگی ازدواج کنی . دیگه مهم نیست. شاید حق با شماست ولی من تسلیم گذشتم نمیشم یا تحقیر های اطرافیانم. باز هم متشکرم. یا حق.التماس دعا
- [سایر] درد من حصار برکه نیست ... درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است . سلام آقای مرادی . باز هم اومدم ازتون کمک بخوام . من 21 سالمه ، مادرم فوق العادست ، خدا رو شکر میکنم ، پدرم هم بد نیست ولی در حدّ افراطی متعصبه . ما 3تا بچه ایم ، من اولین فرزند و تنها دخترم و همین حساسییت پدرم رو تشدید میکنه . همیشه بهش احترام میذاشتم ( به خاطر عقاید ایشوون خیلی جاها پا گذاشتم رو علایقم ، مثلا ً انتخاب رشته ی تحصیلیم تو دبیرستان ) تا زمانی که دیدم این سکوت و احترام داره منو از مسیر رویاها و خواسته هام دور میکنه . نذاشت برم دانشگاه ، چون به نظرش محیط دانشگاه بده و آدم عاقل نباید خودشو در معرض گناه قرار بده ( توجه داشته باشید که ایشوون خودش دانشگاه رفته ). تا این مرحله زندگیم اطرافیانم خیلی متوجه گذشت های ریز و درشت من نشده بودن ، ولی یه رشته ی خوب ، دانشگاه سراسری ، تهران و سکوت من در مقابل مخالفت پدرم توجه همه رو جلب کرد ، هر جا میرفتیم همه با پدرم بحث می کردن شاید راضی بشه ، ولی اوون مثل همیشه مغرور ، با حس پیروزمندانه ای ، بدون توجه به احساسات من ، همه رو نا امید کرد . هیچ وقت نخواست بفهمه که تو دل من چی میگذره . از اوون به بعد خیلی ملموس ترحم اطرافیانم رو حس کردم ، میشنیدم که پشت سرم چه حرفایی میزنن ( دختر بیچاره با این همه هوش و استعداد زیر دست چه آدمی افتاده و .... ) به تدریج نا بود شدم . باور کنید من آدم ضعیفی نیستم ، آستانه ی صبر هر آدمی یه اندازه ای داره . شما نمی دونید چه قدر سخته گذرووندن زندگی با این فکر که تو میتونی اما نمیذاره . کم کم هدفمو گم کردم و این بی هدفی و سردرگمی باعث شد کاری رو انجام بدم که اوون موقع هم میدونستم اشتباهه . با پسری آشنا شدم که خدارو شکر آدم بدی نبود و از خلا ً عاطفی من سو استفاده نکرد . قراره ازدواج گذاشتیم ، هر وقت حرف خواستگاری می زد با مخالفت شدید من مواجه می شد . چیکار باید میکردم؟ میومد خواستگاری که چی بشه ؟ که با ازدواجمون مخالفت بشه چون من خیلی خوشگلم و هر مردی لیاقت منو نداره ، چون اوون خیلی پولدار نیست و نمیتونه یکی یدونه ی باباشو خوشبخت کنه و .... ( البته بگم که من از اولش همه ی مشکلاتی که سر راه ازدواجم بود رو برایه اوون بنده ی خدا توضیح داده بودم و اوون با علم به شرایط من اصرار کرد و خواست بهش اجازه بدم سعی شو بکنه .) از اول تا آخر آشنایی ما 4 ماه طول کشید . پدرم متوجه رابطه ی پنهانی ما شد و تازه از اینجا دردسرای زندگی من آغاز شد ، تمام آزادی هام ( که خیلی اندک بود ) ازم گرفته شد . حساسییت های بیشتر ، با من قهر کرد ، توهم هاش شروع شد . به خاطر مامانم از اوون پسر گذشتم ، خیلی سعی کردم طوری از زندگیش بیرون برم که زیاد ضربه نبینه اما میدونم که چندان موفق نبودم . اوون بیشتر از من عذاب کشید ، من اولین باری نبود که در مورد خواسته هام شکست می خوردم ، هر چند که تلخترین شکستم بود اما پذیرفتم . اما اوون چی ؟ امیدوارم منو بخشیده باشه . دیگه من یه دختر 19 ساله بودم با یه شکست عشقی ، یه عالمه عذاب وجدان ، یه پدر تلختر از همیشه و مادری که دیگه حاضر نبود از من حمایت کنه . خیلی طول کشید تا مادرم متوجه فشاری شد که برایه شوونه های من خیلی زیاد بود . منو بخشید ولی دیگه هرگز بهم اعتماد نکرد . به یه آدم دیگه تبدیل شدم ، حتی دلم نمی خواست راجع به خودم فکر کنم ، تا قبل از ماه رمضان امسال که تصمیم گرفتم کمی زندگی کنم . دوباره به باورهام برگشتم . حالم خیلی بهتر شد . قرار شد دیگه خواستگار راه بدیم که ای کاش هیچ وقت راه نمی دادیم . یکی از خواستگارا ( که قبلا ً ماجراشو براتون گفتم ) هم خانواده ی محترمی داشت ، هم خودش آدم منطقی و خوبی به نظر میرسید . و یه داستان تکراری که من موافقم و پدرم مخالف . جواب منفی دادیم ولی اوونا قانع نشدن و ظاهرا ً تصمیم ندارن دست بردارن . برام مهم نیست چی پیش میاد ، فقط دعا میکنم دیگه این ماجرا تموم بشه . دیگه تصمیم ندارم ازدواج کنم . اگه قراره هر کسی رو که من بپسندم پدرم نپسنده ، چرا خودمو درگیر کنم ؟ چند نفر رو ندیده رد کردم . حالا یه موردی پیش اومده که نمی تونم راه ندم ، نتونسنم دلیلی پیدا کنم . خیلی نگرانم . می ترسم ، نمی دونم باید چی کار کنم . می ترسم مرتکب اشتباه بشم . خواهش می کنم کمکم کنید . خیلی درمانده شدم . احساس بدبختی میکنم . ببخشید که طولانی شد .
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.
- [سایر] باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسی و حرف های نه چندان مهم و..رو میدید اما اگه یکی یه سؤال مهم داشته باشه هزار بار باید براتون پیام بفرسته تا شاید جواب بدین. میدونم طولانیه و پیامها زیاد و وقت شما برای پاسخگویی کم، اما ما هم به جواب شما نیاز داریم. باور کنید کسی رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمی شدم. دوباره می فرستم به امید اینکه این بار جوابمو بدین: (لطفا همه پیام رو در سایت نذارید) من دختری 23 ساله هستم و خانواده ای مذهبی دارم(البته نه از نوع افراطیش). سال گذشته در راه دانشگاه پسری که اصلا نمی شناختمش جلوی من را گرفت و گفت که از در خانه تا اینجا(یعنی نزدیک دانشگاه)دنبال من برای امر خیر اومده و من به او گفتم که خیلی کار اشتباهی کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما می نشیند و این آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد برای خواستگاری اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد دادیم به خاطر اینکه می خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمی آمد یک بار بیایند و بیشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقریبا موارد ظاهری و اولیه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق دیپلم ریاضی داشت و در یک شرکت عمرانی کار می کرد،اهل رفیق بازی و سیگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. یک خانه و ماشین هم داشت. اما مهم ترین دلیل ما برای رد کردن او این بود که من را در خیابان دیده و انتخاب کرده بود و این شیوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسی که اینقدر راحت و از روی ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگیش تصمیم بگیره، درباره مسائل مهمتر زندگیش هم مسلما همین طور تصمیم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پیش خودم فکر کردم که حتما کس دیگری رو میبینه و دنبال اون میره. اما بعد از یک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نیامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو این 1 ساله تو فکر من بوده و هرچی دخترای دیگه رو بهش پیشنهاد می دادند قبول نمیکرده و خواهرش رو مقصر میدونسته که ما جواب رد دادیم وگفته که حتما خواهرش طوری صحبت کرده که ما قبول نکردیم. مادرم طبق حرف هایی که همیشه وقتی حرف ازدواج به میان می آمد، من می گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتی است که این نظر من عوض شده ولی به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتی موضوع را با من درمیان گذاشت ازش پرسیدم نمیشه حالا بیایند و صحبت کنیم و درباره اش فکر کنیم؟ دلیلم هم این بود که مسائل اولیه که لازم است را ظاهرا این شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتی موضوع را با پدرم درمیان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسی که همین طوری یکی رو می بینه و به همین راحتی انتخاب می کنه به درد زندگی نمی خوره. پدرم همون دلیلی رو آورد که پارسال خودم آوردم ولی الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آیا این تفکر درسته؟ از طرفی فکر می کنم که کسی که یک سال سر تفکرش مونده و با اینکه جواب رد شنیده باز هم نظرش عوض نشده این انتخابش از روی احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتی که تحت نظرم گرفته بوده، دیده و همین هم، تا حدی ولو کم، خصوصیات من رو نشونش داده. اما از طرفی هم حرف پدرم درست به نظر می رسه و الان نمیدونم چی کار کنم؟ 1- من چادری هستم و وقتی بیرون می روم آرایش نمی کنم و کلا ظاهری ندارم که توجه دیگران را جلب کنم و فکر نمی کنم که این آقا از روی قیافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما یکی از ملاک های ایشان همین چادری بودنم است و...، کسی را بخاطر چادرش و مذهبی بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آیا این نظرم درست است؟ 2- آیا پدرم درست میگه و دیگر نباید به این آقا فکر کنم یا اینکه نظر پدرم درست نیست و باید روی این مورد کمی بیشتر فکر کنیم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زمانی نظر من هم بود و الان هم تا حدودی هست)درست نیست چه دلایل منطقی می تونم برایش بیارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضی بشه که آنها بیایند و بیشتر با هم آشنا بشیم و بعد تصمیم بگیریم. پدرم آدم منطقی است و با دلیل و برهان میشه راضی اش کرد. 4- از طرفی اطراف ما در فامیل پسری که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسی که در آینده همسر من میشه مسلما از فامیل نیست، یا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچین آدمی در محل کارم نیست، یا از هم دانشگاهی هام، یا کسانی که توی مجالس و جاهای دیگه من رو می بینند، می خوام بگم این اتفاق ممکنه باز هم برام بیفته و بالاخره یکی از همین آدم هایی که یا خودشون یا خانواده شان منو می بینند و می پسندند، همسرم میشه و اگه ما بخوایم همشونو با همین تفکر رد کنیم که نمیشه، درسته؟ بالاخره یک اولین باری باید وجود داشته باشه، نه ؟ 5- یک مشکل دیگه هم دارم و اون اینه که چطوری می تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمی دونم چه طوری بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل این مورد من نمی فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نمیشه و نمیدونم که چه طوری باهاش این موضوع رو مطرح کنم که یه وقت فکر نکنه من برای ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دیر ازدواج کنم، چون در اطرافم می بینم کسانی که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر میره یا اینکه از لحاظ فکری توی انتخاب دچار وسواس میشن، ثانیا افرادی که می آیند خواستگاریشون اغلب کسانی هستند که سنشون خیلی از اون ها بیشتره و من اصلا با فاصله سنی زیاد نمی تونم کنار بیام، ثالثا این افراد آخرش هم کسی رو که انتخاب می کنند کسی نیست که همیشه می خواستند، و من نمی خوام دچار این مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بدید چه نه.
- [سایر] با سلام . از اینکه مرا راهنمایی کردید بسیار ممنونم و خواهشمندم که در این موضوع نیز مرا راهنمایی کنید . حاج آقا همانطور که در پیام قبلی فرستادم گفتم خواهری دارم که 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نکرده می خواهم کمی در مورد او برایتان بگویم ... ...ولی خواهرم توجهی ندارد و شاید این گونه رفتار او از سر سادگی او است و من خود این را باور کرده ام سعی کردم از راهنمایی شما برای او نیز استفاده کنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعالیتهای مفید و سازنده پر کنم ولی او هیچ گونه علاقه ای به هیچ کدام از این فعالیتها ندارد می خواهم موضوعی را برایتان بازگو کنم خواهرم حدود 2, 3 سال با یک پسر که حدود 4 سال از او کوچکتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اینکه یک روز حدود 1 سال پیش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هایش مشکوک شدم تا اینکه یک روز دیدم که ازکوچه ای خانه پسر دایی و دوستان پسره بود بیرون آمد پسره که خواهرم با او دوست بود هر دفعه که خواهرم پیش او می رفت زنگ می زد به دوستانش و آنها می آمدند سر کوچه که خانه او قرار داشت جمع می شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتی که خواهرم رو دیدم ابتدا فکر کردم دارم خواب می بینم باور کنید داشتم منفجر می شدم چون او نا اونجا بودند چیزی به او نگفتم دوستاش هم فکر کردن من از اون بی غیرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر می گشتم یکی از آن پسر ها دنبال ما کرد من در عین حال که بسیار عصبانی بودم به پسر فحاشی کردم و پسره یکدفعه به من گفت تو اگه غیرت داری جلو خواهرت و بگیر و بگو خانه پسر غریبه چکار می کرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشید من اگه پسری دنبالم میومده سرم رو بالا نمی آوردم چه برسه به اینکه به اون فحاشی کنم اون دفعه از کنترل خارج شده بودم و همانطور که گفتم بسیار عصبانی بودم نمی دونید چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمین دهان باز کنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد که دیگه دنبال پسره نره ولی این ماجرا دو سه بار دیگه تکرار شد تا اینکه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت می گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو می برم پسره در جوابم گفت تو که هیچ بابای تو هم نمی تونه آبرومو ببره خواهش کردم ازش اونم با کمال پر رویی گفت باید یه بار دیگه ببینمش می خوام یه امانتی دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتی که دستته هر غلطی می خوای بکن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوری بود تا یه مدت کوتاه خواهرم و کنترل کردم و بعد از مدتی نه چندان طولانی پسره ازدواج کرد مدتی خیالم آسوده بود تا این که من دیوانگی کردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به کسی نده یک روز که داشتم از در اتاق رد می شدم دیدم که موبایلش زنگ می خورد خواهرم که می رفت موبایلش را جواب بدهد یکدفعه برگشت ازش سوال کردم چرا جواب نمی دهی پاسخی نداد رفتم شماره را نگاه کردم و با طرف تماس گرفتم از روی لهجه اش فهمیدم که یا خود بی عرضاش است یا دوستان عوضی اش اول تلفن را قطع کرد دوباره که او را ترساندم و گفتم شماره ات را پیگیری می کنم ترسید و گفت اشتباه گرفته از خواهرم که سوال کردم با اسرار و تهدید فراوان گفت پسره است دیگر نمی توانستم خودم را کنترل کنم ولی باز هم نشستم و با خونسردی او را راهنمایی کردم شاید شما هم تعجب کنید که من با ده سال تفاوت سنی چطور به خود اجازه می دهم او را راهنمایی یا با او دعوا کنم ولی باور کنید بارها خودم خجالت کشیده ام و این را نیز بازگو کرده ام ولی وقتی می بینم پدر و مادرم نیز ساده اند چطور می توانم او را به حال خود رها کنم خب زیاد وارد حواشی نشویم داشتم می گفتم او را راهنمایی کردم و نیز تلفن همراه را از او گرفته و جمع کردم تا اینکه یک روز برادرم آن را روشن کرد من هم که نمی توانستم دلیل خاموش کردنش را بگویم سکوت کرده و چیزی نگفتم خلاصه طی مدتی که تلفن در دستش بود مورد مشکوکی ندیدم تا اینکه یک شب برای تفریح به بیرون رفتیم در آن مکانی که ما بودیم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا یکی از دوستان او پسر همسایه دوستم و زنش دوست خودم بود که آن دو مرا به خوبی می شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسیدیم به خانه . فردای آن روز زن برادرم گفت خواهرت دیشب داشته برای پسره اس ام اس می فرستاده و پسره هم به کمک دوستاش دور از چشم زنش جواب او را می داده با آنکه چند بار از راه منطقی وارد شده بودم و نتیجه نگرفته بودم ولی چون زن برادرم گفته بود باور نکرده و از او سؤال کردم او اول انکار کرد تا اینکه گفت آره بوده ; باور کنید اگه همان بار اول که عروسمان گفته بود و باور می کردم با آن عصبانیتی که داشتم دل و می زدم به دریا و اول زنگ می زدم به زن پسره و آبروشو می بردم و بعد خواهرم رو می کشتم ولی بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبایل را از او گرفته خاموش کردم خب چیزی که اینجا من رو سر دو راهی قرار داده اینه که حالا که شرایط کمی آرام شده خواهرم دوباره موبایل رو از من می خواد به نظر شما با این تجربه تلخ آیا می توانم چنین ریسکی بکنم وگوشی همراه را در اختیار او قرار دهم ؟ من خودم به این نتیجه رسیده ام که آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چیه ؟ آقای شهاب مرادی و قتی که پسره و دوستاش به من و خانواده ام می رسند طوری نگاه ما می کنند که همه فهمیده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولی باز هم کوتاه آمده ام شما می گویید من با این گونه رفتار آنها چطور برخورد کنم و چگونه نگاه خواهرم را کنترل کنم که به او توجهی نکند؟ حاج آقا میان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگی آنها صحبت کردم راستش رو بخواهین من گذشته خودم و موردی که برای خواهرم و مواردی شبیه به همین موضوع که برای او پیش آمده (این را که می گویم مواردی چون به قول خودش این اولین نبوده و می ترسم آخری هم نباشد) از چشم پدر و مادرم می بینم و آنها را مقصر می دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را کنترل می کردند الان چنین مواردی پیش نمی آمد و مردم از سادگی ما سوء استفاده نمی کردند البته شاید پدر و مادرم به ما اطمینان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده کرده ایم . حاج آقا وقتی خواهرم بیرون می رود تا برمی گردد دلم خون می شود و باید با این موضوع چه طور بر خورد کنم واقعا می ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه کنم ولی نشده ; خواهش می کنم کمکم کنید ؟ خواسته دیگری که از شما دارم این است که این موضوع مانند موضوع قبلی خصوصی باشد . ممنون التماس دعا