سلام ای رفته ز چشم و جا گرفته در دل دردی ست که بی تو زندگی باید کرد ببخشید آقای مرادی وقت نکردم بیام. مشکلی برام پیش اومد.خیلی ناراحت شدم که نتونستم به موقع سالگرد برادر بزرگوارتون رو تسلیت بگم...بازهم به خودتون تسلیت عرض می کنم. مصیبت سختی است. خداوند صبر بدهد. این چند بیت را تقدیم می کنم: عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک عشق گاهی ناودان گریه ی اشک بهار عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار عشق گاهی یک تلنگر بر زلال تنگ نور پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور عشق گاهی شور رستن در گیاه عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه ""عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی رمز هوشیاریست در مستی می"" عشق گاهی معجز قلب مریض رویش سبزینه ای در برگ ریز عشق گاهی شرم خورشید است در قاب غروب روزه ای با قصد قربت ذکر بر لب پایکوب عشق گاهی هق هق آرام اما بی صدا اشک ریز ذکر محبوب است در پیش خدا عشق گاهی طعم وصلت می دهد مزه ی شیرین وحدت می دهد عشق گاهی شوری هجران دوست تلخی هرگز ندیدن های اوست عشق گاهی یک سفر در شط شب عشق پاورچین نجوای دو لب عشق گاهی مشق های کودکیست حس بودن با خدا در سادگیست عشق گاهی کیمیای زندگیست عشق در گل راز ناپژمردگیست عشق گاهی بوی رفتن می دهد صوت شبناک تو را سر می دهد عشق گاهی نغمه ای در گوش شب عادتی شیرین به نجوای دو لب عشق گاهی می نشیند روی بام گاه با صد میل می افتد به دام عشق گاهی سر به روی شانه ای اشک ریز آخر افسانه ای عشق گاهی هم حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند عشق گاهی نو بهاری گاه پاییزی سرخ زرد! گاه لبخندی به لب های تو گاهی کوه درد عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش گاه مکتوب تورا ناخوانده می داند زپیش عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع عشق گاهی بوی یاس رازقی ساقدوش خانه ی بن بست یاد مادری عشق گاهی هم خجالت می کشد دستمال تر به پیشانی عالم می کشد عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند عشق گاهی هم نجاتت می دهد سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد عشق گاهی در عصا پنهان شود گاه بر آتش گلستان می شود عشق گاهی رود را خواهد شکافت فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت عشق گاهی خارج از ادراک هاست طعنه ی لولاک بر افلاک هاست عشق گاهی استخوانی در گلوست زخم مسماریست در پهلوی دوست عشق گاهی ذکر محبوب است بر نی های تیز گاه در چشمان مشکی اشک ریز عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند گاه میل لیلی اش با جام مجنون می کند عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای عشق گاهی چاه را منزل کند یوسفین دل را مطاع دل کند عشق گاهی هم به خون آغشته شد با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد عشق را گو هرچه می خواهد شود با تو اما عشق پیدا می شود بی تو اما عشق کی معنا شود...؟ ببخشید خداحافظ
سلام/ متشکرم. شاعر؟  و التماس دعا                                 لینک       
عنوان سوال:

سلام ای رفته ز چشم و جا گرفته در دل دردی ست که بی تو زندگی باید کرد ببخشید آقای مرادی وقت نکردم بیام. مشکلی برام پیش اومد.خیلی ناراحت شدم که نتونستم به موقع سالگرد برادر بزرگوارتون رو تسلیت بگم...بازهم به خودتون تسلیت عرض می کنم. مصیبت سختی است. خداوند صبر بدهد. این چند بیت را تقدیم می کنم: عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک عشق گاهی رویش برگ است در تن پوش خاک عشق گاهی ناودان گریه ی اشک بهار عشق گاهی طعنه بر سرو است در بالای دار عشق گاهی یک تلنگر بر زلال تنگ نور پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور عشق گاهی شور رستن در گیاه عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه ""عشق گاهی سوز هجران است در اندوه نی رمز هوشیاریست در مستی می"" عشق گاهی معجز قلب مریض رویش سبزینه ای در برگ ریز عشق گاهی شرم خورشید است در قاب غروب روزه ای با قصد قربت ذکر بر لب پایکوب عشق گاهی هق هق آرام اما بی صدا اشک ریز ذکر محبوب است در پیش خدا عشق گاهی طعم وصلت می دهد مزه ی شیرین وحدت می دهد عشق گاهی شوری هجران دوست تلخی هرگز ندیدن های اوست عشق گاهی یک سفر در شط شب عشق پاورچین نجوای دو لب عشق گاهی مشق های کودکیست حس بودن با خدا در سادگیست عشق گاهی کیمیای زندگیست عشق در گل راز ناپژمردگیست عشق گاهی بوی رفتن می دهد صوت شبناک تو را سر می دهد عشق گاهی نغمه ای در گوش شب عادتی شیرین به نجوای دو لب عشق گاهی می نشیند روی بام گاه با صد میل می افتد به دام عشق گاهی سر به روی شانه ای اشک ریز آخر افسانه ای عشق گاهی هم حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند عشق گاهی نو بهاری گاه پاییزی سرخ زرد! گاه لبخندی به لب های تو گاهی کوه درد عشق گاهی دست لرزان تو می گیرد درون دست خویش گاه مکتوب تورا ناخوانده می داند زپیش عشق گاهی راز پروانه است پیرامون شمع گاه حس اوج تنهاییست در انبوه جمع عشق گاهی بوی یاس رازقی ساقدوش خانه ی بن بست یاد مادری عشق گاهی هم خجالت می کشد دستمال تر به پیشانی عالم می کشد عشق گاهی ناقه ی اندیشه ها را پی کند هفت منزل را تا رسیدن بی صبوری طی کند عشق گاهی هم نجاتت می دهد سیب در دستی و صاحبخانه راهت می دهد عشق گاهی در عصا پنهان شود گاه بر آتش گلستان می شود عشق گاهی رود را خواهد شکافت فتنه ی نمرودیان زو رنگ باخت عشق گاهی خارج از ادراک هاست طعنه ی لولاک بر افلاک هاست عشق گاهی استخوانی در گلوست زخم مسماریست در پهلوی دوست عشق گاهی ذکر محبوب است بر نی های تیز گاه در چشمان مشکی اشک ریز عشق گاهی خاطر فرهاد و شیرین می کند گاه میل لیلی اش با جام مجنون می کند عشق گاهی تاری یک آه بر آیینه ای حسرت نا دیدن معشوق در آدینه ای عشق گاهی چاه را منزل کند یوسفین دل را مطاع دل کند عشق گاهی هم به خون آغشته شد با شقایق ها نشست و هم نشین لاله شد عشق را گو هرچه می خواهد شود با تو اما عشق پیدا می شود بی تو اما عشق کی معنا شود...؟ ببخشید خداحافظ


پاسخ:

سلام/ متشکرم.
شاعر؟
 و التماس دعا                                 لینک       





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین