دختری هستم که در خانواده مذهبی بزرگ شده ام و خیلی به مسائل مذهبی و قرآنی اهمیت می دهم اما متأسفانه گاهی اوقات در مورد برخی صفات خداوند سوالات بی شماری برایم پیش می آید مثلا اینکه خداوند از روز ازل بوده یا اینکه خداوند تنها و مطلق است وحی. سوالات بیشمار مرا آزار می دهد، لطفا یاریم کنید تا به یقین کامل برسم و رضای پروردگارم را جلب کنم.
دختری هستم که در خانواده مذهبی بزرگ شده ام و خیلی به مسائل مذهبی و قرآنی اهمیت می دهم اما متأسفانه گاهی اوقات در مورد برخی صفات خداوند سوالات بی شماری برایم پیش می آید مثلا اینکه خداوند از روز ازل بوده یا اینکه خداوند تنها و مطلق است وحی. سوالات بیشمار مرا آزار می دهد، لطفا یاریم کنید تا به یقین کامل برسم و رضای پروردگارم را جلب کنم. یک. نگرشی کلی در باب اوصاف الهی ما چون در طبیعت پرورش یافته‌ایم و با آن انس گرفته‌ایم و هر چه دیده‌ایم جسمانی و دارای مکان و زمان معین بوده وابعاد و اشکال مخصوصی داشته است، هنگام شناخت صفات خدا گرفتار تشبیه می‌شویم و تصور ذاتی که نه جسم دارد، نه مکان و نه زمان و در عین حال نامحدود است و برتمام زمان‌ها و مکان‌ها احاطه دارد، برایمان دشوار است. زیرا محتاج به بلندپروازی فکر و اندیشه وخالی ساختن آن از تصوراتی است که نسبت به موجودات مادی و طبیعی داریم. به همین جهت، نخستین شرط شناسایی صفات خداوند، نفی صفات مخلوقات از آن ذات مقدس و تشبیه نکردن او به موجودات محدود عالم طبیعت است. درک این حقیقت، که ذات خداوند با موجودات جسمانی اطراف ما شباهت ندارد، کلید رمز این بحث است که با کشف آن می‌توان با صفات خدا آشنا شد. دستیابی به پاسخی دقیق و روشن، متوقف بر تبیین حقیقت زمان از یک سو و بیان اوصاف موجودات مادی و مجرد از سوی دیگر است. از این رو طی چند مرحله به سوی پاسخ این سؤال خواهیم رفت. 1 حقیقت زمان: الف) زمان، امتداد است، (بدایة الحکمه، علامه طباطبائی، ص 78 و هستی‌شناسی، عبدالرسول عبودیت، ص 328) امتداد، عبارت است از چیزی که عقل انقسام آن را به اجزاء (دو جزء یا بیشتر) ممکن بداند (خواه تقسیم آن در خارج برای انسان ممکن باشد، خواه ممکن نباشد) به عنوان مثال خط (و نیز سطح و حجم)، یک امتداد است زیرا از نظر عقل قابل انقسام به دو پاره خط است و هر یک از آن دو پاره خط نیز خود قابل انقسام به دو پاره خط دیگر است و این قابلیت تقسیم پذیری همواره ادامه دارد و از نظر عقل ممکن است هر چند در خارج وقتی ما تقسیم را ادامه دهیم به جائی می‌رسیم که پاره خط آنقدر کوتاه می‌شود که ما نمی‌توانیم آن را تقسیم کنیم امّا همین پاره خطی که در خارج قدرت بر تقسیم آن نداریم، از نظر عقل قابل تقسیم است چون به حکم خط بودن بر خلاف نقطه بُعد دارد و از همین رو عقل آن را قابل انقسام می‌داند. (زمان) نیز، امتداد است یعنی امری پیوسته است که از نظر عقل قابل انقسام به اجزاء کوچک‌تر است به عنوان مثال هر ساعت را می‌توان به شصت جزء تقسیم کرد و دقیقه نامید و هر کدام از آن اجزاء را به شصت جزء تقسیم کرد و ثانیه نامید و هر ثانیه نیز قابل انقسام به هزارم ثانیه و هر هزارم ثانیه قابل انقسام به اجزاء دیگر است و این قابلیت تقسیم پذیری همچنان ادامه خواهد یافت. نتیجه سخن: هر چیزی را که دارای نوعی اتصال و پیوستگی است به گونه‌ای که تقسیم آن از نظر عقل ممکن است، امتداد می‌نامند و زمان امتداد است. ب) زمان، امتداد سیال است (توضیح: در کتب فلسفه‌ای که به زبان عربی است از امتداد به (کم متصل) و از سیال به (غیر قارالذات) تعبیر شده است)، (هستی‌شناسی، عبدالرسول عبودیت، ص 350). امتداد دو گونه است: 1 امتداد پایدار 2 امتداد سیّال (در کتب فلسفی، از امتداد به (کم متصل) و از پایدار به (قار الذات) و از سیال به (غیر قار الذات) تعبیر شده است). امتداد پایدار: امتدادی است که اجزای آن، همه با هم موجودند مانند اجزایی که برای یک خط متصور است. امتداد سیال: امتدادی است که اجزای آن، هرگز با هم در وجود جمع نمی‌شوند؛ بلکه به تدریج یکی پس از دیگری، موجود و معدوم می‌شوند، به گونه‌ای که در آنِ واحد همواره یک جزء موجود است و سایر اجزای آن، یا قبلاً موجود شده و الان معدوم گشته‌اند و یا بعدا موجود خواهند شد. زمان از این گونه است یعنی امتدادی است که اجزای آن هیچ گاه با هم موجود نیستند، بلکه همواره تنها یک جزء موجود است که در آنِ بعد معدوم و جزء دیگر موجود می‌شود. از این رو زمان به گذشته و حال و آینده تقسیم می‌شود. گذشته، معدوم شده؛ آینده هنوز موجود نشده و تنها حال موجود است و همواره حال، گذشته می‌شود و آینده، حال (از آنجا که هر جزء فرضی زمان، خود دارای امتداد است و هر اندازه هم که تقسیم شود باز قابل انقسام عقلی است؛ هر جزء فرضی زمان را که در نظر بگیرید هر اندازه هم که کوچک باشد مثلاً یک میلیونیم ثانیه یکباره موجود نمی‌شود بلکه به تدریج موجود می‌شود) نتیجه: زمان، امتداد سیال است یعنی، امر متصل و به هم پیوسته‌ای است که اجزاء آن با هم در وجود جمع نمی‌شوند بلکه به تدریج و یکی پس از دیگری موجود می‌گردند. ج) زمان، امتداد سیال شی‌ء متحرک است. حقیقت زمان چنان که گذشت امتداد سیال است؛ امّا باید توجه داشت که زمان به عنوان یک امتداد وجودی مستقل از سایر اشیا ندارد، بلکه امتدادِ شی ای است که دارای حرکت است. توضیح: حرکت، عبارت است از تغییر تدریجی؛ مانند: تغییر تدریجی دمای آب از یک درجه به هشتاد درجه و تغییر تدریجی یک دانه کاشته شده در زمین به یک نهال و یک نطفه به یک انسان بالغ. حرکت به معنای دقیق فلسفی آن، تغییر دفعی و آنی را در بر نمی‌گیرد. از همین رو حرکت دارای امتداد و پیوستگی است و این امتداد، امتدادی سیال است یعنی اجزای فرضی آن هیچ گاه با هم موجود نیستند؛ بلکه به تدریج و یکی پس از دیگری موجود می‌شوند. با توجه به اینکه قبلاً معلوم شد که (زمان، امتداد سیال است)، اکنون رابطه میان حرکت و زمان مشخص می‌شود و آن اینکه: هر حرکتی دارای زمان است و زمان همان امتداد سیال است که در هر حرکت وجود دارد به عبارت دیگر، زمان امتداد و بُعد شئ متحرک است. از این رو، زمان بر خلاف تصویر ساده ذهنی ما، امری مستقل و جدای از سایر اشیاء نیست بلکه بُعد و امتداد شئ متحرک است. همان گونه که طول و عرض و ارتفاع وجودی مستقل و جدای از جسم ندارند بلکه امتداد از نوع پایدار و بُعد جسم هستند؛ زمان نیز وجودی مستقل و جدای از جسم ندارند بلکه امتداد از نوع سیّال و بُعد چهارم آن است. د) هر حرکت، زمان مخصوص به خود دارد. همان گونه که طول، عرض و عمق، امری مستقل و جدای از جسم نیستند؛ بلکه ابعاد و امتدادهای هر جسم هستند و از این رو هر جسمی، طول، عرض و عمق مخصوص به خود دارد. همچنین زمان، امری مستقل و جدا از حرکت نیست؛ بلکه بُعد حرکت و امتداد آن است لذا هر حرکتی، زمان مخصوص به خود دارد و ما به تعداد حرکت‌های موجود در عالم هستی، زمان داریم. بنابراین، این تصویر ساده ذهنی که زمان امری مستقل و جدای از حرکت است و سپس حرکت با آن مقایسه و بر آن منطبق می‌شود تصویر درستی نیست. تصویر ساده این است که زمان امر مستقلی است که از ازل وجود داشته و سپس در بستر زمان، حرکت‌هایی پیدا شده است؛ مثلاً نطفه‌ای به کودکی تبدیل شده و آن کودک به سن جوانی و پیری رسیده، سپس فرزند او همین مسیر را طی کرده است در حالی که واقع مطلب این است که هر حرکتی، بُعد و امتدادی مخصوص خود دارد که زمانِ آن حرکت است. از این رو هر حرکت زمان مخصوص به خود دارد؛ لیکن برای مقایسه اندازه حرکت‌های مختلف با هم، زمانِ یکی از حرکت‌ها را واحد و مقیاس عام قرار داده‌ایم و آن زمانِ حرکت وضعی زمین (حرکت زمین به دور خودش) است. این زمان را 24 قسمت کرده‌ایم و هر قسمت را یک ساعت نامیده‌ایم و هر ساعت را شصت قسمت کرده و دقیقه نامیده‌ایم و هر دقیقه را شصت قسمت کرده و ثانیه نامیده‌ایم. همچنین سی واحد از این زمان را یک ماه و دوازده ماه را یک سال و صد سال را یک قرن نامیده‌ایم. بنابراین، زمانِ عام هم خود زمانِ یک حرکتی خاصی است (حرکت وضعی زمین) که برای سادگی در هنگام مقایسه زمان‌ها با یکدیگر، آن را معیار عمومی قرار داده‌ایم؛ مانند این که متر را مقیاس عام برای سنجش طول قرار می‌دهیم. ه) زمان، ویژگی موجوداتی است که دارای حرکت و تغییراند. با توجه به حقیقت زمان (امتدادِ سیال شی‌ء متحرک)، زمان ویژگی موجودِ متغیّر و متحرک است. از این رو هر موجودی که دارای حرکت و تغییر است، زمان دارد و هر موجودی که حرکت ندارد، زمان ندارد (نظیر طول، عرض و عمق که ویژگی موجود مادی و جسم است). هر موجودی که دارای جسم است، طول، عرض و عمق دارد و هر موجودی که جسم ندارد، طول و عرض و عمق ندارد. همان گونه که در مورد موجودی که جسم ندارد، بی معنا است که برای آن طول و عرض ذکر کنیم (مثلاً نمی‌گوییم (ناراحتی من از این موضوع، چهل متر طول دارد))؛ در مورد موجودی که حرکت و تغییر ندارد، نیز بی معنا است که تغییرات زمانی به کار بریم و آنها را در ظرف زمان قرار دهیم. 2 حقیقت مکان: الف) تعریف مکان، (هستی‌شناسی، عبدالرسول عبودیت، ص 342): هر موجودی که دارای امتدادهای سه گانه (طول، عرض و عمق) است، این امتدادهای سه گانه‌اش فضایی را اشغال می‌کند. فضائی که این امتدادهای سه گانه را احاطه کرده است، مکان آن موجود نامیده می‌شود. (گاهی از باب مسامحه تنها به یکی از سطوحی که جسم را احاطه کرده توجه می‌کنیم و به سایر سطوحی که در برگیرنده جسم است نظر نمی‌کنیم؛ (مثلاً می‌گوییم: مکان فلان کتاب، روی میز است یا مکان رضا، فلان قطعه از زمین است (توجه ما به سطح زیرین کتاب و زیر پای رضا است). ب ) مکان، ویژگی موجوداتی است که جسم‌اند: با توجه به تعریف بالا، معلوم شد که مکان خصوصیت موجوداتی است که دارای ابعاد سه گانه‌اند (یعنی موجود جسمانی)؛ زیرا جسم، جوهری است که ابعاد سه گانه دارد. 3 نتیجه زیر از شناخت حقیقت زمان و مکان به دست می‌آید: یکم: موجود مجرد، فراتر از مکان و زمان است؛ زیرا مکان ویژگی موجودی است که جسم دارد. از این رو مکان داشتن در مورد موجود غیر جسمانی، معنا و مفهومی ندارد، زیرا در جهات سه گانه امتداد ندارد تا مکان اشغال کند. زمان نیز ویژگی موجوداتی است که دارای حرکت و تغییراند. از این رو موجود مجرد که مجرد از ماده است تغییر و حرکت ندارد تا مقدار حرکت (زمان) داشته باشد، لذا موجود مجرد فرا زمان است. دوّم: موجود مکانی و زمانی، ناقص و محدود است. زمان و مکان، نشانگر نقص و کاستی موجود زمان‌مند و مکان‌مند است؛ زیرا موجود مکان‌مند اوّلاً محدود به مکان خاصی است (در جایی هست و در جای دیگر نیست) ثانیا در وجودش محتاج و نیازمند به مکان است. از طرف دیگر موجودی که زمان‌مند است به این معنا است که در او تغییر و حرکت وجود دارد. که دقیقا به معنای این است که آن شی‌ء کمالی را فاقد است و با حرکت به سوی آن، می‌خواهد واجدِ آن شود. هسته‌ای که در زمین کاشته می‌شود، تنه، شاخ، برگ و میوه ندارد و با حرکت به سوی درخت شدن، دارای این امور می‌شود. پس حرکت نشانه فقر و ناداری است. 4 خداوند، مجرد تام و واجد جمیع کمالات و پیراسته از هر گونه نقص و کاستی است. خداوند، مبدأ هستی و سرچشمه همه وجودات و کمالات است. بر اساس قانون علیّت، موجودات پیرامون ما، همگی منتهی به علتی می‌شوند که واجب الوجود بالذات است. چنین موجودی باید واجد جمیع کمالات وجودی بوده و هیچ گونه نیازی به غیر نداشته باشد؛ زیرا فاقد شی‌ء نمی‌تواند اعطاکننده و افاضه کننده آن به دیگری باشد. لازمه جسمانی و مادی بودن، زمان‌مند و مکان‌مند بودن است و چنین موجودی، ناقص و محتاج به غیر است، و چون خداوند، از هر نوع نقصان و نیاز پیراسته است، لاجرم موجودی مجرد و فرامکانی و فرا زمانی است. او در ظرف زمان و مکان نمی‌گنجد و از چنین نقص و محدودیتی به دور است. مکان، مانند طول و عرض و ارتفاع از ابعاد موجوداتی است و بعد چهارم آن است. خداوند و همه مخلوقاتی که مجرد هستند مانند ملائکه، اصلاً زمان ندارند. دو.ازلی بودن خدا از مفهوم (واجب الوجود)، ازلی و ابدی بودن و در یک کلام سرمدی بودن خداوند اثبات می‌شود؛ زیرا واجب الوجود - که وجود برایش ضروری است - نیازی به علت ندارد و او علت برای وجود ممکنات است. از اینجا دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکم. (بی‌نیازی) او از هر موجود دیگری؛ زیرا اگر کمترین نیازی به موجود دیگری داشته باشد، آن موجود دیگر، علت او خواهد بود و در جای خود مبین شده که معنای علت همین است که موجود دیگری، نیازمند به او باشد. دوّم. موجودات ممکن الوجود، معلول و نیازمند به اویند و او نخستین علت، برای پیدایش آنها است. با استفاده از این دو مطلب می‌گوییم: اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش، به وجود نخواهد آمد. به دیگر سخن، معدوم بودن موجودی در برهه‌ای از زمان، نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است و چون واجب الوجود، خود به خود وجود دارد و نیازمند به هیچ موجودی نیست، همیشه موجود خواهد بود. بدین ترتیب دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکی ازلی بودن؛ یعنی، در گذشته، سابقه عدم نداشته است و دیگری ابدی بودن؛ یعنی، در آینده نیز هیچ گاه معدوم نخواهد شد. بنابراین هر موجودی که سابقه عدم یا امکان زوال داشته باشد، واجب الوجود نخواهد بود. آموزش عقاید، ج 1 و 2، صص 84 - 85. با دقت در این مطالب، روشن می‌شود که ممکن نیست واجب الوجود، خود را معدوم سازد؛ چرا که وجودِ او ضروری و حتمی است و اگر بخواهد این ضرورت را از خود بگیرد، انقلاب در ذات لازم می‌آید و این با واجب الوجود بودن او ناسازگار است. به عبارت دیگر واجب الوجود؛ یعنی، چیزی که عدمش محال است. پس اگر بشود که خود را معدوم سازد، یعنی، عدمش ممکن است و چیزی که عدمش ممکن باشد، (ممکن الوجود) است؛ نه (واجب الوجود). در (نهج البلاغه) در خطبه‌های زیادی بر این معنی تأکید شده است به عنوان نمونه در خطبه 163 می‌خوانیم (لَیْسَ لِأَوَّلِیَّتِهُ اِبْتِداءٌ وَ لا لِأَزَلیَّتِهِ اِنْقِضاءٍ) [برای اولیت او آغاز، و برای ازلیتش پایان نیست] و در خطبه 185 آمده است (مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوْثِ الأَشْیاءِ عَلی أَزَلیَّتِهِ) [با حدوث موجودات ازلیت خود را آشکار ساخته] و نیز در همین خطبه می‌خوانیم (واحِدٌ لا بِعَدَدٍ، وَ دائمٌ لا بِأَمَدٍ) [یگانه است اما نه واحد عددی (که دومی برای آن تصور شود) و همیشگی است ولی نه اینکه زمانی داشته باشد]! در اصول کافی در فصل معانی اسماء الله در تفسیر (هُوَ الأَوَّلُ وَ الْآخِرُ) از امام صادق (ع) چنین آمده است (هُوَ الأَوَّلُ قَبْلَ کُلِّ شَیءٍ وَ هُوَ الْآخِرُ عَلَی ما لَمْ یَزَلْ وَ لا تَخْتَلِفُ عَلَیْهُ الصِّفاتُ وَ الأَسْماءُ، کَما تَخْتَلِفُ عَلَی غَیْرِهِ) [او آغاز بوده و قبل از همه چیز، و آخر است بعد از همه چیز، صفات و اسمائش دگرگون نمی‌شود آنگونه که از دیگران دگرگون می‌شود (اصول کافی 1/ 115 (باب معانی الاسماء) حدیث 5)] پیام قرآن ج 4، حضرت آیت الله مکارم شیرازی و سایر همکاران به نقل از سایت تبیان سه. یگانگی خدا در باب اثبات یگانگی خداوند، دلایل گوناگونی ذکر شده است که در این اختصار نمی‌توان همه آنها را شمارش و تبیین کرد؛ ازاین‌رو تنها به تحلیل‌و تشریح یک دلیل بسنده می‌کنیم. فهم این برهان، نیازمند توجّه به دو مقدمه است: یکم. وجود هر معلولی، وابسته به علت خویش است؛ به عبارت دیگربنا بر اصل علیّت - که در جای خود مستدل و مبرهن گشته هر معلولی وجود خودش را - با همه شئون و متعلقاتش از علّت هستی‌بخش خویش، دریافت می‌دارد و اگر احتیاج به شروط و معدّاتی هم داشته باشد، می‌بایست وجود آنها هم مستند به علّت هستی‌بخش خویش باشد. بنابراین اگر دو یا چند علت هستی‌بخش، در عرض هم فرض شوند، معلول هر یک از آنها، وابسته به علّت خودش است و هیچ‌گونه وابستگی به علت دیگر یا معلول‌های آن، نخواهد داشت. بدین ترتیب، ارتباط و وابستگی میان معلول‌های آنها، به وجود نخواهد آمد. دوم. نظام این جهانِ مشهود، نظام واحدی است که در آن، پدیده‌های هم‌زمان و ناهم‌زمان، با یکدیگر ارتباط و وابستگی دارند. امّا ارتباط پدیده‌های هم‌زمان، همان تأثیر عِلّی و معلولی در میان آنها است که موجب تغییرات و دگرگونی‌هایی در آنها می‌شود و به هیچ وجه، قابل انکار نیست و امّا ارتباط میان پدیده‌های نا هم‌زمان، به این صورت است که پدیده‌های (گذشته)، زمینه پیدایش پدیده‌های (کنونی) را فراهم کرده‌اند و پدیده‌های (کنونی) نیز به نوبه خود، زمینه پیدایش پدیده‌های (آینده) را فراهم می‌سازند. اگر روابط علّی و اعدادی، از میان پدیده‌های جهان برداشته شود، جهانی باقی نخواهد ماند و هیچ پدیده دیگری هم، به وجود نخواهد آمد. چنان‌که اگر ارتباط وجود انسان با هوا، نور، آب و مواد غذایی بریده شود، دیگر نمی‌تواند به وجود خود ادامه دهد و زمینه پیدایش انسان دیگر یا پدیده دیگری را فراهم سازد. با ضمیمه این دو مقدمه، می‌توان نتیجه گرفت که نظام این جهان - که شامل مجموعه پدیده‌های بی‌شمار گذشته، حال و آینده است آفریده یک آفریدگار می‌باشد و تحت تدبیر حکیمانه او اداره می‌شود؛ زیرا، اگر یک یا چند آفریدگار دیگری می‌بود، ارتباطی میان آفریدگان به وجود نمی‌آمد و نظام واحدی بر آنها حاکم نمی‌شد؛ بلکه هر آفریده‌ای از طرف آفریدگار خودش، به وجود می‌آمد و به کمک دیگر آفریدگان همان آفریدگار، پرورش می‌یافت. در نتیجه، نظام‌های متعدد و مستقلی، به وجود می‌آمد و ارتباط و پیوندی میان آنها برقرار نمی‌شد. درصورتی که نظام موجود در جهان، نظام واحد همبسته‌ای است و پیوند میان پدیده‌های آن، مشهود است. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 359 و 360؛ برای اطلاع بیشتر از تقریرهای گوناگون این موضوع نگا: سیدمحمدحسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، صص‌111 - 123.
عنوان سوال:

دختری هستم که در خانواده مذهبی بزرگ شده ام و خیلی به مسائل مذهبی و قرآنی اهمیت می دهم اما متأسفانه گاهی اوقات در مورد برخی صفات خداوند سوالات بی شماری برایم پیش می آید مثلا اینکه خداوند از روز ازل بوده یا اینکه خداوند تنها و مطلق است وحی. سوالات بیشمار مرا آزار می دهد، لطفا یاریم کنید تا به یقین کامل برسم و رضای پروردگارم را جلب کنم.


پاسخ:

دختری هستم که در خانواده مذهبی بزرگ شده ام و خیلی به مسائل مذهبی و قرآنی اهمیت می دهم اما متأسفانه گاهی اوقات در مورد برخی صفات خداوند سوالات بی شماری برایم پیش می آید مثلا اینکه خداوند از روز ازل بوده یا اینکه خداوند تنها و مطلق است وحی. سوالات بیشمار مرا آزار می دهد، لطفا یاریم کنید تا به یقین کامل برسم و رضای پروردگارم را جلب کنم.

یک. نگرشی کلی در باب اوصاف الهی
ما چون در طبیعت پرورش یافته‌ایم و با آن انس گرفته‌ایم و هر چه دیده‌ایم جسمانی و دارای مکان و زمان معین بوده وابعاد و اشکال مخصوصی داشته است، هنگام شناخت صفات خدا گرفتار تشبیه می‌شویم و تصور ذاتی که نه جسم دارد، نه مکان و نه زمان و در عین حال نامحدود است و برتمام زمان‌ها و مکان‌ها احاطه دارد، برایمان دشوار است.
زیرا محتاج به بلندپروازی فکر و اندیشه وخالی ساختن آن از تصوراتی است که نسبت به موجودات مادی و طبیعی داریم. به همین جهت، نخستین شرط شناسایی صفات خداوند، نفی صفات مخلوقات از آن ذات مقدس و تشبیه نکردن او به موجودات محدود عالم طبیعت است. درک این حقیقت، که ذات خداوند با موجودات جسمانی اطراف ما شباهت ندارد، کلید رمز این بحث است که با کشف آن می‌توان با صفات خدا آشنا شد.
دستیابی به پاسخی دقیق و روشن، متوقف بر تبیین حقیقت زمان از یک سو و بیان اوصاف موجودات مادی و مجرد از سوی دیگر است. از این رو طی چند مرحله به سوی پاسخ این سؤال خواهیم رفت.
1 حقیقت زمان: الف) زمان، امتداد است، (بدایة الحکمه، علامه طباطبائی، ص 78 و هستی‌شناسی، عبدالرسول عبودیت، ص 328) امتداد، عبارت است از چیزی که عقل انقسام آن را به اجزاء (دو جزء یا بیشتر) ممکن بداند (خواه تقسیم آن در خارج برای انسان ممکن باشد، خواه ممکن نباشد) به عنوان مثال خط (و نیز سطح و حجم)، یک امتداد است زیرا از نظر عقل قابل انقسام به دو پاره خط است و هر یک از آن دو پاره خط نیز خود قابل انقسام به دو پاره خط دیگر است و این قابلیت تقسیم پذیری همواره ادامه دارد و از نظر عقل ممکن است هر چند در خارج وقتی ما تقسیم را ادامه دهیم به جائی می‌رسیم که پاره خط آنقدر کوتاه می‌شود که ما نمی‌توانیم آن را تقسیم کنیم امّا همین پاره خطی که در خارج قدرت بر تقسیم آن نداریم، از نظر عقل قابل تقسیم است چون به حکم خط بودن بر خلاف نقطه بُعد دارد و از همین رو عقل آن را قابل انقسام می‌داند.
(زمان) نیز، امتداد است یعنی امری پیوسته است که از نظر عقل قابل انقسام به اجزاء کوچک‌تر است به عنوان مثال هر ساعت را می‌توان به شصت جزء تقسیم کرد و دقیقه نامید و هر کدام از آن اجزاء را به شصت جزء تقسیم کرد و ثانیه نامید و هر ثانیه نیز قابل انقسام به هزارم ثانیه و هر هزارم ثانیه قابل انقسام به اجزاء دیگر است و این قابلیت تقسیم پذیری همچنان ادامه خواهد یافت.
نتیجه سخن: هر چیزی را که دارای نوعی اتصال و پیوستگی است به گونه‌ای که تقسیم آن از نظر عقل ممکن است، امتداد می‌نامند و زمان امتداد است. ب) زمان، امتداد سیال است (توضیح: در کتب فلسفه‌ای که به زبان عربی است از امتداد به (کم متصل) و از سیال به (غیر قارالذات) تعبیر شده است)، (هستی‌شناسی، عبدالرسول عبودیت، ص 350). امتداد دو گونه است: 1 امتداد پایدار 2 امتداد سیّال (در کتب فلسفی، از امتداد به (کم متصل) و از پایدار به (قار الذات) و از سیال به (غیر قار الذات) تعبیر شده است). امتداد پایدار: امتدادی است که اجزای آن، همه با هم موجودند مانند اجزایی که برای یک خط متصور است. امتداد سیال: امتدادی است که اجزای آن، هرگز با هم در وجود جمع نمی‌شوند؛ بلکه به تدریج یکی پس از دیگری، موجود و معدوم می‌شوند، به گونه‌ای که در آنِ واحد همواره یک جزء موجود است و سایر اجزای آن، یا قبلاً موجود شده و الان معدوم گشته‌اند و یا بعدا موجود خواهند شد.
زمان از این گونه است یعنی امتدادی است که اجزای آن هیچ گاه با هم موجود نیستند، بلکه همواره تنها یک جزء موجود است که در آنِ بعد معدوم و جزء دیگر موجود می‌شود. از این رو زمان به گذشته و حال و آینده تقسیم می‌شود. گذشته، معدوم شده؛ آینده هنوز موجود نشده و تنها حال موجود است و همواره حال، گذشته می‌شود و آینده، حال (از آنجا که هر جزء فرضی زمان، خود دارای امتداد است و هر اندازه هم که تقسیم شود باز قابل انقسام عقلی است؛ هر جزء فرضی زمان را که در نظر بگیرید هر اندازه هم که کوچک باشد مثلاً یک میلیونیم ثانیه یکباره موجود نمی‌شود بلکه به تدریج موجود می‌شود) نتیجه: زمان، امتداد سیال است یعنی، امر متصل و به هم پیوسته‌ای است که اجزاء آن با هم در وجود جمع نمی‌شوند بلکه به تدریج و یکی پس از دیگری موجود می‌گردند. ج) زمان، امتداد سیال شی‌ء متحرک است. حقیقت زمان چنان که گذشت امتداد سیال است؛ امّا باید توجه داشت که زمان به عنوان یک امتداد وجودی مستقل از سایر اشیا ندارد، بلکه امتدادِ شی ای است که دارای حرکت است. توضیح: حرکت، عبارت است از تغییر تدریجی؛ مانند: تغییر تدریجی دمای آب از یک درجه به هشتاد درجه و تغییر تدریجی یک دانه کاشته شده در زمین به یک نهال و یک نطفه به یک انسان بالغ.
حرکت به معنای دقیق فلسفی آن، تغییر دفعی و آنی را در بر نمی‌گیرد. از همین رو حرکت دارای امتداد و پیوستگی است و این امتداد، امتدادی سیال است یعنی اجزای فرضی آن هیچ گاه با هم موجود نیستند؛ بلکه به تدریج و یکی پس از دیگری موجود می‌شوند. با توجه به اینکه قبلاً معلوم شد که (زمان، امتداد سیال است)، اکنون رابطه میان حرکت و زمان مشخص می‌شود و آن اینکه: هر حرکتی دارای زمان است و زمان همان امتداد سیال است که در هر حرکت وجود دارد به عبارت دیگر، زمان امتداد و بُعد شئ متحرک است. از این رو، زمان بر خلاف تصویر ساده ذهنی ما، امری مستقل و جدای از سایر اشیاء نیست بلکه بُعد و امتداد شئ متحرک است.
همان گونه که طول و عرض و ارتفاع وجودی مستقل و جدای از جسم ندارند بلکه امتداد از نوع پایدار و بُعد جسم هستند؛ زمان نیز وجودی مستقل و جدای از جسم ندارند بلکه امتداد از نوع سیّال و بُعد چهارم آن است. د) هر حرکت، زمان مخصوص به خود دارد. همان گونه که طول، عرض و عمق، امری مستقل و جدای از جسم نیستند؛ بلکه ابعاد و امتدادهای هر جسم هستند و از این رو هر جسمی، طول، عرض و عمق مخصوص به خود دارد. همچنین زمان، امری مستقل و جدا از حرکت نیست؛ بلکه بُعد حرکت و امتداد آن است لذا هر حرکتی، زمان مخصوص به خود دارد و ما به تعداد حرکت‌های موجود در عالم هستی، زمان داریم.
بنابراین، این تصویر ساده ذهنی که زمان امری مستقل و جدای از حرکت است و سپس حرکت با آن مقایسه و بر آن منطبق می‌شود تصویر درستی نیست. تصویر ساده این است که زمان امر مستقلی است که از ازل وجود داشته و سپس در بستر زمان، حرکت‌هایی پیدا شده است؛ مثلاً نطفه‌ای به کودکی تبدیل شده و آن کودک به سن جوانی و پیری رسیده، سپس فرزند او همین مسیر را طی کرده است در حالی که واقع مطلب این است که هر حرکتی، بُعد و امتدادی مخصوص خود دارد که زمانِ آن حرکت است.
از این رو هر حرکت زمان مخصوص به خود دارد؛ لیکن برای مقایسه اندازه حرکت‌های مختلف با هم، زمانِ یکی از حرکت‌ها را واحد و مقیاس عام قرار داده‌ایم و آن زمانِ حرکت وضعی زمین (حرکت زمین به دور خودش) است. این زمان را 24 قسمت کرده‌ایم و هر قسمت را یک ساعت نامیده‌ایم و هر ساعت را شصت قسمت کرده و دقیقه نامیده‌ایم و هر دقیقه را شصت قسمت کرده و ثانیه نامیده‌ایم. همچنین سی واحد از این زمان را یک ماه و دوازده ماه را یک سال و صد سال را یک قرن نامیده‌ایم. بنابراین، زمانِ عام هم خود زمانِ یک حرکتی خاصی است (حرکت وضعی زمین) که برای سادگی در هنگام مقایسه زمان‌ها با یکدیگر، آن را معیار عمومی قرار داده‌ایم؛ مانند این که متر را مقیاس عام برای سنجش طول قرار می‌دهیم. ه) زمان، ویژگی موجوداتی است که دارای حرکت و تغییراند. با توجه به حقیقت زمان (امتدادِ سیال شی‌ء متحرک)، زمان ویژگی موجودِ متغیّر و متحرک است. از این رو هر موجودی که دارای حرکت و تغییر است، زمان دارد و هر موجودی که حرکت ندارد، زمان ندارد (نظیر طول، عرض و عمق که ویژگی موجود مادی و جسم است).
هر موجودی که دارای جسم است، طول، عرض و عمق دارد و هر موجودی که جسم ندارد، طول و عرض و عمق ندارد. همان گونه که در مورد موجودی که جسم ندارد، بی معنا است که برای آن طول و عرض ذکر کنیم (مثلاً نمی‌گوییم (ناراحتی من از این موضوع، چهل متر طول دارد))؛ در مورد موجودی که حرکت و تغییر ندارد، نیز بی معنا است که تغییرات زمانی به کار بریم و آنها را در ظرف زمان قرار دهیم. 2 حقیقت مکان: الف) تعریف مکان، (هستی‌شناسی، عبدالرسول عبودیت، ص 342): هر موجودی که دارای امتدادهای سه گانه (طول، عرض و عمق) است، این امتدادهای سه گانه‌اش فضایی را اشغال می‌کند.
فضائی که این امتدادهای سه گانه را احاطه کرده است، مکان آن موجود نامیده می‌شود. (گاهی از باب مسامحه تنها به یکی از سطوحی که جسم را احاطه کرده توجه می‌کنیم و به سایر سطوحی که در برگیرنده جسم است نظر نمی‌کنیم؛ (مثلاً می‌گوییم: مکان فلان کتاب، روی میز است یا مکان رضا، فلان قطعه از زمین است (توجه ما به سطح زیرین کتاب و زیر پای رضا است). ب ) مکان، ویژگی موجوداتی است که جسم‌اند: با توجه به تعریف بالا، معلوم شد که مکان خصوصیت موجوداتی است که دارای ابعاد سه گانه‌اند (یعنی موجود جسمانی)؛ زیرا جسم، جوهری است که ابعاد سه گانه دارد. 3 نتیجه زیر از شناخت حقیقت زمان و مکان به دست می‌آید: یکم: موجود مجرد، فراتر از مکان و زمان است؛ زیرا مکان ویژگی موجودی است که جسم دارد. از این رو مکان داشتن در مورد موجود غیر جسمانی، معنا و مفهومی ندارد، زیرا در جهات سه گانه امتداد ندارد تا مکان اشغال کند. زمان نیز ویژگی موجوداتی است که دارای حرکت و تغییراند.
از این رو موجود مجرد که مجرد از ماده است تغییر و حرکت ندارد تا مقدار حرکت (زمان) داشته باشد، لذا موجود مجرد فرا زمان است. دوّم: موجود مکانی و زمانی، ناقص و محدود است. زمان و مکان، نشانگر نقص و کاستی موجود زمان‌مند و مکان‌مند است؛ زیرا موجود مکان‌مند اوّلاً محدود به مکان خاصی است (در جایی هست و در جای دیگر نیست) ثانیا در وجودش محتاج و نیازمند به مکان است. از طرف دیگر موجودی که زمان‌مند است به این معنا است که در او تغییر و حرکت وجود دارد. که دقیقا به معنای این است که آن شی‌ء کمالی را فاقد است و با حرکت به سوی آن، می‌خواهد واجدِ آن شود. هسته‌ای که در زمین کاشته می‌شود، تنه، شاخ، برگ و میوه ندارد و با حرکت به سوی درخت شدن، دارای این امور می‌شود. پس حرکت نشانه فقر و ناداری است.
4 خداوند، مجرد تام و واجد جمیع کمالات و پیراسته از هر گونه نقص و کاستی است. خداوند، مبدأ هستی و سرچشمه همه وجودات و کمالات است. بر اساس قانون علیّت، موجودات پیرامون ما، همگی منتهی به علتی می‌شوند که واجب الوجود بالذات است. چنین موجودی باید واجد جمیع کمالات وجودی بوده و هیچ گونه نیازی به غیر نداشته باشد؛ زیرا فاقد شی‌ء نمی‌تواند اعطاکننده و افاضه کننده آن به دیگری باشد. لازمه جسمانی و مادی بودن، زمان‌مند و مکان‌مند بودن است و چنین موجودی، ناقص و محتاج به غیر است، و چون خداوند، از هر نوع نقصان و نیاز پیراسته است، لاجرم موجودی مجرد و فرامکانی و فرا زمانی است. او در ظرف زمان و مکان نمی‌گنجد و از چنین نقص و محدودیتی به دور است. مکان، مانند طول و عرض و ارتفاع از ابعاد موجوداتی است و بعد چهارم آن است. خداوند و همه مخلوقاتی که مجرد هستند مانند ملائکه، اصلاً زمان ندارند.
دو.ازلی بودن خدا
از مفهوم (واجب الوجود)، ازلی و ابدی بودن و در یک کلام سرمدی بودن خداوند اثبات می‌شود؛ زیرا واجب الوجود - که وجود برایش ضروری است - نیازی به علت ندارد و او علت برای وجود ممکنات است. از اینجا دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکم. (بی‌نیازی) او از هر موجود دیگری؛ زیرا اگر کمترین نیازی به موجود دیگری داشته باشد، آن موجود دیگر، علت او خواهد بود و در جای خود مبین شده که معنای علت همین است که موجود دیگری، نیازمند به او باشد.
دوّم. موجودات ممکن الوجود، معلول و نیازمند به اویند و او نخستین علت، برای پیدایش آنها است.
با استفاده از این دو مطلب می‌گوییم: اگر موجودی معلول و نیازمند به موجود دیگری باشد، وجودش تابع آن خواهد بود و با مفقود بودن علتش، به وجود نخواهد آمد. به دیگر سخن، معدوم بودن موجودی در برهه‌ای از زمان، نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن آن است و چون واجب الوجود، خود به خود وجود دارد و نیازمند به هیچ موجودی نیست، همیشه موجود خواهد بود.
بدین ترتیب دو صفت برای واجب الوجود اثبات می‌شود: یکی ازلی بودن؛ یعنی، در گذشته، سابقه عدم نداشته است و دیگری ابدی بودن؛ یعنی، در آینده نیز هیچ گاه معدوم نخواهد شد. بنابراین هر موجودی که سابقه عدم یا امکان زوال داشته باشد، واجب الوجود نخواهد بود. آموزش عقاید، ج 1 و 2، صص 84 - 85. با دقت در این مطالب، روشن می‌شود که ممکن نیست واجب الوجود، خود را معدوم سازد؛ چرا که وجودِ او ضروری و حتمی است و اگر بخواهد این ضرورت را از خود بگیرد، انقلاب در ذات لازم می‌آید و این با واجب الوجود بودن او ناسازگار است. به عبارت دیگر واجب الوجود؛ یعنی، چیزی که عدمش محال است. پس اگر بشود که خود را معدوم سازد، یعنی، عدمش ممکن است و چیزی که عدمش ممکن باشد، (ممکن الوجود) است؛ نه (واجب الوجود).
در (نهج البلاغه) در خطبه‌های زیادی بر این معنی تأکید شده است به عنوان نمونه در خطبه 163 می‌خوانیم (لَیْسَ لِأَوَّلِیَّتِهُ اِبْتِداءٌ وَ لا لِأَزَلیَّتِهِ اِنْقِضاءٍ) [برای اولیت او آغاز، و برای ازلیتش پایان نیست] و در خطبه 185 آمده است (مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوْثِ الأَشْیاءِ عَلی أَزَلیَّتِهِ) [با حدوث موجودات ازلیت خود را آشکار ساخته] و نیز در همین خطبه می‌خوانیم (واحِدٌ لا بِعَدَدٍ، وَ دائمٌ لا بِأَمَدٍ) [یگانه است اما نه واحد عددی (که دومی برای آن تصور شود) و همیشگی است ولی نه اینکه زمانی داشته باشد]! در اصول کافی در فصل معانی اسماء الله در تفسیر (هُوَ الأَوَّلُ وَ الْآخِرُ) از امام صادق (ع) چنین آمده است (هُوَ الأَوَّلُ قَبْلَ کُلِّ شَیءٍ وَ هُوَ الْآخِرُ عَلَی ما لَمْ یَزَلْ وَ لا تَخْتَلِفُ عَلَیْهُ الصِّفاتُ وَ الأَسْماءُ، کَما تَخْتَلِفُ عَلَی غَیْرِهِ) [او آغاز بوده و قبل از همه چیز، و آخر است بعد از همه چیز، صفات و اسمائش دگرگون نمی‌شود آنگونه که از دیگران دگرگون می‌شود (اصول کافی 1/ 115 (باب معانی الاسماء) حدیث 5)] پیام قرآن ج 4، حضرت آیت الله مکارم شیرازی و سایر همکاران به نقل از سایت تبیان
سه. یگانگی خدا
در باب اثبات یگانگی خداوند، دلایل گوناگونی ذکر شده است که در این اختصار نمی‌توان همه آنها را شمارش و تبیین کرد؛ ازاین‌رو تنها به تحلیل‌و تشریح یک دلیل بسنده می‌کنیم. فهم این برهان، نیازمند توجّه به دو مقدمه است:
یکم. وجود هر معلولی، وابسته به علت خویش است؛ به عبارت دیگربنا بر اصل علیّت - که در جای خود مستدل و مبرهن گشته هر معلولی وجود خودش را - با همه شئون و متعلقاتش از علّت هستی‌بخش خویش، دریافت می‌دارد و اگر احتیاج به شروط و معدّاتی هم داشته باشد، می‌بایست وجود آنها هم مستند به علّت هستی‌بخش خویش باشد.
بنابراین اگر دو یا چند علت هستی‌بخش، در عرض هم فرض شوند، معلول هر یک از آنها، وابسته به علّت خودش است و هیچ‌گونه وابستگی به علت دیگر یا معلول‌های آن، نخواهد داشت. بدین ترتیب، ارتباط و وابستگی میان معلول‌های آنها، به وجود نخواهد آمد.
دوم. نظام این جهانِ مشهود، نظام واحدی است که در آن، پدیده‌های هم‌زمان و ناهم‌زمان، با یکدیگر ارتباط و وابستگی دارند. امّا ارتباط پدیده‌های هم‌زمان، همان تأثیر عِلّی و معلولی در میان آنها است که موجب تغییرات و دگرگونی‌هایی در آنها می‌شود و به هیچ وجه، قابل انکار نیست و امّا ارتباط میان پدیده‌های نا هم‌زمان، به این صورت است که پدیده‌های (گذشته)، زمینه پیدایش پدیده‌های (کنونی) را فراهم کرده‌اند و پدیده‌های (کنونی) نیز به نوبه خود، زمینه پیدایش پدیده‌های (آینده) را فراهم می‌سازند. اگر روابط علّی و اعدادی، از میان پدیده‌های جهان برداشته شود، جهانی باقی نخواهد ماند و هیچ پدیده دیگری هم، به وجود نخواهد آمد. چنان‌که اگر ارتباط وجود انسان با هوا، نور، آب و مواد غذایی بریده شود، دیگر نمی‌تواند به وجود خود ادامه دهد و زمینه پیدایش انسان دیگر یا پدیده دیگری را فراهم سازد.
با ضمیمه این دو مقدمه، می‌توان نتیجه گرفت که نظام این جهان - که شامل مجموعه پدیده‌های بی‌شمار گذشته، حال و آینده است آفریده یک آفریدگار می‌باشد و تحت تدبیر حکیمانه او اداره می‌شود؛ زیرا، اگر یک یا چند آفریدگار دیگری می‌بود، ارتباطی میان آفریدگان به وجود نمی‌آمد و نظام واحدی بر آنها حاکم نمی‌شد؛ بلکه هر آفریده‌ای از طرف آفریدگار خودش، به وجود می‌آمد و به کمک دیگر آفریدگان همان آفریدگار، پرورش می‌یافت. در نتیجه، نظام‌های متعدد و مستقلی، به وجود می‌آمد و ارتباط و پیوندی میان آنها برقرار نمی‌شد.
درصورتی که نظام موجود در جهان، نظام واحد همبسته‌ای است و پیوند میان پدیده‌های آن، مشهود است. محمدتقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 359 و 360؛ برای اطلاع بیشتر از تقریرهای گوناگون این موضوع نگا: سیدمحمدحسین طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، صص‌111 - 123.





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین