سوال من در مورد مذهب شیعه و سنی است چرا افرادی که از کشورهای غیر مسلمان به اسلام روی می آورند اغلب آنها مذهب سنی دارند. بعضی از کتابها که در رابطه با وقایع تاریخی دوران حضرت علی است را خوانده ام بخصوص کتابهای آیت الله مطهری و دکتر شریعتی را. استدلالها در این موضوع بسیار عالی بوده است و برخی کتابها یعنی راستش را بخواهید کتابی که نویسنده اش سنی بوده را نیز مطالعه کرده ام که در برخی از مطالب کتاب متوجه استدلالهای بی منطق شدم. برای من که یک دانشجو هستم همیشه این سوال بوده است کسی که روی ادیان مختلف کار کرده و اسلام را دینی کامل می یابد چگونه است که مذهب سنی را قبول می کند با آنکه علی را قبول دارد و او را به عنوان فردی منحصر به فرد در تاریخ اسلام می شناسد ولی شیعه را قبول ندارد. اولا : کثرت وجود افراد و حتی علمای یک مذهب دلیل بر حقانیت آن نیست همان گونه که تعداد کشیش ها و علمای مسیحی در سراسر جهان بسیار بیشتر از علمای اسلام است. بلکه ملاک حقانیت یک آیین محتوا و پیام آن و براهین استواری است که برای اثبات آن دارد هر چند طرفدارانش اندک باشند. به تعبیر امیرالمومنین(ع) : اعرف الحق تعرف اهله اعرف الباطل تعرف اهله. حق را باید ملاک سنجش نسبت به افراد قرار داد نه افراد را ملاک ارزیابی حقیقت. ثانیا : این که چرا اینها سنی شدهاند نسبت به افراد مختلف ممکن است علل متفاوتی داشته باشد از جمله: 1- عدم دستیابی به برخی از منابع. 2- عدم جدیت در تحقیق و کاوش پیرامون مذاهب مخالف. 3- دارا بودن روح تعصب و عناد در برابر دیدگاه مخالف هر چند با دلایل محکم صحت آنها ثابت شده باشد. اما این که گفته شده (حقانیت شیعه ثابت شده) باید توضیح داده شود اگر مقصود این است که حقّانیت شیعه برای مسلمانان سنّی مذهب جهان، ثابت شده، این صحیح نیست. چون برای همهی مسلمانانِ سنّی مذهب جهان، حقّانیت شیعه ثابت نشده و بیشتر آنان، از این مسائل بدورند، چون بسیاری اهل تحقیق نیستند و زمینه تحقیق هم ندارند، همان طوری که بیشتر شیعیان هم اهل تحقیق نیستند و امکان هم ندارد که بیشتر مردم مسلمان و شیعهی جهان، محقّق باشند. تحقیق در حقانیت یک مذهب، سالها وقت و تلاشهای علمی بیوقفه میخواهد و این، برای همه میسّر نیست. و اگر مقصود این است که حقانیت شیعه برای همهی علمای اهل سنّت ثابت شده، این هم صحیح نیست. چون همه علمای اهل سنت اهل تحقیق نیستند، همان طوری که همهی علمای شیعه اهل تحقیق نیستند. در میان شیعه و سنی، عدهای از علماء اهل تحقیق هستند و تشخیص حقانیت یک مذهب و یا بطلان آن، به عهدهی آنهاست و دیگران با اعتماد به تحقیق آنان، مذهبی را اختیار میکنند. بنابر این، سؤال را باید به شکل دیگری مطرح کرد. به عنوان مثال میتوان چنین سؤال کرد: (چرا بیشتر مسلمانان جهان سنّی هستند؟) و میتوان به این صورت هم مطرح کرد: (چرا تعداد شیعیان کمتر از سنّیها است؟) برای روشن شدن پاسخ همهی این پرسشها به آن چه در زیر میآید توجه کنید: 1 علی(ع) فرمود: ایها الناس! لاتَسْتَوحِشُوا فی طریق الهُدی لِقِلَّةِ اَهلِه(نهج البلاغه دشتی، ص 422، خطبه 201). این سخن، میرساند که کم بودن پیروان حق و هدایت، نشانه باطل و گمراهی نیست و حتی این سخن میفهماند که پیروان حق، همیشه کم هستند. و نیز آن حضرت در نامهاش به مالک اشتر آورده است: والحقُّ کُلُّهُ ثقیلٌ و قد یخفّفه اللّه علی اقوام طلبوا العاقبة فصبّروا انفسهم و وَثِقوا بصدقِ موعوداللّه لهم(نهج البلاغه دشتی، ص 582، بند17، نامه به مالک اشتر، نامه 53). این جمله از حضرت امیر(ع) میرساند که زیر بار حق رفتن آسان نیست و تا انسان به کمک خدا به مقامات والای معنوی نرسد، نمیتواند آن را به دوش بکشد. از امیرمؤمنان علی(ع) نقل شده که فرمود: انّ الحق ثقیل مریءٌ و انّ الباطل خفیف و بیءٌ(نهج البلاغه دشتی، ص 720، حکمت 376 / نهج البلاغه فیض الاسلام، یک مجلدی، ص 1265، حکمت 368). در غررالحکم و دررالکلم از امیرمؤمنان(ع) آورده است: اِصبِرْ عَلی مَرارَةِ الحقّ و اِیّاکَ اَنْ تَنخَدِعَ لحَلاوةِ الباطل(شرح غرر و درر، ج 2، ص 237، چاپ دانشگاه تهران، هفت مجلدی). لایَصبرُ عَلی مُرِّ الحقّ الاّ من ایقَنَ بحلاوَةِ عاقبته ؛ بر تلخی حق صبر نمیکند، مگر آن کس که به شیرین عاقبت این صبر، یقین داشته باشد)(شرح درر و غرر، ج 6، ص 423). از این سخنان به دست میآید که حق، سنگین و تلخ است و برای همین هر کسی نمیتواند زیر بار آن برود. 2 کثرت پیروان، معیار حقانیت نیست و کم بودن پیرو هم معیار حقانیت نیست. تعداد پیرو، ربطی به حقانیت یا باطل بودن ندارد. همین الآن که قرن پانزدهم هجری قمری است، تعداد غیرمسلمانان بیشتر از تعداد مسلمانان است و حتی تعداد مارکسیستهای چین، شوروی سابق و بعضی از کشورهای دیگر، بیشتر از سنّی مذهبها است. آیا میتوان گفت: غیرمسلمانان حقّاند؟ آن هنگام که پیامبر اسلام ظهور کرد، یک نفر بود، در حالی که مخالفان هزاران نفر بودند. آیا پیامبر به خاطر این که در اقلیت بود، حق نبود؟! در قرآن آیاتی آمده که اکثریت را محکوم و نکوهش میکند. برخی از این آیات چنین است: ... و انَّ کثیراً لَیُضلّون باهوائهم بغیر علم...(،انعام، آیهی 120). و ما یؤمن اکثرهم باللّه...(،یوسف، آیهی 106). و لاتَجِدُ اکثرهم شاکرین...(،اعراف، آیهی 17). ... اِنْ اولیائُهُ الاّ المتقون و لکن اکثرهم لایعلمون(انفال، آیهی 34). و آیاتی در قران هست که اقلیّت را مدح میکند مانند: ... کَم مِنْ فِئةٍ قلیلةٍ غَلَبَتْ فئةً کثیرةً باذن الله والله مع الصابرین(،بقره، آیهی 249). و ما آمن معه الاّ قلیل(،هود، آیهی 40). و قلیل من عبادی الشکور(،سبأ،آیه 13). ما فعلوه الا قلیل(،نساء، آیه 66). فشربوا منه الاّ قلیلاً منهم (دربارهی این آیات به (الایضاح) نوشته فضل بن شاذان، ص 125 مراجعه کنید). این آیات تصور کسانی را که کثرت جماعت را علامت حقانیت به حساب میآورند، باطل میسازد. 3 به خلیل بن احمد گفتند: چرا اصحاب پیامبر با همدیگر مانند برادران اَبَوینی بودند، ولی علی(ع) در میان آنان مانند نابرادری بود؟ خلیل در جواب گفت: چون علی(ع) از همه آنان عالمتر، شریفتر و حلیمتر بود و زودتر از آنان اسلام آورد و برای همین اصحاب پیامبر نسبت به او حسد میورزیدند، زیرا مردم به همفکر و همسلیقهی خود مایلترند(الشیعة والحاکمون، ص 21، چاپ پنجم، بیروت). واز مسیلمة بن نمیل پرسیدند: چرا با این که (ع) از همه برتر بود، او راترک کردند؟ در جواب گفت: چون آنان طاقت دیدنِ او را نداشتند(الشیعة والحاکمون، ص 21، چاپ پنجم، بیروت). پیامبر اسلام(ص) در غدیر خم فرمود: مَن کنتُ مولاهُ فهذا علیٌّ مولاهُ. این حدیث را همه علمای شیعه و سنی آوردهاند و کمتر حدیثی به قوّت این حدیث میرسد. این حدیث مانند آفتاب ظهر است و هیچکس نمیتواند در آن تردید کند. از نظر علمای شیعه این حدیث نصّ صریح و روشن برای خلافت بلافصل علی(ع) است و از نظر علمای سنی، کلمه (مولا) به معنای دوست داشتن است. اگر فرض کنیم که این کلمه به این معناست، آیا پس از پیامبر با علی(ع) دوستی کردند؟ در جواب باید گفت: نه تنها دوستی نکردند، بلکه دشمنی کردند، آن هم نه دشمنی ساده، بلکه به خانهاش هجوم بردند، هتک حرمت کردند و آن حضرت را با شمشیر به بیعت فرا خواندند و پس از آن که علی(ع) به خلافت رسید و مردم بیعت کردند، باز هم دوستی نکردند، بلکه به جنگ او برخاستند، جنگ جمل را برپا کردند، جنگ صفین را راهانداختند، جنگ نهروان را پیش آوردند و خود او را در مسجد در حال نماز به شهادت رساندند. نه تنها با علی(ع) چنین رفتار کردند، فرزندان او را نیز کشتند، فرزندزادههای او را کشتند و این کشتار تا به امروز ادامه دارد. برای نمونه به چند مورد اشاره میکنیم: امام حسین(ع) به معاویه نوشت: ای معاویه! تو (زیاد) را بر عراق حاکم کردی، در حالی که او دست و پای مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور میکرد و آنها را بر شاخههای نخل به دار میآویخت. تو به او نوشتی که هر کس بر دین علی است او را بکش و او نیز به دستور تو آنها را کشت و به امر تو مثله کرد(به تاریخ تشیع در ایران، جعفریان، ص 39 به نقل از طبقات و انساب الاشراف مراجعه شود). امام باقر(ع) فرمود: همیشه ما را تحقیر میکنند، ما مورد ظلم و ستم هستیم، ما را تبعید میکنند، از حقوق خودمان محروم میسازند و میکشند. ما بر خون خود و دوستانمان تأمین نداریم. شیعیان ما را کشتند، دست و پایشان را قطع کردند، نام هر کس در زمرهی اصحاب ما برده میشد، زندانی میگردید، یا مالش غارت میشد یا خانهاش را ویران میساختند. این بلا همچنان بود تا زمان عبیداللّه بن زیاد. پس از او حجاج آمد. حجاج شیعیان بسیاری را کشت ( همان، ص 40 ). خوارزمی در نامهای که به شیعیان نیشابور نوشته، به بهترین شکل این مظلومیت را ترسیم کرده است. او مینویسد: هیچ شهری از شهرهای کشور اسلامی نیست، مگر آن که علوی مظلومی به شهادت رسیده و بنیامیه و بنیعباس در قتل او شریکاند و عدنانی و قحطانی بر آن متفقاند. معاویه حجر بن عدی کندی و عمرو بن حمق خزاعی را بعد از آن که قسمهای مؤکد و عهدهای شدید کرده بود، به شهادت رساند. و زیاد بن سمیه هزاران نفر از شیعیان بصره را اعدام کرده و بیشترین اسیر و زندانی را از آنان داشت. او بنیهاشم را به بازی گرفته بنیفاطمه را تهدید میکرد و شیعیان علی را میکشت و آثار اهل بیت رسولاللّه را محو مینمود(تاریخ تشیع در ایران، ص 41). منصور خلیفهی عباسی، محمد بن ابراهیم بن حسن را که یکی از سادات بود، احضار کرد و به او گفت: تو را به شکلی خواهم کشت که تاکنون کسی را آن گونه نکشتهام. پس از آن دستور داد محمد را خواباندند و بر بدن او ستونی را ساختتد و محمد در زیر آن ستون جان داد(الشیعه و الحاکمون، ص 147). حالا شما بیندیشید و بگوئید که آیا همه کس میتواند راه علی و خاندان علی(ع) را برود؟ آیا هر کسی میتواند تحمل این شکنجهها، زندانها و کشتارها را داشته باشد؟ آیا هر کسی میتواند مانند حسین بن علی و یارانش در برابر حکومت باطل یزید قد علم کند و با آن درافتد؟ به طور طبیعی، روندگان این راه نمیتوانند، زیاد باشند، چون تحمل سختی از هر کسی برنمیآید. 4 پیامبر اسلام(ص) سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کردند و در این مدت تعداد کمی مسلمان شدند. دشمنان پیامبر تصمیم به کشتن آن حضرت گرفتند، پیامبر نتوانستند بیش از آن در مکه بمانند و به مدینه هجرت کردند. دشمنان پس از هجرت نیز از آن حضرت دست برنداشتند و با او مبازره کردند. نیروهای شمشیر زن دشمن، جنگ بدر را به راه انداختند و در آن جنگ با این که از نظر نفرات و تدارکات، بسیار هم قوی بودند، ولی از مسلمانان شکست خوردند و به مکه برگشتند. پس از آن دوباره با نیروهای جنگی برای نابودی پیامبر و مسلمانان به مدینه حمله کردند و در این جنگ که در منطقه اُحد روی داد، مسلمانان، در ابتدا دشمن را عقب راندند، ولی دشمن با استفاده از فرصت به دست آمده، حملهی دیگری را تدارک دید و در این حمله مسلمانان غافلگیر و شکست خوردند. در جنگ احد نیروهای پیامبر اسلام در هجوم دوبارهی دشمنان معرکه را خالی کردند و پیامبر را تنها گذاشتند. جز تنی چند، همه فرار کردند. اسامی آنان که در جنگ احد فرار کردند و پیامبر را یاری نکردند، در کتابهای تاریخی آمده است. از این افراد، همین الآن از نظر برخی از مسلمانان، انسانهای بزرگ به شمار میروند، ولی از نظر برخی این اصحاب جزو انسانهای بدکار به شمار میروند. دشمنان پیامبر، دست از آن حضرت نکشیدند و جنگهای دیگری هم بر آن حضرت تحمیل کردند و پیامبر اسلام در برابر آنان ایستاد و تسلیم نشد. روزها، ماهها و سالها گذشت تا این که سال هشتم هجرت رسید. پیامبر اسلام با ده هزار نفر نیروی شمشیرزن به مکه حمله و بدون خونریزی مکه را فتح کرد، همه آنان که تا آن روز با پیامبر اسلام مخالف بودند و 21 سال با آن حضرت مبارزه کرده بودند، ناگهان شکست خوردند و اسیر پیامبر اسلام گردیدند و پیامبر هم همهی آنها را آزاد کرد و فرمود: انتُمُ الطُّلَقاء، سردستههای کفر به ظاهر مسلمان شدند و با پیامبر همراه گردیدند. پس از وفات رسول خدا، همین بنیامیه به تدریج بر سر کار آمدند و در زمان معاویه قدرت بیشتری یافتند و شروع به انتقام از پیامبر گرفتند. پیامبر از بنیهاشم بود و بنیامیه همواره با بنیهاشم دشمنی داشت. بنیامیه همهی شکستهای خود را از بنیهاشم میدیدند و حال که قدرت را به دست گرفتهاند، باید از بنیهاشم انتقام بگیرند. معاویه تا توانست بر بنیهاشم ضربه زد و تا آخرین توان با علی(ع) جنگید. پس از علی(ع)، با امام حسن مجتبی(ع) جنگید. معاویه از دنیا رفت و پسرش یزید بر سر کار آمد. او هم از همان روزهای اول خلافت خود با امام حسین(ع) مخالفت کرد و آن حضرت را با همهی فرزندان، فامیلها و یارانش در کربلا به بدترین شکل به قتل رسانید و پس از یزید خلفای اموی دیگر همین رویّه را ادامه دادند. حکومت به دست عباسیان رسید، آنان نیز با علویان مخالفت کردند، و به نسلکشی پرداختند و هر کجا سید و علوی یافتند، کشتند. با توجه به این مطالب، روشن میگردد که چرا علی(ع) را پس از پیامبر تنها گذاشتند و با این که همهشان میدانستند که پیامبر، علی(ع) را به امامت و خلافت معرفی کرده است، با این حال قبول نکردند و کسان دیگری را بر سر کار آوردند و خلاصه جواب این سؤال این است که آنان با این که میدانستند پیامبر اسلام علی(ع) را به خلافت نصب کرده، ولی آنان نسبت به خود پیامبر، ایمان نداشتند و در سال هشتم هجرت، از ترس شمشیر اسلام آوردند و پیامبر هم که نمیتوانست در مدت دو سال، آنان را تربیت کند و به مقامات عالی معنوی برساند. رسول خدا 13 سال در مکه و هشت سال در مدینه تلاش کرد، ولی دشمنان همواره با او درگیر میشدند و از آن حضرت فرصت تربیت اسلامی مسلمانان را میگرفتند و در دو سال باقیماندهی عمر، نمیتوان عادتهای هزار سالهی جاهلی را از آنان گرفت. بنابر این اگر در غدیر خم یکصد هزار نفر هم حضور داشته اند، ولی چون از تربیت اسلامی کامل برخوردار نبودند، گوش به حرف پیامبر نداده اند. در تاریخ اسلامی، موارد فراوانی هست که صحابه پیامبر، گوش به حرف آن حضرت نکردهاند. برای نمونه به یک مورد از آن که شیعه و سنی هم قبول دارند میآوریم: ابن عباس میگوید: (هنگامی که بیماری رسول خدا(ص) سخت شد، آن حضرت فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید. عمر گفت: درد بر او مستولی شده است، کتاب خدا کافی است. صحابه اختلاف کردند و سر و صدا بالا گرفت. پیامبر فرمود: از من دور شوید، پیش من قیل و قال سزاوار نیست). ابن عباس میگفت: (سختترین مصیبت آن لحظهای بود که بین کتابت و پیامبر حائل شدند)(صحیح بخاری، به شرح کرمانی، جز 2-1، ص 126، باب کتابةالعلم، چاپ دوم، بیروت، 1401 هجری قمری). در (صحیح مسلم) به این صورت آمده است: (روز پنجشنبه، چه روز سختی بود!! در حالی که اشک از چشمان ابنعباس میریخت: گفت رسول خدا فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. آنان که در خدمت پیامبر بودند گفتند: پیامبر هذیان میگوید (صحیح مسلم، به شرح نووی، جزء 12-11، ص 94، طبع بیروت، 1392). در صحیح مسلم، این روایت به این صورت هم آمده است: سعید بن جبیر از ابن عباس نقل میکند که او گفت: روز پنجشنبه چه روز غمانگیزی بود!! گفت: بیماری پیامبر سخت شد. پس از آن فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. صحابه با هم اختلاف کردند، در حالی که سزاوار نبود که در محضر پیامبر سر و صدا به پا کنند و با هم به تنازع برخیزند. آنان که در خدمت پیامبر بودند، گفتند: پیامبر را چه شده؟! آیا هذیان میگوید؟! از خودش بپرسید. پیامبر فرمود: رهایم کنید، مرگ برایم بهتر است (صحیح مسلم، به شرح نووی، جزء 12-11، ص 89، طبع بیروت، 1392). کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم را اهل سنت، بسیار مهم میدانند. در این دو کتاب این حدیث به این صورتها آمده است. و این حدیث به خوبی نشان میدهد که گوش به حرف پیامبر نکردند. گرچه ممکن است هر کسی هر جور بخواهد توجیه کند، ولی در هر صورت گوش به حرف پیامبر نکردند و قلم و کاغذ نیاوردند. این حدیث در تاریخ طبری به این صورت آمده است: پیامبر خدا فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسیم که پس از آن گمراه نشوید. صحابه با هم به منازعه برخاستند و گفتند: او چه میگوید؟ آیا هذیان میگوید؟! از خودش بپرسید. از پیامبر توضیح خواستند. آن حضرت فرمود: رهایم کنید، این حال که دارم بهتر از آن چیزی است که مرا به آن میخوانید (تاریخ طبری، ج 3، ص 192، ده مجلّدی، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 1962 میلادی، چاپ مصر). ابن ابیالحدید میگوید: از ابنعباس نقل شده که گفت: عمر بن خطاب از من پرسید: آیا پسرعمویت علی بن ابیطالب باز هم به خلافت میاندیشد؟ گفتم: بله. ای عمر بن خطاب! از پدرم درباره ادعای پسرعمویم علی پرسیدم. پدرم گفت: علی در ادعای خود صادق است. عمر بن خطاب گفت: البته از پیامبر خدا همیشه در مورد خلافت او، تکّه کلامی صادر میشد که چیزی را به عنوان حجت ثابت نمیکرد و قاطع عذر نبود و پیامبر سعی داشت درباره خلافت علی بن ابی طالب از هر فرصتی استفاده کند و حتی در حال بیماری خواست به اسم او تصریح کند که من مانع شدم، زیرا دلم به حال اسلام سوخت. به خدای این خانه قسم، قریش دور او جمع نمیشوند و اگر او خلافت را به دست بگیرد از هر سو بر او میشورند...(شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 12، ص 21، چاپ بیروت، دار احیاءالتراث العربی، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم). ابن ابیالحدید از علمای بزرگ اهل سنّت است و در شرح نهجالبلاغه او، بسیاری از حقایق تاریخ صدر اسلام آمده است. از آنچه گذشت معلوم شد که انسان گاهی با این که حق را میداند، ولی هواهای نفسانی و دشمنیهای دیرینه مانع قبول حق میگردد و چنین نیست که اگر کسی حق را دانست عمل بکند. 5 در پایان توجه سؤال کننده گرامی را به این نکته جلب میکنیم که تعداد شیعیان، در جهان کم نیستند، بلکه در جهان ده ها میلیون نفر شیعه است، گر چه در مقایسه با اهل سنّت کم هستند، همان طوری که اهل سنت در مقابل با مسیحیان کم هستند (به اعیان الشیعه، ج 1، ص 194، البحث الثانی عشر و کتابهای دیگر مراجعه شود).
سوال من در مورد مذهب شیعه و سنی است چرا افرادی که از کشورهای غیر مسلمان به اسلام روی می آورند اغلب آنها مذهب سنی دارند. بعضی از کتابها که در رابطه با وقایع تاریخی دوران حضرت علی است را خوانده ام بخصوص کتابهای آیت الله مطهری و دکتر شریعتی را. استدلالها در این موضوع بسیار عالی بوده است و برخی کتابها یعنی راستش را بخواهید کتابی که نویسنده اش سنی بوده را نیز مطالعه کرده ام که در برخی از مطالب کتاب متوجه استدلالهای بی منطق شدم. برای من که یک دانشجو هستم همیشه این سوال بوده است کسی که روی ادیان مختلف کار کرده و اسلام را دینی کامل می یابد چگونه است که مذهب سنی را قبول می کند با آنکه علی را قبول دارد و او را به عنوان فردی منحصر به فرد در تاریخ اسلام می شناسد ولی شیعه را قبول ندارد.
سوال من در مورد مذهب شیعه و سنی است چرا افرادی که از کشورهای غیر مسلمان به اسلام روی می آورند اغلب آنها مذهب سنی دارند. بعضی از کتابها که در رابطه با وقایع تاریخی دوران حضرت علی است را خوانده ام بخصوص کتابهای آیت الله مطهری و دکتر شریعتی را. استدلالها در این موضوع بسیار عالی بوده است و برخی کتابها یعنی راستش را بخواهید کتابی که نویسنده اش سنی بوده را نیز مطالعه کرده ام که در برخی از مطالب کتاب متوجه استدلالهای بی منطق شدم. برای من که یک دانشجو هستم همیشه این سوال بوده است کسی که روی ادیان مختلف کار کرده و اسلام را دینی کامل می یابد چگونه است که مذهب سنی را قبول می کند با آنکه علی را قبول دارد و او را به عنوان فردی منحصر به فرد در تاریخ اسلام می شناسد ولی شیعه را قبول ندارد.
اولا : کثرت وجود افراد و حتی علمای یک مذهب دلیل بر حقانیت آن نیست همان گونه که تعداد کشیش ها و علمای مسیحی در سراسر جهان بسیار بیشتر از علمای اسلام است. بلکه ملاک حقانیت یک آیین محتوا و پیام آن و براهین استواری است که برای اثبات آن دارد هر چند طرفدارانش اندک باشند. به تعبیر امیرالمومنین(ع) : اعرف الحق تعرف اهله اعرف الباطل تعرف اهله. حق را باید ملاک سنجش نسبت به افراد قرار داد نه افراد را ملاک ارزیابی حقیقت.
ثانیا : این که چرا اینها سنی شدهاند نسبت به افراد مختلف ممکن است علل متفاوتی داشته باشد از جمله:
1- عدم دستیابی به برخی از منابع.
2- عدم جدیت در تحقیق و کاوش پیرامون مذاهب مخالف.
3- دارا بودن روح تعصب و عناد در برابر دیدگاه مخالف هر چند با دلایل محکم صحت آنها ثابت شده باشد.
اما این که گفته شده (حقانیت شیعه ثابت شده) باید توضیح داده شود اگر مقصود این است که حقّانیت شیعه برای مسلمانان سنّی مذهب جهان، ثابت شده، این صحیح نیست. چون برای همهی مسلمانانِ سنّی مذهب جهان، حقّانیت شیعه ثابت نشده و بیشتر آنان، از این مسائل بدورند، چون بسیاری اهل تحقیق نیستند و زمینه تحقیق هم ندارند، همان طوری که بیشتر شیعیان هم اهل تحقیق نیستند و امکان هم ندارد که بیشتر مردم مسلمان و شیعهی جهان، محقّق باشند. تحقیق در حقانیت یک مذهب، سالها وقت و تلاشهای علمی بیوقفه میخواهد و این، برای همه میسّر نیست.
و اگر مقصود این است که حقانیت شیعه برای همهی علمای اهل سنّت ثابت شده، این هم صحیح نیست. چون همه علمای اهل سنت اهل تحقیق نیستند، همان طوری که همهی علمای شیعه اهل تحقیق نیستند. در میان شیعه و سنی، عدهای از علماء اهل تحقیق هستند و تشخیص حقانیت یک مذهب و یا بطلان آن، به عهدهی آنهاست و دیگران با اعتماد به تحقیق آنان، مذهبی را اختیار میکنند.
بنابر این، سؤال را باید به شکل دیگری مطرح کرد. به عنوان مثال میتوان چنین سؤال کرد: (چرا بیشتر مسلمانان جهان سنّی هستند؟) و میتوان به این صورت هم مطرح کرد: (چرا تعداد شیعیان کمتر از سنّیها است؟)
برای روشن شدن پاسخ همهی این پرسشها به آن چه در زیر میآید توجه کنید:
1 علی(ع) فرمود: ایها الناس! لاتَسْتَوحِشُوا فی طریق الهُدی لِقِلَّةِ اَهلِه(نهج البلاغه دشتی، ص 422، خطبه 201).
این سخن، میرساند که کم بودن پیروان حق و هدایت، نشانه باطل و گمراهی نیست و حتی این سخن میفهماند که پیروان حق، همیشه کم هستند.
و نیز آن حضرت در نامهاش به مالک اشتر آورده است: والحقُّ کُلُّهُ ثقیلٌ و قد یخفّفه اللّه علی اقوام طلبوا العاقبة فصبّروا انفسهم و وَثِقوا بصدقِ موعوداللّه لهم(نهج البلاغه دشتی، ص 582، بند17، نامه به مالک اشتر، نامه 53).
این جمله از حضرت امیر(ع) میرساند که زیر بار حق رفتن آسان نیست و تا انسان به کمک خدا به مقامات والای معنوی نرسد، نمیتواند آن را به دوش بکشد.
از امیرمؤمنان علی(ع) نقل شده که فرمود: انّ الحق ثقیل مریءٌ و انّ الباطل خفیف و بیءٌ(نهج البلاغه دشتی، ص 720، حکمت 376 / نهج البلاغه فیض الاسلام، یک مجلدی، ص 1265، حکمت 368).
در غررالحکم و دررالکلم از امیرمؤمنان(ع) آورده است: اِصبِرْ عَلی مَرارَةِ الحقّ و اِیّاکَ اَنْ تَنخَدِعَ لحَلاوةِ الباطل(شرح غرر و درر، ج 2، ص 237، چاپ دانشگاه تهران، هفت مجلدی).
لایَصبرُ عَلی مُرِّ الحقّ الاّ من ایقَنَ بحلاوَةِ عاقبته ؛ بر تلخی حق صبر نمیکند، مگر آن کس که به شیرین عاقبت این صبر، یقین داشته باشد)(شرح درر و غرر، ج 6، ص 423).
از این سخنان به دست میآید که حق، سنگین و تلخ است و برای همین هر کسی نمیتواند زیر بار آن برود.
2 کثرت پیروان، معیار حقانیت نیست و کم بودن پیرو هم معیار حقانیت نیست. تعداد پیرو، ربطی به حقانیت یا باطل بودن ندارد. همین الآن که قرن پانزدهم هجری قمری است، تعداد غیرمسلمانان بیشتر از تعداد مسلمانان است و حتی تعداد مارکسیستهای چین، شوروی سابق و بعضی از کشورهای دیگر، بیشتر از سنّی مذهبها است. آیا میتوان گفت: غیرمسلمانان حقّاند؟ آن هنگام که پیامبر اسلام ظهور کرد، یک نفر بود، در حالی که مخالفان هزاران نفر بودند. آیا پیامبر به خاطر این که در اقلیت بود، حق نبود؟!
در قرآن آیاتی آمده که اکثریت را محکوم و نکوهش میکند. برخی از این آیات چنین است:
... و انَّ کثیراً لَیُضلّون باهوائهم بغیر علم...(،انعام، آیهی 120).
و ما یؤمن اکثرهم باللّه...(،یوسف، آیهی 106).
و لاتَجِدُ اکثرهم شاکرین...(،اعراف، آیهی 17).
... اِنْ اولیائُهُ الاّ المتقون و لکن اکثرهم لایعلمون(انفال، آیهی 34).
و آیاتی در قران هست که اقلیّت را مدح میکند مانند:
... کَم مِنْ فِئةٍ قلیلةٍ غَلَبَتْ فئةً کثیرةً باذن الله والله مع الصابرین(،بقره، آیهی 249).
و ما آمن معه الاّ قلیل(،هود، آیهی 40).
و قلیل من عبادی الشکور(،سبأ،آیه 13).
ما فعلوه الا قلیل(،نساء، آیه 66).
فشربوا منه الاّ قلیلاً منهم
(دربارهی این آیات به (الایضاح) نوشته فضل بن شاذان، ص 125 مراجعه کنید). این آیات تصور کسانی را که کثرت جماعت را علامت حقانیت به حساب میآورند، باطل میسازد.
3 به خلیل بن احمد گفتند: چرا اصحاب پیامبر با همدیگر مانند برادران اَبَوینی بودند، ولی علی(ع) در میان آنان مانند نابرادری بود؟ خلیل در جواب گفت: چون علی(ع) از همه آنان عالمتر، شریفتر و حلیمتر بود و زودتر از آنان اسلام آورد و برای همین اصحاب پیامبر نسبت به او حسد میورزیدند، زیرا مردم به همفکر و همسلیقهی خود مایلترند(الشیعة والحاکمون، ص 21، چاپ پنجم، بیروت).
واز مسیلمة بن نمیل پرسیدند: چرا با این که (ع) از همه برتر بود، او راترک کردند؟ در جواب گفت: چون آنان طاقت دیدنِ او را نداشتند(الشیعة والحاکمون، ص 21، چاپ پنجم، بیروت).
پیامبر اسلام(ص) در غدیر خم فرمود: مَن کنتُ مولاهُ فهذا علیٌّ مولاهُ. این حدیث را همه علمای شیعه و سنی آوردهاند و کمتر حدیثی به قوّت این حدیث میرسد. این حدیث مانند آفتاب ظهر است و هیچکس نمیتواند در آن تردید کند. از نظر علمای شیعه این حدیث نصّ صریح و روشن برای خلافت بلافصل علی(ع) است و از نظر علمای سنی، کلمه (مولا) به معنای دوست داشتن است. اگر فرض کنیم که این کلمه به این معناست، آیا پس از پیامبر با علی(ع) دوستی کردند؟ در جواب باید گفت: نه تنها دوستی نکردند، بلکه دشمنی کردند، آن هم نه دشمنی ساده، بلکه به خانهاش هجوم بردند، هتک حرمت کردند و آن حضرت را با شمشیر به بیعت فرا خواندند و پس از آن که علی(ع) به خلافت رسید و مردم بیعت کردند، باز هم دوستی نکردند، بلکه به جنگ او برخاستند، جنگ جمل را برپا کردند، جنگ صفین را راهانداختند، جنگ نهروان را پیش آوردند و خود او را در مسجد در حال نماز به شهادت رساندند. نه تنها با علی(ع) چنین رفتار کردند، فرزندان او را نیز کشتند، فرزندزادههای او را کشتند و این کشتار تا به امروز ادامه دارد. برای نمونه به چند مورد اشاره میکنیم:
امام حسین(ع) به معاویه نوشت: ای معاویه! تو (زیاد) را بر عراق حاکم کردی، در حالی که او دست و پای مسلمانان را قطع و چشمانشان را کور میکرد و آنها را بر شاخههای نخل به دار میآویخت. تو به او نوشتی که هر کس بر دین علی است او را بکش و او نیز به دستور تو آنها را کشت و به امر تو مثله کرد(به تاریخ تشیع در ایران، جعفریان، ص 39 به نقل از طبقات و انساب الاشراف مراجعه شود).
امام باقر(ع) فرمود: همیشه ما را تحقیر میکنند، ما مورد ظلم و ستم هستیم، ما را تبعید میکنند، از حقوق خودمان محروم میسازند و میکشند. ما بر خون خود و دوستانمان تأمین نداریم. شیعیان ما را کشتند، دست و پایشان را قطع کردند، نام هر کس در زمرهی اصحاب ما برده میشد، زندانی میگردید، یا مالش غارت میشد یا خانهاش را ویران میساختند. این بلا همچنان بود تا زمان عبیداللّه بن زیاد. پس از او حجاج آمد. حجاج شیعیان بسیاری را کشت ( همان، ص 40 ).
خوارزمی در نامهای که به شیعیان نیشابور نوشته، به بهترین شکل این مظلومیت را ترسیم کرده است. او مینویسد: هیچ شهری از شهرهای کشور اسلامی نیست، مگر آن که علوی مظلومی به شهادت رسیده و بنیامیه و بنیعباس در قتل او شریکاند و عدنانی و قحطانی بر آن متفقاند. معاویه حجر بن عدی کندی و عمرو بن حمق خزاعی را بعد از آن که قسمهای مؤکد و عهدهای شدید کرده بود، به شهادت رساند. و زیاد بن سمیه هزاران نفر از شیعیان بصره را اعدام کرده و بیشترین اسیر و زندانی را از آنان داشت. او بنیهاشم را به بازی گرفته بنیفاطمه را تهدید میکرد و شیعیان علی را میکشت و آثار اهل بیت رسولاللّه را محو مینمود(تاریخ تشیع در ایران، ص 41).
منصور خلیفهی عباسی، محمد بن ابراهیم بن حسن را که یکی از سادات بود، احضار کرد و به او گفت: تو را به شکلی خواهم کشت که تاکنون کسی را آن گونه نکشتهام. پس از آن دستور داد محمد را خواباندند و بر بدن او ستونی را ساختتد و محمد در زیر آن ستون جان داد(الشیعه و الحاکمون، ص 147).
حالا شما بیندیشید و بگوئید که آیا همه کس میتواند راه علی و خاندان علی(ع) را برود؟ آیا هر کسی میتواند تحمل این شکنجهها، زندانها و کشتارها را داشته باشد؟ آیا هر کسی میتواند مانند حسین بن علی و یارانش در برابر حکومت باطل یزید قد علم کند و با آن درافتد؟ به طور طبیعی، روندگان این راه نمیتوانند، زیاد باشند، چون تحمل سختی از هر کسی برنمیآید.
4 پیامبر اسلام(ص) سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کردند و در این مدت تعداد کمی مسلمان شدند. دشمنان پیامبر تصمیم به کشتن آن حضرت گرفتند، پیامبر نتوانستند بیش از آن در مکه بمانند و به مدینه هجرت کردند. دشمنان پس از هجرت نیز از آن حضرت دست برنداشتند و با او مبازره کردند. نیروهای شمشیر زن دشمن، جنگ بدر را به راه انداختند و در آن جنگ با این که از نظر نفرات و تدارکات، بسیار هم قوی بودند، ولی از مسلمانان شکست خوردند و به مکه برگشتند. پس از آن دوباره با نیروهای جنگی برای نابودی پیامبر و مسلمانان به مدینه حمله کردند و در این جنگ که در منطقه اُحد روی داد، مسلمانان، در ابتدا دشمن را عقب راندند، ولی دشمن با استفاده از فرصت به دست آمده، حملهی دیگری را تدارک دید و در این حمله مسلمانان غافلگیر و شکست خوردند. در جنگ احد نیروهای پیامبر اسلام در هجوم دوبارهی دشمنان معرکه را خالی کردند و پیامبر را تنها گذاشتند. جز تنی چند، همه فرار کردند. اسامی آنان که در جنگ احد فرار کردند و پیامبر را یاری نکردند، در کتابهای تاریخی آمده است. از این افراد، همین الآن از نظر برخی از مسلمانان، انسانهای بزرگ به شمار میروند، ولی از نظر برخی این اصحاب جزو انسانهای بدکار به شمار میروند.
دشمنان پیامبر، دست از آن حضرت نکشیدند و جنگهای دیگری هم بر آن حضرت تحمیل کردند و پیامبر اسلام در برابر آنان ایستاد و تسلیم نشد.
روزها، ماهها و سالها گذشت تا این که سال هشتم هجرت رسید. پیامبر اسلام با ده هزار نفر نیروی شمشیرزن به مکه حمله و بدون خونریزی مکه را فتح کرد، همه آنان که تا آن روز با پیامبر اسلام مخالف بودند و 21 سال با آن حضرت مبارزه کرده بودند، ناگهان شکست خوردند و اسیر پیامبر اسلام گردیدند و پیامبر هم همهی آنها را آزاد کرد و فرمود: انتُمُ الطُّلَقاء، سردستههای کفر به ظاهر مسلمان شدند و با پیامبر همراه گردیدند. پس از وفات رسول خدا، همین بنیامیه به تدریج بر سر کار آمدند و در زمان معاویه قدرت بیشتری یافتند و شروع به انتقام از پیامبر گرفتند. پیامبر از بنیهاشم بود و بنیامیه همواره با بنیهاشم دشمنی داشت. بنیامیه همهی شکستهای خود را از بنیهاشم میدیدند و حال که قدرت را به دست گرفتهاند، باید از بنیهاشم انتقام بگیرند. معاویه تا توانست بر بنیهاشم ضربه زد و تا آخرین توان با علی(ع) جنگید. پس از علی(ع)، با امام حسن مجتبی(ع) جنگید. معاویه از دنیا رفت و پسرش یزید بر سر کار آمد. او هم از همان روزهای اول خلافت خود با امام حسین(ع) مخالفت کرد و آن حضرت را با همهی فرزندان، فامیلها و یارانش در کربلا به بدترین شکل به قتل رسانید و پس از یزید خلفای اموی دیگر همین رویّه را ادامه دادند. حکومت به دست عباسیان رسید، آنان نیز با علویان مخالفت کردند، و به نسلکشی پرداختند و هر کجا سید و علوی یافتند، کشتند.
با توجه به این مطالب، روشن میگردد که چرا علی(ع) را پس از پیامبر تنها گذاشتند و با این که همهشان میدانستند که پیامبر، علی(ع) را به امامت و خلافت معرفی کرده است، با این حال قبول نکردند و کسان دیگری را بر سر کار آوردند و خلاصه جواب این سؤال این است که آنان با این که میدانستند پیامبر اسلام علی(ع) را به خلافت نصب کرده، ولی آنان نسبت به خود پیامبر، ایمان نداشتند و در سال هشتم هجرت، از ترس شمشیر اسلام آوردند و پیامبر هم که نمیتوانست در مدت دو سال، آنان را تربیت کند و به مقامات عالی معنوی برساند. رسول خدا 13 سال در مکه و هشت سال در مدینه تلاش کرد، ولی دشمنان همواره با او درگیر میشدند و از آن حضرت فرصت تربیت اسلامی مسلمانان را میگرفتند و در دو سال باقیماندهی عمر، نمیتوان عادتهای هزار سالهی جاهلی را از آنان گرفت. بنابر این اگر در غدیر خم یکصد هزار نفر هم حضور داشته اند، ولی چون از تربیت اسلامی کامل برخوردار نبودند، گوش به حرف پیامبر نداده اند.
در تاریخ اسلامی، موارد فراوانی هست که صحابه پیامبر، گوش به حرف آن حضرت نکردهاند. برای نمونه به یک مورد از آن که شیعه و سنی هم قبول دارند میآوریم:
ابن عباس میگوید: (هنگامی که بیماری رسول خدا(ص) سخت شد، آن حضرت فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید. عمر گفت: درد بر او مستولی شده است، کتاب خدا کافی است. صحابه اختلاف کردند و سر و صدا بالا گرفت. پیامبر فرمود: از من دور شوید، پیش من قیل و قال سزاوار نیست). ابن عباس میگفت: (سختترین مصیبت آن لحظهای بود که بین کتابت و پیامبر حائل شدند)(صحیح بخاری، به شرح کرمانی، جز 2-1، ص 126، باب کتابةالعلم، چاپ دوم، بیروت، 1401 هجری قمری).
در (صحیح مسلم) به این صورت آمده است: (روز پنجشنبه، چه روز سختی بود!! در حالی که اشک از چشمان ابنعباس میریخت: گفت رسول خدا فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. آنان که در خدمت پیامبر بودند گفتند: پیامبر هذیان میگوید (صحیح مسلم، به شرح نووی، جزء 12-11، ص 94، طبع بیروت، 1392).
در صحیح مسلم، این روایت به این صورت هم آمده است: سعید بن جبیر از ابن عباس نقل میکند که او گفت: روز پنجشنبه چه روز غمانگیزی بود!! گفت: بیماری پیامبر سخت شد. پس از آن فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. صحابه با هم اختلاف کردند، در حالی که سزاوار نبود که در محضر پیامبر سر و صدا به پا کنند و با هم به تنازع برخیزند. آنان که در خدمت پیامبر بودند، گفتند: پیامبر را چه شده؟! آیا هذیان میگوید؟! از خودش بپرسید. پیامبر فرمود: رهایم کنید، مرگ برایم بهتر است (صحیح مسلم، به شرح نووی، جزء 12-11، ص 89، طبع بیروت، 1392).
کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم را اهل سنت، بسیار مهم میدانند. در این دو کتاب این حدیث به این صورتها آمده است. و این حدیث به خوبی نشان میدهد که گوش به حرف پیامبر نکردند. گرچه ممکن است هر کسی هر جور بخواهد توجیه کند، ولی در هر صورت گوش به حرف پیامبر نکردند و قلم و کاغذ نیاوردند. این حدیث در تاریخ طبری به این صورت آمده است: پیامبر خدا فرمود: لوازم کتابت بیاورید تا مکتوبی بنویسیم که پس از آن گمراه نشوید. صحابه با هم به منازعه برخاستند و گفتند: او چه میگوید؟ آیا هذیان میگوید؟! از خودش بپرسید. از پیامبر توضیح خواستند. آن حضرت فرمود: رهایم کنید، این حال که دارم بهتر از آن چیزی است که مرا به آن میخوانید (تاریخ طبری، ج 3، ص 192، ده مجلّدی، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 1962 میلادی، چاپ مصر).
ابن ابیالحدید میگوید: از ابنعباس نقل شده که گفت: عمر بن خطاب از من پرسید: آیا پسرعمویت علی بن ابیطالب باز هم به خلافت میاندیشد؟ گفتم: بله. ای عمر بن خطاب! از پدرم درباره ادعای پسرعمویم علی پرسیدم. پدرم گفت: علی در ادعای خود صادق است. عمر بن خطاب گفت: البته از پیامبر خدا همیشه در مورد خلافت او، تکّه کلامی صادر میشد که چیزی را به عنوان حجت ثابت نمیکرد و قاطع عذر نبود و پیامبر سعی داشت درباره خلافت علی بن ابی طالب از هر فرصتی استفاده کند و حتی در حال بیماری خواست به اسم او تصریح کند که من مانع شدم، زیرا دلم به حال اسلام سوخت. به خدای این خانه قسم، قریش دور او جمع نمیشوند و اگر او خلافت را به دست بگیرد از هر سو بر او میشورند...(شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 12، ص 21، چاپ بیروت، دار احیاءالتراث العربی، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم).
ابن ابیالحدید از علمای بزرگ اهل سنّت است و در شرح نهجالبلاغه او، بسیاری از حقایق تاریخ صدر اسلام آمده است.
از آنچه گذشت معلوم شد که انسان گاهی با این که حق را میداند، ولی هواهای نفسانی و دشمنیهای دیرینه مانع قبول حق میگردد و چنین نیست که اگر کسی حق را دانست عمل بکند.
5 در پایان توجه سؤال کننده گرامی را به این نکته جلب میکنیم که تعداد شیعیان، در جهان کم نیستند، بلکه در جهان ده ها میلیون نفر شیعه است، گر چه در مقایسه با اهل سنّت کم هستند، همان طوری که اهل سنت در مقابل با مسیحیان کم هستند (به اعیان الشیعه، ج 1، ص 194، البحث الثانی عشر و کتابهای دیگر مراجعه شود).
- [سایر] سوال من در مورد حدیث دوات و قلم هست 1- من به منابع شیعه مراجعه کردم و دیدم که همه ناقلان شیعه (از شیخ مفید گرفته تا کتاب بحار و مناقب و ............) یا از قول صحیح مسلم و بخاری(دو دشمن امامت امام علی) روایت کردند یا زماناً بعد از نقل بخاری مسلم بوده است(وفات بخاری در سال 256 قمری است و قبل از آن هیچ حدیثی نیست) همچنین رواتی که از زمان مسلم و بخاری به عبدالله ابن عباس میرسند هیچ کدام در نزد شیعه توثیق نشده است به غیر از خود ابن عباس که مقبول الفریقین است . . همچنین سندی که از ابان بن ابی عیاش روایت شده است محل اشکال است. به علت اینکه در کتاب تنقیح المقال با توضیحاتی از منظر بعضی علماء او را فاسد المذهب خواندند جلد 1صفحه 3. همچنین علامه امینی در الغدیر به استناد کتاب تهذیب المنطق، ابان بن ابی عیاش را در فهرستِ دروغ گویان و جاعلان حدیث یاد کرده است (الغدیر 209/ 5.) حتی علماء در مورد اصل کتاب امروزی سلیم بین قیسی که در دست ماست تردید دارند از جمله شیخ مفید کتاب را ضعیف دانسته اند. ومیفرماید: (اطمینانی به این کتاب نیست و به بیشتر مطالب آن نمیتوان عمل کرد؛ چرا که دستخوش تخلیط و تدلیس گشته است. پس شایسته است دین باوران از عمل کردن به همه مطالب آن بپرهیزند و بر آن اعتماد نکنند و احادیث آن را روایت ننمایند. (تصحیح الاعتماد، ص 72) وشیخ طوسی نیز نام او را در میان اصحاب امام سجاد(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق (ع)آورده و ضعیف خوانده است. به هرحال رجالشناسان، اعم از شیعی و سنی، ابن ابی عیاش را توثیق نکردهاند (طوسی، رجال، 106؛ علامه حلّی، 99؛ حلّی، 414) استناد به یک کتابی که که در آن خیلی از علماء شک دارند و ابان را فاسد می خوانند خیلی جالب به نظر نمی رسد. به نظر شما همین دلائل نشان نمی دهد که سند شیعه در مورد این حدیث بسیار ضعیف است؟ 2- چرا وقتی خصوصیترین جنایتهای اهل نفاق به زهرا و علی در کتب اصلی و اربعه شیعه یافت می شود ، ائمه اطهار چه لزومی و چه صلاحی دیدند که این حدیث را روایت نکنند؟ 3- سنی های بی شرم هیچوقت برداشت ما را نداشتند . و تعبیرات و توجیهاتی دارند و حتی ا حادیثی را مطرح می کنند و در کنار حدیث دوات و قلم می گذارند تا استدلالات ما را زیر سؤال ببرند مثلاً حدیث زیر: عن عائشة قالت: قال لی رسول الله صلی الله علیه وسلم فی مرضه: (ادعی لی أبابکر أباک وأخاک حتی أکتب کتاباً فإنی أخاف أن تتمنی متمناً ویقول قائل: أنا، ویأبی الله و المؤمنون إلا أبابکر (صحیح مسلم جلد7 بابی از فضائل ابوبکر صفحه 110 طبع محمد علی صبیح) و می گویند اگر به مسلم و بخاری استناد می کنید پس این را هم قبول کنید!! حال به نظر شما باز ما می توانیم بگوییم چون خودشان قبول دارند پس ما هم قبول کنیم ورروایتهای خودشان را به عنوان استناد به آنها ذکر کنیم ؟ و آیا می توانیم بگوییم ولایت علی از این حدیث اثبات می شود؟ و آیا حادثه عظیم غدیر که در کتب اصلی شیعه هست و طبق قران دین کامل می شود ورسالت پیغمبر تمام، برای توجیه امامت علی (ع) کافی نیست؟ 4- فکر نمی کنید چون عمر دشمن علی و محمد است لذا ما این برداشت را کردیم نه این که خدای نکرده بخواهم اتهامی بزنم ولی روایت به گونه ای است که ذهنها به این سمت منعکس می شود که چون عمر دشمن است پس محال است درست نباشد ؟ وآیااین به نظر شما کافی است؟ 5- به نظر شما نمی توان از دید دیگر نگریست و نظریه جدیدی مطرح کرد و راه سومی را انتخاب کرد یعنی نه آنچه سنی می گوید و نه آنچه علماءشیعه بر حق بر داشت میکنند؟
- [سایر] محضر مبارک بزرگ مرجع عالی قدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی هادوی تهرانی "ادام الله ظله علی رؤوس المسلمین" سلام علیکم و رحمة الله و برکاته موضوع :بلوغ و تکلیف 2. کسی که بعد از بلوغ نمی دانسته غسل جنابت واجب است، نمازهائی که با حال جنابت خوانده چه حکمی دارد؟ 4. نشانه های بلوغ پسران چیست و اگر این ها محقق نشد در چه سنی مسائل شرعیه رعایتش بر ما واجب می شود؟ 6. کسی که قبل از 15 سالگی یقین به خروج منی پیدا کرده، ولی از روی نادانی نماز نخوانده و روزه هم نگرفته و یا در همان حال بدون غسل جنابت نماز خوانده و روزه هم گرفته است، اکنون نسبت به عبادات آن زمان چه وظیفه ای دارد؟ 8. در سن 19 سالگی متوجه شدم که، پسر ممکن است قبل از 15 سالگی به وسیله احتلام یا روئیدن زهار مکلف شده باشد، حال تکلیف نمازهائی که در آن مدت نخوانده ام چیست. با این که دقیقاً نمی دانم از چه وقت مکلف شده ام و نمی دانم چه قدر نماز قضا دارم؟ 10. اگر فردی جنب شود و خجالت بکشد غسل کند، آیا می تواند با تیمم نماز بخواند؟ 12. چرا اسلام دستور می دهد به هنگام جنب شدن تمام بدن را بشوئیم در حالی که فقط عضو معیّنی آلوده می شود و آیا میان ادرار کردن و خارج شدن منی تفاوتی است که در یکی فقط محل را باید شست و در دیگری تمام بدن را؟ و السلام علی قلب زینب الصبور. از طرف گروه مجازی طلاب جوان و هیئت مجازی عاشورائیان حسینی و جمعی از مقلدین حضرت عالی.
- [سایر] حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دام ظله)؛ سلام علیکم: سوال هایی از محضرتان درباره نظریه شورای فقهاء و مراجع که مرحوم سید محمد شیرازی(ره) آن را مطرح کرده است دارم، چرا که برخی در عصر غیبت، ولایت و رهبری دولت اسلامی را شورایی (نه فردی) می دانند -بر خلاف آن چه که امروز در جمهوری اسلامی ایران به عنوان ولی فقیه واحد می بینیم- بر این اساس که علما بزرگ در نجف و قم و کربلا و مشهد مطالب مهم را به مراجع تقلیدی که دارای شرایط شرعی هستند ارجاع می دهند، حال اگر آنان بر شخص واحدی به عنوان مرجع اول و بالاتر برای دولت اسلامی اتفاق کردند، آن شخص به انتخاب امت مرجع و ولی فقیه می شود، و اگر حوزه های علمیه، مراجع متعددی را انتخاب کردند، همه آنان به عنوان مجلس اعلا -به عنوان شورای رهبری- امت را رهبری می کنند. صاحبان این نظریه (شورای فقها و مراجع) دلائلی بیان کرده اند که مختصرا ذکر می شود: 1. شورا عبارت است از رای گیری و آگاهی از همه نظریه ها برای نمایان شدن نظریه برتر، چنین امری از باب حکم واجب است زیرا خداوند می فرماید: "وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ" و چون (شورا) در بین صفات مومنان و دربین واجبات (مانند وجوب نماز و وجوب ترک گناه هان) ذکر شده است، سیاقاً و اتصافاً دلالت بر وجوب دارد. خداوند می فرماید: " فما أوتیتم من شیء فمتاعُ الحیاة الدنیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ` وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُون َ`وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ" ( شوری، 36،37،38). شورا و مشورت بین صفات مومنان آمده که ظهور در وجوب دارد همان طور که در ردیف اجتناب از گناهان بزرگ و وجوب برپایی نماز وارد شده است که قرابت آن را با وجوب بیشتر می کند. سیاق این آیات دلالت بر وجوب شورا و مشورت دارد. 2. وجوب گرفتن اذن در تصرفات؛ هر چیزی که مربوط به اجتماع و مردم باشد چه در اصل و چه در لوازمش باید درباره آن مشورت ومشاوره گرفته شود. از آن جمله، مدارس، دانشگاه ها، بیمارستان ها، فرودگاه ها، کارخانجات بزرگ و ... زیرا این ها با سرمایه مردم تأسیس و کار می کنند، همچنین در وظایف مدیریتی مانند ریاست، وزارت، نمایندگی مجلس، استانداری و فرمانداری و ... باید مشورت شود. برای این بخش دو استدلال ذکر شده است: اول: همه این امور تصرف در مال مردم است و کسی حق تصرف در مال غیر بدون اجازه اش را ندارد، و فرقی هم ندارد که این اموال از خمس ،زکات، معادن یا غیر این ها باشد. دوم: از طرفی این امور، تصرف در موجودیت، و هستی مردم و اجتماع است و کسی جز با اذن آنان اجازه چنین تصرفی را ندارد. و پر واضح است که رضایت مردم و اذن آنان در طول رضایت و اجازه باری تعالی است، بنابراین هرگونه تصرفی باید با جلب این دو رضایت باشد. و همچنین: رهبری جامعه و عالم اسلام، باید در ضمن شورای فقها جامع الشرایط تحقق پیدا کند زیرا آنان بعد از اقبال مردم مرجع تقلید آنان شده اند و از طرف شارع مقدس هم ولایت شرعی دارند، یعنی هم رضایت مردم را دارا می باشند و هم ولایت شرعی دارند، پس بنابراین هیچ مجتهدی حق سلب ولایت شرعی را از مجتهد دیگر ندارد. و چون فکرهای مختلف و متعدد از عقل واحد برتر و به صواب نزدیکتر است و خداوند نیز امر به مشورت کرده و سیره نبوی بر اساس مشورت بوده است؛ ولایت شورایی که اعضاء شورا همه از مجتهدین و مراجع تقلید هستند از ولایت فقیه واحد ارجح است. کلام امام معصوم (ع) نیز در حدیث "أما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلی رواة حدیثنا" به صورت جمع آمده است و فرموده " رواة حدیثنا" (نه راوی حدیثنا) یعنی حجیت از آن همه آنان است نه شخص واحد، به خصوص در اموری که آثار و عواقب آن به همه مردم مربوط می شود، علاوه بر این که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: "دست خداوند با جماعت است." و "عاقل ترین افراد کسی است که عقل های همه مردم را در عقل خودش جمع کند". و " هر کس که بر ده نفر ریاست کند و در آن جمع بهتر و داناتر از او باشد،آن جمع در سراشیبی سقوط اند". پس بنابر آن چه گذشت و با توجه به احادیث پیامبر (ص) بهترین راه برای نجات از ضلالت و سقوط، تشکیل شورای فقها است زیرا در میان آنان حتما اعلم وجود دارد و در غیر این صورت، حدیث پیامبر (ص) شامل آن جامعه می شود. شورای فقهاء بهترین گزینه برای رهبری امت اسلام است زیرا در این صورت استبداد شخصی در امر رهبری پیش نمی آید و از طرفی هیچ فقیهی حق منع فقیه جامع الشرایط دیگر که نائب (عام) امام عصر (عج) است را از بکارگیری ولایت شرعی اش ندارد. در این ایام که قدرتهای مستکبر برای پاره پاره کردن امت اسلام هجوم آورده اند، بهترین راه مبارزه، ایجاد وحدت در میان صفوف شیعیان است که با جمع شده مراجع تقلید و حضور آنان در مجلس واحد این وحدت دست یافتنی است. و بدون شورای فقها یکپارچه کردن مردم ممکن نیست، علاوه بر این که یک شخص توانایی احاطه به تمام شؤنات امت را ندارد. تجارب تاریخی نیز به خوبی نشان می دهد که دیکتاتوری، زائیده حکمرانی شخص واحد بوده است لذا در روایات بر مضرات استبداد به رأی تأکید شده است. پس بنابراین، رهبری جامعه اسلامی باید رهبری شورایی (نه فردی) باشد. این مطالب و برخی دیگر از استدلا ل ها را صاحبان نظریه شورای فقهاء به جای نظریه ولایت فقیه واحد، که امروز در جمهوری اسلامی ایران به آن عمل می شود، بیان کرده اند. با توجه به این که نظریه شورای فقها از طرفی عده ای و به شدت در میان جوانان کشورهای اسلامی و کشورهای حاشیه خلیج فارس ترویج می شود و از طرفی کتاب یا منابعی برای به چالش کشاندن این نظریه وجود ندارد از شما درخواست داریم که جواب این نظریه را به ما بدهید و استدلالات خود را به تفصیل در این باره بیان کنید. خداوند به شما جزای خیر عطا کند.