جان من این نامه را بخوانید خیلی برام مهمه. 20 ساله سلام آقای مرادی .من پارسال در همین ایام عاشق یک دختر شدم و به دلایل زیادی نتوانستم به او بگویم. دلیل عاشق شدن من هم این بود که می دیدم به کسی اعتنا نمی کند و دختر سر به زیری بود اما از وقتی خیلی فکرم را مشغول کرد که به من نگاههای عاشقاته ای انداخت و من به این دختر واقعآ اعتماد داشتم من یک بار به این دختر یک نگاه عاشقانه کوچک انداختم و پدرش چنان اخمی به من انداخت که من حال کردم و گفتم این همان دختری که من دنبالشم و بعد از چندین ماه می خواستم به او پیشنهاد بدم (شماره تلفن را با وضو نوشتم) اما او از محل ما رفته بود(فشارهای عصبی باعث ایجاد جوش بر روی صورت شده بود) و تمام تلاشم را برای پیدا کردنش انجام دادم و بالاخره بعد از 2 ماه تونستم پیداش کنم (معدل ترم قبلآ 17 بود و این ترم 13.41 رسید .خیلی سختی کشیدم ) اما وقتی دیدمش پشت سر او راه می رفتم و انگار که از اون دختر معصوم دیگر خبری نبود او از خیابون رد می شد و هرکسی به او تیکه ای می انداختن و چند تا از پسرهای بد نام محله هم دنبال او بودند و من هم که دیگر نمی تونستم راه برم برگشتم انگار که ...خیلی خیلی سخته .شاید شما بگید او را رها کن اما برای من خیلی سخته که یک سال صبح تا شب به عشق او بودم اما او از این موضوع خیری نداشته باشد.شاید اگر اعتقادات مذهبی قوی نداشته بودم براثر این همه مشکلات... ازخدا می خوام که تا آخر عمر عاشق هیچ دختری نشم. اقای مرادی کمکم کنید.
سلام/ پسرم این احوال که عاشقی نیست.و ملاک های شما برای خوب بودن و بد بودن هر دو ملاک های ضعیف و ناقصی هستند. فعلا از نخ انتخاب و عاشقی بیا بیرون و فقط درس بخون تا یکی دو سال دیگه. اگر یادداشت"جناب سروان" را نخواندی  به دقت بخوان!
عنوان سوال:

جان من این نامه را بخوانید خیلی برام مهمه. 20 ساله سلام آقای مرادی .من پارسال در همین ایام عاشق یک دختر شدم و به دلایل زیادی نتوانستم به او بگویم. دلیل عاشق شدن من هم این بود که می دیدم به کسی اعتنا نمی کند و دختر سر به زیری بود اما از وقتی خیلی فکرم را مشغول کرد که به من نگاههای عاشقاته ای انداخت و من به این دختر واقعآ اعتماد داشتم من یک بار به این دختر یک نگاه عاشقانه کوچک انداختم و پدرش چنان اخمی به من انداخت که من حال کردم و گفتم این همان دختری که من دنبالشم و بعد از چندین ماه می خواستم به او پیشنهاد بدم (شماره تلفن را با وضو نوشتم) اما او از محل ما رفته بود(فشارهای عصبی باعث ایجاد جوش بر روی صورت شده بود) و تمام تلاشم را برای پیدا کردنش انجام دادم و بالاخره بعد از 2 ماه تونستم پیداش کنم (معدل ترم قبلآ 17 بود و این ترم 13.41 رسید .خیلی سختی کشیدم ) اما وقتی دیدمش پشت سر او راه می رفتم و انگار که از اون دختر معصوم دیگر خبری نبود او از خیابون رد می شد و هرکسی به او تیکه ای می انداختن و چند تا از پسرهای بد نام محله هم دنبال او بودند و من هم که دیگر نمی تونستم راه برم برگشتم انگار که ...خیلی خیلی سخته .شاید شما بگید او را رها کن اما برای من خیلی سخته که یک سال صبح تا شب به عشق او بودم اما او از این موضوع خیری نداشته باشد.شاید اگر اعتقادات مذهبی قوی نداشته بودم براثر این همه مشکلات... ازخدا می خوام که تا آخر عمر عاشق هیچ دختری نشم. اقای مرادی کمکم کنید.


پاسخ:

سلام/ پسرم این احوال که عاشقی نیست.و ملاک های شما برای خوب بودن و بد بودن هر دو ملاک های ضعیف و ناقصی هستند.
فعلا از نخ انتخاب و عاشقی بیا بیرون و فقط درس بخون تا یکی دو سال دیگه.
اگر یادداشت"جناب سروان" را نخواندی  به دقت بخوان!





سوال مرتبط یافت نشد
مسئله مرتبط یافت نشد
1396@ - موتور جستجوی پرسش و پاسخ امین