سؤال من در مورد ولایت است. حد آن. با وجود عقاید انحرافی که یا افراط است یا تفریط می خواستم حد تعادل رو بدونم. یا کتاب معرفی کنید یا مطالبی برام بفرستید. من با گروهی آشنا شدم که می گن خدا به علی(ع) گفته (باش) و الآن امور دست ایشون است و ما که باید تحت ولایت خدا باشیم در مرحله ای پائین تر باید تحت ولایت امام باشیم. با حدیث و روایت ثابت می کنند. این گروه نمی گن ائمه خدا هستند بلکه می گن برای این که به خدا برسی باید تحت ولایت امام باشی. یعنی یه وقت هایی که انسان یه لطفی را درونش حس می کنه می گن امام داده. خدا لطفش رو از طریق امام می ده نه مستقیم. این غلطِ دیگه؟ یعنی ما معتقدیم آن لطف هایی که خدا می خواهد به ما بدهد خودش می دهد یا امام؟ یعنی خدا نمی تونه لطفش رو جوری بده که بندش دریافت کنه؟ این که کفره! نقش در وجود خدا راه نداره. دانشجوی گرامی مسئله شفاعت و وساطت فیض الهی توسط اولیای مقرب الهی که در رأس آنها پیامبر(ص) و امامان(ع) می باشند جای هیچ گونه تردیدی ندارد، لیکن این لزوما به معنای آن نیست که راه مستقیم به سوی خدا بسته باشد؛ چنین انگاره ای برآمده از عرفان و تفکر تحریف شده مسیحی است که در آن راه مستقیم انسان به سوی خدا بسته است. یکی از امتیازات بزرگ اسلام این است که راه خدا به سوی انسان را در هر شرایطی بازگذارده و از همگان دعوت کرده است که در هر وضعیتی که قرار دارند با خدا رابطه برقرار کنند و بدانند که راه به سوی خدا بسیار نزدیک و کوتاه است (ان الراحل الیک قریب المسافه) و خدا همنشین هرکسی است که از او یاد کند (جلیس الذاکرین) و اجابت کننده دعوت هر کسی است که او را بخواند. بر این مطلب صدها آیه و روایت دلالت دارد. بنابراین هیچ گاه نباید انسان خود را از نعمت رابطه مستقیم با خداوند محروم سازد، بلکه خداوند خود ما را به این ارتباط دعوت کرده و بالاتر از آن بر ما واجب ساخته است. نمازهای پنجگانه که اساسی ترین رکن شریعت است بهترین دعوت مستقیم الهی است. رابطه مستقیم ما با خدا نیز از دایره شفاعت و وساطت فیض خارج نیست. یعنی از طریق شفاعت و وساطت ما توفیق رابطه با خدا و نماز و نیایش پیدا می کنیم و باز از همین طریق نماز ما تصفیه و پاکیزه می شود و شرایط صعود به عوالم بالا و قبولی درگاه حضرت احدیت را پیدا می کند. به بیان دیگر خداوند دوگونه ارتباط با آفریدگان خود دارد با واسطه و بدون واسطه، که در اصطلاح از آن به (عالم امر) و (عالم خلق) تعبیر می شود. از جهت عالم امر و بدون واسطه فیض الهی به طور (کن فیکون) به آفریدگان می رسد و بنا بر عالم خلق از طریق واسطه ها و به طور عادی و تدریجی فیض الهی به بندگان می رسد. بدون شک آدمی برای تحصیل کمالات مادی و معنوی، به غیر خود؛ یعنی، خارج از محدوده وجودی خویش، نیازمند است. عالم هستی بر اساس نظام اسباب و مسببات استوار شده و تمسّک به سببها و وسایل برای رسیدن به کمالات مادی و معنوی، لازمه این نظام است. بر همین اساس قرآن کریم، انسان را در جهت کسب کمالات معنوی و قرب به درگاه الهی، امر به توسّل به اسباب تقرب کرده است:(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ)؛ (ای مؤمنان پروای الهی داشته باشید و به سوی او وسیله تحصیل کنید): مائده (5)، آیه 35.. در روایات پیامبر اکرم و امامان معصوم(ع) نیز بر لزوم توسّل به اولیای الهی هنگام دعا، تأکید شده است؛ چنانکه در روایت نبوی مستند نزد شیعه و اهل سنت آمده است: (کل دعاء محجوب حتّی یُصلّی علی محمد و آل محمد)؛ میزان الحکمه، ج 4، ص 1662، ح 10794؛ کنزالعمال، ح 2153؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 220. (هر دعایی محجوب است تا اینکه بر محمد و آل محمد درود فرستاده شود). بنابراین همچنان که اصل دعا از اسباب و وسیلههای فیض است و میتوان حاجت را به طور مستقیم از خداوند درخواست کرد؛ توسّل به اولیای الهی در هنگام دعا نیز از اسباب فیض و وسایل قرب به خداوند است. حکمت توسّل یکم. حکمت اعطای این نقش به بزرگان دین و اولیای الهی، جایگاه معنوی آنان است. همه موجودات عالم هستی، آیات و نشانههای حضرت حقّاند. هر موجودی به اندازه وسعت وجودیاش، نشانگر اسما و صفات خداوند سبحان است. عالیترین و تابناکترین جلوه و ظهور حضرت حق، در آینه وجود انسان کامل (پیشوایان معصوم) محقق میگردد. انسان کامل آینه تمام نمای اسما و صفات حضرت حق و جلوه و مظهر جلال و جمال پروردگار است. توسّل به انسان کامل، در حقیقت توجه به جلال و جمال خدا و توسّل به چشمه فیض او است. دوّم. اولیای الهی انسانهایی از جنس خود ما هستند و به طور معمول خیلی راحتتر و زودتر میتوان با آنان رابطه عاطفی، برقرار کرد. سوّم. خداوند خواسته است اولیای خود را در کانون توجه و اقبال مردم قرار دهد. توجه به آنان، به عنوان انسانهای کامل و برقراری ارتباط عاطفی و معنوی با آنان، تأکید بر حقانیت و اسوه بودن آنان است و موجب میشود مردم با مراجعه به آنان و الگوگیری از ایشان، به طریق هدایت و سعادت، دست یابند. با این مقدمه لازم است به دو نکته توجه نمایید. اول. درست است که وجاهت و آبرومندی انسان نزد خدای متعال در حسن ارتباط و استجابت دعای انسان موثر است ولی باید توجه داشت در این زمینه مطلق گرایی صحیح نیست و این حالت در افراد به صورت نسبی وجود دارد. یعنی هرکس به مقداری که با خدای متعال رابطه دارد و توانسته است رضایت او را نسبت به خود جلب نماید از وجاهت و آبرومندی برخوردار است؛ بنابراین حتی بدون واسطه با خدای خود رابطه دارد و می تواند دعا کند و امید به استجابت آن را نیز داشته باشد. طبیعی است تاثیر کلام و دعای کسانی که مراتب عبودیت را بهتر انجام داده اند, قرب بیشتری دارند و درجه وجاهتشان بالاتر است, نسبت به کسانی که چنین نیستند, بیشتر است و بحث وجاهت و آبرومندی در این جهت خیلی موثر است, لذا در دعای توسل می خوانیم (یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله) یعنی ابتدا به وجاهت ایشان استدلال می کنیم و بعد آن را وسیله در خواست شفاعت از ایشان قرار می دهیم. دوم. فلسفه توسل به اهل بیت(ع) نقشی است که ایشان در وساطت میان بندگان خدا و ذات الهی دارند و دلیل آن هم همان است که بدان اشاره شد, یعنی قرب و آبرومندی ایشان نزد خدای متعال. بنابراین ما خصوصا در مذهب شیعه با داشتن و اعتقاد به امامان معصوم(ع) و وارستگانی که به تبعیت ایشان از درجات قرب و وجاهت برخوردارند, احساس خلا نسبت به وجود این افراد نمی کنیم. باید توجه داشت که امام دارای دو نوع ولایت است یکی ولایت تشریعی که مربوط به قوانین و احکام علمی و حکومت اداره جامعه است و دیگر ولایت تکوینی، ولایتی که به امام به اذن و اجازه خداوند در عالم هستی اعمال می کند. خداوند آنگاه که امر کرد (یا حق) هستی و جهان وجود یافت. و این فرمان و امر در سراسر جهان سریان یافت و چیزی در این عالم وجودش را از او گرفت، خداوند در مورد هر چیزی حاضر و دارای تأثیری مستقیم است. اما در مورد امام، ولایت او و حد آن، باید کمی بیشتر بحث کنیم: اولا: باید بدانیم رابطه ای که در عالم هستی وجود دارد رابطه ای است طولی، بدین معنا که خداوند علت تمام موجودات این عالم است و موجودات نیز پس از او به نحوی بر یکدیگر مترتب دارند. موجودات عالم در یک رشته واحدی قرار دارند رشته ای که فرمان (باش) ی که خداوند صادر کردند در سراسر آن راه یافته و دارد. و ثانیا: در این سلسله طولی که از خداوند شروع می شود هیچ جایی نیست که تأثیرگذاری خداوند حذف گردد و به قول معروف زمام امور را کاملا به کسی یا چیزی واگذار کند و بگوییم ولایت و تأثیر خدا تا این جاست و از آن به بعد دیگر خداوند هیچ نقشی ندارد. اگر هم کارها یا اموری را به کسی یا چیزی نسبت می دهیم در واقع به طور ازلی است زیرا آن کسی که بنیادا تأثیرگذار است خداوند می باشد. مثلا فردی که با دستش و فشردن کلید برق، لامپی را روشن می کند، می تواند به گوید انگشت من علت روشن شدن لامپ بود، می تواند بگوید بازوی من علت بود و می تواند بگوید من لامپ را روشن کردم، در همه اینها آنکه واقعا لامپ را روشن کرد (من) هستم و انگشت یا بازو هم اگر علت باشند در طول اراده فرد علت هستند. البته از این مطلب نباید جبر فهمیده شود چرا که خداوند انسان را مختار آفریده است و او می تواند با عقل خود کارها و اعمال خود را برگزیند و حتی به جنگ با او برود. مساله دیگری نیز که باید بدان توجه شود این است که درک کنیم ما واقعا موجوداتی محدود . کم ظرفیت هستیم، موجوداتی هستیم که به خاطر محدود بودنمان، ضعیف و ناتوان می باشیم، و در مقابل، خداوند موجودی است نامتناهی و بی نهایت با کمالاتی نامحدود و آنچه نیز از او صادر می شود هم چون خود او در نهایت شدت و کمال وجودی است. او هم چون نیروگاه برقی است که نیروی با ولتاژ بالا از خود صادر می کند و ما چون لامپ های 100 ولتی و محدودی هستیم که ظرفیت پذیرش حد خاصی از انرژی را داریم. حال با توجه به این سخنان باید گفت که گاهی ما در مورد رابطه ای که خداوند با ما دارد و فیضی که قرار است از او به ما برسد بحث می کنیم و گاهی هم در مورد رابطه ای که ما با خداوند داریم و سیر و مسیری که باید به سوی او طی کنیم، سخن می گوییم. در مورد مساله ای اول که رابطه خداوند با ما باشد و لطفی که قرار است از او به ما برسد باید گفت که: ما در دریافت الصاف و فیض های الهی نیاز به واسطه داریم، واسطه ای که ما او را امام می نامیم اما این بدان معنا نیست که خداوند ضعیف است یا دارای نقص است بلکه نیاز به وجود چنین واسطه ای به خاطر نقص و ضعفی است که در ما وجود دارد همانند جریان برقی که پس از تولید از نیروگاه برق باید بارها و بارها کاهش یابد تا وسایل خانگی قادر به دریافت آن باشند. در این جا ضعف از نیروگاه نیست چرا که او متناسب با وجودی که دارد از خود انرژی صادر می کند. باید توجه داشت که این واسطه بودن امام و ولایت تکوینی او همگی واسطه به خداوند و به اذن و اجازه اوست و اصلا خود آنها نیز مخلوقات اویند. و این گونه نیست که خداوند امام ر اخلق کرده باشد و به او ولایت داده باشد و خود به گوشه ای رفته و استراحت نماید بلکه فیض او همواره شامل حال ما می شود که اگر یک لحظه قطع گردد ما دیگر وجود نخواهیم یافت. اما فقط همانند کاهنده جریان برق واسطه ای است برای رساندن فیض الهی به موجوداتی که ظرفیت پذیرش اصل آن را ندارند. و باز تأکید می کنیم که یک اثر و پدیده را می توان به علت قریب و بعید نسبت داد، همانطوری که می توان گفت: در را کلید باز کرده و می توان گفت: در را انگشت من باز کرد و یا دست من و یا بازوی بازکرد و یا در را من باز کردم. هیچ کدام از این نسبت ها آنگاه که فاعل حقیقی را فراموش نکنیم اشکال ندارد. در این جا نیز می توان گفت آن لطفی را که در درون خود حس می کنم از سوی خداست و هم می توان گفت این لطفی است که از سوی خداوند و به واسطه امام در من حاصل شده است. اشکال کار آنجاست که فاعل و علت بودن خداوند را فراموش کنیم همانند کسی که با انگشت به ماه اشاره می کرد اما خرد نادان به سر انگشت نگاه می کرد و فراتر از آن را نمی دید. اما در مورد مساله دوم یعنی رابطه و ارتباط ما با خداوند و سیر و سلوک به سوی او، باید گفت که هیچ مانع یا واسطه ای درکار نیست. انسان می تواند مستقیما با خداوند سخن بگوید، از او کمک بخواهد و از گناهان طلب عفو و آمرزش نماید. اما از آنجا که انسان، موجودی ناقص و نادان است راه و مسیر درست را نمی داند و توان یافتن آن را نیز ندارد. بنابراین به کسی نیاز دارد که او را راهنمایی کند راهبر شود و چون چنین افرادی نزد خداوند دارای ارزش و اعتباری اند به آن توسل می جوییم تا هم راه را به ما نشان دهد و هم در مورد ما شفاعت نمایند. همان طوری که شاگرد تنبل و بی توجه، دست به دامان شاگرد زرنگ و مورد اعتماد معلم می زند تا نزد استاد از او شفاعت و وساطت نماید. در آخر باید گفت که ما در همه حال تحت ولایت خداوند هستیم و اگر هم تحت ولایت امام در می آییم به فرمان و اذن اوست و نباید فاعل و علت بودن و ولایت داشتن خداوند را فراموش کنیم که اگر چنین شود این خود انحراف و کفری آشکار است.
سؤال من در مورد ولایت است. حد آن. با وجود عقاید انحرافی که یا افراط است یا تفریط می خواستم حد تعادل رو بدونم. یا کتاب معرفی کنید یا مطالبی برام بفرستید. من با گروهی آشنا شدم که می گن خدا به علی(ع) گفته (باش) و الآن امور دست ایشون است و ما که باید تحت ولایت خدا باشیم در مرحله ای پائین تر باید تحت ولایت امام باشیم. با حدیث و روایت ثابت می کنند. این گروه نمی گن ائمه خدا هستند بلکه می گن برای این که به خدا برسی باید تحت ولایت امام باشی. یعنی یه وقت هایی که انسان یه لطفی را درونش حس می کنه می گن امام داده. خدا لطفش رو از طریق امام می ده نه مستقیم. این غلطِ دیگه؟ یعنی ما معتقدیم آن لطف هایی که خدا می خواهد به ما بدهد خودش می دهد یا امام؟ یعنی خدا نمی تونه لطفش رو جوری بده که بندش دریافت کنه؟ این که کفره! نقش در وجود خدا راه نداره.
سؤال من در مورد ولایت است. حد آن. با وجود عقاید انحرافی که یا افراط است یا تفریط می خواستم حد تعادل رو بدونم. یا کتاب معرفی کنید یا مطالبی برام بفرستید. من با گروهی آشنا شدم که می گن خدا به علی(ع) گفته (باش) و الآن امور دست ایشون است و ما که باید تحت ولایت خدا باشیم در مرحله ای پائین تر باید تحت ولایت امام باشیم. با حدیث و روایت ثابت می کنند. این گروه نمی گن ائمه خدا هستند بلکه می گن برای این که به خدا برسی باید تحت ولایت امام باشی. یعنی یه وقت هایی که انسان یه لطفی را درونش حس می کنه می گن امام داده. خدا لطفش رو از طریق امام می ده نه مستقیم. این غلطِ دیگه؟ یعنی ما معتقدیم آن لطف هایی که خدا می خواهد به ما بدهد خودش می دهد یا امام؟ یعنی خدا نمی تونه لطفش رو جوری بده که بندش دریافت کنه؟ این که کفره! نقش در وجود خدا راه نداره.
دانشجوی گرامی مسئله شفاعت و وساطت فیض الهی توسط اولیای مقرب الهی که در رأس آنها پیامبر(ص) و امامان(ع) می باشند جای هیچ گونه تردیدی ندارد، لیکن این لزوما به معنای آن نیست که راه مستقیم به سوی خدا بسته باشد؛ چنین انگاره ای برآمده از عرفان و تفکر تحریف شده مسیحی است که در آن راه مستقیم انسان به سوی خدا بسته است. یکی از امتیازات بزرگ اسلام این است که راه خدا به سوی انسان را در هر شرایطی بازگذارده و از همگان دعوت کرده است که در هر وضعیتی که قرار دارند با خدا رابطه برقرار کنند و بدانند که راه به سوی خدا بسیار نزدیک و کوتاه است (ان الراحل الیک قریب المسافه) و خدا همنشین هرکسی است که از او یاد کند (جلیس الذاکرین) و اجابت کننده دعوت هر کسی است که او را بخواند. بر این مطلب صدها آیه و روایت دلالت دارد. بنابراین هیچ گاه نباید انسان خود را از نعمت رابطه مستقیم با خداوند محروم سازد، بلکه خداوند خود ما را به این ارتباط دعوت کرده و بالاتر از آن بر ما واجب ساخته است. نمازهای پنجگانه که اساسی ترین رکن شریعت است بهترین دعوت مستقیم الهی است.
رابطه مستقیم ما با خدا نیز از دایره شفاعت و وساطت فیض خارج نیست. یعنی از طریق شفاعت و وساطت ما توفیق رابطه با خدا و نماز و نیایش پیدا می کنیم و باز از همین طریق نماز ما تصفیه و پاکیزه می شود و شرایط صعود به عوالم بالا و قبولی درگاه حضرت احدیت را پیدا می کند.
به بیان دیگر خداوند دوگونه ارتباط با آفریدگان خود دارد با واسطه و بدون واسطه، که در اصطلاح از آن به (عالم امر) و (عالم خلق) تعبیر می شود. از جهت عالم امر و بدون واسطه فیض الهی به طور (کن فیکون) به آفریدگان می رسد و بنا بر عالم خلق از طریق واسطه ها و به طور عادی و تدریجی فیض الهی به بندگان می رسد.
بدون شک آدمی برای تحصیل کمالات مادی و معنوی، به غیر خود؛ یعنی، خارج از محدوده وجودی خویش، نیازمند است. عالم هستی بر اساس نظام اسباب و مسببات استوار شده و تمسّک به سببها و وسایل برای رسیدن به کمالات مادی و معنوی، لازمه این نظام است.
بر همین اساس قرآن کریم، انسان را در جهت کسب کمالات معنوی و قرب به درگاه الهی، امر به توسّل به اسباب تقرب کرده است:(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ)؛ (ای مؤمنان پروای الهی داشته باشید و به سوی او وسیله تحصیل کنید): مائده (5)، آیه 35.. در روایات پیامبر اکرم و امامان معصوم(ع) نیز بر لزوم توسّل به اولیای الهی هنگام دعا، تأکید شده است؛ چنانکه در روایت نبوی مستند نزد شیعه و اهل سنت آمده است:
(کل دعاء محجوب حتّی یُصلّی علی محمد و آل محمد)؛ میزان الحکمه، ج 4، ص 1662، ح 10794؛ کنزالعمال، ح 2153؛ المعجم الاوسط، ج 1، ص 220. (هر دعایی محجوب است تا اینکه بر محمد و آل محمد درود فرستاده شود).
بنابراین همچنان که اصل دعا از اسباب و وسیلههای فیض است و میتوان حاجت را به طور مستقیم از خداوند درخواست کرد؛ توسّل به اولیای الهی در هنگام دعا نیز از اسباب فیض و وسایل قرب به خداوند است.
حکمت توسّل
یکم. حکمت اعطای این نقش به بزرگان دین و اولیای الهی، جایگاه معنوی آنان است. همه موجودات عالم هستی، آیات و نشانههای حضرت حقّاند. هر موجودی به اندازه وسعت وجودیاش، نشانگر اسما و صفات خداوند سبحان است. عالیترین و تابناکترین جلوه و ظهور حضرت حق، در آینه وجود انسان کامل (پیشوایان معصوم) محقق میگردد. انسان کامل آینه تمام نمای اسما و صفات حضرت حق و جلوه و مظهر جلال و جمال پروردگار است. توسّل به انسان کامل، در حقیقت توجه به جلال و جمال خدا و توسّل به چشمه فیض او است.
دوّم. اولیای الهی انسانهایی از جنس خود ما هستند و به طور معمول خیلی راحتتر و زودتر میتوان با آنان رابطه عاطفی، برقرار کرد.
سوّم. خداوند خواسته است اولیای خود را در کانون توجه و اقبال مردم قرار دهد. توجه به آنان، به عنوان انسانهای کامل و برقراری ارتباط عاطفی و معنوی با آنان، تأکید بر حقانیت و اسوه بودن آنان است و موجب میشود مردم با مراجعه به آنان و الگوگیری از ایشان، به طریق هدایت و سعادت، دست یابند.
با این مقدمه لازم است به دو نکته توجه نمایید.
اول. درست است که وجاهت و آبرومندی انسان نزد خدای متعال در حسن ارتباط و استجابت دعای انسان موثر است ولی باید توجه داشت در این زمینه مطلق گرایی صحیح نیست و این حالت در افراد به صورت نسبی وجود دارد. یعنی هرکس به مقداری که با خدای متعال رابطه دارد و توانسته است رضایت او را نسبت به خود جلب نماید از وجاهت و آبرومندی برخوردار است؛ بنابراین حتی بدون واسطه با خدای خود رابطه دارد و می تواند دعا کند و امید به استجابت آن را نیز داشته باشد. طبیعی است تاثیر کلام و دعای کسانی که مراتب عبودیت را بهتر انجام داده اند, قرب بیشتری دارند و درجه وجاهتشان بالاتر است, نسبت به کسانی که چنین نیستند, بیشتر است و بحث وجاهت و آبرومندی در این جهت خیلی موثر است, لذا در دعای توسل می خوانیم (یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله) یعنی ابتدا به وجاهت ایشان استدلال می کنیم و بعد آن را وسیله در خواست شفاعت از ایشان قرار می دهیم.
دوم. فلسفه توسل به اهل بیت(ع) نقشی است که ایشان در وساطت میان بندگان خدا و ذات الهی دارند و دلیل آن هم همان است که بدان اشاره شد, یعنی قرب و آبرومندی ایشان نزد خدای متعال. بنابراین ما خصوصا در مذهب شیعه با داشتن و اعتقاد به امامان معصوم(ع) و وارستگانی که به تبعیت ایشان از درجات قرب و وجاهت برخوردارند, احساس خلا نسبت به وجود این افراد نمی کنیم.
باید توجه داشت که امام دارای دو نوع ولایت است یکی ولایت تشریعی که مربوط به قوانین و احکام علمی و حکومت اداره جامعه است و دیگر ولایت تکوینی، ولایتی که به امام به اذن و اجازه خداوند در عالم هستی اعمال می کند.
خداوند آنگاه که امر کرد (یا حق) هستی و جهان وجود یافت. و این فرمان و امر در سراسر جهان سریان یافت و چیزی در این عالم وجودش را از او گرفت، خداوند در مورد هر چیزی حاضر و دارای تأثیری مستقیم است.
اما در مورد امام، ولایت او و حد آن، باید کمی بیشتر بحث کنیم:
اولا: باید بدانیم رابطه ای که در عالم هستی وجود دارد رابطه ای است طولی، بدین معنا که خداوند علت تمام موجودات این عالم است و موجودات نیز پس از او به نحوی بر یکدیگر مترتب دارند. موجودات عالم در یک رشته واحدی قرار دارند رشته ای که فرمان (باش) ی که خداوند صادر کردند در سراسر آن راه یافته و دارد.
و ثانیا: در این سلسله طولی که از خداوند شروع می شود هیچ جایی نیست که تأثیرگذاری خداوند حذف گردد و به قول معروف زمام امور را کاملا به کسی یا چیزی واگذار کند و بگوییم ولایت و تأثیر خدا تا این جاست و از آن به بعد دیگر خداوند هیچ نقشی ندارد. اگر هم کارها یا اموری را به کسی یا چیزی نسبت می دهیم در واقع به طور ازلی است زیرا آن کسی که بنیادا تأثیرگذار است خداوند می باشد. مثلا فردی که با دستش و فشردن کلید برق، لامپی را روشن می کند، می تواند به گوید انگشت من علت روشن شدن لامپ بود، می تواند بگوید بازوی من علت بود و می تواند بگوید من لامپ را روشن کردم، در همه اینها آنکه واقعا لامپ را روشن کرد (من) هستم و انگشت یا بازو هم اگر علت باشند در طول اراده فرد علت هستند.
البته از این مطلب نباید جبر فهمیده شود چرا که خداوند انسان را مختار آفریده است و او می تواند با عقل خود کارها و اعمال خود را برگزیند و حتی به جنگ با او برود.
مساله دیگری نیز که باید بدان توجه شود این است که درک کنیم ما واقعا موجوداتی محدود . کم ظرفیت هستیم، موجوداتی هستیم که به خاطر محدود بودنمان، ضعیف و ناتوان می باشیم، و در مقابل، خداوند موجودی است نامتناهی و بی نهایت با کمالاتی نامحدود و آنچه نیز از او صادر می شود هم چون خود او در نهایت شدت و کمال وجودی است. او هم چون نیروگاه برقی است که نیروی با ولتاژ بالا از خود صادر می کند و ما چون لامپ های 100 ولتی و محدودی هستیم که ظرفیت پذیرش حد خاصی از انرژی را داریم.
حال با توجه به این سخنان باید گفت که گاهی ما در مورد رابطه ای که خداوند با ما دارد و فیضی که قرار است از او به ما برسد بحث می کنیم و گاهی هم در مورد رابطه ای که ما با خداوند داریم و سیر و مسیری که باید به سوی او طی کنیم، سخن می گوییم.
در مورد مساله ای اول که رابطه خداوند با ما باشد و لطفی که قرار است از او به ما برسد باید گفت که: ما در دریافت الصاف و فیض های الهی نیاز به واسطه داریم، واسطه ای که ما او را امام می نامیم اما این بدان معنا نیست که خداوند ضعیف است یا دارای نقص است بلکه نیاز به وجود چنین واسطه ای به خاطر نقص و ضعفی است که در ما وجود دارد همانند جریان برقی که پس از تولید از نیروگاه برق باید بارها و بارها کاهش یابد تا وسایل خانگی قادر به دریافت آن باشند. در این جا ضعف از نیروگاه نیست چرا که او متناسب با وجودی که دارد از خود انرژی صادر می کند.
باید توجه داشت که این واسطه بودن امام و ولایت تکوینی او همگی واسطه به خداوند و به اذن و اجازه اوست و اصلا خود آنها نیز مخلوقات اویند. و این گونه نیست که خداوند امام ر اخلق کرده باشد و به او ولایت داده باشد و خود به گوشه ای رفته و استراحت نماید بلکه فیض او همواره شامل حال ما می شود که اگر یک لحظه قطع گردد ما دیگر وجود نخواهیم یافت. اما فقط همانند کاهنده جریان برق واسطه ای است برای رساندن فیض الهی به موجوداتی که ظرفیت پذیرش اصل آن را ندارند.
و باز تأکید می کنیم که یک اثر و پدیده را می توان به علت قریب و بعید نسبت داد، همانطوری که می توان گفت: در را کلید باز کرده و می توان گفت: در را انگشت من باز کرد و یا دست من و یا بازوی بازکرد و یا در را من باز کردم. هیچ کدام از این نسبت ها آنگاه که فاعل حقیقی را فراموش نکنیم اشکال ندارد. در این جا نیز می توان گفت آن لطفی را که در درون خود حس می کنم از سوی خداست و هم می توان گفت این لطفی است که از سوی خداوند و به واسطه امام در من حاصل شده است. اشکال کار آنجاست که فاعل و علت بودن خداوند را فراموش کنیم همانند کسی که با انگشت به ماه اشاره می کرد اما خرد نادان به سر انگشت نگاه می کرد و فراتر از آن را نمی دید.
اما در مورد مساله دوم یعنی رابطه و ارتباط ما با خداوند و سیر و سلوک به سوی او، باید گفت که هیچ مانع یا واسطه ای درکار نیست. انسان می تواند مستقیما با خداوند سخن بگوید، از او کمک بخواهد و از گناهان طلب عفو و آمرزش نماید. اما از آنجا که انسان، موجودی ناقص و نادان است راه و مسیر درست را نمی داند و توان یافتن آن را نیز ندارد. بنابراین به کسی نیاز دارد که او را راهنمایی کند راهبر شود و چون چنین افرادی نزد خداوند دارای ارزش و اعتباری اند به آن توسل می جوییم تا هم راه را به ما نشان دهد و هم در مورد ما شفاعت نمایند. همان طوری که شاگرد تنبل و بی توجه، دست به دامان شاگرد زرنگ و مورد اعتماد معلم می زند تا نزد استاد از او شفاعت و وساطت نماید.
در آخر باید گفت که ما در همه حال تحت ولایت خداوند هستیم و اگر هم تحت ولایت امام در می آییم به فرمان و اذن اوست و نباید فاعل و علت بودن و ولایت داشتن خداوند را فراموش کنیم که اگر چنین شود این خود انحراف و کفری آشکار است.
- [سایر] با سلام و سپاس از شما بابت من بعد از حدود بیش از یک سال که به دنبال یافتن مورد مناسبی جهت امر ازدواج بودم، توانستم از طریق معرفی یکی از اعضای فامیل با یک خانواده خوب آشنا بشم. بهتره اول از شرایط خودم بگم: من ساکن زاهدانم و لیسانس حسابداریم رو از دانشگاه ملی روزانه گرفتم و پشت بندش دو سال هم سرباز امریه بودم. بعدش هم افتادم به جون آزمون دادن برای استخدام. یک آزمون رو تا مرحله مصاحبه هم پیش رفتم و مونده جوابیه گزینش و یکی دیگه هم هنوز مصاحبه شروع نشده. امید فراوان دارم تا حداکثر ظرف پایان امسال یه جای خوب برم سر کار. شخصاً آدمی هستم که مسائل مذهبی و اعتقادی برام فوق العاده مهمه. تنها یه دوست صمیمی دارم که شاخصه بارزش هم مذهبی بودنشه. برای انتخاب همسر هم مثل بعضیا رنگ چشم همسر و شبیه فلان هنرپیشه باشه و شاغل بودنش و بابای پولدار داشتنش هم واسم اصلاً اهمیتی نداره. مهمترین معیارها برای من پایبندی به مسائل دینیه. نماز، حجاب، اخلاق خوب، خانواده متدین و قس علی هذا... از لحاظ اقتصادی هم خانواده ما در یه حد متوسط هستیم شاید هم کمی رو به پایین. این موردی هم که گفتم به تازگی معرفی شدن، طی دو مرحله دیداری که به واسطه همون معرف داشتیم (به صورت خانوادگی) تقریباً میشه گفت همون ویژگیهای مد نظر من رو دارن. البته این دختر خانم هم بابای پولدار داره هم خودشون شاغل هستن. البته اونطور که خواهرم ازشون پرسیدن کارشون طوریه که با نامحرم ارتباطی ندارن و همکاراشون هم همه خانم هستن. اما در یک کلام بخوام بگم مشکل من با شاغل بودن این خانم هست. از اونجایی که مدیریت خونه و بچه ها بستگی زیادی به زن خونه داره و تو اطرافیان هم کم ندیدم خانمهای شاغلی که به دلیل شاغل بودن نمیتونن وقت کافی برای امور داخلی خونه و رسیدگی به شوهر و بچه ها بزارن. حالا به نظرتون من چطور با این قضیه برخورد کنم؟! اصرار من برای ترک شغل ایشون کار درستیه؟ مورد دیگه هم بحث فامیله. درسته که از لحاظ فرهنگی تشابه خوبی بین خانواده ها هست، اما در بحث فامیل قضیه کاملاً برعکسه. توی فامیل ما انسانهای محترم زیادی هستن اما اینکه مدیر و پزشک و کارخونه دار و سرهنگ و ... باشن نه. اما فامیل ایشون هم از لحاظ تعدادی خیلی بزرگتر (چیزی در حدود 22 تا عمه و عمو و خاله و دایی دارن) و هم از لحاظ وجهه اجتماعی و شغلی به هیچ وجه قابل مقایسه نیستند و اصطلاحاً سرن. تو این مورد هم اگر ممکنه راهنمایی بفرمایید که آیا این اختلاف سطح فامیلی در آینده تأثیرات منفی خواهد داشت یا نه؟ اصولاً جایگاه فامیل تو مسئله ازدواج چیه؟
- [سایر] سلام جناب آقای مرادی از شما خواهش می کنم بعد از خوندن حرف هام، به دور از هرگونه تعصب مذهبی و عرفی به من کمک کنید. این تعصبی که ازش حرف می زنم چیزیه که باعث شده من مجبور بشم حرف هایی رو که باید با مادرم درمیون بذارم تا به من راه حل نشون بده رو بیام اینجا و تو این سایت با شما درمیون بذارم. دختری 23 ساله هستم اهل یک خانواده ی مذهبی و دین دار. البته خودم خیلی وقته که فکر می کنم از خدا دور شدم اما در هر صورت هنوز به خیلی چیزها پایبندم. شاید نمازم رو یک خط در میان می خونم اما حجابم رو کاملا حفظ می کنم روزه هام رو کامل می گیرم و--- البته می دونم که گرفتن روزه یا حفظ حجاب ربطی به خوندن یا نخوندن نماز نداره و اینها فرایضی هستند که هرکدوم رو باید به جای خودشون انجام داد. من حدود سه سال پیش از طریق اینترنت و البته نه از طریق چت بلکه از طریق وبلاگ نویسی با پسری آشنا شدم، این پسر هم سن خودمه و دارای یک خانواده ی کاملا مذهبی و دیندار هستن. خودش هم انسانی بسیار معتقد و اهل دین و مذهبه. دارای خواهر و مادری محجبه و خودش هم دارای سر و وضعی ساده و معمولیه. بعد از گذشت این سه سال ما حس کردیم که به هم علاقه مند شدیم. البته راجع به این موضوع خیلی با هم بحث داشتیم که آیا این حس ما واقعا علاقه است یا نه فقط به همدیگه عادت کردیم و این باعث شده که فکر کنیم به هم علاقه مندیم. ما این موضوع رو هزاران بار حلاجی کردیم و در پایان به این نتیجه رسیدیم که مقدار بسیار زیادی از این حس رو علاقه ی واقعی تشکیل داده و خوب تا حد کمی هم به هم عادت کردیم که اجتناب ناپذیره. من از ابتدای آشناییم با این پسر مادرم رو در جریان گذاشتم و تقریبا همه چیزهایی که بینمون می گذشت رو براش تعریف می کردم. مادرم به دلیل همون تعصب مذهبی و دینی که گفتم همیشه من رو از برقراری ارتباط اینترنتی با این پسر منع می کرد و می گفت که این کار درستی نیست و این آدم ها معلوم نیست کی هستن و من از این ناراحت بودم که مادرم بدون اینکه از خانواده ی این پسر چیزی بدونن ، اون رو هم با بقیه ی پسرایی که در اینترنت به دنبال پیدا کردن وسیله ای برای ارضای امیال خودشون می گردن به یه چوب می روندن--- من حس می کنم چون مادرم چت کردن و یا هرگونه ارتباط اینترنتی رو بد می دونن دیگه هیچ کاری به این ندارن که طرفشون چه جور آدمیه و تنها به این دلیل که از طریق اینترنت با کسی آشنا شدم این رو بد می دونن! بگذریم شاید نظر شما هم همین باشه--- خلاصه به خاطر همین طرز برخورد مادرم درست در موقعی که من متوجه علاقم به این پسر شدم و می خواستم راهی پیدا کنم تا این موضوع رو هم مثل قبل با مادرم درمیون بذارم، این طرز فکر و برخورد، من رو از این کار منصرف کرد و درواقع جرات این کار رو از من گرفت. این آقا اهل تهران هستن و تابستون قبل فرصتی دست داد تا من به تهران برم و در مدتی که اونجا بودم چندبار ایشون رو دیدم و طی این دیدارها من تا حدی فهمیدم که آنچه از طریق اینترنت راجع به ایشون حس کرده بودم درست بوده و ایشون جزو دسته پسرهایی که قصد به دام انداختن طعمه رو دارن نیست. ایشون دارای سر و وضعی معمولی و مذهبی و ساده بود و حرفهاش هم بسیار منطقی بود و هیچگونه خطایی هم در رفتار و گفتار ازش سر نزد. که البته می دونم نمیشه آدم ها رو به سادگی و با سه سال ارتباط اینترنتی و چند نوبت ملاقات شناخت. اما حداقل چیزی که فهمیدم این بود که این آقا در هیچ موردی به من دروغ نگفته بود. این رو هم بگم که از ابتدای آشناییمون مادر این آقا در جریان ارتباط ما بود و حتی قضیه ی علاقه ی ما به هم رو هم می دونست. مسئله ی مهمی که من رو درگیر خودش کرده اینه که این آقا الان باید طبق موظفی به سربازی بره اما به دلیل مشکلاتی که داره از این کار امتناع می کنه و می گه که هیچوقت قدم به سربازخونه نمیزاره! چیزهایی راجع به سربازی دیده و شنیده که باعث شده این حالت براش بوجود بیاد. به دلیل اینکه نمی ره سربازی نمی تونه کار بگیره و از همه چی مونده و الان تمام فکر و ذکرش شده گشتن دنبال آشنا برای معافی گرفتن! ما با هم قرار گذاشتیم که هروقت تونست روی پای خودش وایسه بیاد خواستگاری و من می دونم که اگر به لجبازیش ادامه بده و سربازی نره شاید به این زودی ها نتونه روی پای خودش وایسه. ما چندین بار روی این موضوع با هم بحث کردیم و اون هربار گفته که به سربازی نمی ره. این موضوع انقدر بهش فشار آورده که با وجود علاقه ی شدیدی که به هم داریم چندین بار به من گفته که فکر می کنه نمی تونه من رو خوشبخت کنه و مشکلات انقدر زیادن که شاید نتونه به این زودی ها از پسشون بربیاد و نمی خواد که من به پای اون بسوزم . با وجود 23 سال سن حرف هایی می زنه که خیلی بالاتر از تجربه های این سن هست. یکبار که بحث کرده بودیم می گفت که الان که زیر یک سقف نیستیم همه چیز قشنگ و خوبه اما وقتی وارد زندگی بشیم و مشکلات سر راهمون قرار بگیرن اونوقت دیگه همه چیز به این خوبی و قشنگی نیست. وقتی که مجبور بشم برای یک لقمه نون شب و روز کار کنم اونوقت دیگه نمی تونم مثل الان عشقم رو با تو تقسیم کنم و می ترسم ازین که زندگیمون اونجوری بشه و اونوقت اگه حتی یک لحظه تو احساس بدبختی کنی من نمی تونم جوابگوی خدا و حساب و کتابش باشم . می گفت اگر هم بخوام رو پای خودم وایسم باید حداقل 6 تا 7 سال دیگه صبر کنیم تا من بتونم یک درآمد خوب و ثابت داشته باشم. اما من با 23 سال سن چه جوری می تونم خانوادم رو راضی کنم که 7 سال دیگه صبر کنم تا این پسر که از نظر مادرم هم مورد قبول نیست بیاد خواستگاریم؟ اگر دست خود من بود و اگر رنج و ناراحتی پدر و مادرم برای من مهم نبود، تا 10 سال دیگه هم صبر می کردم... آقای مرادی نمی دونم چی کار کنم. درمونده شدم. دلم می خواد موضوع علاقه م رو به این پسر با مادرم درمیون بذارم اما می ترسم و نمی تونم. از طرف دیگه نمی دونم که اگه به امید خدا این پسر تونست تا دو یا 3 سال دیگه به اوضاع خودش سر و سامون بده ، چه جوری به مادرم بگم و اونو راضی کنم که بذاره بیاد خواستگاری. دلم می خواد بهش کمک کنم و بتونم باری از دوشش بردارم تا بتونیم به هم برسیم. ما به هم خیلی علاقه مندیم ،خیلی زیاد اما مشکلات هم زیادن. دیروز که روز شهادت اما جواد(ع) بود با هم نذر کردیم که اگه تا سال دیگه همین موقع به یه ثبات مالی رسید، برای نیمه ی شعبان و عید غدیر و شهادت امام جواد به مقداری که برامون مقدور باشه در راه خیر خرج کنیم. آقای مرادی من از شما راهنمایی می خوام. من باید چی کار کنم؟ خواهش می کنم راهنماییم کنید. خیلی افسرده و ناراحتم. منتظر راهنمایی شما هستم.