در قران گفته شده موسی در کوه طور خدا را به صورت نور دید.در تورات هم گفته شده موسی نشیمنگاه خدا را دید.و خدا به صورت رو در رو با صوت خود با موسی سخن گفت.آیا نور از خواص ماده نیست.آیا صوت برای بوجود آمدن و انتقال نیاز به محیط مادی ندارد اینکه در توارت فعلی چه گفته برای ما مهمّ نیست ؛ چون ما تورات را کتابی تحریف شده می دانیم و برای آن حجّیّتی قائل نیستیم. 2 امّا هیچ جای قرآن نیست که موسی خدا را به صورت نور دید ؛ آیه ی شریفه چنین است: ( وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنین و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: (پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!) گفت: (هرگز مرا نخواهی دید! ولی به کوه بنگر، اگر در جای خود ثابت ماند، مرا خواهی دید!) امّا هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد؛ و موسی مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: (خداوندا! منزهی تو! من به سوی تو بازگشتم! و من نخستین مؤمنانم!)) (الأعراف:143) در این آیه تصریح شده که خدا با موسی سخن گفت ولی هیچ سخنی از اینکه موسی خدا را به صورت نور دیده باشد نیست ؛ بلکه بر عکس ، آیه دلالت صریح دارد که موسی نه تنها خدا را ندید بلکه حتّی تاب تحمّل تجلّی او را هم نداشت. البته در آیه ی دیگری داریم که (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ ... الله نور آسمانها و زمین است ؛ مثل نور او همانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد ... )(النور:35) 3 امّا نحوه ی سخن گفتن خدا با موسی در آیات دیگر چنین آمده است: ( فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ؛ فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ هنگامی که موسی مدّت خود را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش(از مدین به سوی مصر) حرکت کرد، از جانب طور آتشی دید ؛ به خانوادهاش گفت: ( درنگ کنید که من آتشی دیدم! شاید خبری از آن برای شما بیاورم ، یا شعلهای از آتش ، تا با آن گرم شوید.) هنگامی که به سراغ آتش آمد ، از کرانه راست درّه ، در آن سرزمین پر برکت ، از میان یک درخت ندا داده شد که: ( ای موسی! منم خداوند ، پروردگار جهانیان.) (قصص:29 ،30) این آیه به وضوح بیان می کند که خداوند صدایی از وجود درخت برآورد و به واسطه صدایی که خلق می کرد با موسی سخن گفت. پس چنین نیست که معاذ الله خدا دهان داشته باشد و مثل موجودات سخن بگوید بلکه او صدا خلق نمود و موسی آن صدا را شنید. امّا این هم که فرموده اید صوت برای برای بوجود آمدن و انتقال نیاز به محیط مادی دارد ، به نحو مطلق درست نیست. بلی صوت مادّی جز در محیط مادّی منتقل نمی شود ؛ چون صوت مادّی چیزی جز امواج مادّه ی سیّال نیست. امّا همه ی اصوات مادّی نیستند بلکه صوت غیر مادّی هم وجود دارد که برای انتقال نیازی به محیط مادّی ندارد. آیا آن هنگام که حضرت عالی خواب می بینید و در خواب فضای خواب با کسی صحبت می کنید ، صدای او از راه هوا به گوش شما می رسد؟ یا آن هنگام که در درون خود با خودتان تکلّم می کنید و به تعبیری کلام نفسی دارید آیا از امواج هوا کمک می گیرید؟ در مورد نور نیز همین مطلب صادق است ، ما به هنگام خواب دیدن ، اشیاء را می بینیم ولی به وسیله انعکاس نور مادّی بلکه نور موجود در فضای خواب ، نور مجرّد بوده از سنخ موجودات عالم ملکوت است ؛ البته در مراتب بسیار پایین. همچنین ما وقتی اموری را در ذهن خود تصوّر می کنیم همه را روشن و واضح می بینیم ، آیا این اشیاء با نور حسّی روشن شده اند ، یا نور نفس است که آنها را روشن نموده است؟ 4 بلی خدا نور است ، یعنی یکی اسماء خداوند متعال نور است ، لکن منظور از نور ، همین نور حسّی شناخته شده نیست ؛ لذا در برخی روایات و ادعیّه برای جلوگیری از این پندار که خدا همان نور حسّی است آمده است: ( ... یَا نُورَ النُّورِ یَا مُنَوِّرَ النُّورِ یَا خَالِقَ النُّورِ یَا مُدَبِّرَ النُّورِ یَا مُقَدِّرَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً قَبْلَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً بَعْدَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً فَوْقَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ ای نورِ نور ، ای روشن کننده ی نور ، ای خالق نور ، ای تدبیر کننده ی نور ، ای تقدیر کننده ی نور ، ای نور هر نوری ، ای نوری که قبل از هر نوری است ، ای نوری که بعد از هر نوری است ، ای نوری که فوق هر نوری است ، ای نوری که همانند او نوری نیست.) (بحارالأنوار ، ج91 ، ص390) 5 نور اسمی است برای هر حقیقتی که خود به خود ظاهر بوده موجب ظهور دیگر امور نیز می شود. نور حسّی را نور می گویند چون به خودی خود ظاهر است و ظاهر شدن دیگر اشیاء مادّی نیز به واسطه ی آن می باشد. خدا را هم نور می گویند چون وجود او قائم به ذات خود بوده برای ظهور محتاج هیچ موجودی نیست و هر چه غیر اوست برای ظاهر شدن در عرصه ی وجود محتاج او هستند ؛ حتّی خود نور حسّی نیز برای موجود شدن و خروج از ظلمت عدم نیازمند اوست ؛ لذا او نور نور و منوّر نور ، مدبّر نور و مقدّر نور است. 6 از حقیقت وجود نیز تعبیر به نور می شود چون وجود عین ظهور و بودن است و تمام موجودات به واسطه ی وجود موجود می شوند ؛ و حقیقت وجود ، که همان وجودِ صرف ، محض و خالص باشد ، همانا خداوند متعال است. لذا نمی توان گفت خدا را چه کسی به وجود آورده است؟ چون موجودی که عین وجود باشد بی نیاز از وجود دهنده است ؛ چرا که معنی ندارد پرسیده شود: چه کسی به وجود ، وجود داد؟ امّا چون انسان بودن و درخت بودن و فرشته بودن و ... عین وجود بودن نیستند لذا محتاج به وجود دهنده اند. اگر این امور عین وجود بودن بودند در آن صورت همانند خدا همواره باید می بودند ؛ چون وجود محض در مقابل عدم بوده ، عدم را بر نمی تابد.
در قران گفته شده موسی در کوه طور خدا را به صورت نور دید.در تورات هم گفته شده موسی نشیمنگاه خدا را دید.و خدا به صورت رو در رو با صوت خود با موسی سخن گفت.آیا نور از خواص ماده نیست.آیا صوت برای بوجود آمدن و انتقال نیاز به محیط مادی ندارد
در قران گفته شده موسی در کوه طور خدا را به صورت نور دید.در تورات هم گفته شده موسی نشیمنگاه خدا را دید.و خدا به صورت رو در رو با صوت خود با موسی سخن گفت.آیا نور از خواص ماده نیست.آیا صوت برای بوجود آمدن و انتقال نیاز به محیط مادی ندارد
اینکه در توارت فعلی چه گفته برای ما مهمّ نیست ؛ چون ما تورات را کتابی تحریف شده می دانیم و برای آن حجّیّتی قائل نیستیم.
2 امّا هیچ جای قرآن نیست که موسی خدا را به صورت نور دید ؛ آیه ی شریفه چنین است: ( وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنین و هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: (پروردگارا! خودت را به من نشان ده، تا تو را ببینم!) گفت: (هرگز مرا نخواهی دید! ولی به کوه بنگر، اگر در جای خود ثابت ماند، مرا خواهی دید!) امّا هنگامی که پروردگارش بر کوه جلوه کرد، آن را همسان خاک قرار داد؛ و موسی مدهوش به زمین افتاد. چون به هوش آمد، عرض کرد: (خداوندا! منزهی تو! من به سوی تو بازگشتم! و من نخستین مؤمنانم!)) (الأعراف:143)
در این آیه تصریح شده که خدا با موسی سخن گفت ولی هیچ سخنی از اینکه موسی خدا را به صورت نور دیده باشد نیست ؛ بلکه بر عکس ، آیه دلالت صریح دارد که موسی نه تنها خدا را ندید بلکه حتّی تاب تحمّل تجلّی او را هم نداشت.
البته در آیه ی دیگری داریم که (اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ ... الله نور آسمانها و زمین است ؛ مثل نور او همانند چراغدانی است که در آن چراغی باشد ... )(النور:35)
3 امّا نحوه ی سخن گفتن خدا با موسی در آیات دیگر چنین آمده است: ( فَلَمَّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ؛ فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ هنگامی که موسی مدّت خود را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش(از مدین به سوی مصر) حرکت کرد، از جانب طور آتشی دید ؛ به خانوادهاش گفت: ( درنگ کنید که من آتشی دیدم! شاید خبری از آن برای شما بیاورم ، یا شعلهای از آتش ، تا با آن گرم شوید.) هنگامی که به سراغ آتش آمد ، از کرانه راست درّه ، در آن سرزمین پر برکت ، از میان یک درخت ندا داده شد که: ( ای موسی! منم خداوند ، پروردگار جهانیان.) (قصص:29 ،30)
این آیه به وضوح بیان می کند که خداوند صدایی از وجود درخت برآورد و به واسطه صدایی که خلق می کرد با موسی سخن گفت. پس چنین نیست که معاذ الله خدا دهان داشته باشد و مثل موجودات سخن بگوید بلکه او صدا خلق نمود و موسی آن صدا را شنید.
امّا این هم که فرموده اید صوت برای برای بوجود آمدن و انتقال نیاز به محیط مادی دارد ، به نحو مطلق درست نیست. بلی صوت مادّی جز در محیط مادّی منتقل نمی شود ؛ چون صوت مادّی چیزی جز امواج مادّه ی سیّال نیست. امّا همه ی اصوات مادّی نیستند بلکه صوت غیر مادّی هم وجود دارد که برای انتقال نیازی به محیط مادّی ندارد. آیا آن هنگام که حضرت عالی خواب می بینید و در خواب فضای خواب با کسی صحبت می کنید ، صدای او از راه هوا به گوش شما می رسد؟ یا آن هنگام که در درون خود با خودتان تکلّم می کنید و به تعبیری کلام نفسی دارید آیا از امواج هوا کمک می گیرید؟
در مورد نور نیز همین مطلب صادق است ، ما به هنگام خواب دیدن ، اشیاء را می بینیم ولی به وسیله انعکاس نور مادّی بلکه نور موجود در فضای خواب ، نور مجرّد بوده از سنخ موجودات عالم ملکوت است ؛ البته در مراتب بسیار پایین. همچنین ما وقتی اموری را در ذهن خود تصوّر می کنیم همه را روشن و واضح می بینیم ، آیا این اشیاء با نور حسّی روشن شده اند ، یا نور نفس است که آنها را روشن نموده است؟
4 بلی خدا نور است ، یعنی یکی اسماء خداوند متعال نور است ، لکن منظور از نور ، همین نور حسّی شناخته شده نیست ؛ لذا در برخی روایات و ادعیّه برای جلوگیری از این پندار که خدا همان نور حسّی است آمده است: ( ... یَا نُورَ النُّورِ یَا مُنَوِّرَ النُّورِ یَا خَالِقَ النُّورِ یَا مُدَبِّرَ النُّورِ یَا مُقَدِّرَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً قَبْلَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً بَعْدَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً فَوْقَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ ای نورِ نور ، ای روشن کننده ی نور ، ای خالق نور ، ای تدبیر کننده ی نور ، ای تقدیر کننده ی نور ، ای نور هر نوری ، ای نوری که قبل از هر نوری است ، ای نوری که بعد از هر نوری است ، ای نوری که فوق هر نوری است ، ای نوری که همانند او نوری نیست.) (بحارالأنوار ، ج91 ، ص390)
5 نور اسمی است برای هر حقیقتی که خود به خود ظاهر بوده موجب ظهور دیگر امور نیز می شود.
نور حسّی را نور می گویند چون به خودی خود ظاهر است و ظاهر شدن دیگر اشیاء مادّی نیز به واسطه ی آن می باشد. خدا را هم نور می گویند چون وجود او قائم به ذات خود بوده برای ظهور محتاج هیچ موجودی نیست و هر چه غیر اوست برای ظاهر شدن در عرصه ی وجود محتاج او هستند ؛ حتّی خود نور حسّی نیز برای موجود شدن و خروج از ظلمت عدم نیازمند اوست ؛ لذا او نور نور و منوّر نور ، مدبّر نور و مقدّر نور است.
6 از حقیقت وجود نیز تعبیر به نور می شود چون وجود عین ظهور و بودن است و تمام موجودات به واسطه ی وجود موجود می شوند ؛ و حقیقت وجود ، که همان وجودِ صرف ، محض و خالص باشد ، همانا خداوند متعال است.
لذا نمی توان گفت خدا را چه کسی به وجود آورده است؟ چون موجودی که عین وجود باشد بی نیاز از وجود دهنده است ؛ چرا که معنی ندارد پرسیده شود: چه کسی به وجود ، وجود داد؟ امّا چون انسان بودن و درخت بودن و فرشته بودن و ... عین وجود بودن نیستند لذا محتاج به وجود دهنده اند.
اگر این امور عین وجود بودن بودند در آن صورت همانند خدا همواره باید می بودند ؛ چون وجود محض در مقابل عدم بوده ، عدم را بر نمی تابد.
- [سایر] همچنان که می دانیم برخی قائل بر این هستند که قرآن بازتاب تفکر جاهلی عرب بوده است و در نتیجه بسیاری از مسائل که در قرآن مطرح شده است مربوط به خرافات همان مردم است. از جمله این موارد را موضوع هفت آسمان،شیاطین،اجنه و.. می دانند و این سخن مبتنی بر این فرض است که قرآن همان سخن پیامبر اکرم (ص) است که بر گرفته از علوم پیرامون شخص پیغمبر اکرم (ص) بوده است که برای من در این زمینه سوالات و ابهامات سمجی هست که امیدوارم مرا در این زمینه یاری فرمایید. نکته بعد این است که بر فرض بپذیریم که هیئت بطلمیوس در آن دوران رواج داشته است اکنون باید آن را با قرآن مقایسه کرد که در این زمینه نیز سوالاتی پیش می آید.در هیئت بطلمیوس هفت فلک برای ماه و خورشید و پنج سیاره دیگر وجود دارد که هر یک بر دیگری محیط است و در فلک هشتم ستارگان قرار دارند و در فلک نهم فرشتگان و در فلک دهم جایگاه خداوند است.در این فرض فلک هشتم مرز بین عالم مادی و غیر مادی است.در قرآن نیز ما با هفت آسمان مواجه هستیم که آسمان دنیا با ستارگان زینت داده شده اند.اگر دنیا را پایین تر ترجمه کنیم در آن صورت با هیئت بطلمیوس جور در نمی آید چون آسمان پایین تر در آنجا جایگاه ماه است نه ستارگان.اما سوالی پیش می آید و آن اینکه چه قرینه ای برای ترجمه دنیا به پایین تر وجود دارد؟ولی اگر دنیا را همان دنیا ترجمه کنیم به نظرم قضیه بر عکس می شود.با توجه به اینکه سماوات در قرآن مادی هستند( با توجه به تفسیر مرحوم علامه طباطبایی ( ره) در تفسیر آیات سوره فصلت و همچنین عبارات نهج البلاغه از ترجمه مرحوم دشتی) آنگاه اگر ما همه این هفت آسمان مادی را دنیا فرض کنیم ،آسمان دنیا می شود همان فلک هشتم که بالای این هفت آسمان است که هم مزین به ستارگان است و هم اینکه مرز بین دنیا و آخرت است و لذا مانع هجوم شیاطین به این آسمان می شوند تا از آسمان های بالاتر ( ملأ اعلی) استراق سمع نکنند.چگونه می توان این دیدگاه را رد کرد؟البته نکته ای که شاید بر این دیدگاه خدشه وارد کند آن است السما الدنیا با الف و لام آمده که نشان می دهد این آسمان یکی از همان آسمان های هفت گانه مذکور است.در نتیجه آسمان دنیا نمی تواند خارج از همین هفت آسمان مثلا آسمان هشتم یا فلک هشتم باشد. می خواستم بدانم برای رد این دیدگاه آیا دلیل دیگری وجود دارد.البته می دانیم نقاط اختلافی دیگری بین قرآن و هیئت بطلمیوس وجود دارد مثل شناور بودن ماه و خورشید در فلک و تفاوت معنای فلک در این دو دیدگاه و... .( البته اثبات حرکت زمین و خورشید در قرآن برای من مشکل است.) ولی همانگونه که مشاهده می شود در این تعبیر رجم شیاطین براحتی قابل توجیه است و تازه بر فرض اختلاف با هیئت بطلمیوس این سوال سمج تر پیش می آید که شاید این تعابیر قرآن با همان اختلافاتی که دارد، درست است که با هیئت بطلمیوسی جور در نمی آید اما ممکن است با نجوم پذیرفته شده در آن دوره که احتمالاً لزوماً منطبق با نظرات بطلمیوس نبوده جورد در بیاید.لطفا مرا هر چه زودتر در این زمینه کمک کنید چون اگر این حرف ها درست باشد هه چیز پا در هوا می شود و نه قرآن، قرآن می ماند و نه تعریفی که ما از انسان و خدا و جهان داده ایم صحت داردو همه چیز تاریک می شود.نه هدفی،نه آرمانی،نه حرکتی به سوی تعالی و ...
- [سایر] سنّت های تکوینی و تشریعی شهادت می دهند که پیروان هر پیامبری بهترین افراد آن امت می باشند، اگر از پیروان هر دینی پرسیده شود که بهترین افراد امت شما چه کسانی هستند خواهند گفت: یاران پیامبران. اگر از پیروان تورات پرسیده شود که بهترین افراد امت شما چه کسانی هستند خواهند گفت یاران موسی (ع) ، و اگر از پیروان انجیل پرسیده شود که بهترین افراد امت شما چه کسانی هستند می گویند: یاران عیسی (ع)، و هم چنین اصحاب سایر پیامبران از دیگر پیروان شان بهتر و برترند. چون که یاران پیامبران در دوران وحی می زیسته اند و پیامبری و پیامبران را بهتر می شناختند. پس چرا یاران و اصحاب پیامبر ما (ص) را شما شیعیان کافر می دانید و حال آنکه رسالت پیامبر رسالتی جاودانی و فراگیر است. و او شریعت ساده و کامل را به ارمغان آورده است. و پیامبران و کتاب های آسمانی گذشته به آمدن او مژده داده اند، باز می پرسیم چگونه اصحاب او را که ایشان (ص) را یاری کردند، و به او ایمان آوردند، کافر قرار می دهید؟! پس شما چه چیزی برای رسالت محمدی گذاشته اید؟ وقتی شما می گوئید نزدیکترین یاران پیامبر (ص) مرتد شده اند چه ارزشی برای این شریعت الاهی قایل هستید؟ زیرا اگر چنان باشد که شما می گویید مسلمانانی که بعد از اصحاب آمده اند به طریق اولی کفر خواهند ورزید، چون شما می گوئید که آنان که به خاطر خدا و پیامبرش از جان و مال خود گذشتند، و با پدران و برادرانشان جنگیدند، و بعد از وفات پیامبر (ص) شهرها و آبادی ها را با شمشیر فتح نمودند، و علم و قرآن را به همه جا رساندند، مرتد شده اند!
- [سایر] با سلام من موضوع حجاب رو در متون مختلف بررسی کردم اخیرا مقاله دیدم که بسیار متفاوت می باشد دوست دارم نظر خود را با دلیل بیان کنید توسعهی عورت به سراپای زنان در متون قدیمی ادبیات فارسی از اصطلاح عورت علاوه بر معنی رایج آن برای اشاره به زن نیز استفاده شده است: 1. چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زُهره کرد عورتی را زُهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود؟ روح میبُردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین (مثنوی، دفتر اول) شاید از ابیات فوق استنباط شود که عورت کلمهای تحقیرآمیز است و برای اشاره به زنی بدکاره به کار رفته است، اما شواهد دیگر نشان میدهد که اطلاق عورت به زن مفهومی منفی ندارد و از این کلمه حتی به معنی ناموس نیز استفاده شده است: گفت حق زَ اهل نفاق ناسدید بَأسُهُم ما بَینَهُم بَأسٌ شَدید در میان همدگر مردانهاند در غزا چون عورتان خانهاند گفت پیغمبر سپهدار غیوب لا شجاعه یا فتی قبل الحروب (مثنوی، دفتر سوم) آنکه دزدد مال تو، گویی بگیر دست و پایش را ببُر، سازَش اسیر وآنکه قصد عورت تو میکند صد هزاران خشم از تو سر زند گر بیاید سیل و رخت تو برد هیچ با سیل آورد کینی خرد؟ (مثنوی، دفتر پنجم) کاربرد عادی عورات به معنی زنان در متون زیر بیشتر مشخص است. در زبان فارسی قدیم اهل شهر شامل اطفال و عورات بودهاند و اگر مردی میمرده است اطفال او یتیم و عورات او بیوه میشدهاند: تمامت اهل اصفهان از صغیر و کبیر و وضیع و شریف و اطفال و عورات،… (ترجمهی محاسن اصفهان) …و بر دل اطفال و عورات او که یتیم و بیوه شوند نمیبخشاید، … (سندباد نامه) عورتانه و عورتینه نیز از اصطلاحات مرتبط به زنان در زبان فارسی قدیم است و نگرش فرهنگی نیاکان ما را به زن منعکس میکند. در لغتنامهی دهخدا آمده است: عورتانه: منسوب و متعلق به زن و متشابه و مانند آن, زنانه. عورتینه: جنس زن و دختر. در مقابل مردینه و پسرینه. …و باقی آنچه عورتینه بودند از بنات و اخوات و خواتین که با ترکان به هم بودند. (جهانگشای جوینی) بنات و اخوات و خواتین به معنی دختران و خواهران و بانوان (خاتونها) است. علاوه بر متون فارسی قدیم، زن در روایاتی منسوب به پیامبر و اصحاب و نزدیکان او نیز عورت خوانده شده است. این روایات را در اینجا نقل میکنیم و پس از مقایسه با قرآن اعتبار و اصالت آنها را بررسی میکنیم. 1. رسول خدا از اصحاب خود پرسید: زن چیست؟ گفتند: عورت. گفت: زن کی به خدا نزدیکتر است؟ ندانستند. فاطمه این را شنید و گفت: زن آنگاه به خدا نزدیکتر است که در قعر خانه باشد. (بحار الأنوار, ج 43, ص 92) 2. رسول خدا گفت: زنان عورتند، آنها را در خانه حبس کنید. (بحار الأنوار, ج 100, ص 250) در فقه به تمام مواضعی از بدن زن که باید پوشیده شود عورت میگویند که تقریباً تمام بدن زن را در بر میگیرد. مرتضی مطهری در کتاب مسألهی حجاب از قول ابن رشد میگوید: (عقیدهی اکثر علما بر این است که بدن زن -جز چهره و دو دست تا مچ- عورت است. ابوحنیفه معتقد است که قدمین نیز عورت شمرده نمیشود، و ابوبکر بن عبدالرحمن بن هشام معتقد است که تمام بدن زن بلا استثنا عورت است.)[1] عورت کلمهای عربی است. در فرهنگ عربی منجد الطلاب معانی زیر برای این کلمه بیان شده است: -رخنهگاهی که موجب نگرانی است -شکاف کوه -جای طلوع و غروب خورشید -کمینگاهی که در آن پنهان شوند -آنچه موجب شرم است -اعضایی از بدن که انسان به سبب شرم میپوشاند. در قرآن از اصطلاح عورت برای اشاره به زنان استفاده نشده است، اما عورت علاوه بر معنای رایج آن در معانی دیگری نیز به کار رفته است: 1. "ای کسانی که ایمان آوردید، باید مملوکان شما و کسانی که به بلوغ نرسیدهاند سه بار از شما اجازه بگیرند: قبل از نماز صبح، و هنگام ظهر که لباستان را در میآورید، و بعد از نماز عشا که سه عورت برای شماست. بعد از این بر شما و آنها گناهی نیست که گرد یکدیگر بگردید. خدا این گونه آیات را برای شما تبیین میکند. و خدا علیم و حکیم است." (نور 58) 2. "و آنگاه که گروهی از آنها گفتند: ای اهل یثرب، شما را جای ماندن نیست،برگردید. و گروهی از آنها از پیامبر اجازه میخواستند و میگفتند خانههای ما عورت است با اینکه عورت نبود. فقط میخواستند فرار کنند." (احزاب 13) 3. در آیهی 31 سورهی نور که آیهای مهم در تعیین حدود پوشش زنان است، عورت در مفهومی نزدیک یا منطبق بر معنی رایج امروزی آن به کار رفته است: "به زنان مؤمن بگو که غض بصر کنند و فروج خود را حفظ کنند و زینت خود را جز آنچه از آن پیداست آشکار نکنند، و خِمارشان را بر جیوبشان بزنند، و زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنانشان یا مملوکانشان یا مردان تابعی که اِربه ندارند یا کودکانی که بر عورتهای زنان اظهار ندارند، و پایشان را نزنند که آنچه از زینتشان پنهان میکنند دانسته شود. و ای مؤمنان همگی به سوی خدا بازگردید تا رستگار شوید." در این آیه عورات از نظر دستوری به زنان اضافه شده است, بنا بر این عورات در اصطلاح قرآن بخش یا بخشهایی از اندام زنان است، نه تمام بدن آنان. علاوه بر این اندام هایی همچون سر و صورت و دست و پای زن نمیتواند مصداق عورت زن در اصطلاح قرآن باشد, چرا که اینها مواضعی نیستند که کودکان بر آن (اظهار) نداشته باشند. عورات زنان را در این آیه میتوان به اندام های جنسی یا شرم گاه های زنان ترجمه کرد. دیده میشود که زن در ادبیات فارسی، فقه سنتی، و روایات عورت خوانده شده است و در قرآن از چنین اصطلاحی استفاده نشده است. در اعتبار و اصالت روایاتی که زن را عورت میخوانند به دلایل زیر میتوان تردید کرد: 1. زن از موضوعات مهم در قرآن است. قرآن سورهای به نام زنان (نسا) دارد و سورهای از قرآن نیز به نام مریم نامگذاری شده است. کلمات بنت, بنات, امرأه, نساء, زوج, أزواج، أخت، أخوات و دیگر کلمات مترادف نزدیک به صد و پنجاه بار در قرآن تکرار شده است. قرآن اصطلاح عورت را برای اشاره به زن به کار نبرده است. بنا به روایات فوق پیامبر و اصحاب متفقالقولند که زن عورت است و باید بپذیریم که اطلاق اصطلاح عورت به زنان در عصر پیامبر رایج بوده است. چگونه ممکن است که با وجود اشارهی مکرر قرآن به زنان، این اصطلاح هیچ انعکاسی در قرآن نداشته باشد؟ 2. قرآن در توصیف زنان تعبیرات خاصی دارد: الف ." زنان لباس شمایند و شما لباس آنهایید (بقره 178) -زنان شما حرث شمایند (بقره 223) ب."-از آیاتش آن است که برایتان از خودتان زنانی آفرید که با آنان آرام گیرید (روم 21) پیامبر در مقام معلم به اصحاب آموخته است که زن لباس است، حرث است و مایهی آرامش است. قرآن مرجع اصلی در تعالیم پیامبر است. با این حال بنا به روایات فوق وقتی پیامبر از اصحاب میپرسد زن چیست، میگویند عورت است. گویا اصحاب با قرآن و تعالیم و اصطلاحات آن آشنا نیستند، یا آن را در درجهی دوم اهمیت قرار میدهند. 3. لحن روایاتی که زن را عورت میخواند و به حبس آنان در خانه تشویق میکند فراتر از یک توصیهی اخلاقی است و از عقلانیت و انسانیت فاصله دارد. چرا به جای ماندن زن در خانه، از ماندن زن در قعر خانه سخن گفته میشود؟ و چرا حبس در خانه؟ تأمل در لحن و کلماتی که در این روایات به کار رفته است نشان میدهد که سازندهی این روایات با هر گونه حضور اجتماعی زن به شدت مخالف بوده است و به مخفی کردن زن در خانه میاندیشیده است. مرتضی مطهری در بخشی از کتاب مسألهی حجاب تحت عنوان (نه حبس و نه اختلاط) میگوید: از آنچه مجموعاً بیان شد معلوم گشت آنچه اسلام میگوید نه آن چیزی است که مخالفان اسلام، اسلام را بدان متهم میکنند، یعنی محبوسیت زن در خانه و نه نظامی است که دنیای جدید آن را پذیرفته است و عواقب شوم آن را میبیند، یعنی اختلاط زن و مرد در جوامع.[2] سخن فوق در حالی بیان میشود که در کتب حدیث روایاتی به پیامبر و دیگر پیشوایان دینی نسبت داده شده است که مردان را به حبس کردن زنان در خانه فرامیخواند. وقتی کتب حدیث ما حاوی چنین روایاتی است، مخالفان اسلام سخن بیجایی نگفتهاند. عورت خواندن زن و حبس او در خانه را نمیتوان مستقل از فرهنگ ایران باستان تحلیل کرد. مورخان و باستانشناسان در تحلیل جایگاه زن در مقاطعی از تاریخ ایران باستان به نقوش به جا مانده در آثار باستانی استناد میکنند. در این نقوش زنان دیده نمیشوند. بخش زیر از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت نقل شده است و در کتاب مسألهی حجاب نیز به آن اشاره شده است: پس از داریوش مقام زن مخضوصاً در طبقهی ثروتمندان تنزل پیدا کرد. زنان فقیر چون برای کار کردن ناچار از آمد و شد در میان مردم بودند آزادی خود را حفظ کردند، ولی در مورد زنان دیگر گوشهنشینی زمان حیض که برایشان واجب بود رفتهرفته امتداد پیدا کرد و سراسر زندگی اجتماعیشان را فرا گرفت، و این امر خود مبنای پردهپوشی در میان مسلمانان به شمار میرود. زنان طبقات بالای اجتماع جرأت آن را نداشتند که جز در تخت روان روپوشدار از خانه بیرون بیایند و هرگز به آنها اجازه داده نمیشد که آشکارا با مردان آمیزش کنند. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان ببینند. در نقشهایی که از ایران باستان برجای مانده هیچ صورت زنی دیده نمیشود و نامی از ایشان به نظر نمیرسد.[3] حتی در میان ایرانیان امروز سنتی وجود دارد که میتوان آن را ناشی از عورتانگاری زنان در ایران قدیم دانست. این سنت مبنای عقلی و شرعی ندارد، اما همچنان وجود دارد. در این فرهنگ مرد از ذکر مستقیم نام زن خود نزد دیگران شرم میکند و از او با تعابیر غیرمستقیمی همچون خانواده و بچهها نام میبرد،پ همان گونه که معمولاً برای رعایت ادب، از ذکر مستقیم نام اعضایی از بدن پرهیز میشود و عبارات غیرمستقیمی به کار میرود. لغتنامهی فارسی دهخدا اصطلاح ستر عورت را پوشاندن موضع های مستقبح الذکر معنی کرده است. زن نیز در فرهنگ سنتی مستقبح الذکر است و جایگاهی همچون عورت دارد. اگر زن عورت باشد پوشاندن او معقول و نمایاندنش شرمآور است. از اقلیتی ناچیز که بگذریم، عموم مردم جهان بنا به عقل عرفی در زندگی اجتماعی عورت را میپوشانند و از نمایاندن آن شرم میکنند. یکی از انتقادات مکرر قرآن به اهل کتاب این است که آنان کلمات را از مواضع خود تحریف میکنند. با تحریف کلمات از مواضع آنها میتوان حکمی را تغییر داد. تحریف کلمات از مواضع آنها لزوماً این نیست که در متنی دست ببریم، بلکه میتوانیم معنی کلمهای را عوض کنیم یا آن را نابجا به کار ببریم. اطلاق عورت به سرتاپای زن، در حالی که نه عقل به آن حکم میکند نه از قرآن برداشت میشود، مصداق بارزی از تحریف کلمات از مواضع آن است. حجاب و حدود پوشش زنان در فقه سنتی بر بستر کلمات و اصطلاحاتی تحریف شده به قرآن نسبت داده میشود. اگر اولین منبع فقه اسلامی قرآن است، لازم است که اصطلاحات فقهی با محوریت قرآن پالایش شود.1 اکثر مثالها از لغتنامه فارسی دهخدا نقل شده است. [1] مسأله حجاب، ص 225. [2] مسأله حجاب، ص 218 [3] تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، جلد اول، ص 552