چگونه می توان با عمق دل خدا را باور کرد و اسلام را کورکورانه تقلید ننمود، مرا راهنمایی کنید. من دوست ندارم تقلید کورکورانه مخصوصا در امور دینی بنمایم، دوست دارم خودم باور کنم. مدتی است در اثر اتفاقات گوناگونی که برایم رخ داده کمی شک کرده ام مرا راهنمایی کنید .
چگونه می توان با عمق دل خدا را باور کرد و اسلام را کورکورانه تقلید ننمود، مرا راهنمایی کنید. من دوست ندارم تقلید کورکورانه مخصوصا در امور دینی بنمایم، دوست دارم خودم باور کنم. مدتی است در اثر اتفاقات گوناگونی که برایم رخ داده کمی شک کرده ام مرا راهنمایی کنید . 1 امور دینی به دو بخش عمده تقسیم می شوند ؛ نخست معارف دینی که مهمترین قسمت آن امور اعتقادی است که همان اصول دین و مذهب و فروعات آن باشند و دوم دستورالعملهای الهی که به دو بخش عمده ی احکام فقهی و اخلاقیّات تقسیم می شوند. بنا بر این ، برای تحکیم باور دینی باید در هر دو بخش کار نمود لکن اولویّت با بخش اعتقادات است ؛ چرا که اوّلاً در این بخش تقلید جایز نیست. ثانیاً اگر باورمندی شخص در این بُعد محکم و استوار شود پایبندی او به دستورالعملهای الهی افزونتر و تعبّد او به فرامین عملی خداوند متعال قویتر خواهد بود. 2 مطلب دوم اینکه برای رسیدن به باور عمیق در بخش اعتقادات باید از دو جهت اقدام نمود. نخست از جهت عقل و براهین عقلی و دوم از ناحیه ی قلب و دل. اصول اعتقادی را ابتدا باید با برهان عقلی به دست آورد و به یقین عقلی رسید تا راه شکّ نظری بسته شود و آنگاه باید این باور عقلی حاصل شده را از راه تلقین به نفس و مداومت در عمل خالصانه به احکام و فرامین الهی ، به عمق دل رساند تا راه تردید عملی نیز مسدود گردد ؛ و اعتقاد دینی محکم و حقیقی یعنی همراهی این دو گونه یقین که یکی مربوط به عقل نظری و دیگری در ارتباط با عقل عملی است. راه کسب یقین عقلی و نظری ، برهان عقلی و منطقی و طریقه ی تحصیل یقین قلبی و عملی ، تلقین به نفس و تمرین خلوص نیّت در مقام عمل به دستورات الهی است. 3 مطلب دیگر که باید به آن توجّه داشت این است که مسائل دینی بسیار فراوانند و جز افراد بسیار اندکی توانایی آن را ندارند که در همه ی این مسائل محقّق باشند ؛ کما اینکه در امور دنیوی نیز گریزی از تقلید عقلانی نیست. برای مثال یک پزشک در رشته خود محقّق است ولی وقتی برای ساختن خانه به مهندس رجوع می کند مقلّد اوست ؛ کما اینکه مهندس نیز هنگام مراجعه به پزشک از او تقلید می کند. امّا نکته ی ظریفی که درباره ی تقلید اکثراً مورد غفلت قرار می گیرد این است که هر تقلیدی ، کورکورانه و غیر عقلانی و مذموم نیست بلکه گاه بر خلاف پندار عمومی که هر تقلیدی را خلاف عقل می انگارد برخی تقلیدها عین عقلانیّت می باشند. به یقین ، تقلید در جایی که استعداد ، امکان و فرصت تحقیق وجود دارد عقلاً روا نیست ؛ از اینرو اسلام در اصول اعتقادی دین و اصول اساسی اخلاق اجازه ی تقلید نمی دهد مگر برای افرادی که فاقد قوّه تحقیق باشند که اصطلاحاً مستضعفین فکری نامیده می شوند. در باقی امور نیز اسلام اولویّت را به تحقیق می دهد و جایی که استعداد ، امکان و فرصت تحقیق موجود باشد حتّی تقلید از متخصّص را هم جایز نمی شمارد. امّا گاه در برخی امور امکان تحقیق برای شخص خاصّی وجود ندارد یا اگر ممکن است فرصت آن نیست ؛ چرا که یک شخص بعید است که بتواند متخصّص فقه و اصول و رجال و درایه و تفسیر و اخلاق و احکام و فلسفه و عرفان و سیاست و اقتصاد و روانشناسی و جامعه شناسی و ... باشد ؛ لذا حتّی محقّق ترین و خوش فکرترین افراد نیز در پاره ای از امور چاره ای جز رجوع به اهل تخصّص ندارند ؛ و این حکم عقل است که جاهل و غیر متخّصص باید به عالم و متخصّص رجوع نماید ؛ چرا که در عمل جاهلانه امکان خطا و اشتباه بسیار بیشتر از عمل مقلّدانه ای است که به تقلید از متخّصص انجام می گیرد. لذا در مواردی که حقیقتاً امکان یا فرصت تحقیق نیست تقلید از متخصّص حکم عقل است ولی در تقلید عالم از جاهل و جاهل از جاهل ، به یقین خیری نیست و چنین تقلیدهایی هموراه مذموم می باشند. 4 امّا برای ورود به وادی تحقیق در اصول اعتقادی اسلام (اصول دین) ابزار اساسی ، تفکّر عقلی و منطقی است ؛ لکن تفکّر بدون مطالعه چندان مؤثّر نبوده مثل بنّایی بدون مصالح کافی است که موجب می شود ساختمانی ناقص پدید آید. لذا اهل تحقیق همواره اهل مطالعه نیز هستند ؛ ولی باید توجّه داشت که هر مطالعه ای و مطالعه ی هر کتابی ، انسان را محقّق نمی کند. کتابهایی انسان را در مسیر تحقیق قرار می دهند که نویسندگان آنها خود محقّق بوده و کتاب خود را به منظور سوق دادن خواننده به مسیر تحقیق نوشته باشند. برای مثال کتب شهید مطهری عمدتاً دارای این ویژگی بارز می باشند که هم محقّقانه نوشته شده اند هم مخاطب ایشان عمدتاً قشر دانشگاهی بوده و غرض ایشان از طرح آن مباحث رشد دادن قوّه ی تحقیق خواننده بوده است. لذا اکثر اهل تحقیق بر این باورند که مطالعه ی مجموعه آثار ایشان و بخصوص چهار جلد اوّل مجموعه آثار شهید مطهری می تواند نقش عظیمی در بیدار نمودن قوّه ی تفکّر و تحقیق در حقیقت جویان داشته باشد. از اینرو پیشنهاد می شود که مسیر تحقیق خود را از مجموعه آثار این محقّق و متفکّر منصف شروع بفرمایید. یکی دیگر از بارزترین ویژگیهای آثار این شهید راه تحقیق این است که ایشان در هر مساله ای نظرات دیگران را هم با دقّت و حفظ امانت نقل کرده مورد بررسی عقلی قرار می دهد لذا خواننده ی آثار ایشان در روند مطالعه ی این آثار ، تسلّط بالایی نسبت به نظرات اندیشمندان شرق و غرب نیز پیدا می کند. 5 در خاتمه برای شروع باب مطالعه و تحقیق ، چند مقاله ی تحقیقی در باره ی اصول اعتقادی نیز خدمت حضرت عالی ارائه می شود. مقاله ی نخست: خداشناسی سطوح مختلف تصوّر خدا الف. ابتدایی ترین فهمی که خداباوران از خدا دارند ، تصویر خدای خالق و ایجاد کننده است ؛ خدایی که وجودش بر اساس ساده ترین براهین ، یعنی برهان حدوث قابل است. هر انسان خالی الذهنی ، که ذهنش آلوده به شبهات نگشته ، وقتی به موجودات مورد درک خود نظر می کند در می یابد که این موجودات حادث و نوظهور می باشند ؛ یعنی زمانی نبودند و اکنون هست شده اند. از طرفی عقل حکم می کند که هیچ موجود حادث و نوپدیدی نمی تواند سرخود به وجود آید ، بلکه حتماً مُحدِث و پدیدآورنده ای می خواهد. پس این موجودات حادث و نوپدید ، مُحدِث و پدید آورنده ای دارند که خداباوران این پدید آورنده را خدا می نامند. این برهان ، ساده ترین دلیلی است که هر صاحب عقلی آن را می فهمد و می داند ؛ البته ممکن است بسیاری افراد از بیان این برهان در قالب کلمات ناتوان باشند ولی این ناتوانی عملی دلیل بر ندانستن نیست. ب. یک مرتبه بالاتر از این تصویر از خدا ، تصویر خدای خالقی است که بعد از خلق عالم ، آن را به حال خود رها نکرده بلکه گردش عالم را هم در اختیار دارد. کسانی که خدا را اینگونه تصوّر می کنند افزون بر برهان حدوث از برهان حرکت نیز برای اثبات وجود او بهر برده برده چنین استدلال می کنند که: خورشید و ماه و ستارگان و کهکشانها و دیگر موجودات عالم و در کلّ همه عالم مادّه در حرکت و تکاپو است ؛ و هر حرکتی مُحَرّک (حرکت دهنده) می خواهد. پس این عالم ، حرکت دهنده ای دارد که خداباوران نام او را خدا نهاده اند. پ. تصویر عمیقتر و کاملتر از دو تصویر پیشین ، تصویر خدای خالق و گردانده ای است که ناظم هستی نیز می باشد و دارای علم و حکمت بی مانندی است. کسانی که چنین دریافتی از خدا دارند افزون بر دو برهان سابق ، از برهان نظم نیز برای اثبات وجود وی کمک گرفته می گویند:جهان پدیده ها با این همه گوناگونی موجودات و حرکات ، دارای هماهنگی و نظم حیرت آوری است که نظمهای پدید آمده توسّط دانشمندان و نوابغ بشری در مقابل آن هیچ بوده و تنها اقتباس بسیار ناقصی از آن نظم شگرف است. و هر نظمی نیازمند ناظمی عالم و حکیم است. پس عالم با نظمی چنین عظیم و شگرف یقیناً ناظمی بسیار عالم و حکیم دارد که در فرهنگ خداباوران ، خدا نامیده می شود. ت. تصویر عمیقتر و دقیقتر از تصویر خدای ناظم و عالم و حکیم ، تصویر خدایی است که کمال مطلق ، علم مطلق ، قدرت مطلق ، حیات مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق و ... است. خدایی با این وی‌‌ژگی ها برای کسانی است که خود را به نیکی شناخته و از مجرای وجود خویش خدا را یافته اند. اینان وقتی به خود نظر می کنند می یابند که با تمام وجود عاشق کمال مطلق ، علم مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق ، قدرت مطلق و ... می باشند ؛ لذا هر چه علم و قدرت و زیبایی و ... داشته باشند باز میل به بیشتر از آن دارند ؛ اینان در می یابند که از عمق وجودشان عاشق علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق هستند و به کمتر از مطلق راضی نمی شوند. از اینجا می فهمند که پس علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق در عالم هستی وجود دارد ؛ چون عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین و راست و چپ ، دو مفهوم متضائف هستند که وجود یکی بدون دیگری ممکن نیست. اگر بالایی هست پس پایینی نیز وجود دارد ؛ طرف راست بدون طرف چپ معنی ندارد ؛ عاشق نیز بدون معشوق نمی توان وجود داشته باشد. بنا بر این اگر علم و کمال و قدرت و حیات و زیبایی مطلق ، معشوق ماست و ما عاشق این امور هستیم ، پس این امور یقیناً وجود دارند چون عشق ما به این امور بالفعل موجود است. و چون وجود دو یا چند نامحدود ممکن نیست لذا همه ی این اوصاف نامحدود باید اوصاف یک وجود نامحدود باشند که خدا نامیده می شود. ث. تصویر آخر از خدا ،تصویر خدای واجب الوجود می باشد که خود دارای سطوح چندگانه ای است که پرداختن به تک تک این سطوح نیازمند مقاله ای بسیار طولانی است لذا در ادامه ای بحث تنها به حدّ متوسّطی از این تصویر می پردازیم. تصوّر خدا از منظر حکما برای ورود به اصل این بحث نیاز به مباحث فلسفی مقدّماتی و نسبتاً سنگینی است که چاره ای جز طرح آنها نیست ؛ لکن سعی می شود این مباحث همراه با مثال و در سطح پایینی مطرح شوند. وجود و ماهیّت انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است لذا صحیح است که برای همه موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیدند. واجب الوجود و ممکن الوجود. انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را (امکان )نامیده اند. بنا بر این ، موجودات دارای ماهیّت ، همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خود وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود ، مفهومی به نام (وجوب ) انتزاع نموده اند. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت گرفت. حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت(نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود می باشد که عبارت از موجودی است که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است. ملاک احتیاج به علّت از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان ، که همان نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن است ، علّت احتیاج به علّت می باشد ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خودِ وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خودِ وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ... براهین اثبات وجود خدا (واجب الوجود) اقسام برهان براهین به طور کلّی بر سه قسمند. برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند. برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد. برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند. اقسام خداجویان. طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند: عوام مقلّد: که فاقد قوّه ی استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند ؛ البته اینها براهین ساده ای چون برهان حدوث را می دانند ولی قادر به بیان آن نیستند. عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند. خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند. خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند. اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است. در مباحث سابق به برهان حدوث ، برهان حرکت ، برهان نظم و برهان عشق یا حبّ اشاره ای شد ، که متناسب با سطح عوام محقّق و خواصّ بودند ، حال به برهان وجوب و امکان و برهان صدّیقین می پردازیم که از نظر یقین آوری در مراتب بالاتری قرار دارند. برهان وجوب و امکان مقدّمات این برهان در عین این که بدیهی اند ولی تصوّر موضوع و محمول آنها ممکن است برای برخی افراد دشوار باشد. تقریر برهان وجوب و امکان چنین است. تقریر برهان ،مبتنی بر محال بودن تسلسل علل. 1 شکّی نیست که خارج از وجود ما موجودی هست. چون انکار این امر منجر به سفسطه می شود. 2 این موجود ، بنا به فرض عقلی از دو حال خارج نیست. یا واجب الوجود (عین وجود) است یا عین وجود نبوده ، ممکن الوجود می باشد که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. 3 اگر این موجود عین وجود بوده ، واجب الوجود است ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود بوده نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ برای موجود شدن محتاج علّت(وجود دهنده) است. 4 حال علّت آن نیز یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود باشد ، خود آن علّت نیز محتاج علّت دیگری است. به این ترتیب بحث منتقل می شود به آن علّت سوم و فرضهای قبلی در مورد آن نیز جاری می شود. همینطور بحث منتقل می شود به علّت چهارم و پنجم و... . 5 و چون تسلسل علل عقلاً محال است بنا بر این ، این سلسله ی علل نمی تواند بی نهایت باشد ؛ بلکه باید در جایی به علّتی برسیم که فوق آن علّتی نباشد. که آن همان واجب الوجود است. تقریر برهان بدون ابتناء به محال بودن تسلسل. 1 شکّی نیست که ممکن الوجودهایی هستند. 2 اگر مجموعه ی همه ممکن الوجودها را یکجا فرض کنیم به نحوی که هیچ ممکن الوجودی خارج از این مجموعه باقی نماند ، باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کلّ این مجموعه خواهد نمود. چون از اجتماع تعداد زیادی ممکن الوجود که همگی محتاج به علّت هستند ، واجب الوجود ، درست نمی شود. حتّی اگر تعداد اعضای این مجموعه بی نهایت باشند باز کلّ مجموعه ، ممکن الوجود خواهد بود. 3 پس کلّ مجموعه ی ممکن الوجودها ، محتاج علّت است. 4 حال، علّت این مجموعه یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود است. 5 امّا ممکن الوجود نمی تواند علّت این مجموعه باشد ؛ چون طبق فرض ما ، همه ی ممکن الوجودها داخل این مجموعه هستند و خارج از این مجموعه ، ممکن الوجودی نیست که علّت این مجموعه باشد ؛ پس لاجرم ، علّت این مجموعه واجب الوجود است. برهان صدّقین برهان صدّقین که خالص ترین براهین است تقریرات فراوانی دارد که به برخی از آنها به اجمال و بدون توضیح اصطلاحات اشاره می شود. فهم عمیق و درست این براهین نیازمند تبحّر در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا) است. تقریر اوّل 1 انکار واقع مساوی با سفسطه است ؛ لذا شکّی نیست که واقعیّتی هست. 2 واقع نقیض عدم است. 3 بنا بر این ، اصل واقعیّت ، عدم بردار نیست.. 4 چیزی که عدم بردار نیست واجب الوجود است. 5 پس واجب الوجود موجود بوده حاقّ واقع است. تقریر دوم وجود ، حقیقت واحد اصیل است. 2 حقیقت وجود ، نقیض عدم است ؛ لذا عدم بردار نیست. 3 پس حقیقت واحد وجود ، واجب الوجود است. تقریر سوم 1 وجود یا مستقلّ است یا رابط. 2 به علم حضوری شکّی نیست که وجود خود من ، وجود رابط است نه مستقلّ. 3 وجود رابط ، بدون وجود مستقل معنی ندارد. 4 پس وجود مستقلّ موجود است. نحوه ی انتزاع اسماء خدا از ذاتش طبق مباحث سابق معلوم شد که خدا یعنی وجود محض ، صرف ، بدون هیچ قید و حدّی ؛ و ثابت شد که چنین خدایی محقّق و موجود است. و روشن است که چنین وجودی ترکیب بردار نخواهد بود ؛ چون هر ترکیبی مستلزم نوعی دو گانگی است. و دوگانگی فرع بر وجود وجه تمایز است. و هر وجه تمایزی قید است. پس لازمه ی مرکّب بودن وجود محض ، مقیّد بودن است. و این خلف و تناقض است. چون مقیّد بودن یعنی غیر محض بودن که نقیض محض بودن است. پس وجود صرف ، منزّه از هر گونه ترکیب است. چه ترکیب خارجی ، چه عقلی و چه وهمی. و چنین وجودی عین وحدت و یگانگی است. لذا از صرافت و وجوب وجود خدا ، اسم الاحد انتزاع می گردد. همچنین چنین وجودی دوّمی بر نمی دارد. چون لازمه ی دومی نیز دوگانگی و تمایز و مقیّد بودن است. پس او دومی بردار نیست ؛ لذا واحد است. به این ترتیب اسم الواحد از ذات خدا انتزاع می شود. و چون وجود محض زوال و عدم نمی پذیرد لذا او همواره ثابت است. و از اینجا اسم الثابت و الحقّ برای او انتزاع می گردد. چرا که حقّ نیز به معنی ثابت است. و چون وجود محض به خودی خود ظهور دارد و ظهور ماهیّات نیز با اوست او را نور گفته اند. چون نور خود عین روشنی بوده دیگر امور را نیز روشن می کند. و چون او نزد خود حاضر است و همه ی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. چون علم یعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر. و چون هر مطلقی احاطه ی وجودی بر مقیّد دارد ، خدا را محیط نامند. و چون وجود مقیّد در پیدایش و بقائش بند به وجود محض است خدا را قیّوم گویند. و چون نامحدود است ، کرانه ندارد ؛ لذا صمد است. و چون وجود محضی غیر او نیست لذا کسی نیست که شکست دهنده ی او باشد پس عزیز (شکست ناپذیر) است. و چون از وجود نامحدود و بی کرانه چیزی جدا نمی شود پس لَم یَلِد ؛ و چون عین وجود از چیزی پدید نمی آید پس و لَم یُولَد. و چون خلل در او و ظهوراتش نیست حکیم است. و ... و به همین ترتیب اسماء دیگر حقّ تعالی یک به یک از ذات واحد بسیط انتزاع می شوند. و چون آن اسماء را به تنهایی و صرف نظر از ذات لحاظ کنی صفات پدیدار شوند. بنا بر این ، خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و آن وجود است. و اسماء و صفات از همین یک حقیقت انتزاع می شوند. لذا کثرتی در ذات احدی نیست. اگر کثرتی در اسماء و صفات او دیده می شود از ضعف ادراک انتزاع کننده است و الّا برای واصل به مقام احدیّت که مقام ( او ادنی ) است ، جز خدا هیچ نیست. برای مطالعه ی بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید 1 خداشناسی ، دفتر شماره ی 1 از مجموعه ی پرسشها و پاسخهای دانشجویی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها ، نوشته ی محمد رضا کاشفی 2 آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازی 3 خدا را چگونه بشناسیم، آیت‌الله مکارم شیراز 4 راه خداشناسی، استاد جعفر سبحانی 5 اصول عقاید، استاد محسن قرائتی. 6 راه شناخت خدا، محمدی ری شهری 7 توحید، شهید دستغیب شیرازی 8 خدا از دیدگاه قرآن، بهشتی، محمد، بعثت تهران 9 معارف قرآن (3 - 1، خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی)، مصباح یزدی، محمدتقی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی 10 خدا و صفات جمال و جلال ، سبحانی، جعفر، دفتر تبلیغات اسلامی قم 11 توحید ، استاد شهید مرتضی مطهری(ره) 12 دوره پنج جلدی مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، استاد شهید مرتضی مطهری(ره) مقاله ی دوم: نبوّت و امامت 1. بحث ضرورت وجود حجّت الهی (اعمّ از نبی یا امام ) در روی زمین اصالتاً بحثی است عقلی ؛ چون تا از طریق عقل ، ضرورت وجود حجّت اثبات نگردد نوبت به شرع نمی رسد. پس ابتدا باید ضرورت وجود حجّت را اثبات نمود ، آنگاه مصداق آن را تعیین کرد و پس از آن گفتار و کردار او را که شرع الهی است تبعیّت نمود. در این مرحله است که می توان به دنبال آیات و روایاتی درباره ی ضرورت وجود حجّت الهی بر روی زمین گشت. پس ابتدا مطالبی عقلی در باب وجوب وجود نبی و امام بیان کرده آنگاه روایات دالّ بر وجوب وجود حجّت الهی بر روی زمین را ذکر و در ادمه بحث می کنیم از نحوه ی دسترسی انسانها به حجّت الهی. دلیل بر وجوب بعثت نبی - شکی نیست که انسان دارای دو جنبه ی فردی و اجتماعی است ، و از هر دو جهت نیازهایی دارد ؛ از جهت فردی محتاج دستور العملهایی است تا بتواند در سایه ی آنها به رشد جسمی و روحی (مادّی و معنوی ) لازم برسد؛ و از جهت اجتماعی نیازمند قانون کاملی است تا بتواند نیازهای اجتماعی جامعه ی بشری را تأمین نماید و به ویژه عدالت را در اجتماع برقرار نماید. - کسی که می خواهد برای رفع نیازهای فردی و اجتماعی و مادّی و معنوی انسان دستور العمل تجویز کند ،به حکم عقل ،باید دارای شرائط زیر باشد: 1 علم کامل به تمام نیازهای روحی ، جسمی و اجتماعی بشر داشته باشد؛ تا بتواند قانون و دستور العملی جامع و بی عیب و نقص وضع کند. 2 خودش از قانونی که وضع می کند و دستورالعملی که می دهد نفعی نبرد. چون در غیر این صورت ، قانون را به نفع خود وضع می کند. - تنها کسی که دارای این شرائط است خداوند متعال است و بس ؛ چون او خالق بشر ، و خالق نیازهای او بوده از تمام نیازهای بشر مطلع است ؛ و هیچ نفعی هم از دستورات و قوانین نمی برد چرا که او بی نیاز محض و کمال مطلق است . - خداوند متعال ، حکیم است ؛ و محال است حکیم موجودی را بیافریند،و در او نیازی قرار دهد ، ولی راهِ بر آوردن آن نیاز را بر روی آن موجود ببندد ؛چون این کار ، کاری عبث و لغو است ؛ و حکیم کار عبث و لغو نمی کند ؛ پس محال است خدا نیاز افراد انسانی و جامعه ی انسانی به دستور العمل زندگی مادّی و معنوی و قانون اجتماعی را بی پاسخ بگذارد. - دو راه برای بر آوردن نیاز به دستور العمل فردی و قانون اجتماعی از جانب خدا وجود دارد ؛ 1. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را در ذات خود انسان قرار دهد ؛ مثل غریزه ی موجود در مورچه ها و زنبورها و ... 2. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را از طریقی دیگر که خارج از ذات انسان است ،در اختیار انسان قرار دهد. ما به علم حضوری می یابیم که خداوند متعال ، دستور العمل و قانون مورد نیاز بشر را در ذات او قرار نداده است ؛ گرچه ما در درون خود یک نوع آگاهی فطری داریم ؛ ولی می یابیم که این آگاهی فطری برای برآوردن این نیازها کافی نیست ؛ این آگاهی فطری صرفا ما را بر می انگیزد که دنبال به دست دستور العملهای تکامل فردی و قوانین اجتماعی باشیم ؛ بنا بر این ، خداوند متعال باید آن دستور العملها و قوانین را از طریقی به انسان برساند ؛ که برای آن راههای متعددی قابل تصور است. مثلا ممکن است از راه ملائک آن را به تک تک افراد بشر برساند یا از راهِ انداختن یک کتاب از آسمان یا از راه تماس مستقیم خدا با همه ی انسانها یا ... یا از راه تماس خدا یا ملائک با یکی از انسانها و واسطه قرار دادن او ،پیام خود را به انسانها تعلیم دهد. همه ی این راهها ذاتاً ممکن است اما هیچکدام از این مفروضات ، به جز مورد آخر تا به حال رخ نداده است ؛ و عملا در طول تاریخ فقط همین قسم آخر رخ داده است ؛ و افرادی ادعا کرده اند که از جانب خدا برای بشر دستور العمل و قانون الهی آورده اند. - بنا بر این ، عقل سلیم حکم می کند که سخن این مدعیان را مورد بررسی قرار دهیم ؛ چون شک نداریم که خدا باید از طریقی بشر را مورد هدایت قرار دهد. پس اجمالا باید برخی از مدّعیان نبوت در ادعای خود صادق باشند؛ و الّا لازم می آید که خدا نیاز انسان را بی پاسخ بگذارد ؛ و این خلاف حکمت خداست. تا اینجا معلوم شد که برخی از مدعیان نبوت به یقین در ادعای خود صادقند ؛ و واقعا از جانب خدا آمده اند ؛ اما تشخیص مصداق واقعی نبی از بین مدعیان نبوّت خود راهی دیگر می طلبد. و اساسی ترین راه شناخت نبی معجزه است . مدّعی نبوت ادعا می کند که با خدا در ارتباط است ؛ و از جانب او پیام آورده است ؛ و عقل حکم می کند که خدا باید پیام رسان خود را به ما بشناساند تا ما بتوانیم مدعی واقعی را از مدعیان دروغین تشخیص دهیم ؛ و راه شناساندن او این است که نبی نشان دهد که واقعا به یک منبع علم و قدرت مطلق متصل است ؛ لذا او باید آثاری منحصر به فرد از خود نمایان سازد که حکایتگر اتصال او به منبع علم و قدرت مطلق باشد ؛ به عبارت دیگر او باید امضای خدا را به همراه خود داشته باشد ، امضایی که به هیچ وجه قابل جعل نیست. و آن اثر منحصر به فرد یا امضای الهی همان معجزه است که مدعیان دروغین نبوت از انجام آن ناتوانند. و معجزه بر سه قسم است ؛ معجزه فعلی ، معجزه صفاتی و معجزه ی قولی . یعنی معجزه نبی یا باید از سنخ عمل بیرونی باشد مثل زنده کردن مردگان یا اژدها نمودن عصا و... یا باید از سنخ صفات درونی باشد مثلا نبی باید خلقیّاتی خارق العاده داشته باشد که بروز آن از افراد عادی ، عادتا محال باشد ؛ یا باید از سنخ کلام و سخن باشد ؛ یعنی نبی سخنانی بگوید که گفتن آنها برای افراد عادی غیر ممکن باشد. معجزه عملی در درجه اوّل برای کسانی حجّت است که در زمان خود نبی زندگی می کردند ؛ و با حواس خود آن معجزات را می یافتند ؛ اما برای کسانی که آن معجزات را با حس خود درنیافته اند ، وقوع آن معجزات باید از طریق دیگری به اثبات برسد ؛ و آن طریق ،راه خبر متواتر است ؛ اخباری که به ما می رسند دو حالت دارند ؛ یا به گونه ای هستند که عقلا می توان در درستی آنها شک نمود یا به گونه ای هستند که عقل مردم در آنها به شک نمی افتد ؛ مثلا گفته شده که شخصی به نام نادرشاه وجود داشته است ؛ و در فلان تاریخ به هندوستان حمله کرده است ؛ این خبر شک بردار نیست ؛ چون تاریخ نگاران زیادی در زمان خود نادر شاه و در زمان اندکی بعد از او این وقایع را ثبت نموده اند ؛ و موقعیت مکانی و زمانی این افراد به گونه ای بوده که عادتا بعید است با هم توطئه نموده باشند که خبری جعلی را بنویسند ؛ بلکه هر کدام مستقلا یافته های خود را نوشته اند. اگر این اخبار را یک یا دو یا چند نفر اندک برای ما نقل می کردند خبر آنها برای ما یقین آور نبود ؛ اما وقتی تعداد زیادی که امکان توطئه و همدستی باهم را نداشته اند یک خبر را مستقلا و بدون این که از یکدیگر نقل کنند به ما می گویند ما یقین پیدا می کنیم که این خبر درست است ؛ چنین خبری را می گویند خبر متواتر ؛ که در منطق آن را از بدیهیات می شمارند. بسیاری از اطلاعات قطعی بشر از همین راه به دست می آید. مثلاً ما با اینکه بسیاری جاها را ندیده ایم ولی شک نداریم که وجود دارند چون خبر آنها از راه تواتر به ما رسیده است. ما در سایه ی خبر متواتر و بلکه فوق متواتر شکی نداریم که شخصی به نام محمد ابن عبدالله (ص) در هزار و چهارصد سال قبل در مکّه ادعای نبوت داشته است ؛ و اخباری از معجزات او به ما رسیده است ؛ و تعداد زیادی از این اخبارِ بیان کننده یِ معجزه یِ او ، اخبار متواترند ؛ یعنی افراد زیادی مستقیما آن معجزه را دیده و هر کدام جداگانه آن را نقل نموده اند و با سلسله اسناد مشخّصی این اخبار به ما رسیده است ؛ لذا ما از راه خبر متواتر یقین داریم که پیامبر اسلام معجزاتی داشته است ؛ کما اینکه معجزات امیرالمومنین (ع) نیز به تواتر به ما رسیده است . برخی از معجزات متواتر آن حضرت عبارتند از : معجزه شقّ القمر ، معجزه ردّ الشمس ،بروز خشکسالی به مدت هفت سال بر قبیله مضرّ به دعای آن حضرت ، و باریدن باران شدید به دعای آن حضرت پس از هفت سال ، شمشیر شدن چوب در دست عکاشه در جنگ بدر و در دست عبدالله بن جحش در جنگ اُحد، سخن گفتن و ناله کردن ستونی که در مسجد بود و پیامبر به آن تکیه می داد ،آنگاه که برای پیامبر منبری ساختند ، و پیامبر به جای تکیه بر آن ستون روی منبر نشستند و... ابن شهر آشوب در تاریخش چهار هزار و چهار صد و چهل معجزه از پیامبر (ص) نقل نموده است ؛ بنابر این ، با این همه اخبار زیاد ،حتی اگر تک تک معجزات آن حضرت هم متواتر نمی بود ،باز اصل صدور معجزه از آن حضرت متواتر بود ؛ در حالی که بسیاری از معجزات او به تنهایی نیز متواترند ؛ بنابراین اگر کسی در کتب تاریخ و روایات شیعه و سنی اندکی توجه نماید برایش یقین حاصل می شود که پیامبر اسلام صاحب معجزات بوده است. معجزات صفاتی و خلقی نیز اصالتاً برای کسانی حجّت است که مدعی پیامبر ی را از نزدیک می بینند؛ اما برای کسانی که مدعی نبوت را از نزدیک ندیده اند وقتی حجّت است که گزارش آن به نحو خبر متواتر به آنها رسیده باشد ؛ و اعجاز خُلقی پیامبر اسلام با اخبار متواتر بسیار فراوان به مردم زمان ما رسیده است ؛ که طالب آن می تواند با مطالعه ی کتب روایی و کتب سیره ی نبوی از این خلقیات آگاهی یابد.گزارشات زیادی نیز در کتب تاریخ و سیره وجود دارد که عده ی زیادی با دیدن اخلاق شگفت پیامبر (ص) به او ایمان آورده و تصدیق نموده اند که هیچ انسان عادی نمی تواند تا این اندازه بر نفس خود مسلّط باشد ؛ تا جایی که کسی چندین سال پیاپی هر روز به او دشنام دهد و بر سر او زباله بریزد و او ذرّه ای ناراحتی از خود بروز ندهد ؛ در حالی که به کمک اصحاب و عشیره ی قدرتمندخود می تواند آن شخص را تنبیه کند. تاریخ پر است از اعتراف دوست و دشمن بر این که خُلق و خوی آن حضرت و به ویژه تسلط آن حضرت بر خشم و غضب در حدّ اعجاز بوده است ؛ و کسی را توان داشتن آن خلق و خو نیست . ( وَ إِنَّکَ لَعَلی‌ خُلُقٍ عَظیمٍ. ) (القلم:4) معجزه ی قولی نیز از هر جهت حکم معجزه ی صفاتی را دارد ؛ یعنی برای حاضران حجّت مستقیم و برای غایبان از راه خبر متواتر حجّت است ؛ لذا طالب معجزه ی قولی می تواند در روایات نبوی دقت کند تا دریابد که آیا گوینده ی آنها فردی عادی بوده است یا فردی متّصل به منبع غیب. قرآن معجزه ی جاوید: قرآن کریم به عنوان بزرگترین و معتبرترین معجزه ی قولی پیامبر است ؛ که با تواتر بالایی به دست ما رسیده است ؛ به نحوی که از نظر تاریخی شکی نداریم که این کلمات از دهان مبارک آن حضرت خارج شده است. این کتاب شگفت انگیز از جهات متعددی معجزه است. 1. اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت : این جنبه از اعجاز قرآن در درجه اوّل برای کسانی حجت است که بر زبان عربی تسلط داشته و سخن فصیح و بلیغ را هم می شناسند ؛ اما برای دیگران با واسطه می تواند حجّت باشد ؛ قرآن کریم با صراحت تمام در آیات (هود/13) ، (اسراء/88) و (یونس / 38) مبارزه طلبی می کند و از منکرین پیامبر می خواهد که اگر قبول ندارید که قرآن کلام خداست پس مشابه آن یا مشابه ده سوره یا یک سوره ی آن مثلا مشابه سوره ی کوثر را بیاورید ؛ اما تا کنون هیچ کس نتوانسته است حتی یک سوره ی کوچک نظیر سوره کوثر یا سوره عصر را هم بیاورد ؛ در طول تاریخ خیلی از عرب زبانان غیر مسلمان به این کار اقدام کرده اند ولی آنچه ساخته بودند در برابر فصاحت و بلاغت قرآن کریم به بازیچه شباهت داشت.بزرگترین ادیبان عرب در طول تاریخ اعتراف نموده اند که فصاحت و بلاغت قرآن کریم فراتر از قدرت انسان عادی است ؛ بلکه تمام ادیبان عرب در مقابل فصاحت و بلاغت نهج البلاغه ، که کلام امیر المومنین (ع) است ، سر فرود آورده و آن را معجزه دانسته اند ؛ در حالی که فصاحت و بلاغت نهج البلاغه در مقابل فصاحت و بلاغت قرآن ، بسیار پایین است . لذا ما غیر عربها گرچه خودمان فصاحت و بلاغت قرآن را مستقیماً ادراک نمی کنیم ، ولی از راه اعتراف متخصصان و ادیبان عرب و بخصوص از اعتراف ادیبان عرب غیر مسلمان، یقین پیدا می کنیم که این کتاب دارای اعجاز ادبی است ؛ عقل سلیم می گوید که اگر واقعا آوردن یک سوره مثل سور قرآن ممکن بود ، حتما دشمنان اسلام در طول این هزار و چهار صد سال مشابه آن را می آوردند ؛ امروزه آمریکا و اسرائیل و دیگر کشورهای ضد اسلام سالیانه میلیاردها دلار خرج مبارزه با اسلام می کنند ؛ اگر واقعا امکان آوردن یک سوره مثل سوره های قرآن وجود داشت این کشورها با دادن پول به ادیبان و جمع نمودن آنها در یکجا ، مشابه یک سوره را می آوردند و اسلام را شکست می دادند ؛ ولی چنین نکرده اند. حتی قرآن نمی گوید که شما حتما مشابه یک سوره را به زبان عربی بیاورید ؛ بلکه این مبارزه طلبی عامّ است؛ یعنی اگر می توانید سخنی به زبان دیگر بیاورید که فصاحت و بلاغتش در حدّ قرآن باشد. حتّی قرآن کریم نمی گوید مضمون را از خودتان بیاورید ، بلکه این اجازه را می دهد که مضمون را از خود قرآن گرفته با کلمات دیگری آن را بیان کنیم به شرط آنکه استحکام آن در حدّ قرآن باشد. بر همین اساس ، در مدّت این حدود هزار و چهار صد سال نه تنها کسی نتوانسته سوره ای مثل سور قرآن بسازد بلکه حتّی کسی نتوانسته است ترجمه ی بی عیب و نقصی از قرآن نیز ارائه دهد. چرا که ترجمه ی تمام عیار قرآن کریم نیز محال است. علاّمه طباطبایی در مورد پنج آیه ی اوّل سوره بقره فرموده است که این پنج آیه با توجّه به قواعد دستور زبان عربی ، بیش از یک ملیون معنی ظاهری دارد. و در مورد آیه ی 102 بقره فرموده اند بیش از یک میلیارد معنی ظاهری دارد. حال چگونه کسی غیر از خدا ، می تواند در نیم صفحه و بلکه در سه ، چهار سطر این همه معنی را جا دهد. پس راه فهم اعجاز ادبی قرآن برای ما غیر عربها هم ، از راه اعتراف همه ادیبان عرب ممکن است. این یک روش عقلائی است ،که ما در هر زمینه ای که خودمان تخصص نداریم به متخصصین آن امر مراجعه می کنیم ؛ و درک آنها را برای خود حجّت می دانیم ؛ بخصوص زمانی که همه ی متخصصین یک امر در موردی اتفاق نظر دارند. مثلا اگر همه ی پزشکان بگویند که کشیدن سیگار موجب سرطان می شود ، ما یقین پیدا می کنیم که کشیدن سیگار موجب سرطان است. همچنین از ناتوانی دشمنان اسلام بر آوردن یک سوره مثل سور قرآن یقین پیدا می کنیم که آوردن مثل قرآن به هر زبانی محال است . مثل اینکه کسی ادعا کند که قویترین مرد جهان است ؛ و بگوید اگر در این امر شک دارید پهلوانان خود را آماده کنید تا من خودم شهر به شهر بیایم و همه را بر زمین بزنم ؛ اگر این شخص شهر به شهر گشت و هیچ کس نتوانست او را بر زمین بزند معلوم می شود که در ادعای خود صادق است ؛ قرآن کریم هزار و چهارصد سال است که شهر به شهر می گردد و مبارز می طلبد ؛ و کسان زیادی هستند که آرزو می کنند قرآن را شکست دهند ؛ ولی در این مدت همه ناکام مانده اند . 2. یکی دیگر از جنبه های اعجازی قرآن کریم ، اعجاز علمی آن است ؛ هیچ کتابی در طول تاریخ نوشته نشده است ، که بعد از گذشت مدت زمانی با کشفیات جدید تعارض پیدا نکند ؛ کتابهای نویسندگان و دانشمندان بزرگی چون ارسطو ، افلاطون ، ابوعلی سینا ، ابوریحان بیرونی ، خواجه نصیرالدین طوسی ، گالیله ، نیوتن ، اینشتین ، ماکس پلانگ و... تنها مدت کوتاهی معتبر بوده اند ؛ و بعد از گذشت مدت زمانی برخی از حرفهای آنها نقض شده است ؛ اما قرآن چهارده قرن است که نازل شده ولی هیچ کس نتوانسته است سخنی باطل و نادرست در آن پیدا کند و هیچ کشف علمی قطعی وجود ندارد که یک آیه ی قرآن را زیر سوال ببرد؛ برای مثال دانشمندان زیادی در طول تاریخ درباره خورشید و زمین سخن گفته اند ؛ ولی بعد از مدتی سخنان آنها با مشکل مواجه شده و بطلان آن معلوم شده است ؛ قرآن کریم نیز با صراحت از حرکت زمین و خورشید سخن گفته است ؛اما به گونه ای این مطلب را بیان کرده است که در هیچ زمانی خلاف باور عمومی مردم نمی شود؛ این از اعجاز قرآن است که خدا ، نه زمین را مرکز عالم نامیده است نه خورشید را ؛ زمانی مردم خیال می کردند که زمین مرکز عالم است ؛ کپرنیک با ردّ این عقیده گفت خورشید مرکز عالم است ؛ و گالیله گفت خورشید تنها مرکز منظومه شمسی است نه مرکز عالم ؛ ولی امروز ما با نگاه دقیق علمی می دانیم که خورشید حتی مرکز منظومه ی شمسی هم نیست ؛ خورشید و سیارات آن ،همگی دور یک نقطه ی فرضی می گردند که نزدیک به مرکز خورشید است ؛ و تازه اگر در نظر بگیریم که خود خورشید همراه با منظومه شمسی با سرعت زیادی به دور کهکشان راه شیری می گردند متوجه می شویم که سیارات نیز عملا هیچگاه با یک مدار بسته دور آن نقطه ی فرضی گردش نمی کنند ؛ چون خود آن نقطه ی فرضی دائما در حال جابجایی است . (دقّت شود) لذا الآن معلوم می شود که چرا خدا از همان اوّل نگفت که زمین گرد خورشید می گردد ؛ چون اگر این را می گفت الآن غلط از آب در می آمد . از این گونه ریزه کاری ها در قرآن کریم بسیار زیاد یافت می شود ؛ کتابهایی نیز در این زمینه نگاشته شده است که می توانید مطالعه نمایید . برای نمونه به چند کتاب اشاره می کنیم : 1. قرآن ومستشرقان 2. قرآن، کتابی شگفت انگیز: مجموعه مقالاتی درباره ی قرآن و دانش مدرن ؛ گردآورنده :صلاح الدین توحیدی 3. پژوهشی در اعجاز علمی قرآن (دوجلد ) ؛ دکتر محمد علی رضایی اصفهانی 4. اعجاز عددی درقرآن کریم ؛ عبدارزاق النوفل با جستجوی واژه ی( اعجاز علمی قرآن ) در اینترنت هم می توانید به مقالات جالبی در این زمینه دست پیدا کنید. 3. اعجاز عددی قرآن کریم : در قرآن کریم تعداد کلمات نیز با حساب و کتاب خاصی به کار رفته اند ؛که با جستجوی عبارت ( معجزه های ریاضی و عددی در قرآن ) در اینترنت می توانید مواردی از شگفتیهای عددی قرآن کریم را به دست آورید. با توجه به نحوه ی نزول قرآن کریم این امر نیز از معجزات قرآن کریم است ؛ چون قرآن کریم یکجا و با برنامه ی قبلی به دست پیامبر (ص) نوشته نشده است ؛ بلکه بسیاری از آیات آن دارای شأن نزول است ؛ یعنی گاه اتفاقی می افتاد و آیه ای در رابطه با آن اتفاق نازل می شد ؛ یا کسی سوالی می کرد و آیه یا آیاتی در رابطه با آن سوال نازل می شد ؛ لذا کتابی که آیات آن به این سبک گرد آمده است ، اگر از فردی عادی باشد نمی تواند دارای چنین ریزه کاریهایی باشد که حتی تعداد کلمات آن نیز دارای حسابی ویژه باشد. برای مثال در سوره ی بقره که با ( الم ) شروع شده ، الف بیشترین ، لام دومین و میم سومین رتبه ی کاربرد را در این سوره دارد. یعنی تعداد این حروف در این سوره به ترتیب بیشتر از دیگر حروف است. در سایر سوره هایی هم که با حروف مقطّعه شروع شده اند چنین خاصّیّتی وجود دارد. یا در قرآن کریم کلمات دنیا و آخرت هر دو 115 بار آمده اند. کلمه ی شیطان با مشتقاتش و کلمه ملک با مشتقاتش هر دو 88 بار آمده اند. کلمه ی امام با مشتقّاتش 12 بار آمده است. کلمه ی شهر به معنی ( ماه در فارسی) 12 بار آمده است. موت و حیات با مشتقّاتشان هر کدام 145 بار آمده اند. و ... رعایت چنین محاسباتی در یک کتاب ، که با برنامه ریزی قبلی نوشته می شود کار ساده ای نیست کجا رسد در کتابی که به صورت تدریجی و ناظر به وقایع خارجی نازل شده است. معرفی چند کتاب در مورد نبوت و امامت . 1 راه سعادت در اثبات نبوت، میرزا ابوالحسن شعرانی 2 راهنماشناسی، محمد تقی مصباح‌یزدی 3 پژوهشی درباره قرآن و پیامبر، فخرالدین حجازی 4 پیامبر امّی ؛ شهید مطهری 5 خاتمیت؛ شهید مطهری 6 امامت و رهبری، شهید مطهری 7 ختم نبوت؛ شهید مطهری دلیل وجوب وجود امام االف) وجود نبی برای آن است که اوّلاً معارف و فرامین مورد نیاز بشر را از خداوند متعال دریافت دارد؛ و ثانیاً آن معارف و فرامین را حفظ ، بیان ، تفسیر و اجرا نماید ؛ و با وجود خود اجازه ی تفسیر خودسرانه را به انسانها ندهد. و چون غیر از دریافت وحی ، بقیّه ی امور یاد شده هموار
عنوان سوال:

چگونه می توان با عمق دل خدا را باور کرد و اسلام را کورکورانه تقلید ننمود، مرا راهنمایی کنید. من دوست ندارم تقلید کورکورانه مخصوصا در امور دینی بنمایم، دوست دارم خودم باور کنم. مدتی است در اثر اتفاقات گوناگونی که برایم رخ داده کمی شک کرده ام مرا راهنمایی کنید .


پاسخ:

چگونه می توان با عمق دل خدا را باور کرد و اسلام را کورکورانه تقلید ننمود، مرا راهنمایی کنید. من دوست ندارم تقلید کورکورانه مخصوصا در امور دینی بنمایم، دوست دارم خودم باور کنم. مدتی است در اثر اتفاقات گوناگونی که برایم رخ داده کمی شک کرده ام مرا راهنمایی کنید .
1 امور دینی به دو بخش عمده تقسیم می شوند ؛ نخست معارف دینی که مهمترین قسمت آن امور اعتقادی است که همان اصول دین و مذهب و فروعات آن باشند و دوم دستورالعملهای الهی که به دو بخش عمده ی احکام فقهی و اخلاقیّات تقسیم می شوند.
بنا بر این ، برای تحکیم باور دینی باید در هر دو بخش کار نمود لکن اولویّت با بخش اعتقادات است ؛ چرا که اوّلاً در این بخش تقلید جایز نیست. ثانیاً اگر باورمندی شخص در این بُعد محکم و استوار شود پایبندی او به دستورالعملهای الهی افزونتر و تعبّد او به فرامین عملی خداوند متعال قویتر خواهد بود.
2 مطلب دوم اینکه برای رسیدن به باور عمیق در بخش اعتقادات باید از دو جهت اقدام نمود. نخست از جهت عقل و براهین عقلی و دوم از ناحیه ی قلب و دل. اصول اعتقادی را ابتدا باید با برهان عقلی به دست آورد و به یقین عقلی رسید تا راه شکّ نظری بسته شود و آنگاه باید این باور عقلی حاصل شده را از راه تلقین به نفس و مداومت در عمل خالصانه به احکام و فرامین الهی ، به عمق دل رساند تا راه تردید عملی نیز مسدود گردد ؛ و اعتقاد دینی محکم و حقیقی یعنی همراهی این دو گونه یقین که یکی مربوط به عقل نظری و دیگری در ارتباط با عقل عملی است. راه کسب یقین عقلی و نظری ، برهان عقلی و منطقی و طریقه ی تحصیل یقین قلبی و عملی ، تلقین به نفس و تمرین خلوص نیّت در مقام عمل به دستورات الهی است.
3 مطلب دیگر که باید به آن توجّه داشت این است که مسائل دینی بسیار فراوانند و جز افراد بسیار اندکی توانایی آن را ندارند که در همه ی این مسائل محقّق باشند ؛ کما اینکه در امور دنیوی نیز گریزی از تقلید عقلانی نیست. برای مثال یک پزشک در رشته خود محقّق است ولی وقتی برای ساختن خانه به مهندس رجوع می کند مقلّد اوست ؛ کما اینکه مهندس نیز هنگام مراجعه به پزشک از او تقلید می کند. امّا نکته ی ظریفی که درباره ی تقلید اکثراً مورد غفلت قرار می گیرد این است که هر تقلیدی ، کورکورانه و غیر عقلانی و مذموم نیست بلکه گاه بر خلاف پندار عمومی که هر تقلیدی را خلاف عقل می انگارد برخی تقلیدها عین عقلانیّت می باشند.
به یقین ، تقلید در جایی که استعداد ، امکان و فرصت تحقیق وجود دارد عقلاً روا نیست ؛ از اینرو اسلام در اصول اعتقادی دین و اصول اساسی اخلاق اجازه ی تقلید نمی دهد مگر برای افرادی که فاقد قوّه تحقیق باشند که اصطلاحاً مستضعفین فکری نامیده می شوند. در باقی امور نیز اسلام اولویّت را به تحقیق می دهد و جایی که استعداد ، امکان و فرصت تحقیق موجود باشد حتّی تقلید از متخصّص را هم جایز نمی شمارد. امّا گاه در برخی امور امکان تحقیق برای شخص خاصّی وجود ندارد یا اگر ممکن است فرصت آن نیست ؛ چرا که یک شخص بعید است که بتواند متخصّص فقه و اصول و رجال و درایه و تفسیر و اخلاق و احکام و فلسفه و عرفان و سیاست و اقتصاد و روانشناسی و جامعه شناسی و ... باشد ؛ لذا حتّی محقّق ترین و خوش فکرترین افراد نیز در پاره ای از امور چاره ای جز رجوع به اهل تخصّص ندارند ؛ و این حکم عقل است که جاهل و غیر متخّصص باید به عالم و متخصّص رجوع نماید ؛ چرا که در عمل جاهلانه امکان خطا و اشتباه بسیار بیشتر از عمل مقلّدانه ای است که به تقلید از متخّصص انجام می گیرد. لذا در مواردی که حقیقتاً امکان یا فرصت تحقیق نیست تقلید از متخصّص حکم عقل است ولی در تقلید عالم از جاهل و جاهل از جاهل ، به یقین خیری نیست و چنین تقلیدهایی هموراه مذموم می باشند.
4 امّا برای ورود به وادی تحقیق در اصول اعتقادی اسلام (اصول دین) ابزار اساسی ، تفکّر عقلی و منطقی است ؛ لکن تفکّر بدون مطالعه چندان مؤثّر نبوده مثل بنّایی بدون مصالح کافی است که موجب می شود ساختمانی ناقص پدید آید. لذا اهل تحقیق همواره اهل مطالعه نیز هستند ؛ ولی باید توجّه داشت که هر مطالعه ای و مطالعه ی هر کتابی ، انسان را محقّق نمی کند. کتابهایی انسان را در مسیر تحقیق قرار می دهند که نویسندگان آنها خود محقّق بوده و کتاب خود را به منظور سوق دادن خواننده به مسیر تحقیق نوشته باشند. برای مثال کتب شهید مطهری عمدتاً دارای این ویژگی بارز می باشند که هم محقّقانه نوشته شده اند هم مخاطب ایشان عمدتاً قشر دانشگاهی بوده و غرض ایشان از طرح آن مباحث رشد دادن قوّه ی تحقیق خواننده بوده است. لذا اکثر اهل تحقیق بر این باورند که مطالعه ی مجموعه آثار ایشان و بخصوص چهار جلد اوّل مجموعه آثار شهید مطهری می تواند نقش عظیمی در بیدار نمودن قوّه ی تفکّر و تحقیق در حقیقت جویان داشته باشد. از اینرو پیشنهاد می شود که مسیر تحقیق خود را از مجموعه آثار این محقّق و متفکّر منصف شروع بفرمایید. یکی دیگر از بارزترین ویژگیهای آثار این شهید راه تحقیق این است که ایشان در هر مساله ای نظرات دیگران را هم با دقّت و حفظ امانت نقل کرده مورد بررسی عقلی قرار می دهد لذا خواننده ی آثار ایشان در روند مطالعه ی این آثار ، تسلّط بالایی نسبت به نظرات اندیشمندان شرق و غرب نیز پیدا می کند.
5 در خاتمه برای شروع باب مطالعه و تحقیق ، چند مقاله ی تحقیقی در باره ی اصول اعتقادی نیز خدمت حضرت عالی ارائه می شود.
مقاله ی نخست: خداشناسی
سطوح مختلف تصوّر خدا
الف. ابتدایی ترین فهمی که خداباوران از خدا دارند ، تصویر خدای خالق و ایجاد کننده است ؛ خدایی که وجودش بر اساس ساده ترین براهین ، یعنی برهان حدوث قابل است. هر انسان خالی الذهنی ، که ذهنش آلوده به شبهات نگشته ، وقتی به موجودات مورد درک خود نظر می کند در می یابد که این موجودات حادث و نوظهور می باشند ؛ یعنی زمانی نبودند و اکنون هست شده اند. از طرفی عقل حکم می کند که هیچ موجود حادث و نوپدیدی نمی تواند سرخود به وجود آید ، بلکه حتماً مُحدِث و پدیدآورنده ای می خواهد. پس این موجودات حادث و نوپدید ، مُحدِث و پدید آورنده ای دارند که خداباوران این پدید آورنده را خدا می نامند. این برهان ، ساده ترین دلیلی است که هر صاحب عقلی آن را می فهمد و می داند ؛ البته ممکن است بسیاری افراد از بیان این برهان در قالب کلمات ناتوان باشند ولی این ناتوانی عملی دلیل بر ندانستن نیست.
ب. یک مرتبه بالاتر از این تصویر از خدا ، تصویر خدای خالقی است که بعد از خلق عالم ، آن را به حال خود رها نکرده بلکه گردش عالم را هم در اختیار دارد. کسانی که خدا را اینگونه تصوّر می کنند افزون بر برهان حدوث از برهان حرکت نیز برای اثبات وجود او بهر برده برده چنین استدلال می کنند که: خورشید و ماه و ستارگان و کهکشانها و دیگر موجودات عالم و در کلّ همه عالم مادّه در حرکت و تکاپو است ؛ و هر حرکتی مُحَرّک (حرکت دهنده) می خواهد. پس این عالم ، حرکت دهنده ای دارد که خداباوران نام او را خدا نهاده اند.
پ. تصویر عمیقتر و کاملتر از دو تصویر پیشین ، تصویر خدای خالق و گردانده ای است که ناظم هستی نیز می باشد و دارای علم و حکمت بی مانندی است. کسانی که چنین دریافتی از خدا دارند افزون بر دو برهان سابق ، از برهان نظم نیز برای اثبات وجود وی کمک گرفته می گویند:جهان پدیده ها با این همه گوناگونی موجودات و حرکات ، دارای هماهنگی و نظم حیرت آوری است که نظمهای پدید آمده توسّط دانشمندان و نوابغ بشری در مقابل آن هیچ بوده و تنها اقتباس بسیار ناقصی از آن نظم شگرف است. و هر نظمی نیازمند ناظمی عالم و حکیم است. پس عالم با نظمی چنین عظیم و شگرف یقیناً ناظمی بسیار عالم و حکیم دارد که در فرهنگ خداباوران ، خدا نامیده می شود.
ت. تصویر عمیقتر و دقیقتر از تصویر خدای ناظم و عالم و حکیم ، تصویر خدایی است که کمال مطلق ، علم مطلق ، قدرت مطلق ، حیات مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق و ... است. خدایی با این وی‌‌ژگی ها برای کسانی است که خود را به نیکی شناخته و از مجرای وجود خویش خدا را یافته اند. اینان وقتی به خود نظر می کنند می یابند که با تمام وجود عاشق کمال مطلق ، علم مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق ، قدرت مطلق و ... می باشند ؛ لذا هر چه علم و قدرت و زیبایی و ... داشته باشند باز میل به بیشتر از آن دارند ؛ اینان در می یابند که از عمق وجودشان عاشق علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق هستند و به کمتر از مطلق راضی نمی شوند. از اینجا می فهمند که پس علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق در عالم هستی وجود دارد ؛ چون عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین و راست و چپ ، دو مفهوم متضائف هستند که وجود یکی بدون دیگری ممکن نیست. اگر بالایی هست پس پایینی نیز وجود دارد ؛ طرف راست بدون طرف چپ معنی ندارد ؛ عاشق نیز بدون معشوق نمی توان وجود داشته باشد. بنا بر این اگر علم و کمال و قدرت و حیات و زیبایی مطلق ، معشوق ماست و ما عاشق این امور هستیم ، پس این امور یقیناً وجود دارند چون عشق ما به این امور بالفعل موجود است. و چون وجود دو یا چند نامحدود ممکن نیست لذا همه ی این اوصاف نامحدود باید اوصاف یک وجود نامحدود باشند که خدا نامیده می شود.
ث. تصویر آخر از خدا ،تصویر خدای واجب الوجود می باشد که خود دارای سطوح چندگانه ای است که پرداختن به تک تک این سطوح نیازمند مقاله ای بسیار طولانی است لذا در ادامه ای بحث تنها به حدّ متوسّطی از این تصویر می پردازیم.
تصوّر خدا از منظر حکما
برای ورود به اصل این بحث نیاز به مباحث فلسفی مقدّماتی و نسبتاً سنگینی است که چاره ای جز طرح آنها نیست ؛ لکن سعی می شود این مباحث همراه با مثال و در سطح پایینی مطرح شوند.
وجود و ماهیّت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است لذا صحیح است که برای همه موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیدند.
واجب الوجود و ممکن الوجود.
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را (امکان )نامیده اند. بنا بر این ، موجودات دارای ماهیّت ، همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خود وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود ، مفهومی به نام (وجوب ) انتزاع نموده اند. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت گرفت.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت(نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود می باشد که عبارت از موجودی است که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
ملاک احتیاج به علّت
از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان ، که همان نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن است ، علّت احتیاج به علّت می باشد ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خودِ وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خودِ وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ...
براهین اثبات وجود خدا (واجب الوجود)
اقسام برهان
براهین به طور کلّی بر سه قسمند.
برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند.
برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد.
برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند.
اقسام خداجویان.
طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند:
عوام مقلّد: که فاقد قوّه ی استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند ؛ البته اینها براهین ساده ای چون برهان حدوث را می دانند ولی قادر به بیان آن نیستند.
عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند.
خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند.
خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند.
اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است.
در مباحث سابق به برهان حدوث ، برهان حرکت ، برهان نظم و برهان عشق یا حبّ اشاره ای شد ، که متناسب با سطح عوام محقّق و خواصّ بودند ، حال به برهان وجوب و امکان و برهان صدّیقین می پردازیم که از نظر یقین آوری در مراتب بالاتری قرار دارند.
برهان وجوب و امکان
مقدّمات این برهان در عین این که بدیهی اند ولی تصوّر موضوع و محمول آنها ممکن است برای برخی افراد دشوار باشد. تقریر برهان وجوب و امکان چنین است.
تقریر برهان ،مبتنی بر محال بودن تسلسل علل.
1 شکّی نیست که خارج از وجود ما موجودی هست. چون انکار این امر منجر به سفسطه می شود. 2 این موجود ، بنا به فرض عقلی از دو حال خارج نیست. یا واجب الوجود (عین وجود) است یا عین وجود نبوده ، ممکن الوجود می باشد که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. 3 اگر این موجود عین وجود بوده ، واجب الوجود است ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود بوده نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ برای موجود شدن محتاج علّت(وجود دهنده) است. 4 حال علّت آن نیز یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود باشد ، خود آن علّت نیز محتاج علّت دیگری است. به این ترتیب بحث منتقل می شود به آن علّت سوم و فرضهای قبلی در مورد آن نیز جاری می شود. همینطور بحث منتقل می شود به علّت چهارم و پنجم و... . 5 و چون تسلسل علل عقلاً محال است بنا بر این ، این سلسله ی علل نمی تواند بی نهایت باشد ؛ بلکه باید در جایی به علّتی برسیم که فوق آن علّتی نباشد. که آن همان واجب الوجود است.
تقریر برهان بدون ابتناء به محال بودن تسلسل.
1 شکّی نیست که ممکن الوجودهایی هستند. 2 اگر مجموعه ی همه ممکن الوجودها را یکجا فرض کنیم به نحوی که هیچ ممکن الوجودی خارج از این مجموعه باقی نماند ، باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کلّ این مجموعه خواهد نمود. چون از اجتماع تعداد زیادی ممکن الوجود که همگی محتاج به علّت هستند ، واجب الوجود ، درست نمی شود. حتّی اگر تعداد اعضای این مجموعه بی نهایت باشند باز کلّ مجموعه ، ممکن الوجود خواهد بود. 3 پس کلّ مجموعه ی ممکن الوجودها ، محتاج علّت است. 4 حال، علّت این مجموعه یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود است. 5 امّا ممکن الوجود نمی تواند علّت این مجموعه باشد ؛ چون طبق فرض ما ، همه ی ممکن الوجودها داخل این مجموعه هستند و خارج از این مجموعه ، ممکن الوجودی نیست که علّت این مجموعه باشد ؛ پس لاجرم ، علّت این مجموعه واجب الوجود است.
برهان صدّقین
برهان صدّقین که خالص ترین براهین است تقریرات فراوانی دارد که به برخی از آنها به اجمال و بدون توضیح اصطلاحات اشاره می شود. فهم عمیق و درست این براهین نیازمند تبحّر در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا) است.
تقریر اوّل
1 انکار واقع مساوی با سفسطه است ؛ لذا شکّی نیست که واقعیّتی هست. 2 واقع نقیض عدم است. 3 بنا بر این ، اصل واقعیّت ، عدم بردار نیست.. 4 چیزی که عدم بردار نیست واجب الوجود است. 5 پس واجب الوجود موجود بوده حاقّ واقع است.
تقریر دوم
وجود ، حقیقت واحد اصیل است. 2 حقیقت وجود ، نقیض عدم است ؛ لذا عدم بردار نیست. 3 پس حقیقت واحد وجود ، واجب الوجود است.
تقریر سوم
1 وجود یا مستقلّ است یا رابط. 2 به علم حضوری شکّی نیست که وجود خود من ، وجود رابط است نه مستقلّ. 3 وجود رابط ، بدون وجود مستقل معنی ندارد. 4 پس وجود مستقلّ موجود است.
نحوه ی انتزاع اسماء خدا از ذاتش
طبق مباحث سابق معلوم شد که خدا یعنی وجود محض ، صرف ، بدون هیچ قید و حدّی ؛ و ثابت شد که چنین خدایی محقّق و موجود است. و روشن است که چنین وجودی ترکیب بردار نخواهد بود ؛ چون هر ترکیبی مستلزم نوعی دو گانگی است. و دوگانگی فرع بر وجود وجه تمایز است. و هر وجه تمایزی قید است. پس لازمه ی مرکّب بودن وجود محض ، مقیّد بودن است. و این خلف و تناقض است. چون مقیّد بودن یعنی غیر محض بودن که نقیض محض بودن است.
پس وجود صرف ، منزّه از هر گونه ترکیب است. چه ترکیب خارجی ، چه عقلی و چه وهمی. و چنین وجودی عین وحدت و یگانگی است. لذا از صرافت و وجوب وجود خدا ، اسم الاحد انتزاع می گردد.
همچنین چنین وجودی دوّمی بر نمی دارد. چون لازمه ی دومی نیز دوگانگی و تمایز و مقیّد بودن است. پس او دومی بردار نیست ؛ لذا واحد است. به این ترتیب اسم الواحد از ذات خدا انتزاع می شود.
و چون وجود محض زوال و عدم نمی پذیرد لذا او همواره ثابت است. و از اینجا اسم الثابت و الحقّ برای او انتزاع می گردد. چرا که حقّ نیز به معنی ثابت است.
و چون وجود محض به خودی خود ظهور دارد و ظهور ماهیّات نیز با اوست او را نور گفته اند. چون نور خود عین روشنی بوده دیگر امور را نیز روشن می کند.
و چون او نزد خود حاضر است و همه ی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. چون علم یعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر.
و چون هر مطلقی احاطه ی وجودی بر مقیّد دارد ، خدا را محیط نامند.
و چون وجود مقیّد در پیدایش و بقائش بند به وجود محض است خدا را قیّوم گویند.
و چون نامحدود است ، کرانه ندارد ؛ لذا صمد است.
و چون وجود محضی غیر او نیست لذا کسی نیست که شکست دهنده ی او باشد پس عزیز (شکست ناپذیر) است.
و چون از وجود نامحدود و بی کرانه چیزی جدا نمی شود پس لَم یَلِد ؛ و چون عین وجود از چیزی پدید نمی آید پس و لَم یُولَد.
و چون خلل در او و ظهوراتش نیست حکیم است.
و ...
و به همین ترتیب اسماء دیگر حقّ تعالی یک به یک از ذات واحد بسیط انتزاع می شوند. و چون آن اسماء را به تنهایی و صرف نظر از ذات لحاظ کنی صفات پدیدار شوند.
بنا بر این ، خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و آن وجود است. و اسماء و صفات از همین یک حقیقت انتزاع می شوند. لذا کثرتی در ذات احدی نیست. اگر کثرتی در اسماء و صفات او دیده می شود از ضعف ادراک انتزاع کننده است و الّا برای واصل به مقام احدیّت که مقام ( او ادنی ) است ، جز خدا هیچ نیست.
برای مطالعه ی بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید
1 خداشناسی ، دفتر شماره ی 1 از مجموعه ی پرسشها و پاسخهای دانشجویی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها ، نوشته ی محمد رضا کاشفی
2 آفریدگار جهان، آیت الله مکارم شیرازی
3 خدا را چگونه بشناسیم، آیت‌الله مکارم شیراز
4 راه خداشناسی، استاد جعفر سبحانی
5 اصول عقاید، استاد محسن قرائتی.
6 راه شناخت خدا، محمدی ری شهری
7 توحید، شهید دستغیب شیرازی
8 خدا از دیدگاه قرآن، بهشتی، محمد، بعثت تهران
9 معارف قرآن (3 - 1، خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی)، مصباح یزدی، محمدتقی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی
10 خدا و صفات جمال و جلال ، سبحانی، جعفر، دفتر تبلیغات اسلامی قم
11 توحید ، استاد شهید مرتضی مطهری(ره)
12 دوره پنج جلدی مقدمه ای بر جهان بینی توحیدی، استاد شهید مرتضی مطهری(ره)
مقاله ی دوم: نبوّت و امامت
1. بحث ضرورت وجود حجّت الهی (اعمّ از نبی یا امام ) در روی زمین اصالتاً بحثی است عقلی ؛ چون تا از طریق عقل ، ضرورت وجود حجّت اثبات نگردد نوبت به شرع نمی رسد. پس ابتدا باید ضرورت وجود حجّت را اثبات نمود ، آنگاه مصداق آن را تعیین کرد و پس از آن گفتار و کردار او را که شرع الهی است تبعیّت نمود. در این مرحله است که می توان به دنبال آیات و روایاتی درباره ی ضرورت وجود حجّت الهی بر روی زمین گشت. پس ابتدا مطالبی عقلی در باب وجوب وجود نبی و امام بیان کرده آنگاه روایات دالّ بر وجوب وجود حجّت الهی بر روی زمین را ذکر و در ادمه بحث می کنیم از نحوه ی دسترسی انسانها به حجّت الهی.
دلیل بر وجوب بعثت نبی
- شکی نیست که انسان دارای دو جنبه ی فردی و اجتماعی است ، و از هر دو جهت نیازهایی دارد ؛ از جهت فردی محتاج دستور العملهایی است تا بتواند در سایه ی آنها به رشد جسمی و روحی (مادّی و معنوی ) لازم برسد؛ و از جهت اجتماعی نیازمند قانون کاملی است تا بتواند نیازهای اجتماعی جامعه ی بشری را تأمین نماید و به ویژه عدالت را در اجتماع برقرار نماید.
- کسی که می خواهد برای رفع نیازهای فردی و اجتماعی و مادّی و معنوی انسان دستور العمل تجویز کند ،به حکم عقل ،باید دارای شرائط زیر باشد:
1 علم کامل به تمام نیازهای روحی ، جسمی و اجتماعی بشر داشته باشد؛ تا بتواند قانون و دستور العملی جامع و بی عیب و نقص وضع کند.
2 خودش از قانونی که وضع می کند و دستورالعملی که می دهد نفعی نبرد. چون در غیر این صورت ، قانون را به نفع خود وضع می کند.
- تنها کسی که دارای این شرائط است خداوند متعال است و بس ؛ چون او خالق بشر ، و خالق نیازهای او بوده از تمام نیازهای بشر مطلع است ؛ و هیچ نفعی هم از دستورات و قوانین نمی برد چرا که او بی نیاز محض و کمال مطلق است .
- خداوند متعال ، حکیم است ؛ و محال است حکیم موجودی را بیافریند،و در او نیازی قرار دهد ، ولی راهِ بر آوردن آن نیاز را بر روی آن موجود ببندد ؛چون این کار ، کاری عبث و لغو است ؛ و حکیم کار عبث و لغو نمی کند ؛ پس محال است خدا نیاز افراد انسانی و جامعه ی انسانی به دستور العمل زندگی مادّی و معنوی و قانون اجتماعی را بی پاسخ بگذارد.
- دو راه برای بر آوردن نیاز به دستور العمل فردی و قانون اجتماعی از جانب خدا وجود دارد ؛ 1. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را در ذات خود انسان قرار دهد ؛ مثل غریزه ی موجود در مورچه ها و زنبورها و ... 2. اینکه خدا آن دستور العمل و قانون را از طریقی دیگر که خارج از ذات انسان است ،در اختیار انسان قرار دهد. ما به علم حضوری می یابیم که خداوند متعال ، دستور العمل و قانون مورد نیاز بشر را در ذات او قرار نداده است ؛ گرچه ما در درون خود یک نوع آگاهی فطری داریم ؛ ولی می یابیم که این آگاهی فطری برای برآوردن این نیازها کافی نیست ؛ این آگاهی فطری صرفا ما را بر می انگیزد که دنبال به دست دستور العملهای تکامل فردی و قوانین اجتماعی باشیم ؛ بنا بر این ، خداوند متعال باید آن دستور العملها و قوانین را از طریقی به انسان برساند ؛ که برای آن راههای متعددی قابل تصور است. مثلا ممکن است از راه ملائک آن را به تک تک افراد بشر برساند یا از راهِ انداختن یک کتاب از آسمان یا از راه تماس مستقیم خدا با همه ی انسانها یا ... یا از راه تماس خدا یا ملائک با یکی از انسانها و واسطه قرار دادن او ،پیام خود را به انسانها تعلیم دهد. همه ی این راهها ذاتاً ممکن است اما هیچکدام از این مفروضات ، به جز مورد آخر تا به حال رخ نداده است ؛ و عملا در طول تاریخ فقط همین قسم آخر رخ داده است ؛ و افرادی ادعا کرده اند که از جانب خدا برای بشر دستور العمل و قانون الهی آورده اند.
- بنا بر این ، عقل سلیم حکم می کند که سخن این مدعیان را مورد بررسی قرار دهیم ؛ چون شک نداریم که خدا باید از طریقی بشر را مورد هدایت قرار دهد. پس اجمالا باید برخی از مدّعیان نبوت در ادعای خود صادق باشند؛ و الّا لازم می آید که خدا نیاز انسان را بی پاسخ بگذارد ؛ و این خلاف حکمت خداست.
تا اینجا معلوم شد که برخی از مدعیان نبوت به یقین در ادعای خود صادقند ؛ و واقعا از جانب خدا آمده اند ؛ اما تشخیص مصداق واقعی نبی از بین مدعیان نبوّت خود راهی دیگر می طلبد. و اساسی ترین راه شناخت نبی معجزه است . مدّعی نبوت ادعا می کند که با خدا در ارتباط است ؛ و از جانب او پیام آورده است ؛ و عقل حکم می کند که خدا باید پیام رسان خود را به ما بشناساند تا ما بتوانیم مدعی واقعی را از مدعیان دروغین تشخیص دهیم ؛ و راه شناساندن او این است که نبی نشان دهد که واقعا به یک منبع علم و قدرت مطلق متصل است ؛ لذا او باید آثاری منحصر به فرد از خود نمایان سازد که حکایتگر اتصال او به منبع علم و قدرت مطلق باشد ؛ به عبارت دیگر او باید امضای خدا را به همراه خود داشته باشد ، امضایی که به هیچ وجه قابل جعل نیست. و آن اثر منحصر به فرد یا امضای الهی همان معجزه است که مدعیان دروغین نبوت از انجام آن ناتوانند. و معجزه بر سه قسم است ؛ معجزه فعلی ، معجزه صفاتی و معجزه ی قولی . یعنی معجزه نبی یا باید از سنخ عمل بیرونی باشد مثل زنده کردن مردگان یا اژدها نمودن عصا و... یا باید از سنخ صفات درونی باشد مثلا نبی باید خلقیّاتی خارق العاده داشته باشد که بروز آن از افراد عادی ، عادتا محال باشد ؛ یا باید از سنخ کلام و سخن باشد ؛ یعنی نبی سخنانی بگوید که گفتن آنها برای افراد عادی غیر ممکن باشد.
معجزه عملی در درجه اوّل برای کسانی حجّت است که در زمان خود نبی زندگی می کردند ؛ و با حواس خود آن معجزات را می یافتند ؛ اما برای کسانی که آن معجزات را با حس خود درنیافته اند ، وقوع آن معجزات باید از طریق دیگری به اثبات برسد ؛ و آن طریق ،راه خبر متواتر است ؛ اخباری که به ما می رسند دو حالت دارند ؛ یا به گونه ای هستند که عقلا می توان در درستی آنها شک نمود یا به گونه ای هستند که عقل مردم در آنها به شک نمی افتد ؛ مثلا گفته شده که شخصی به نام نادرشاه وجود داشته است ؛ و در فلان تاریخ به هندوستان حمله کرده است ؛ این خبر شک بردار نیست ؛ چون تاریخ نگاران زیادی در زمان خود نادر شاه و در زمان اندکی بعد از او این وقایع را ثبت نموده اند ؛ و موقعیت مکانی و زمانی این افراد به گونه ای بوده که عادتا بعید است با هم توطئه نموده باشند که خبری جعلی را بنویسند ؛ بلکه هر کدام مستقلا یافته های خود را نوشته اند. اگر این اخبار را یک یا دو یا چند نفر اندک برای ما نقل می کردند خبر آنها برای ما یقین آور نبود ؛ اما وقتی تعداد زیادی که امکان توطئه و همدستی باهم را نداشته اند یک خبر را مستقلا و بدون این که از یکدیگر نقل کنند به ما می گویند ما یقین پیدا می کنیم که این خبر درست است ؛ چنین خبری را می گویند خبر متواتر ؛ که در منطق آن را از بدیهیات می شمارند. بسیاری از اطلاعات قطعی بشر از همین راه به دست می آید. مثلاً ما با اینکه بسیاری جاها را ندیده ایم ولی شک نداریم که وجود دارند چون خبر آنها از راه تواتر به ما رسیده است.
ما در سایه ی خبر متواتر و بلکه فوق متواتر شکی نداریم که شخصی به نام محمد ابن عبدالله (ص) در هزار و چهارصد سال قبل در مکّه ادعای نبوت داشته است ؛ و اخباری از معجزات او به ما رسیده است ؛ و تعداد زیادی از این اخبارِ بیان کننده یِ معجزه یِ او ، اخبار متواترند ؛ یعنی افراد زیادی مستقیما آن معجزه را دیده و هر کدام جداگانه آن را نقل نموده اند و با سلسله اسناد مشخّصی این اخبار به ما رسیده است ؛ لذا ما از راه خبر متواتر یقین داریم که پیامبر اسلام معجزاتی داشته است ؛ کما اینکه معجزات امیرالمومنین (ع) نیز به تواتر به ما رسیده است .
برخی از معجزات متواتر آن حضرت عبارتند از : معجزه شقّ القمر ، معجزه ردّ الشمس ،بروز خشکسالی به مدت هفت سال بر قبیله مضرّ به دعای آن حضرت ، و باریدن باران شدید به دعای آن حضرت پس از هفت سال ، شمشیر شدن چوب در دست عکاشه در جنگ بدر و در دست عبدالله بن جحش در جنگ اُحد، سخن گفتن و ناله کردن ستونی که در مسجد بود و پیامبر به آن تکیه می داد ،آنگاه که برای پیامبر منبری ساختند ، و پیامبر به جای تکیه بر آن ستون روی منبر نشستند و... ابن شهر آشوب در تاریخش چهار هزار و چهار صد و چهل معجزه از پیامبر (ص) نقل نموده است ؛ بنابر این ، با این همه اخبار زیاد ،حتی اگر تک تک معجزات آن حضرت هم متواتر نمی بود ،باز اصل صدور معجزه از آن حضرت متواتر بود ؛ در حالی که بسیاری از معجزات او به تنهایی نیز متواترند ؛ بنابراین اگر کسی در کتب تاریخ و روایات شیعه و سنی اندکی توجه نماید برایش یقین حاصل می شود که پیامبر اسلام صاحب معجزات بوده است.
معجزات صفاتی و خلقی نیز اصالتاً برای کسانی حجّت است که مدعی پیامبر ی را از نزدیک می بینند؛ اما برای کسانی که مدعی نبوت را از نزدیک ندیده اند وقتی حجّت است که گزارش آن به نحو خبر متواتر به آنها رسیده باشد ؛ و اعجاز خُلقی پیامبر اسلام با اخبار متواتر بسیار فراوان به مردم زمان ما رسیده است ؛ که طالب آن می تواند با مطالعه ی کتب روایی و کتب سیره ی نبوی از این خلقیات آگاهی یابد.گزارشات زیادی نیز در کتب تاریخ و سیره وجود دارد که عده ی زیادی با دیدن اخلاق شگفت پیامبر (ص) به او ایمان آورده و تصدیق نموده اند که هیچ انسان عادی نمی تواند تا این اندازه بر نفس خود مسلّط باشد ؛ تا جایی که کسی چندین سال پیاپی هر روز به او دشنام دهد و بر سر او زباله بریزد و او ذرّه ای ناراحتی از خود بروز ندهد ؛ در حالی که به کمک اصحاب و عشیره ی قدرتمندخود می تواند آن شخص را تنبیه کند. تاریخ پر است از اعتراف دوست و دشمن بر این که خُلق و خوی آن حضرت و به ویژه تسلط آن حضرت بر خشم و غضب در حدّ اعجاز بوده است ؛ و کسی را توان داشتن آن خلق و خو نیست . ( وَ إِنَّکَ لَعَلی‌ خُلُقٍ عَظیمٍ. ) (القلم:4)
معجزه ی قولی نیز از هر جهت حکم معجزه ی صفاتی را دارد ؛ یعنی برای حاضران حجّت مستقیم و برای غایبان از راه خبر متواتر حجّت است ؛ لذا طالب معجزه ی قولی می تواند در روایات نبوی دقت کند تا دریابد که آیا گوینده ی آنها فردی عادی بوده است یا فردی متّصل به منبع غیب.
قرآن معجزه ی جاوید:
قرآن کریم به عنوان بزرگترین و معتبرترین معجزه ی قولی پیامبر است ؛ که با تواتر بالایی به دست ما رسیده است ؛ به نحوی که از نظر تاریخی شکی نداریم که این کلمات از دهان مبارک آن حضرت خارج شده است.
این کتاب شگفت انگیز از جهات متعددی معجزه است.
1. اعجاز قرآن از نظر فصاحت و بلاغت : این جنبه از اعجاز قرآن در درجه اوّل برای کسانی حجت است که بر زبان عربی تسلط داشته و سخن فصیح و بلیغ را هم می شناسند ؛ اما برای دیگران با واسطه می تواند حجّت باشد ؛ قرآن کریم با صراحت تمام در آیات (هود/13) ، (اسراء/88) و (یونس / 38) مبارزه طلبی می کند و از منکرین پیامبر می خواهد که اگر قبول ندارید که قرآن کلام خداست پس مشابه آن یا مشابه ده سوره یا یک سوره ی آن مثلا مشابه سوره ی کوثر را بیاورید ؛ اما تا کنون هیچ کس نتوانسته است حتی یک سوره ی کوچک نظیر سوره کوثر یا سوره عصر را هم بیاورد ؛ در طول تاریخ خیلی از عرب زبانان غیر مسلمان به این کار اقدام کرده اند ولی آنچه ساخته بودند در برابر فصاحت و بلاغت قرآن کریم به بازیچه شباهت داشت.بزرگترین ادیبان عرب در طول تاریخ اعتراف نموده اند که فصاحت و بلاغت قرآن کریم فراتر از قدرت انسان عادی است ؛ بلکه تمام ادیبان عرب در مقابل فصاحت و بلاغت نهج البلاغه ، که کلام امیر المومنین (ع) است ، سر فرود آورده و آن را معجزه دانسته اند ؛ در حالی که فصاحت و بلاغت نهج البلاغه در مقابل فصاحت و بلاغت قرآن ، بسیار پایین است . لذا ما غیر عربها گرچه خودمان فصاحت و بلاغت قرآن را مستقیماً ادراک نمی کنیم ، ولی از راه اعتراف متخصصان و ادیبان عرب و بخصوص از اعتراف ادیبان عرب غیر مسلمان، یقین پیدا می کنیم که این کتاب دارای اعجاز ادبی است ؛
عقل سلیم می گوید که اگر واقعا آوردن یک سوره مثل سور قرآن ممکن بود ، حتما دشمنان اسلام در طول این هزار و چهار صد سال مشابه آن را می آوردند ؛ امروزه آمریکا و اسرائیل و دیگر کشورهای ضد اسلام سالیانه میلیاردها دلار خرج مبارزه با اسلام می کنند ؛ اگر واقعا امکان آوردن یک سوره مثل سوره های قرآن وجود داشت این کشورها با دادن پول به ادیبان و جمع نمودن آنها در یکجا ، مشابه یک سوره را می آوردند و اسلام را شکست می دادند ؛ ولی چنین نکرده اند. حتی قرآن نمی گوید که شما حتما مشابه یک سوره را به زبان عربی بیاورید ؛ بلکه این مبارزه طلبی عامّ است؛ یعنی اگر می توانید سخنی به زبان دیگر بیاورید که فصاحت و بلاغتش در حدّ قرآن باشد. حتّی قرآن کریم نمی گوید مضمون را از خودتان بیاورید ، بلکه این اجازه را می دهد که مضمون را از خود قرآن گرفته با کلمات دیگری آن را بیان کنیم به شرط آنکه استحکام آن در حدّ قرآن باشد.
بر همین اساس ، در مدّت این حدود هزار و چهار صد سال نه تنها کسی نتوانسته سوره ای مثل سور قرآن بسازد بلکه حتّی کسی نتوانسته است ترجمه ی بی عیب و نقصی از قرآن نیز ارائه دهد. چرا که ترجمه ی تمام عیار قرآن کریم نیز محال است. علاّمه طباطبایی در مورد پنج آیه ی اوّل سوره بقره فرموده است که این پنج آیه با توجّه به قواعد دستور زبان عربی ، بیش از یک ملیون معنی ظاهری دارد. و در مورد آیه ی 102 بقره فرموده اند بیش از یک میلیارد معنی ظاهری دارد. حال چگونه کسی غیر از خدا ، می تواند در نیم صفحه و بلکه در سه ، چهار سطر این همه معنی را جا دهد.
پس راه فهم اعجاز ادبی قرآن برای ما غیر عربها هم ، از راه اعتراف همه ادیبان عرب ممکن است. این یک روش عقلائی است ،که ما در هر زمینه ای که خودمان تخصص نداریم به متخصصین آن امر مراجعه می کنیم ؛ و درک آنها را برای خود حجّت می دانیم ؛ بخصوص زمانی که همه ی متخصصین یک امر در موردی اتفاق نظر دارند. مثلا اگر همه ی پزشکان بگویند که کشیدن سیگار موجب سرطان می شود ، ما یقین پیدا می کنیم که کشیدن سیگار موجب سرطان است. همچنین از ناتوانی دشمنان اسلام بر آوردن یک سوره مثل سور قرآن یقین پیدا می کنیم که آوردن مثل قرآن به هر زبانی محال است . مثل اینکه کسی ادعا کند که قویترین مرد جهان است ؛ و بگوید اگر در این امر شک دارید پهلوانان خود را آماده کنید تا من خودم شهر به شهر بیایم و همه را بر زمین بزنم ؛ اگر این شخص شهر به شهر گشت و هیچ کس نتوانست او را بر زمین بزند معلوم می شود که در ادعای خود صادق است ؛ قرآن کریم هزار و چهارصد سال است که شهر به شهر می گردد و مبارز می طلبد ؛ و کسان زیادی هستند که آرزو می کنند قرآن را شکست دهند ؛ ولی در این مدت همه ناکام مانده اند .
2. یکی دیگر از جنبه های اعجازی قرآن کریم ، اعجاز علمی آن است ؛ هیچ کتابی در طول تاریخ نوشته نشده است ، که بعد از گذشت مدت زمانی با کشفیات جدید تعارض پیدا نکند ؛ کتابهای نویسندگان و دانشمندان بزرگی چون ارسطو ، افلاطون ، ابوعلی سینا ، ابوریحان بیرونی ، خواجه نصیرالدین طوسی ، گالیله ، نیوتن ، اینشتین ، ماکس پلانگ و... تنها مدت کوتاهی معتبر بوده اند ؛ و بعد از گذشت مدت زمانی برخی از حرفهای آنها نقض شده است ؛ اما قرآن چهارده قرن است که نازل شده ولی هیچ کس نتوانسته است سخنی باطل و نادرست در آن پیدا کند و هیچ کشف علمی قطعی وجود ندارد که یک آیه ی قرآن را زیر سوال ببرد؛ برای مثال دانشمندان زیادی در طول تاریخ درباره خورشید و زمین سخن گفته اند ؛ ولی بعد از مدتی سخنان آنها با مشکل مواجه شده و بطلان آن معلوم شده است ؛ قرآن کریم نیز با صراحت از حرکت زمین و خورشید سخن گفته است ؛اما به گونه ای این مطلب را بیان کرده است که در هیچ زمانی خلاف باور عمومی مردم نمی شود؛ این از اعجاز قرآن است که خدا ، نه زمین را مرکز عالم نامیده است نه خورشید را ؛ زمانی مردم خیال می کردند که زمین مرکز عالم است ؛ کپرنیک با ردّ این عقیده گفت خورشید مرکز عالم است ؛ و گالیله گفت خورشید تنها مرکز منظومه شمسی است نه مرکز عالم ؛ ولی امروز ما با نگاه دقیق علمی می دانیم که خورشید حتی مرکز منظومه ی شمسی هم نیست ؛ خورشید و سیارات آن ،همگی دور یک نقطه ی فرضی می گردند که نزدیک به مرکز خورشید است ؛ و تازه اگر در نظر بگیریم که خود خورشید همراه با منظومه شمسی با سرعت زیادی به دور کهکشان راه شیری می گردند متوجه می شویم که سیارات نیز عملا هیچگاه با یک مدار بسته دور آن نقطه ی فرضی گردش نمی کنند ؛ چون خود آن نقطه ی فرضی دائما در حال جابجایی است . (دقّت شود) لذا الآن معلوم می شود که چرا خدا از همان اوّل نگفت که زمین گرد خورشید می گردد ؛ چون اگر این را می گفت الآن غلط از آب در می آمد .
از این گونه ریزه کاری ها در قرآن کریم بسیار زیاد یافت می شود ؛ کتابهایی نیز در این زمینه نگاشته شده است که می توانید مطالعه نمایید . برای نمونه به چند کتاب اشاره می کنیم : 1. قرآن ومستشرقان 2. قرآن، کتابی شگفت انگیز: مجموعه مقالاتی درباره ی قرآن و دانش مدرن ؛ گردآورنده :صلاح الدین توحیدی 3. پژوهشی در اعجاز علمی قرآن (دوجلد ) ؛ دکتر محمد علی رضایی اصفهانی 4. اعجاز عددی درقرآن کریم ؛ عبدارزاق النوفل
با جستجوی واژه ی( اعجاز علمی قرآن ) در اینترنت هم می توانید به مقالات جالبی در این زمینه دست پیدا کنید.
3. اعجاز عددی قرآن کریم :
در قرآن کریم تعداد کلمات نیز با حساب و کتاب خاصی به کار رفته اند ؛که با جستجوی عبارت ( معجزه های ریاضی و عددی در قرآن ) در اینترنت می توانید مواردی از شگفتیهای عددی قرآن کریم را به دست آورید.
با توجه به نحوه ی نزول قرآن کریم این امر نیز از معجزات قرآن کریم است ؛ چون قرآن کریم یکجا و با برنامه ی قبلی به دست پیامبر (ص) نوشته نشده است ؛ بلکه بسیاری از آیات آن دارای شأن نزول است ؛ یعنی گاه اتفاقی می افتاد و آیه ای در رابطه با آن اتفاق نازل می شد ؛ یا کسی سوالی می کرد و آیه یا آیاتی در رابطه با آن سوال نازل می شد ؛ لذا کتابی که آیات آن به این سبک گرد آمده است ، اگر از فردی عادی باشد نمی تواند دارای چنین ریزه کاریهایی باشد که حتی تعداد کلمات آن نیز دارای حسابی ویژه باشد. برای مثال در سوره ی بقره که با ( الم ) شروع شده ، الف بیشترین ، لام دومین و میم سومین رتبه ی کاربرد را در این سوره دارد. یعنی تعداد این حروف در این سوره به ترتیب بیشتر از دیگر حروف است. در سایر سوره هایی هم که با حروف مقطّعه شروع شده اند چنین خاصّیّتی وجود دارد. یا در قرآن کریم کلمات دنیا و آخرت هر دو 115 بار آمده اند. کلمه ی شیطان با مشتقاتش و کلمه ملک با مشتقاتش هر دو 88 بار آمده اند. کلمه ی امام با مشتقّاتش 12 بار آمده است. کلمه ی شهر به معنی ( ماه در فارسی) 12 بار آمده است. موت و حیات با مشتقّاتشان هر کدام 145 بار آمده اند. و ...
رعایت چنین محاسباتی در یک کتاب ، که با برنامه ریزی قبلی نوشته می شود کار ساده ای نیست کجا رسد در کتابی که به صورت تدریجی و ناظر به وقایع خارجی نازل شده است.
معرفی چند کتاب در مورد نبوت و امامت .
1 راه سعادت در اثبات نبوت، میرزا ابوالحسن شعرانی
2 راهنماشناسی، محمد تقی مصباح‌یزدی
3 پژوهشی درباره قرآن و پیامبر، فخرالدین حجازی
4 پیامبر امّی ؛ شهید مطهری
5 خاتمیت؛ شهید مطهری
6 امامت و رهبری، شهید مطهری
7 ختم نبوت؛ شهید مطهری
دلیل وجوب وجود امام
االف) وجود نبی برای آن است که اوّلاً معارف و فرامین مورد نیاز بشر را از خداوند متعال دریافت دارد؛ و ثانیاً آن معارف و فرامین را حفظ ، بیان ، تفسیر و اجرا نماید ؛ و با وجود خود اجازه ی تفسیر خودسرانه را به انسانها ندهد. و چون غیر از دریافت وحی ، بقیّه ی امور یاد شده هموار





مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین